eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
رضاي خدا عباس هادي نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباس هاي خون آلود به خانه آمد! خيلي آهســته لباس هايش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من مي رم طبقه بالا بخوابم. نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسي بدون وقفه به در مي كوبيد! مادر ما رفت و در را باز كرد. زن همسايه بود. 🌻🌻🌻 بعد از سلام با عصبانيت گفت: اين ابراهيم شما مگه همسن پســر منه!؟ ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون، بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته! بعد ادامه داد: ببين خانم، من پســرم رو بردم بهترين دبيرســتان. نمي خوام با آدم هائي مثل پسر شما رفت و آمد کنه! مادر ما از همه جا بي خبر بود. خيلي ناراحت شد. معذرت خواهي کرد و باتعجب گفت:من نميدانم شماچي مي گي!ولي چشم،به ابراهيم مي گم،شماببخشيدو ... من داشتم حرف هاي او را گوش مي کردم. دويدم طبقه بالا! @parastohae_ashegh313
1_873436817.mp3
3.16M
🕊 ؟! آی شهــــــــدا سبک زندگی شهدایی رو بهمون یاد بدین😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــ ♡✓هندزفری دم دستت داری؟! با حال خوب گوش بده... @parastohae_ashegh313♡✓
🌷شهید شدن دل می خواهد! دلی که آنقدر قوی باشد و بتواند بریده شود از همه تعلقات دلی که آرام، زیر پایت به وقت بریدن و رفتن... و "دلدار بی دل" بودند 🌸 در آخرین وداع، همسرش در بیمارستان بود و فرزندش، زودتر از 9 ماه، یعنی هفت ماهه به دنیا آمده بود. 🌸 هر چه به سیدمهدی گفتم: یک سَری به بیمارستان بزن و همسر و فرزندت را ببین، تا همسرت روحیه بگیرد ولی قبول نکرد و خیلی خونسرد و آرام بود؛ 🌷 چون می دانست که اگر آنها را ببیند، به آنها دل می بندد. نمی خواست با دیدن همسر و فرزندش سیم شهادتش قطع شود. 🌹 «سرانجام سیدمهدی در تاریخ 1362/12/5 در عملیات والفجر 6، در منطقه چیلات به شهادت رسید و بعد از 10 سال چشم انتظاری، چند تکه استخوان از سید مهدی به خانه بازگشت.» 🏷 راوی: فرهاد کشمیری (داماد شهید) @parastohae_ashegh313
شهید مهدے باڪرے: 🕊🌱 . وقتے بهم گفت ازت راضے نیستم، انگار دنیا روے سرم خراب شده بود! پرسیدم:واسه چی؟! گفت:چرا مواظب بیت‌المال نیستے؟! میدونے اینارو ڪے فرستاده؟! میدونے اینا بیت‌المال مسلموناست؟! همش امانته!! . گفتم:حاجے میگے چے شده یا نه؟! دستش را باز ڪرد چهار تا حبّه قند خاڪے توے دستش بود، دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! ♥️ 🆔@parastohae_ashegh313
«» براساس اعتقاد راسخ خود جهاد می‌کرد و هیچ مانعی مقابل خود نمی‌دید. موانع را با تلاش صادقانه برمی‌داشت. 🔷 او مدیری جهادی و فرماندهی کارآمد بود که پایه رفتاری‌اش را برمبنای ارزش‌های انقلابی بنا نهاد. 📘 «» گوشه‌ای از تلاش های این مبارز راه حق را بیان می‌کند. شنیدنش را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313
🌹حاج حسن به من میگفت: "فلانی؛اگه جایگاهت رو تو جمهوری اسلامی فهمیدی و دونستی کجا باید کار‌کنی دو ساعت کمتر بخواب برای امام زمانت بیشتر کارکن." گفتم حاج حسن چرا انقد کم میخوابی؟مریض میشی یه وقت. می گفت "فلانی انقدر وقت داریم بعد مرگ بخوابیم که نگو ..." @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🌸 مجلس اهل بیت! @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمي دانم چه شده که در اين کشورانقلابي، يك ارگان نظامي ـ يعني ســپاه ـ از داشــتن ســلاح و مهمات محروم اســت. من مي دانم به شــما دستور داده اند که به ما ســلاح و مهمات ندهید و کمك مان نكنید. من مي دانم شــما داريد با کمك به ما تمرد مي کنید، ما همه سپاسگزار شمايیم.» بهنام صداي گريه سرگرد اقَارب پرست را شنید: «امروز صبح قصد ترك شــهر را داشــتیم. خدا شــاهد است وقتي آن طرف پلُ رســیديم، انگار تكه اي از وجودم در خرمشــهر جامانده بود. من و ســرگرد شريف نسب، پیه تنبیه و خلع درجه و دادگاه نظامي را به تن مالیده ايم. آمده ايم بگويیم که تا آخر با شــما هســتیم، تا پاي جان. اگر خون و جان ما قابل دفاع از ايران را داشــته باشــد، دريغ نمي کنیم. نمي خواهیم فرداي روزگار در دادگاه تاريخ، اســم مان به بدنامي و خفت ثبت شود. مي مانیم مگر آنكه جنازه مان را از اينجا ببرند. بهنام بي صدا بیرون دويد. *** بهنام، خســته از يك روز نبرد و جنگ کوچه به کوچه و خیابان به خیابان، در گوشــه ي شبستان مسجد خوابیده بود که با شنیدن صدايي هوشیار شد. در چند روزي که از شروع جنگ مي گذشت، خواب درست و حسابي نداشت. حتي در خواب هم هوشیار بود و گوش هايش به صدا حساس شده بود. از خســتگي نمي توانســت چشمانش را باز کند. گوشــش را تیز کرد. صداي سرگرد شريف نسب را شنید که با بهروز مرادي صحبت مي کرد. «امشب بايد يك ضرب شست جانانه به دشمن نشان بدهید. مرتضي قرباني را که ديگر حتما ًمي شناسید؟»«ها، مي شناسیم. همان پاسدار اصفهاني.» «احســنت، او شــمّ نظامي خوبي دارد. با اينكه مدت کوتاهي اســت که به خرمشهر آمده اما به سوراخ سنبه هاي اينجا آشنا و وارد شده. قرباني مي خواهد به يكي از کوچه ها که مقر اصلي عراقي ها اســت برود و يك يورش شبانه انجام بدهد. با چند نفر از بچه ها همراهش برويد.» «امــا جناب ســرگرد، بچه ها خســته اند. من دلــم نمي آيد بیدارشــان کنم. بعضي شان چند شبانه روز است که استراحت نكرده اند. «به هرحال، نیرو کم است. من به شما اطمینان دارم.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 🥀خاطره‌ای جانسوز سردار پاسدار احمد حاجتی از لحظه یک مؤذن شهید، وقتی یک سرباز حین پست دهی صدای اذان گفتن این شهید را می شنود. 🌹 @parastohae_ashegh313
✺روز بهت تبریک گفتیم ✺روز بهت تبریک گفتیم ✺ روز بهت تبریک گفتیم ✺ روز بهت تبریک میگیم ♡حاجی جان 🎖توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟ ✰ای فخر ✰ای فخر ها ✰ای فخر ها ✰ای فخر بچه ... علیه‌السلام @parastohae_ashegh313
: 🔰 ما این لباس را کردیم به تنمان که پاسدار باشیم، یعنی چی؟ یعنی هم این دنیا را دارد هم اخرت را. ⚠️ کسی را الکی بهش آخرت نمی دهند این دنیا را بدانید اگه آدم کاذبی جایش برود بالا گیر می کند. این دنیا هم وصل است به آخرت نمی تواند یکی با ناصداقتی تا آخرش برود،نمی شود؛می خورد زمین. @parastohae_ashegh313
💫 عجول بود در خواندن نماز اولِ وقت و چون تشنه‌ای که روزها آب نخورده، در طلب رسیدن وقت نماز بود @parastohae_ashegh313
« » روایتگر بخش‌هایی از زندگی » است. 🔷 روحانی دلیر و نترس، مدیری توانا، فرماندهی تیزهوش و بسیار مهربان در جبهه‌های حق علیه باطل. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
سلام ضمن تبریک موالید پر خیر و برکت ماه شعبان ساعت ۲۱ جلسه حدیث خوانی برگزار میگردد
شما به حدیث خوانی دعوت شده‌اید. برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید: https://gharar.ir/r/cc17dc1c
رضاي خدا عباس هادي ابراهيم را از خواب بيدار کردم و گفتم: داداش چيکارکردي؟! ابراهيم پرسيد: چطور مگه، چي شده!؟ پرسيدم: تصادف کرديد؟ يكدفعه بلند شد و با تعجب پرسيد: تصادف!؟ چي مي گي؟ گفتم: مگه نشنيدي، دم در مامان ممد بود. داد و بيداد مي کرد و... ابراهيم کمي فکرکرد و گفت: خُب، خدا را شکر، چيز مهمي نيست! عصــر همــان روز، مــادر و پــدر محمــد بــا دســته گل و يــك جعبــه شــيريني به ديــدن ابراهيــم آمدنــد 🌻🌻🌻 زن همســايه مرتب معــذرت خواهي مي کــرد. مــادر مــا هم بــا تعجــب گفت: حــاج خانــم، نه بــه حرف هاي صبــح شــما، نه بــه کار حالاي شــما! او هــم مرتــب مي گفت: بــه خدا از خجالــت نمي دونم چي بگــم، محمد همه ماجــرا را براي مــا تعريف کرد. محمد گفت: اگر آقا ابراهيم نمي رســيد، معلوم نبود چی به سرش مي آمد. بچه هاي محل هم براي اينکه ما ناراحت نباشــيم گفته بودند: ابراهيم و محمد بــا هم بودند و تصادف کردند! حاج خانم، مــن از اينکه زود قضاوت کردم خيلي ناراحتم، تو رو خدا منو ببخشيد. به پدر محمد هم گفتم که خيلي زشته، آقا ابراهيم چند ماهه مجروح شــده و هنوز پاي ايشون خوب نشده ولي ما به ملاقاتشون نرفتيم، براي همين مزاحم شديم. @parastohae_ashegh313
همسر بزرگوار شهید مى‏گوید: 🌕 «به مدت یک ساعت نماز شب مى‏خواند. طورى عمل مى‏کرد که کسى متوجه نشود. حتى من از خواب بیدار نشوم. یک شب که او براى نماز شب بیدار شده بود، صدایى بلند شد که من با شنیدن صدا از خواب بیدار شدم و به‌دنبال او دویدم که او را بیدار کنم. اما او از پشت پرده بیرون آمد و من تعجب کردم. به من گفت: حالا که متوجه شدى. مى‏توانى وضو بگیرى و نماز شب بخوانى. بعد از این هیچ‌گاه تو را بیدار نمى‏کنم، اگر مایل بودى خودت بیدار شو ✨شـادی روح پــاک هــمـه شهدا @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
✍دوستیا توی جبهه طوری بود که همدیگه رو از میون گلوله‌ها بیرون می‌کشیدن ؛ سعی کنیم رفاقتایـے داشته باشیم که همدیگه رو از گناه نجات بدیم ✌️ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرانجام در باز شد. مرتضي رو به بچه ها گفت: «بیايید، مقر ما همین جاست!» به طرفش رفتند. بهروز گفت: «معلوم اســت چه مي گويي؟ مگر نمي بیني که عراقي ها تو خانه ي روبه رويي هستند. مي خواهي همه را به کشتن بدهي؟» «عراقي ها کور هستند، ما را نمي بینند! بیايید.» «بابا دارند تیراندازي مي کنند.» «گفتم که... آنها ما را نمي بینند. از ترس تیراندازي مي کنند.» تیرباري که روي پشت بام خانه جلويي بود، هنوز شلیك مي کرد. حمود دوان دوان آمد و گفت: «نارنجك... نارنجك بدهید!» «چه شده؟» «از آن خانه صداي عراقي مي آيد.» «برو نارنجك بینداز و سريع برگرد!» بهروز و بهنام و ديگران داخل خانه شــدند و روي پشــت بام رفتند. مرتضي از همان جــا ضامن نارنجكي را کشــید و به طرف پشــت بام روبه رويي انداخت. نارنجك منفجر شد و تیربار خاموش شد. مرتضي گفت: «ديديــد گفتم آنها کورند و ما را نمي بینند. بهروز، تو و بهنام و عموجلیل از همین جا فقط به طرف خانه هاي اطراف، ســنگ يا نارنجك بیندازيد. ســامعي، حمود، با من بیايید!»چند لحظه بعد، بهنام صداي مرتضي را از سر کوچه شنید: «تسلیم شويد، تسلیم شويد!» سامعي به زبان عربي حرف هاي مرتضي را تكرار مي کرد. «ما با شما کاري نداريم، تسلیم بشويد! شما محاصره شده ايد!» درگـیري شــدت گرفت. گلولـــه هاي رسام در سیاهي شب به خوبي ديده مي شــد. بهنام فكري شد که اگر زنده و ســالم به مسجد برگردند، معجزه شده است! بهروز گفت: «بیايید به کمك مرتضي و بچه ها برويم!» بهنام و سامي، پشت سر بهروز از پشت بام پايین رفتند. داخل کوچه، درگیري شدت گرفته بود. يك موشك آرپي جي، زوزه کشان به يك خانه خورد و ضجه ي عراقي ها بلند شــد. بهنام چند عراقي را ديد که دارند فرار مي کنند. به ســامي نشان شان داد. سامي به طرف شان شلیك کرد. بهنام که دست خالي بود، با يك ســنگ به کمر يك عراقي که مي گريخت کوبید. ســرباز عراقي نعره اي کشید و زمین افتاد. بعد دستانش را بلند کرد و گريه کنان به طرف آنها آمد. آن شب، مرتضي با فرماندهي و کارهاي عجیب و غريبش، عراقي ها را کلافه و ديوانه کرد. عراقي ها طوري گیج شــده بودند که ديوانه وار به هر طرف شلیك مي کردند. آســمان در حال روشن شــدن بود که عراقي ها از آن محله رفتند و بهنام و مرتضي و دوســتانش با چند اســیر عراقي به ســوي مسجد جامع روانه شدند. حالا بهنام به قدرت و شجاعت مرتضي قرباني ايمان آورده بود. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹