eitaa logo
پرتو اشراق
848 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
15.2هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨می‌خواست گر خـــدای نبخشد گناه ما 🌹✨ ما را چـرا، امــامِ چنیـن مهربـان دهـد؟! 💚 #یا_امام_رئوف 🌐 @partoweshraq
💠🕯💠 (علیهم السلام) 🌹سخاوت ⚜ حضرت (عليه السلام) يك بار تمامى اموال خود را بخشيد. 👳🏾 فضل بن سهل گفت: اين ورشكستگى جبران ناپذير است!!! 🌹حضرت فرمود: 🔅نه، اين غنيمت و سود فراوان است، آنچه پاداش معنوى و كرامت و بزرگوارى را بدنبال مى آورد خسران نيست. 📚 المناقب، ج ۴، ص ٣۶. 🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🎧 | دلنشین 🎼 من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج... 🎤 حاج 💐 (ع) 🌐 @partoweshraq
4_5949704799422251808.mp3
5.04M
🎧 | دلنشین 🎼 من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج... 🎤 حاج 💐 (ع) 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏳🏴 نظافت در مراسم جشن ها 🎙واعظ: حاج آقا 🌐 @partoweshraq
4_5935831608379573148.mp3
2.19M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏳🏴 نظافت در مراسم جشن ها 🎙واعظ: حاج آقا 🌐 @partoweshraq 📡
🕑 💠🌹💠 (قدس سره) ❓سؤال: اینجانب می‌خواهم به مقامات عالی برسم، چه کنم؟ 🔅جواب: بسمه‌ تعالی، تعجب است از بعضی از فضلا که نعمت بالاتر و سهل‌تر، میسور آنهاست، [با این حال] تعقیب می‌نمایند از نعمت پایین‌تر و صعب و مشکل: 🔅«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ»؛ 🔅(آیا تبدیل آنچه پست‌تر است به آنچه بهتر است را می‌خواهید). 🔅مثلاً «الصلوةُ مِعرَاجُ المُؤْمِنِ» (نماز معراج مؤمن است) و راه آن، میسور همه است، [لکن] منصرفند از این عروجِ در نماز با سهولتش، و تفحص می‌نمایند از مرتبه‌ای که به آن نمی‌رسند. 🔅جَعَلنَا اللّهُ فی مَن لا یفعل وَ لا یترک إلّا بِذِکرِه وَ رِضاهُ إنّهُ قَریبٌ مُجیبٌ، وَ الصلوة عَلی محمّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ أجمَعین. 📙 به‌ سوی محبوب، ص ۶٢ و ۶٣. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ 👣 استقبال و بدرقه‌ی یکدیگر 💞 یکی از ویژگی‌ های زندگی عاشقانه و نشانه ای از ارزشمندی زن و شوهر برای یکدیگر این است که به هنگام خروج از خانه یکدیگر را بدرقه کنند و هنگام بازگشت به خانه با آغوشی باز و گرم، از یکدیگر استقبال کنند. 💖 در این صورت است که تعهد و علاقه زوجین به کانون خانواده بیش از پیش می‌شود. 🌟 و محیط خانه برای آنان لذت بخش تر می شود. 🌹امام صادق (ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمودند: 🔅از حقوق شخص که بر اهل خانه وارد شود این است که هنگام ورود و خروجش کمى با او راه روند (یعنى چند قدم استقبال و چند قدم بدرقه اش کنند). 📚 الکافی/ ج ۴/ ص ۴۸۰. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🔺شگفتی نفیسه کوهنورد خبرنگار bbc از تصاویر رهبر انقلاب در بصره 🌐 @partoweshraq
🔺😁 گوگل هم می‌داند که: «احمق یعنی ترامپ» اگر کلمه‌ی «idiot» به معنی احمق را در گوگل جستجو کنید، تصاویر ترامپ را مشاهده می‌کنید! 🌐 @partoweshraq
⁉ چند میگیری بترسونی؟! 😳 هنوز آمریکا بعد از لغو برجام، ایران رو تحریم نکرده... 😁 دولتمردای روحانی اینطوری خودشونو باختن... و تخلیه ارزی کشور و کلید زدن... 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و شصت و ششم 🐻 عروسک پشمی کوچکی را که همین امروز صبح با مجید از بازار خریده بودم، بالای تخت سفید و صورتی‌اش آویزان کردم تا سرویس خواب حوریه را تکمیل کرده باشم که هنوز دو هفته از تشخیص دختر بودن کودکم نگذشته، تخت‌ خواب و تشک و پتویش را خریده بودم و چقدر دلم می‌خواست در دل این روزهای رؤیایی، مادرم زنده بود تا سیسمونی نوزاد تنها دخترش را با دستان مهربان خودش آماده می‌کرد. 🚪اتاق خواب کوچکی که کنار اتاق خواب خودمان بود و تا پیش از این جز برای نگهداری وسایل اضافی استفاده نمی‌شد، حالا مرتب شده و اتاق خواب دختر قشنگم شده بود. به سلیقه خودم، پارچه ساتن صورتی رنگی تهیه کرده و پنجره کوچکش را پرده زده بودم و درست زیر پنجره، تخت لبه‌دارش را گذاشته بودم؛ همان تختی که از دو ماه پیش مجید برای دخترمان نشان کرده و من به خیال اینکه کودکم پسر است، از خریدش طفره می‌رفتم و حالا همان تخت را با سِت تشک و پتوی صورتی‌اش خریده و به انتظار لحظات خواب ناز دخترمان، کنار اتاق خوابش چیده بودیم. 🚪همانطور که گوشه اتاق روی زمین نشسته بودم، به اطرافم نگاه می‌کردم و برای تهیه بقیه وسایل سیسمونی نقشه می‌کشیدم که امشب تنها بودم و باید به هر روشی این تنهایی را پُر می‌کردم. مجید خیلی تلاش کرده بود در دوران بارداری‌ام، شیفت‌های شبی که برایش تعیین می‌شد با همکارانش عوض کرده و هر شب کنارم بماند، ولی امشب نتوانسته بود کسی را برای تغییر شیفتش پیدا کند و ناگزیر به رفتن شده بود و حالا باید پس از مدت‌ها، امشب را تنهایی سَر می‌کردم که بیش از اینکه به کمکش نیاز داشته باشم، محتاج حضور گرم و با محبتش بودم. وقتی به خاطر می آوردم که لحظه خداحافظی، چقدر نگران حالم بود و مدام سفارش می‌کرد تا مراقب باشم و با چه حالی تنهایم گذاشت که دلش پیش من و دخترش مانده بود و ما را به خدا سپرد و رفت، دلم بیشتر برایش تنگ می‌شد و بیشتر هوای مهربانی‌هایش را می‌کردم. هر چند این روزها دخترم از خواب خوشش بیدار شده و از چند روز پیش که برای نخستین بار در بدنم تکانی خورده بود، حرکت وجود کوچکش را همچون پرواز پروانه در بدنم احساس می‌کردم و همین حس حضور حوریه، مونس لحظات تنهایی‌ام می‌شد. 🕰ساعت هفت شب بود که بلاخره از اتاق خواب کودکم دل کَندم و سنگین از جا بلند شدم که زنگ درِ حیاط به صدا در آمد. 🌴 پدر و نوریه ساعتی می‌شد که از خانه بیرون رفته و حتماً کلید داشتند. با قدم‌هایی کُند و کوتاه به سمت آیفون می‌رفتم که صدای باز شدن در حیاط، خبر از بازگشت پدر داد. خودم را پشت پنجره‌های بالکن رساندم تا از پشت پرده‌های حریرش نگاهی به حیاط انداخته باشم که حضور چند مرد غریبه در حیاط توجهم را جلب کرد!!! 👥👤پدر و نوریه همراهشان نبودند و خوب که نگاه کردم متوجه شدم برادارن نوریه هستند و متحیر مانده بودم که کلید خانه ما دست اینها چه می‌کند! 🌴 داخل شدند و در را پشت سرشان بستند و همین که در حیاط با صدای بلندی به هم خورد، دل من هم ریخت که حالا با این چهار مرد غریبه در خانه تنها بودم. خودم را از پشت پنجره عقب کشیدم که از حضور عده‌ای نامحرم در خانه‌مان سخت به وحشت افتاده و مانده بودم به اجازه چه کسی اینچنین گستاخانه وارد شده اند که صدای درِ ساختمانِ طبقه پایین پرده گوشم را لرزاند. 👌یعنی پایشان را از حیاط هم فراتر گذاشته و وارد خانه شده بودند که تنها به فکرم رسید درِ خانه را از داخل قفل کنم. 🔥 تمام بدنم از عصبانیت آتش گرفته بود که برادران نوریه، همچون صاحبخانه، در را گشوده و بی‌هیچ اجازه‌ای وارد خانه ما شده بودند. بند به بندِ بدنم به لرزه افتاده و بی‌آنکه بخواهم از حضورشان در این خانه به شدت ترسیده بودم و آرزو می‌کردم که ای کاش مجید امشب هم در خانه کنارم بود تا اینچنین جانم به ورطه اضطراب نیفتاده و دل نازک دخترم، از ترسِ ریخته در وجود مادرش، اینهمه نلرزد. 🚪🛋 روی کاناپه کِز کرده و فقط زیر لب ذکر خدا را می‌گفتم تا قلبم قدری قرار گیرد که صدای قدم‌های کسی که از پله ها بالا می آمد، در و دیوار دلم را به هم کوبید و سراسیمه از جا بلندم کرد. 💓 از وحشتی که به یکباره به جانم افتاده و هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد، ضربان قلبم به شدت بالا رفته و سرم از درد تیر می‌کشید که کسی محکم به در چوبی خانه‌ام کوبید!! قلبم از جا کَنده شد و مثل اینکه بدنم دیگر توان ایستادن نداشته باشد، زیرِ پایم خالی شد که دستم را به دیوار گرفتم تا زمین نخورم. 🌴 گوشم به صدای درِ حیاط بود تا پدر بازگردد و چشمم به در خانه، تا غریبه‌ای که آنطرف ایستاده بود، زودتر برود و دلم به هوای بودن مجید، پَر پَر می‌زد. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق ▶🆔: @partoweshraq