eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - چهل و دوم داشتیم از خط برمی گشتیم اهواز، راهِ طولانی همه را خسته کرده بود. گفت((برای این که بیشتر خسته نشیم و حوصله مون سر نره ، هرکس یه حدیث بخونه.)) خودش شروع کرد. (( القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیرالله.))به این چیزها خیلی توجه می کرد، به این که توی جمع های مان حرفی یا حدیثی از ائمه (علیهم السلام) باشد. می گفت روی خودسازی نیروها اثر دارد. ..امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ((قلب حرم خداست. درحرم خدا غیر خدا را ساکن مگردان.)) 📚بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۵ ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•° ﷽ رهبر انقلاب: اگر مدافعان حرم مبارزه نمی‌کردند باید در کرمانشاه و همدان می‌جنگیدیم... شهدا رفتن تا ما بمانیم.... خوش به حالشون که عاقبت به خیر شدند..))💔 🎤حاج @parastohae_ashegh313
⦙💚🕊⦙ ✨نگاهے ویژه بہ مسئلہ و وجـود مقدس (عجل‌اللّٰہ) داشت و در عمـل بہ وظایـف خود نسبت بہ امام(عجل‌اللّٰہ) لحظہ‌ای غافل نبـود چنان کہ در فرازی از نامہ‌ ایشان بہ همسرشان آمده است: 🌹«باید بہ خودمـان بقبولانیم کہ در این زمـان بہ دنیا آمده‌ایم و شیعـہ هم بہ دنیا آمده ایم کہ مؤثـر در تحقق ظهور مولا(عجل‌اللّٰہ) باشیـم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فـدا شدن محقق نمی‌شـود حقیقتاً.» @parastohae_ashegh313
🏼آخرین سخنم در اینجا با شما اینکه، به جمهوری اسلامی که ثمره خون پدرانتان است، تا پای جان وفادار بمانید؛ و با آمادگی خود و صدور انقلاب و ابلاغ پیام خون شهیدان، زمینه را برای قیام منجی عالم و خاتم الاوصیاء و الاولیاء، حضرت بقیة الله - روحی فداه - فراهم سازید. 📚 صحیفه امام، ج ۲۰، صفحه ۳۸ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... در لحظه لبخند زیبایی بر لبانش بود بعدها پیغام داد و گفت: 🔰 این بالاترین افتخار بود که من در آغوش (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) جان دادم... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۴۲ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی_روح_شهدا_ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ویژگی 🎙: ♦️امام اولین کاری که کرد سیلی زدن به ترس بود. اول ترس را در حوزه و در طلاب کشت، بعد ترس را در جامعه کشت. وقتی امام این خوف را شکست امامی که در زمان خودش، خواندن اعلامیه‌های امام رعب آور بود، امام آن سخنان آتشین و بلند را بیان کرد. در روز اول که هیچ کس با او نبود گفت و در روز آخر که همه ملت با او بودند نه این ملت ملت‌های متعددی با او بودند امام باز فرمود این رمز موفقیت امام[خمینی] بود. @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - چهل وسوم اولین باری بودکه می رفتم جبهه ، سنی نداشتم ، چهارده سالم بود. با یکی از رزمنده های شهرستانی حرفم شد، مقصربود. خبرکه به آقا مهدی رسید توبیخم کرد و کارت شناسایی ام را گرفت. به دلم خورد. گفت (( هفته دیگه بیا کارتت رو بگیر.)) هفته بعدرفتم سنگرش ، دراز کشیده بود . تا نگاهش به من افتاد، از جا بلندشد، خوش و بشی کرد و رفت سراغ‌ساکش ، یک قوطی سوهان در آورد و تعارف کرد، بعدهم گفت ((بیا این کارتت ، ما که بچه قم هستیم باید برای بقیه الگو باشیم.)) آمدم بیرون ، رفتارش به دلم نشست. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
یک بار چوب برداشتم از سر شیطنتی که داشتم، داخل لانۀ زنبوری که نزدیک چشمه بود، کردم. دخترعمه کنارم بود و حواسش به دویست، سیصد زنبوری کــه از لانــه بیــرون آمدنــد، نبــود. من زودتر فرار کردم و زنبورها به جان دختر عمه افتادند. به قدری دست و صورت و پلکهایش را نیش زدند که چشمانش معلوم نبود. دســتش را گرفتم و برگشــتیم. مادرم، نگفته فهمید که دســته گل را من آب دادم ولی به رویم نزد فقط به خاطر اینکه به منصورخانم روحیه بدهد، گفت: «منصور شدی مثل تُنگِلِه.»1 وقتــی بــه خانــه برگشــتیم، دعوام کــرد کــه «ایــن چه بلایــی بود ســر دخترعمه ات آوردی؟!» دخترعمــه، مدّتــی از خانــه بیــرون نمی آمد. فاصلۀ، ســنی چندانی با مادرم نداشت. مثل دوتا خواهر بودند، وچون دختر نداشت وقتی به خانۀ ما می آمد به مادرم می گفت: «خانم عروس، اجازه بده، پروانه رو ببرم پیش خودم.» مادرم اولش سخت می گرفت و می گفت: «کار داره، درس و مشقش می مونه.» امّا بالاخره راضی می شد. وقتی به خانۀ دخترعمه می رفتم، باز دست از شیطنت برنمی داشتم.بااینوحال دخترعمه،مثل آبجی ایران،خانم بود و مراتحمل می کرد. به خانۀ دخترعمه به خاطر شباهتش به خانۀ خودمان، خانۀ دوقلو می گفتیم. خانــۀ دوقلــو مثــل خانــۀ ما در دلِ صحرا در حصار زمین کشــاورزی و رودخانه بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حمام ا نتهای خیابان شهنازبود و به نام« حمومِ شهناز»شناخته می شد.من و افسانه را روی اصل وسواسی که داشت، آن قدر کیسه می کشید و می شست که پوست می انداختیم و باز اشکمان درمی آمد.یک وقت هایی آن قدر توی حمام می نشست کــه دلاک حمــام می گفــت: «خانــم، همــه رفتــن، بجنبیــن وگرنه آب ســرد می شــه.» مامــان قــول یــک قــران پــول اضافــه بــه حمامی مــی داد و باز می افتــاد به جان مــا. وقتــی بیــرون می آمدیــم گرمــا زده شــده بودیــم و داشــتیم از تشــنگی هلاک می شــدیم کــه حمامــی پــارچ آب یــخ را به مامان می رســاند و ســر می کشــیدیم. مامان بادمجان ترشی که قبلاً لای نان گذاشته بود، لقمه می کرد. به هرکداممان یک لقمه می داد. من و افسانه، یادمان می رفت چه مصیبتی کشیدیم. با همۀ سختی، رفتن به «حموم شهناز» بهتر از رفتن به «اصیل» بود. اســمِ اصیــل کــه می آمــد، ابــرو گــره می کــردم و غمبــرک مــی زدم. منصورخانــم _دخترعمــه ام_ بــرای اینکــه گــرم شــویم و لباس هــا را بــا آب گــرم آبکــش کنیم، یــک حلبــی آمــاده کــرد. با مامان و منصورخانم، حلبی را برمی داشــتیم. مامان لباس هــا را می شســت و مــا زیــر حلبــی پــر از آب را بــا چوب گرم می کردیم. و هر بار که دستمان سرد می شد. توی آب داغ می زدیم. کف دستانمان به خارش می افتاد ولی از سرما بهتر بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا