eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
‏مرزبان یعنی: جگرگوشه‌ات چند ماهه بدنیا اومده ولی تو دلتنگیت رو فدای امنیت مردمِ کشورت میکنی😭😭 سربازان @parastohae_ashegh313
📙‌‌‌📎 کِتاب ــ‌ ــ 🔖ـ ‌‌بیا قرار بذاریم مراقب دو چیز توۍ دوستی باشیم. - مراقبِ چۍ؟ ـ یکۍ ، خصوصاً نمازِ صبح و دیگرۍ هم نگاھ بھ نامحرم ‌‌‌• رفیق مثلِ رسول •• شھلا پناهـۍ . نگاهۍ بھ خاطراتـ شھید رسولِ خلیلۍ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_‌زین‌الدین 📔 کتاب ستارگان حرم کریمه
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه - بیست و یکم‌ بسیجی از ایفا پرید پایین ودادزد((آقا مهدی کجایی؟ اسیر آوردم.)) تا آقا مهدی بیاید، چند دقیقه ای طول کشید. رفتم کنار ایفا ، از ده ، پانزده اسیر عراقی ، یکی شان افسر بودوپنج شش تایی هم مجروح . آقا مهدی که آمد، تا نگاهش به مجروحین عراقی افتاد، اخم هایش رفت توی هم ، با ناراحتی نگاه به راننده کرد وگفت((تو که مجروح داری ،چرا این جا وایسادی؟ این ها دارن درد می کشن ، افسر بیاد پایین ، بقیه رو سریع ببر اورژانس.)) - بیست ودوم رفته بودم برای شناسایی محل استقرار توپخانه ها، توی جاده دهلران با موتور به سمت اندیمشک می آمدم که باران تندی گرفت، همه لباس هایم خیس شد.وسط راه ، یک استیشن سپاه برایم چراغ زد، ایستادم . شیشه اش را داد پایین ، آقامهدی بود، نگاهی کردو گفت(( برادر، این طوری که سرما می خوری.)) چفیه را از گردنش باز کرد وبست دور سرم. ✍🏻 نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ 🔸روزی به شهید تورجی زاده گفتم: محمـــد باید معاون گردان شوی. قبول نمی کرد، با اصرارِ من گفت : 🌷به شرطی که سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گردان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : 🔸باید مسئول گردان شوی. رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! 🔸گفتم : صبــر کن ببینم! یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می روی؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ 🌷بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. ❗️ بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری شده بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. 🌷 می گفت: یکبــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم! هدیه به روح این شهید بزرگوار @parastohae_ashegh313
هرموقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت؛ آبےبرمیداشت‌وقبورشهدارومیشسٺ‌! میگفٺ‌:باشهداقرارگذاشتم‌که‌من غبارروازروی‌قبرهای‌آنها‌بشویم و‌آنھـٰا هم‌غبارگناه‌رو‌از‌روی‌دلِ‌مـن‌بشویند...! شهید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
༺نثار ارواح طیبه ی شهــــــدا
فردا صبح باروبنه مان را بستیم و راهی فرودگاهی شدیم که از در و دیوار و سالن ترانزیتش، غم می بارید. مسافر که نبود. چند نفری هم که با ما هم سفر بودند، نظامیان ایرانی و سوری بودند. قرار بود ساعت 11 پرواز کنیم. امّا خبری نشد. حســین می رفــت و می آمــد و بــا کســی کــه لباس کاپیتان خلبــان هواپیما به تن داشــت، صحبت می کرد. خلبان از ترس شــلیک توپ یا خمپارۀ تکفیری ها، نداشتن سوخت را بهانه کرده بود و نمی خواست پرواز کند. حسین با او و چند نفر دیگر کلنجار رفت از دور نگاهشــان می کردم، معلوم بود که می خواهد به خلبان روحیه بدهد. خلبان بالاخره راضی شد و رفت سوخت زد. بدون هیچ تشــریفات خروجی و بازرســی، ســوار هواپیما شــدیم و نفهمیدیم که با حسین چطور خداحافظی کردیم. هواپیما که از زمین کند، بغضم ترکید. این بار برای مظلومیت و تنهایی حسین گریه کردم. زهرا و ســارا ســاکت بودند و از پنجرۀ تخم مرغی هواپیما به دمشــق نگاه می کردند. زهرا که دید، بُق کرده ام پرسید: «راستی مامان از خواهر بزرگ ترمون زینب بگو.» ســارا هم وارد گفت وگو شــد: «تا حالا فرصت نشــده که قصۀ زندگیت رو، برامون تعریف کنی. از کودکی هات بگو، و از ازدواج با بابا و تولد زینب.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
دل ودماغ صحبت نداشتم با بی حوصلگی گفتم: «باشه برای بعد.» زهرا پرسید: «حتماً می خوای به یادداشت های اون روزها مراجعه کنی.» خندۀ تلخی کردم و بی حوصله گفتم: «برخلاف این چند ماه که هرروز اتفاقات رو تــوی دمشــق می نوشــتم، ســی و هفــت ســال زندگــی بــا حســین رو فقــط تــو دلم نوشــتم.» ســارا دســت روی خطوط پیشــانی ام گذاشت و با نرمی انگشت آن را کشــید و گفــت: «مــن می میــرم بــرای حرف هــای دلی، قول بده رســیدیم به تهران، یادداشت های دلت رو برای ما بخون، باشه مامان؟!» جوابی ندادم حرف های زندگی با حسین نگفتنی و نهفتنی بود. دخترها لبریز از اشتیاق، منتظر جواب بودند. هواپیما از میان ابرهایی که رعد وبرق می زدند، بالا رفت. یاد شلیک توپ و تانک در خیابان های دمشق افتادم که به اشتباه فکر می کردم رعد و برق اســت. دخترها غم را در چهره ام می دیدند و دوســت داشتند که رشتۀ اندوه زدۀ ذهنم را پاره کنند. گفتم: «می دونید که با خاطره گویی میونۀ خوبی ندارم.» هواپیما که از آســمان ســوریه خارج شــد. به دخترها که همچنان منتظر پاســخ بودند، گفتم: «خاطراتم رو از کودکی تا امروز می نویسم.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 🌹«زن را با اسلحه شاید چندان تناسبی نباشد؛ زن مظهر لطف و مهربانی و حیات است و اسلحه مظهر قهر و شدت و مرگ. 💢 اما آنگاه که جهان یکسره در حاکمیت بندگان شیطان است، باید که مومنین لطف و قهر و شدت و زندگی و مرگ را با هم جمع کنند.» ♦️از شیر زنان مدافع قهرمان @parastohae_ashegh313
۲ خرداد سردار خط شکنی که به جشنِ فتح نرسید ... ♦️ فرمانده‌ی سپاه همدان و جانشین فرمانده تیپ۲۷ حضرت‌محمد‌رسول‌الله(ﷺ) بود که با مدیریت منحصر به فردش بر رزمندگانِ تیپ ؛ تا دروازه‌های خرمشهر پیش آمد و در حین فرماندهی نیروها مشغول کمک به یک بسیجی مجروح بود که به شهادت رسید و با چشمانی دوخته شده به گلدسته‌های مسجد جامع‌خرمشهر به آسمان‌ها پرکشید و فرصت نکرد در شادی رزمندگان بعد از فتح خرمشهر مشارکت و حضور جسمانی داشته باشد.🥀 🌷هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
وعده گاه:چهارشنبه شب ساعت ۲۰ بوستان بنیادی قم مراسم جشن دهه کرامت با اجرای حجه الاسلام جلالیان همراه با برنامه های شاد و متنوع و مسابقه و جایزه https://eitaa.com/BeSabkeShohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #هر_روز_با_قرآن 📖 صفحه۲۸ شرکت در ختم قرآن برای فرج #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم 🇮🇷 روز آزادسازی‌ ارواح طیبه شهدا صلوات مْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ 
مهمترین و اساسی ترین برنامه سعید،  بود! موقع نماز ، اول وقت حاضر بود! 

🔰 یا در نمازخانه دانشکده یا در حرم حضرت معصومه س و یا در مسجد مقدس جمکران؛ نظم خاصی داشت بویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود!

✨به نماز که می ایستاد بسیار، سنگین، باوقار و  بود! گاهی اوقات به او نگاه که میکردی با خود میگفتی آیا این همان سعید شاد و شوخ است که این چنین باوقار به نماز ایستاده است؟!!

🤲🏻 بعد از نماز سریع نمازخانه را به سوی غذاخوری یا خوابگاه ترک نمیکرد اهل  و  بود!

مدافع‌حرم‌
 


  

@parastohae_ashegh313