#قسمت348
هواپیما دم غروب از باند فرودگاه برخاست. سارا و زهرا و امین کنار هم نشسته بودند و من و حسین کنار هم..حالا هیچکدام از سؤالاتی که سه سال قبل از رفتن به سوریه در ذهن داشتم، فکرم را مشغول نمی کرد. خوشحال بودم که سه ســال صبوری کردم. و کنار حســینم و در شــرایطی به ســوریه می روم که اوضاع بــا تلاش هــای حســین و دوســتانش، کــه یکــی از هــزاران آن را نمی دانم، به نفع جبهه مقاومت عوض شــده اســت. در ســفر از زبان همســر یکی از فرماندهانی که شوهرش با حسین در ارتباط بود، شنیدم که گفت: «آقای همدانی، 051هزار نیــروی داوطلــب مردمــی را طــی ســه ســال ســازماندهی کرده و آمــوزش داده. چند قرارگاه عملیاتی تشــکیل داده و حتّی پای مدافعان حرم از افغانســتان و پاکســتان و عراق را به سوریه باز کرده است.» بی آنکــه بگویــم کــه می دانــم وضعیــت ســوریه رو بــه تثبیــت و آرامــش اســت، پرسیدم: «کمی از اوضاع سوریه بگو.» یک کلمه گفت: «خوبه.» پرســیدم: «اگــه خوبــه مــا می ریــم چکار؟! مگــه نگفتی، حرم مدافــع می خواد، نه زائر.» ســری بــه علامــت تائیــد تــکان داد و گفت: «حالا هم می گــم که مدافع می خواد امّا وضع خوبه.» مثلاً چطور؟ ســه ســال پیــش کــه شــما اومدیــد، 07درصــد کشــور بــه دســت مســلحین و تکفیری هــا افتــاده بــود امّا الآن کاملاً برعکســه، یعنی فقط 03درصد خاک سوریه دست اوناست. از این جهت می گم خوبه. الآن فقط ما و حزب الله لبنــان از حــرم دفــاع نمی کنیــم، جوانــان افغانــی، پاکســتانی و حتّــی عراقی می آن، با اینکه خود عراقی ها با همین تکفیری ها توی عراق درگیرن. از دهنم پرید و ناخواسته گفتم: «اینا رو گوشه و کنار شنیده ام، خدا رو شکر که زحماتت نتیجه داد. می دونم که خیلی خسته شدی و وقت بازنشستگی رسیده، فکر می کنم این سفر آخر تو به سوریه باشه، برمی گردی و بازنشسته می شی، اینطور نیست؟»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
da(3).mp3
6.3M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت3 )
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت 2👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29086
147-anam-ar-parhizgar.mp3
944.8K
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 147
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.
🌹به نیابت از" #شهدا "
⊰بسم الله الرحمن الرحیم ⊱
🌷| السلامعلیڪیارسولالله
🌷| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌷| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌷| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌷| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌷| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌷| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌷| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
♥️''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
اللهمعجللولیکالفرج
✨🕌✨🕌✨🕌✨
📹#نماهنگ 🎼ڪبوترم من
🎤بانواےحاججعفرملائڪه
🕊ڪبوترم من، تو آسمون مشهدِ تو می پرم من آروم میشم تا ڪه میام توے حرم من
حرف میزنم باتو، با چشماے ترم من😭
💌بفرستید برای اونایی که دلشون برای زیات #امام_رضا تنگ شده…
👌پیشنهاد ویژه دانلود
•┈••✾🍃🌼🍃✾••┈•
@parastohe_ashegh313
•┈••✾🍃🌼🍃✾••┈•
#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهیدیاسرشجاعیان
#شهیدپوریاخوشنام
✨شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامهشهیدحاجحسینخرازی | قسمت هفتم حاج حسين خود شخصا به شناسایی ميرفت. تدبير فرماندهیاش مب
#زندگینامهشهیدحاجحسینخرازی | قسمت هشتم
عمليات خيبر توأم با صدمات و مشقات زيادی بود.
دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهای شيميایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهيد خرازی هرگز حاضر به عقبنشينی و ترک
مواضع خود نشد، تا اينكه در اين عمليات يک دست او در اثر اصابت تركش قطع شد و پيكر مجروحش به بيمارستان يزد انتقال يافت.
با وجود اين، در چنين شرايط سختی هم از همانجایی كه بستری بود، به منزل تلفن كرد و به پدرش گفت :«من مجروح شدهام و دستم خراشی جزئی برداشته، لازم نيست زحمت بكشيد و به يزد بياييد، چون مسأله چندان مهمی نيست، همين روزها كه مرخص شدم خودم به ديدارتان میآيم.»
در علميات والفجر ۸ لشكر امام حسين (علیهالسلام) باز هم تحت فرماندهی او به عنوان يکی از بهترين يگانهای عملكننده لشکر گارد
جمهوری عراق را به تسليم واداشت و پيروزیهای چشمگيری را در منطقه فاو و كارخانه نمک كه جزو پيچيدهترين مناطق جنگی بود، به دست آورد.
📥منبع: نوید شاهد
✍شهید حاج حسین خرازی | نعمالرفیق
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت
#حاج_قاسم از حالات بُکاء #شهیدعمادمغنیه در زمان مشاهده فیلم #امام_رضا علیهالسلام...
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#سبک_زندگی_شهدا
🔸حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم.
ایشان فرمودند:
❤️ ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از امام رضا نمی خواهید؟!
🔸بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا . یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از شهادت چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش».
🌹هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که #امام_رضا علیهالسلام همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید...
#شهیدحسنباقری
اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━ 🍃🌺🍃 ━┓
@parastohae_ashegh313
┗━━ 🍃🌺🍃 ━━━━━━━┛
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت یازدهم پنج روز عزيزترين مهمان خانه، محمد بود. مثل هميشه به م
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت دوازدهم
اگر شد شب تنهايي صحبت كنيم. مادر گفت: شب پدرت هم ميآيد، بهتر است. محمد گفت: نه مامان جان، بابا نباشد. چون نميتواند، به خودت ميگويم. غروب محمد به دامادشان گفت: برويم گلزار، دلم ميخواهد از شهدا خداحافظي كنم. رفتند گلزار. محمد با حال ديگري قدم برميداشت. بين قبرها راه ميرفت. به عكس شهدا خيره ميشد. اخم ميكرد، ساكت ميشد، ميخنديد، ذكر ميگفت.... وقتي هم رفتند كنار قبرهاي خالي آماده شده، قبرها را نشان داد و گفت: يكي از اين قبرها براي من است. تا ده ـ بيست روز ديگر ميآيم اينجا. دامادشان با تشر گفته بود: برو بچه، از اين حرفها نزن. . .
ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
[🌿🔗🌻]
🌴آری! حال در این زمان، فرزندان خمینی(ره) میروند تا با خون خود، عقیده و ایمان، #حجاب و #عفاف، مردانگی و شرف و اسلام ناب محمدی را از هجوم حرامیان پلشت، نگهبان باشند، باشد که با پشتیبانی از ولی زمانه، قدردان خون این عزیزان باشیم.
#شهید_یدالله_قاسم_زاده
📥الگو ایرانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
da(4).mp3
5.27M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت4)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت3 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29107
نامشان
در دنیــا
" #شهیــد است
و در آخرت شفیـع"
بہ امیـد شفاعتشــان...
#شهید_مرتضی_کریمی
#شهید_مجید_قربانخانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت350
وارد سالن ترانزیت شدیم و باز چهرۀ نجیب ابوحاتم، آن جوان پرانرژی و همراه همیشگی حسین را دیدم که منتظرمان بود. زائرین و مسافرین که کم نبودند، در کمــال آرامــش، ســوار اتوبوس هــا و ســواری ها شــدند و بــدون اینکــه خطری تهدیدشان کند، به طرف دمشق حرکت کردند. از ســروصدای تیر وتیربار وشــلیک تانک وتوپ _ برخلاف دفعۀ قبل _ خبری نبــود. جــادۀ فــرودگاه از تیــررس تکفیری هــا در امــان بــود و ما خوشــحال از این وضعیت، به اطراف جاده و خانه هایی که چراغ هایشان در دوردست ها روشن بــود، نــگاه می کردیــم تــا به دمشــق رســیدیم و بــه خانه ای کــه ابوحاتم از پیش برایمان تهیه کرده بود رسیدیم. تیرهای شکسته و افتادۀ برق، سرپا شده بودند و شــهر از یــک وضعیــت جنگــی بــه یک محیط آرام بــرای زندگی تغییر چهره داده بــود. هنــوز داخــل خانه مســتقر نشــده بودیم که حســین بــا ابوحاتم رفتند دنبال کارشان. با کمک امین و سارا و زهرا وسایل را چیدیم. زهرا و سارا یاد گذشته کردند که «ســه ســال پیش وقتی اومدیم. توی خونه زندانی بودیم امّا حالا شــب هم می شــه رفت بیرون.» آن شــب، راحت و بی دغدغۀ تیر و انفجار، خوابیدیم و بعد از نماز ابوحاتم طبق قرار، آمد ســراغمان و به زینبیه رفتیم. زهرا و ســارا دیگر ســر ســمت چپ نشستن دعوا نمی کردند، هر دو طرف جاده منتهی به زینبیه اَمن بود. نزدیک حــرم تابلــوی بزرگــی کــه نشــانگر حریم حرم بود، چشــم نوازی می کرد. ابوحاتم و امیــن هــم گــرم تعریــف بودنــد و می شــنیدم که ابوحاتم می گفت: «بســیاری از مردم آواره، به خانه هایشان برگشته اند. جنگ به اطراف شهر حلب و جاده ها و شهرک های منتهی به مرز ترکیه رفته است.» ابوحاتم این تغییر شرایط وپیروزی جبهــۀ مقاومــت را بیشــتر مرهــون تــلاش و برنامه ریزی وهدایــت به قول خودش «ابووهب» می دانست. وارد محوطــۀ بیرونــی حــرم شــدیم. دیــوار محقّــر و سوراخ ســوراخ بیرونــی حرم، بازسازی شده بود و نزدیک صحن، مسیر زن ها و مرد ها جدا می شد و مأموران تفتیش که قبلاً بدون روسری و با موی باز، بازدید بدنی می کردند حالا روسری و چادر پوشــیده بودند همان ها که حســین به شــوخی اسمشــان را گذاشته بود؛ واحد بسیج خواهران حرم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت349
نخواست شیرینی امیدم را تلخ کند: «یادته که گفتم از خدا خواسته ام که چهل سال خدمت کنم؟»گفتــم: «خــب آره. حســاب کــردم از روزهــای مبــارزه بــا حکومت طاغوت از ســال 65تاجنــگ تــو کردســتان بعــد از پیــروزی انقــلاب و بعــد 8ســال دفــاع مقدس و تــا حــالا، چنــد مــاه بیشــتر نمونــده کــه بشــه چهــل ســال.» دید که خیلــی دو دوتا چار تا می کنم، شــگردش را در تغییر موضوع بحث به کار برد: «راســتی پروانه، خاطراتت رو نوشتی؟» آره از کودکی تاسال 09رو نوشتم؛ تا همون روزی که با زهرا و سارا از دمشق به تهران برگشتیم. نمی خوای با این سفر تکمیلش کنی؟ باشــگرد خودش، پاســخ را پیچاندم: «شــاید توی این ســفر رفتیم و قســمتمون شهادت شد و کار به نوشتن نرسید.» باخونسردی گفت: «ان شاءالله.» زمــان خیلــی زود گذشــت و میهمانــدار از طریــق بلندگــو، اعــلام کــرد که آماده نشستن در فرودگاه دمشق هستیم. شب بود حتّی چراغ های روی بال هواپیما که چشمک می زد، خاموش شدند. هرچــه از پنجــره هواپیمــا بــه زمیــن نگاه کردم، چراغــی ندیدم. هواپیما به زمین نزدیک شــد و یک آن ردیف چراغ های باند فرودگاه خاموش و روشــن شــد تا خلبان باند را ببیند. دقایقی بعد هواپیما به زمین نشست. باتعجب ازحسین پرسیدم: «شما که گفتی وضعیت بهتر شده؟!» گفت: «خلبان هواپیما رو چراغ خاموش نشوند، چون می دونه خانم پروانه چراغ نــوروزی تــو هواپیماســت، تکفیریــا هــم می دوننــد، خانــم چراغ نــوروزی اومده که شهادت قسمتش بشه، مجهز شدن به ضد هوایی.» هر دو خندیدیم. دستم آمد که تکفیری ها اگرچه در جنگ زمینی کم آورده اند ولی امکانات پیشرفته ای دستشان رسیده است.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
148-anam-ar-parhizgar.mp3
929.3K