🕤 💠💠 احڪـ📚ــام شـرعـے
➕حکم استفاده از پلاستیک روی زخم در وضوی جبیره
✅ پاسخ:
⚜ مقام معظم رهبری:
🔅در فرض سؤال پلاستیک هم باشد، اشکال ندارد. [١]
⚜ آیت الله مکارم:
🔅تفاوتی ندارد. [٢]
⚜ آیت الله سیستانی:
🔅اگر زخم باز باشد کافی است اطراف زخم را بشویید و اگر بسته باشد روی آنچه دکتر یا بیمارستان بر خود باند یا گچ با دست تر بکشید. [٣]
⚜ آیت الله شبیری زنجانی:
🔅پلاستیک هم کفایت می کند ولی باید به نحوی روی زخم گذاشته شود که جزء آن محسوب شود. [۴]
⚜ آیت الله فاضل:
🔅هر وسیله که مانع رسیدن آب روی زخم شود، کافی است جبیره روی آن صحیح است. [۵]
🖥 منابع:
[١]. استفتاء اینترنتی پایگاه اطلاع رسانی آیت الله خامنه ای، شماره استفتاء: ZzRVl6lWOcM.
[٢]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله مکارم، کد رهگیری: 9604300068.
[٣]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله سیستانی، کد استفتا: 641977.
[۴]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله شبیری زنجانی، شماره سوال: 43938.
[۵]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله فاضل لنکرانی، کد رهگیری: 9610972.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
👨 شخصی که سابقه دوستی با ملانصرالدین داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد.
🐴 چون آرد نمود، بر الاغ خود سوار کرد و چون نزدیک منزل ملا نصرالدین رسید، اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد!
🌳آن شخص چون با ملا سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند.
👳♂ ملا قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد، به آن مرد گفت:
✋ الاغ من نیست!!
🐴 یک دفعه صدای الاغ بلند شد و بنای عرعر کردن گذاشت!!
👨 آن مرد به ملا گفت: الاغ تو در خانه است و تو میگویی نیست؟!
👳♂ ملا گفت: عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور مینمایی؟!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#طنز
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🔊 #بشنوید | #موعظه
🌳 ما توی بهشت حوصلهمون سر نمیره؟!!
🎙حجت الاسلام #پناهیان
🌐 @partoweshraq
⚜ امام صادق (عليه السلام):
🔅خودرأى، بر لغزشگاه هاى خطا ايستاده است.
🔅«المُستَبِدُّ بِرَأيِهِ مَوقوفٌ عَلى مَداحِضِ الزَّلَلِ».
📘 أعلام الدين، ص ۳۰۴.
🌐 @partoweshraq
#حدیث
🌹 سواد زندگی
👌🏻ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود!
👦🏻 تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم، خوب زندگی می کردیم.
☀ تمامی احساساتمان، غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج می کردیم، انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه می ترسیدیم شاید فردا نباشد.
🗓 از وقتی «فردا» را یاد گرفتیم، همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
🌟 از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا...
👌🏻شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم:
🗓 «فردا» روزیست که داشتههای امروزت را نداری؛ پس امروز را زندگی کن...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#پندها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🚨 اگر فکر می کنید مشکلات جنسی در ایران با آزادی #حجاب و... حل می شود، این فیلم را ببینید!
⚠ اینکه می گویند «چشم و دل مردم اروپا سیر است» حرفی بیش نیست!
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید
⚠ سید جیکاک!
‼ماهرترین جاسوسی که دنیا به خودش دید! سیدی با ریش و عمامه نسوز!
🌐 @partoweshraq
💠❓📚 ✍💠 #پــرســمــان
❓سؤالی داشتم، چند وقت پیش یکی از آشنایان ما مُرد، او را جهت تبرک به حرم حضرت معصومه(س) بردیم بعد دفن کردیم اما عده ای از اقوامش که سنی بودند بر این کار اشکال کردند و گفتند: نقل جنازه به اماکن متبرکه مشروع و جایز نیست و بینشون دعوا و کشمکش شد خواستم در این مورد توضیح بدید؟
✅ پاسخ:
⚰ نقل جنازه از نقطه اي به نقطه ديگر دو حالت دارد:
1⃣ نقل جنازه پيش از دفن آن در مکان خاص؛
2⃣ نقل جنازه پس از دفن براي دفن در مکان ديگر.
🔰 در اينجا ما آراي ائمه چهارگانه اهل سنت را ذکر می کنیم تا روشن شود نقل جنازه پيش از دفن به اتفاق آرا، جايز است، و در اين مورد، فتاوي را از کتاب «الفقه علي المذاهب الأربعة» نقل مي کنیم:
👤 مالکي ها مي گويند:
🔅نقل جنازه پيش از دفن و پس از آن از مکاني به مکان ديگر با سه شرط جايز است:
🔅الف. به هنگام نقل متلاشي نشود.
🔅ب. به آن بي احترامي نشود.
🔅ج. انتقال آن به مکان ديگر به انگيزه تبرّک يا نزديکي به خانواده اش باشد.
👤 حنابله مي گويند:
🔅نقل جنازه از نقطه اي به نقطه ديگر جايز است، مشروط بر اينکه اين نقل انگيزه صحيحي داشته باشد، مثل اين که بخواهند آن را در مکان شريفي دفن کنند، يا در کنار مرد صالحي به خاک بسپارند، مشروط بر اين که بوي آن تغيير نکند، و در اين قسمت، فرقي بين پيش از دفن و پس از دفن نيست.
👤 شافعيان معتقدند:
🔅نقل جنازه به مکان ديگر جايز نيست، و برخي مي گويند مکروه است مگر اين که هدف از آن دفن در مکه يا مدينه منوره يا بيت المقدس يا در جوار قبر صالحي باشد، اگر در حال حيات وصيت کرده باشد، که جنازه اش را به جايي ببرند، اجراي آن لازم است.
👤 حنفيان فتوا مي دهند:
🔅مستحب است انسان در هر نقطه اي که درگذشت، در همانجا به خاک سپرده شود. نقل جنازه به جاي ديگر پيش از دفن جايز است، امّا پس از دفن اخراج آن از قبر حرام است مگر آن که در زمين غصبي به خاک سپرده شده باشد.
📚 الفقه علی المذاهب الاربعه، ج ١، ص ۴٢١.
👌چنان که ملاحظه فرموديد نقل جنازه پيش از دفن مورد اتفاق همه مذاهب چهارگانه است.
⚰ اتفاقاً در تاريخ حيات صحابه و تابعان، نقل جنازه از نقطه اي به نقطه ديگر پيش از دفن فراوان است مثلاً مقداد بن عمرو در نقطه اي به نام «جرف» در شش کيلومتري مدينه درگذشت، جنازه او را به دوش گرفتند و به مدينه آوردند و در قبرستان بقيع به خاک سپردند.
⚰ عبدالرحمن بن ابي بکر در حبشی در ۶ کيلومتري مکه درگذشت. او را به مکه آوردند و در آنجا به خاک سپردند.
⚰ بالاتر از همه، شهداي احد، برخي در سرزمين احد دفن شدند و برخي را به مدينه آوردند و در بقيع به خاک سپردند، و هم اکنون در بقيع جايگاه شهداي احد مشخص است.
📚 علامه امینی از هشتاد نفر افراد شناخته شده در تاریخ اسلام نام می برد که آنان را قبل از دفن از مکانی به مکان متبرک منتقل دادند سپس دفن کردند.
📚 الغدیر، ج ۵، ص ١٠۴ به بعد
📚 در منابع روایی ما نیز روایات متعددی در مشروعیت نقل جنازه جهت تبرک و بهره مندی به مشاهد مشرفه وارد شده است.
📚 وسائل الشیعه، ج ٣، ص ١۶٢، باب ١٣.
📚 بحارالأنوار، ج ٩٩، ص ٢۶۴، باب ١٢.
⚰ امّا نقل جنازه پس از دفن:
📄 هرگاه ميّت، در حال حيات خود، وصيت کند که او را پس از دفن به يکي از اماکن متبرکه منتقل کنند، وصيّت او تنفيذ مي شود، زيرا به يک امر پسنديده وصيت کرده که بايد تنفيذ شود، ولي هرگاه، وصيتي در کار نباشد. نبش قبر براي انتقال بدن به مکان مقدس خالي از اشکال نيست.
📚 تحریر الوسیله، ج ١، ص ٨٣.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
3⃣ #ضرب_المثل «ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺑﺎﺵ، ﺩﺭﺷﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻧﺮﻡ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ!»
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﯿﺰ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ، ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ:
👌«ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺑﺎﺵ، ﺩﺭﺷﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻧﺮﻡ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ!»
👳♂ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ.
🎡 ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎ ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ!
👳♂ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
❓«ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؟»
👥👤 ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﯾﻢ!»
👳♂ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﻫﻢ».
goo.gl/JuRmf1
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
❓آیا تو از پيامبر هم عزيزتری؟
📿 بسيارى از مردم خصوصاً آنان كه به عبادت خود مى نازند، بهشت را در دنيا مى خواهند و مى خواهند دنيايشان بهشت باشد؛ نه غمى داشته باشند و نه اندوهى، و منتظرند كه هنوز دعايشان به آسمان نرسيده، اجابت شود!
👌🏻عزيز من!
🌎 دنيا دارالبلاء و الابتلاء و محل آزمايش است و هيچ كسى مستثنا نيست.
🤲🏻 دعايت اگر خالصانه باشد هرگز هدر نمى رود، منتها زمان اجابت و گونه اجابتش را الله تعيين مى كند.
⛰ حتى پيامبرش رسول الله (صلى الله عليه و آله سلم) و بنى هاشم، در شعب ابيطالب در بدترين شرايط ممكن به سر بردند و نهايتاً فرج و گشايش الهى پس از سه سال برايشان رقم خورد.
👌🏻پس عزيز من!
⏳ صبور و شكيبا باش و اين همه بى تابى و آه و ناله مكن كه كار الله با حساب و كتاب و از روى قاعده و نظام است.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌟 خیر دنیا و آخرت
🌴 مردی از اهالی کوفه در ضمن نامه ای به حضرت #امام_حسین (علیه السلام) نوشت:
❓مولای من بفرمایید خیر دنیا و آخرت چیست؟
🌹حضرت امام حسین (علیه السلام) در جواب او نوشت:
📜 بسم الله الرحمن الرحیم،
🔅هر کس جویای رضای خدا باشد (مردم با او خشمگین می شوند) و خداوند به جای مردم کارهای او را اصلاح می کند، و هر که جویای رضای مردم باشد و (با به خشم آوردن خدا) خداوند او را به مردم واگذار می کند. (و مردم او را وا می گذارند).
📚 بحارالأنوار، جلد ١٧ (جلد ٢ صفحه ١١۵).
goo.gl/3sZWe9
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#روایت
#حدیث
#داستان_کوتاه
#پندها
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ استفتاء از حضرت #آیت_الله_بهجت (قدس سره)
❓امر به معروف و نهی از منکر چه شرایطی دارد و در این مورد، وظیفه چیست؟
🖊جواب: اگر کسی واجبی را انجام نمیدهد و یا معصیتی را بهجا میآورد، در صورت تحقق شرایط ذیل بر دیگران واجب است او را امربهمعروف و نهی از منکر نمایند:
🔅١. علم به حکم شرعی؛
🔅٢. احتمال تأثیر؛
🔅٣. اصرار بر ترک واجب و یا انجام دادن معصیت توسط فرد؛
🔅۴. عدم مفسده؛ و اگر کسی مستحبی را ترک و یا مکروهی را به جا می آورد، امر به معروف و نهی از منکر او مستحب است.
🖥 مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله بهجت (قدس سره).
goo.gl/DtfFci
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
👌هر دو بدانیم!
🚹❌🚺 اختلاف داشتن در زندگی زناشویی بسيار طبيعی است اما چگونگی حل اختلافات هنر حفظ رابطه میباشد.
✍ با كمک همسرتان قوانينی برای زمانی كه عصبانی هستيد يا با رفتار همسرتان مخالفيد وضع كنيد. به عنوان مثال...
1⃣ قهر نكنيم.
2⃣ به هم ناسزا نگوييم.
3⃣ مقابل بچهها دعوا نكنيم.
4⃣ جای خواب خود را جدا نكنيم.
5⃣ اشتباهات گذشته را به رخ نكشيم.
6⃣ اختلافات خانوادگی را بيرون از محيط خانه مطرح نكنيم.
⏳ برای حل مشكل وقت بگذاريد.
📱گوشی موبايل، تلفن، روزنامه، و بقيهی مواردی كه باعث پرت شدن حواس میشود را از دسترس خارج كنيد.
👌 سعی كنيد به نتيجهای برسيد كه هر دو طرف راضی باشيد. اگر به چنين نقطهای نرسيديد، نتيجه بگيريد كه بر سر اين موضوع تفاهم نداريد و آتش بس كنيد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
رقاص نفوذی فرار کرد!!
یکی یه پُفک میدزده ۶ ماه میفرستنش زندان!
یکی هم جاسوسیش محرز میشه با کمال احترام و با تشریفات و سلام و صلوات به خارج از کشور منتقل میشه.
گرفتید تحت حمایت افراد با نفوذ این دولت بوده یا واضح تر بگم؟
#کاوه_مدنی
#متهم_گریخت
*مستر عماد*
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🚨⚠❌ نخبگان جاسوسی...
▪️کاوه مدنی، دری اصفهانی، سیدامامی، نمازی ها، نزار زکا، جیسون رضائیان، فریدون ها و ... تنها چند تن از جاسوسان نخبه و ماهری بودند که در تیم مذاکره کننده، وزارت ارتباطات، وزارت نفت، سازمان مدیریت، محیط زیست، ریاست جمهوری نفوذ کردند.
⚠️ اکنون بخش کوچکی از #نفوذ_مدیریتی این شبکه پنهان لو رفته و باید منتظر رسوایی هایی به مراتب بزرگتر در دولت دهم تدبیر و امید بود...
yon.ir/GZST0
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#نخبگان_جاسوسی
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت شصت و دوم
سلام نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست:
سلام الهه جان! و پیش از آنکه سرم را برگردانم، مقابلم روی زمین نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد:
✋ قبول باشه!
هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم:
- ممنون!
💼 کیفش را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بیتوجه به جستجویی که در کیفش میکرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفت:
- بفرمایید!
🎁 بسته کادو پیچ شدهای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی پوشیده و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند.
دستم را از زیر چادر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بیرنگ، سپاسگزاریام را نشان دادم و او بیدرنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد:
قابل تو رو نداره الهه جان! فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت دربیارم... ببخشید!
👌آهنگ دلنشین صدایش، دلم را نرم کرد و همچنانکه بسته را باز میکردم، گفتم:
ممنونم!
🎁 درون بسته، جعبه عطر کوچکی بود. خواستم درِ عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت:
👌نمیدونستم از چه بویی خوشِت میاد... ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد تو افتادم!
و جملهاش به آخر نرسیده بود که با گشوده شدن در طلایی شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح یاس حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خندهای شیرین باز شد و پرسیدم:
- برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟
از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز به زبان آوردم، چشمانش درخشید و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد:
☝تو برای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی!
در برابر ابراز احساسات رؤیاییاش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید:
الهه! منو بخشیدی؟
و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق اعتقاداتم بر میآمد، جواب دادم:
- مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شهید شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا باید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا اینکه اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون الگو گرفت و از رفتارشون پیروی کرد!
از نگاهش پیدا بود که برای حرفم هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمیآورد که در عوض لبخندی زد و گفت:
✋ الهه جان! به هر حال منو ببخش!
💓 از خط چشمانش میخواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت میکند، مجالی برای پذیرش حرفهای من نمیگذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمیتوانستم دوریاش را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمهای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم.
پس لبخندی پُر مِهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را اعلام کردم.
با دیدن لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای دستی که محکم به در میکوبید، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت شصت و سوم
🚪عبدالله بود که هراسان به در میکوبید و در مقابل حیرت ما، سراسیمه خبر داد:
الهه زود بیا پایین، مامان حالش خوب نیس!
👣 نفهمیدم چطور مجید را کنار زدم و با پای برهنه از پلهها پایین دویدم. در اتاق را گشودم و مادر را دیدم که از دل درد روی شکمش مچاله شده و ناله میزند.
مقابلش روی زمین نشسته بودم و وحشتزده صدایش میکردم که عبدالله گفت:
من میرم ماشینو روشن کنم، تو مامانو بیار!
مانده بودم تنهایی چطور مادر را از جا بلند کنم که دیدم مجید دست زیر بازوی مادر گرفت و با قدرت مردانهاش مادر را حرکت داد.
چادرش را از روی چوب لباسی کشیدم و به دنبال مجید که مادر را با خود به حیاط میبُرد، دویدم.
👁 مثل اینکه از شدت درد و تب بیحال شده باشد، چشمانش نیمه باز بود و زیر لب ناله میکرد.
🌴 به سختی چادر را به سرش انداختم و همچنانکه در حیاط را باز میکردم، خودم هم چادر به سر کردم.
عبدالله با دیدن مجید که سنگینی مادر را روی دوش گرفته بود، به کمکش آمد و مادر را عقب ماشین نشاندند و به سرعت به راه افتادیم.
با دیدن حالت نیمه هوش مادر، اشک در چشمانم حلقه زده بود و تمام بدنم میلرزید.
🚗 عبدالله ماشین را به سرعت میراند و از مادر میگفت که چطور به ناگاه حالش به هم خورده که مجید موبایل را از جیبش درآورد و با گفتن «یه خبر به بابا بدم.»
📱با پدر تماس گرفت.
👁 دست داغ از تبِ مادر را در دستانم گرفته و به صورت مهربانش چشم دوخته بودم که کمی چشمانش را گشود و با دیدن چشمان اشکبارم، به سختی لب از لب باز کرد و گفت:
👌چیزی نیس مادر جون... حالم خوبه...
صدای ضعیف مادر، نگاه امیدوار مجید را به سمت ما چرخاند و زبان عبدالله را به گفتن «الحمدالله!» گشود.
به چشمان بیرنگش خیره شدم و آهسته پرسیدم:
❓مامان خوبی؟
👁 لبخندی بیرمق بر صورتش نشست و با تکان سر پاسخ مثبت داد.
🌃 نمیدانم چقدر در ترافیک سر شبِ خیابانها معطل شدیم تا بلآخره به بیمارستان رسیدیم.
🏥 اورژانس شلوغ بود و تا آمدن دکتر، من بالای سر مادر بیتابی میکردم و عبدالله و مجید به هر سو میرفتند و با هر پرستاری بحث میکردند تا زودتر به وضع مادر رسیدگی شود.
💉 ساعتی گذشت تا سرانجام به قدرت سِرُم و آمپول هم که شده، درد مادر آرام گرفت و نغمه نالههایش خاموش شد.
👨⚕ هر چند تشخیص دردش پیچیده بود و سرانجام دکتر را وادار کرد تا لیست بلندی از آزمایش و عکس بنویسد، ولی هر چه کردیم اصرارمان برای پیگیری آزمایشها مؤثر نیفتاد و مادر میخواست هر چه زودتر به خانه بازگردد.
🚗 در راه برگشت، بیحال از دردی که کشیده بود، سرش را به صندلی تکیه داده و کلامی حرف نمیزد. شاید هم تأثیر داروهای مسکن چشمانش را اینچنین به خماری کشانده و بدنش را سُست کرده بود.
🌃 ساعت یازده شب بود که مادر خوابش برد. به صورتش که آرام به خواب رفته و دیگر اثری از درد و ناراحتی در خطوطش پیدا نبود، نگاهی کردم و آهسته از اتاق خارج شدم.
📚📖 عبدالله کلافه در میان کتابهایش دنبال چیزی میگشت و تا مرا دید، با نگرانی سؤال کرد:
خوابش برد؟
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که پدر همچنانکه به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا می کرد، صدایم زد:
👴 الهه! شام چی داریم؟
با این حرف پدر، تازه به فکر افتادم که عبدالله و پدر چیزی نخوردهاند. مجید هم از یکی دو ساعت پیش که از بیمارستان برگشته بودیم، در خانه تنها بود و دوست نداشتم بیش از این تنهایش بگذارم، ولی چارهای جز تدارک غذایی برای پدر نداشتم که با همه خستگی به آشپزخانه رفتم.
🐟 خوشبختانه در یخچال ماهی تازه بود و در عرض نیم ساعت ماهیها را سرخ کرده و سفره شام را انداختم.
🍽 پدر خودش را جلو کشید و پای سفره نشست و بیمعطلی مشغول شد.
از اینهمه بیخیالیاش ناراحت شدم و خواستم بروم که عبدالله صدایم کرد:
الهه جان! ای کاش آقا مجید هم بگی بیاد پایین با هم شام بخوریم.
🚪همچنانکه در اتاق را باز میکردم، گفتم:
👌قبل از اینکه مامان حالش بد شه، برای خودمون شام گذاشته بودم.
و خواستم بروم که چیزی به خاطرم رسید و تأکید کردم:
☝اگه مامان دوباره حالش بد شد، خبرم کن!
و عبدالله با گفتن «باشه الهه جان!» خیالم را راحت کرد و رفتم.
goo.gl/SWKo4j
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید
😐🚨 اعتراف بزرگ ژنرال وزلی کلارک از تلاش آمریکا برای نابودی پنج کشور در هفت سال!
ایران ۱۷سال است که در لیست آمریکا است!
🌐 @partoweshraq