eitaa logo
دفتر خاطرات پارسی بلاگ
13 دنبال‌کننده
20 عکس
2 ویدیو
1 فایل
سلامی به زیبایی اشک شبنم 🌴این کانال دفتر خاطرات بچه های (وبلاگ پارسی بلاگ)است که ذره ذره دلنوشته هاشون جمع می شه لطفا این کانال رو به دیگران معرفی کنید تا تو این کانال عضو بشند🌸 ☘با تشکر علیرضا عبدی tel:09379628815 #یک_فنجان_آرامش
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۸۶ چشم دل.. چشم دلم در ماجراي عشق تو، بي تقصير نيست... چشم دل سيراست و، چشمم سير نيست... هرگاه روبروي آينه ايستادم، ترا ديدم وخود نديدم... آه ازاين پريشاني دل، که بي تْاثير نيست... اي طبيب تپشهاي قلبم، گاه بانيم نگاهي... بيا مداوا کن ، که هنوز هم دير نيست... 👈منبع پست در پارسی یار  عارفانه_های_یک_دوست
۷۸۶ گاهي دلت مي‌خواهد به اندازه ي تمام دنيا از غوغاي واژهـ ها به سُـکوت عليه السلام پناه ببري و گاه مي‌خواهي بلندترين واژه هـايَت را  بر سر دنيا فريـاد بزني و دست آخر هروله کنان ميان سکــوت و فريــاد با خود زمزمه کني: «وَ تِلکَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس» 👈منبع پست در پارسی یار  
۷۸۶ نه جانم!  بگذار خوب روشنت کنم  طُ مخاطب شعر هايم نيستي!  طُ فقط بهانه سرودني!  و خوب ميداني ک آدمي زنده است به بهانه هاي کوچک...  👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ 🌹شهيد غلامعلي پيچک مسئوليت ما.مسئوليت تاريخ است... بگذاريد بگويند:"حکومت ديگري بعد از حکومت علي بود به اسم حکومت خميني. با هيچ نا حقـي نساخـت تا سرنگـون شد." ما از سرنگوني نميترسيم. از انحـــــرافـــــــــ...ميترسيم 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ همه اتفاق‌ها دير يا زود افتادني‌اند! مانند دانه‌هاي تسبيح... يکي بعد از ديگري: تولد، کودکي، نوجواني، جواني، عشق... و مرگ! آه که چه نظم تکراري و کسالت آوري! کاش مي‌شد زمان را مثل نخ تسبيح، از بين همه اين اتفاقات بيرون بکشيم آنگاه در اوج جواني، در يک روز بلند تابستاني، عاشق مي‌شديم... آروزهاي بلند پروازانه نوجواني را ارزاني عاشقي‌هامان مي‌کرديم 👈منبع پست در پارسی یار
animation.gif
123.3K
۷۸۶ تمام زندگي ام را زيرو رو کردم شايد برايت جايگزيني بيابم غافل از اينکه همه زندگي ام فقط "تو" بودي .....   👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶  كافيست مدتى نباشى طورى فراموش مى شوى! كه انگار از همان اول وجود نداشتى... همان آدم ها كه  بارها غصه شان را خوردي ، غرورت را برايشان زير پا گذاشتى همانها كه گفتند اگر نباشى دنيا برايم معنايى ندارد  دقيقاً "همانها" تو را همچون خاطره اى فراموش شده به تاريکي مي سپارند . . . 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ صفر عاشقي چيست؟ اين بهانہ اي است از دلتنگے ادامه دارد درد…. تو کہ نيستے… بيقرارم وچرخش عقربہ هاي ساعت که کوک شده برروي دردهايم هرشب ساعت ۰۰:۰۰ 👈‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ لحظه لحظه عشق تو در من جوانه ميزد  رشد ميکند و قد ميکشد.. و من در تو نه بهتر بگويم تو در من متبلور شدي.. من همه تو شده ام  سرآپا 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ و عشق و تنها عشق رازي که افتاده در مشکل ها  تو به زيبايي لبخند بهار مي ماني به سپيدي شعر نمايي وسعت پنجره را شيشه دوچندان مي کند در مسير گذر از ثانيه ها  دل شيشه اي پنجره ات بود که شکست و عشق و تنها عشق لحظه آمدن مرگ، چه زيبا رفتي ميان هجوم سايه ها در فصل خزان ( تنها ماندي) آنها نديدند که آسمان آماده پذيرائي توست . . . (علیرضا عبدی املشی) 👈منبع پست در پارسی یار
 بِه نامِ صاحِبِ سَلام  دو سه قَدم مانده به صُبح مَن چرا دلم خواب شُده  نَه غَزل مي خواند  نَه دلم صَبر زيادي دارد بِه گمان دِل‌ مَن  در قَفَس خود گرفتار شُده با قَلَم دلنوازي مي کند اما بيمار شُده  ساده بود و ديگران خنده بحالش کَردند بِه گمانم، وقتِ، سَحر است که هُوشيار شُده  (علیرضا عبدی املشی) 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ گاهي ميان ماندن و رفتن ناگزير مي شوم، پا مي گذارم روي دلم مي روم، ولي دل داد مي زند، ديوانه! من جامانده ام. 👈منبع پست در پارسی یار  
«هوالمحبوب» دل تنگ!! مگر دل هم اندازه دارد که گاهي بزرگ و کوچک ميشود؟ اصلا واحد اندازه گيري دل چيست؟! به گمان من «توجه » واحد اوست.. دل ؛ دلش توجه مي خواهد.. دوست داشتن.‌. اگر به دل توجه کني بزرگ ميشود همچو دريا و اگر ناديده بگيري ميشود اندازه ي ُتُنگ..! و شايد از تنگ ماهي هم کوچکتر اينقدر کوچک که جان همه ي ماهي ها را ميگيرد  و خودش زين غصه تاب بر نمياورد  وبغض گلوگاه را چنگ مي زند .. راه تنفس را مي بندد و تلظي ميکند.. در حالي که چشمانمش به اندک قطره ي داخل تُنگ خيره مانده تا  قطره جاني شود بر جانِ بي جانش..... 👈منبع پست در پارسی یار  
+ هو المحبوب.. خواستم از دلم بگويم.. نشد..!! من عاشقي هستم که به معشوق  فقط نظاره مي کنم...! 👈منبع پست در پارسی یار  
هوالمحبوب  با کدام تکنولوژي ارتباط گرفتيد با معبودم.. که اين چنين پرواز کرديد؟! آن تکنولوژي را خواهانم....! 👈منبع پست در پارسی یار  
به نام خدا ما هم به  تو رفتيم و آمديم اي جان ما فداي تو و غبطه خوردنت 👈منبع پست در پارسی یار  
به نام خدا پيکي که سوار رخش باد است گل است شاهي که تمام عمر شاد است گل است پائيز! ز تيغ خود مترسان ما را چيزي که در اين باغ زياد است گل است 👈منبع پست در پارسی یار  
به نام خدا صداي نازک اين گل مرا مي اندازد به ياد غنچه.بي رنگ و بوي پرپر خويش   از اين لحظه هاي سرگردان کنار خواهش سنگ مزار دلبر خويش  👈منبع پست در پارسی یار  
۷۸۶ من سالـ ـهاست که نيستـ ـم! نيستم که بدانم تمام هستي شما را فَريـاد مي‌زند چه بيچـ ـاره من که خويش را  از اين همه حضـور دَريـغ کرده‌ام آقا جان.. 👈منبع پست در پارسی یار  
۷۸۶ نمـي دانم شــب ها من شاعــر مي شــوم و تــو را غــزل بــاران مي کنــم يا تــو بهانـــه مي شوي و من غزل غزل مي بـــارم 👈منبع پست در پارسی یار  
 هُوَ الصبور... من انتظار کشيدن را بلد نيستم اما اين را خوب مي‌دانم... وقتش که برسد تو خوداَت مي‌آيي، «نا گَـ ـهان»... در من شِـ ـعر مي‌شَوي... و از لَبـ ـهايم سَرازيـ ـر 👈منبع پست در پارسی یار  
بسم رب الشهدا و الصدیقین عجب محرمي شد امسال ... سلام عزيز پرپرم... سلام عزيز برادرم! بعد از دو سال و نيم چشم انتظاري براي مفقود الاثر خانطوماني شهرمون بلاخره ايام عيد غدير امسال معلوم الاثر شد و اول محرم رسيد. آخه خودشم سيد بود ديشب مصلي وداع بود.. غوغا بود..عاشورا شده بود انگار ..داغ جوون سخته. ما رسممونه براي عروسي ،مجمع(سيني)درست ميکنيم براي داماد ..ديشب براي سيد سجادمون کلي مجمع درست کرده بودن وسط مراسم آورده بودن ... 🌷زندگینامه و وصیت نامه شهید سید سجاد خلیلی 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ آزاده باش... قيمتي خواهي شد آنقدر قيمتي که خداوند خريدارت شود آن هم به بالاترين قيمت؛ يعني «ولايت» سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِيت» خريد حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک» و يقين بدان تو را با «انتظار» خواهد خريد و چه مقاميست اين انتظار! 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶ وقتے منتظر کسے باشے و دير کند سر قرار  شروع ميکنے به راه رفتن و وجب کردن خيابان  تا بلکه انتظارت به سر بيايد.  اما خودمانيم  ما کدام خيابان را زير باران براے آمدنت قدم زده ايم ؟ اصلا نکند تو رسيده اي به قرار و ما بدقولے کرده ايم ؟ هرچه هست شما به بزرگوارے ات ببخش . 👈منبع پست در پارسی یار
۷۸۶   راض ِبابا «راضِ بابا» روايت شخصيت دختري نوجوان است. دختري که تمام تلاشش را به کار  مي‌بندد تا در زندگي اول باشد. در شانزدهمين بهار عمرش حادثهاي رخ ميدهد و  او را در رسيدن به خواستهاش کمک ميکند؛ انفجاري که در سال 1387 در حسينيه  سيدالشهداي شيراز رخ داده و نقطه اوج زندگي او را رقم مي‌زند 👈منبع پست در پارسی یار