eitaa logo
پرتو اشراق
785 دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
14.2هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
💠❓📚 ✍🏻💠 ❓سؤال: دعایی که منسوب به امام حسین است و در روز خوانده میشه چقدر سندیت داره؟ ❓در مقابل کسانی که این دعا را ساخته و پرداخته و جعلی در طول تاریخ می دانند چطور باید جواب بدیم؟ ✅ پاسخ: از جمله دعاهايى كه خواندنش در روز عرفه سفارش شده است دعاى معروف و مشهور سالار شهيدان امام حسين عليه السلام است كه از محتواى بسيار با ارزش و بى نظيرى برخوردار است؛ اين دعاى پرفيض، گنجينه اى از معارف اسلامى است كه راه خداشناسى و توبه و بازگشت به او را، به هر خداجوى مسلمانى مى آموزد، و روح را به بالاترين اوج معرفت، مى رساند و مى توان گفت يك دوره عرفان اسلامى در آن درج است. 📘مفاتیح نوین، ص ۸۵۷. 👥 بشر و بشير از فرزندان غالب اسدى که اين دو تن را از اصحاب امام حسين عليه السلام به شمار آورده اند و برخى از علماى «علم رجال» بشر بن غالب اسدى را از اصحاب اميرمؤمنان، امام حسن، امام حسين و امام سجاد عليهم السلام دانسته اند (معجم رجال الحديث، جلد ۴، صفحه ۲۲۷) روايت كرده اند كه عصر روز «عرفه» در سرزمين «عرفات» خدمت امام حسين عليه السلام بوديم كه آن حضرت با گروهى از اهلبيت و شيعيان خود، در نهايت خشوع و فروتنى، از خيمه خويش بيرون آمدند و در قسمت چپ كوه جبل الرحمه (كوه معروفى است در وسط عرفات) رو به سوى كعبه ايستادند و همانند فقير و نيازمندى كه چيزى طلب كند، دستها را در برابر صورت گرفتند و اين دعا را خواندند؛ 🔅«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى لَيْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ، وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ، وَلا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ اجْناسَ الْبَدائِعِ، واتْقَنَ بِحِكْمَتِهِالصَّنائِعَ... تا آخر دعا». 📖 این دعا بدون سند و مستند نمی باشد بلکه سيّد بن طاووس در اقبال، صفحه ۳۳۹ و شيخ كفعمى در بلدالامين، صفحه ۲۵۱ و علّامه مجلسى در بحارالانوار، جلد ۹۵، صفحه ۲۱۶ و زاد المعاد ص ۱۷۳ آن را نقل کرده اند. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ارسالی کاربران کانال 🎥 ورودی 🔺آماده سازی و پخت غذا جهت پذیرایی از زائران و عزاداران ‌شهادت حضرت مسلم بن عقیل(ع) 🌐 @partoweshraq
طوفان شدید در مکه باعث کنار رفتن پرده ی خانه ی خدا شده که تصویر فوق رو رقم زده؛ تصویری که نشان از وجود «در» دوم در کعبه که بسته شده هست!! 🔺تصاویر واکنش های مختلفی در فضای مجازی داشته! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺میگن به برادر قضائیه و ، برادر وبرادر رئیس جمهور، اتهاماتی وارد شده، چرا نمیاین به مردم جواب بدین؟ واقعاً چرا؟! 🎙 🌐 @partoweshraq
🔺یامین پور: ⚠این ابهامات که درباره خانواده های #لاریجانی و #فریدون هست به تنهایی برای بی اعتمادی مردم به نظام کافی است! 🌐 @partoweshraq
🔺محمود صادقی توییت زده گفته یا فلانی باید آزاد شه یا صبح جزئیات پرونده صندوق فرهنگیان (که روحانی بهش گفت معوقه بانکی) رو منتشر می کنم. چرا تا حالا منتشر نکرده؟! 🌐 @partoweshraq
🔺ساخت خانه با تکنولوژی نوین برای محرومان ✌اقدام تحسین برانگیز و نوآورانه جناب رئیسی در آستان قدس رضوی با استفاده از آخرین تکنولوژی روز دنیا در ساخت خانه 🌐 @partoweshraq
🔺جوانگرایی مسئولان ✅ حجت السلام قمی با ٣٨ سال سن با حکم امام خامنه ای رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شد، انتصاب یک جوان در مسئولیت های تراز کشور بسیار الهام بخش است. امیدواریم سایر مسئولین هم به انتصاب جوانان مبادرت کنند. 🌐 @partoweshraq
🔺 وقتی غربگراها «استخر فرح در انتظارت» را مصداق تهدید رییس‌جمهور به قتل معنا می کنند، پس باید سخن «برید به جهنم» رییس جمهور خطاب به منتقدانش را هم باید مصداق تهدید به سوزاندن آنها حساب کرد! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🎙نظر لیندا کیانی درباره ! ✌این فیلم را باید کسی ببیند که هنوز ذره ای غیرت در وجودش هست! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ 🕋 ماجرای کمک امام زمان (عج) به زن تازه مسلمان در صحرای عرفات ⚜ امام زمان (عج) در همه حال، از احوال شیعیان خود آگاه‌اند که در این خبر، داستان کمک امام زمان (عج) به فردی تازه مسلمان را بخوانید. 🛫 یکی از هموطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز که به منزل یکی از دوستان دعوت شده بود وقتی وارد حیاط منزل شد، با تعجب دید که آنجا نیز بساط دیگ و آتش و نذری امام حسین (علیه‌السلام) برپاست، همه پیراهن مشکی بر تن کرده و شال عزا به گردن آویخته و عزادار حضرت سید الشهداء اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) هستند!! ✝ در این میان متوجه یک زوج جوان که خیلی عاشقانه در مجلس امام حسین (علیه‌السلام) فعالیت می‌کردند، شد و وقتی از حال آن‌ها جویا شد، متوجه شد که آن دو مسیحی بوده‌اند و مسلمان شده‌اند و هر دو پزشک هستند. مرد متخصص قلب و عروق و زن هم فوق تخصص زنان!! ⁉ برایش جالب بود که در انگلستان، برخی از مردم این طور عاشق اهل بیت (علیه‌ السلام) باشند و مخصوصاً دو  پزشک مسیحی، مسلمان شوند و با این شور و حال و با کمال تواضع در مجلس امام حسین (علیه‌السلام) نوکری  کنند. 👤کمی نزدیک‌تر رفت، با آن زن تازه مسلمان شروع به صحبت کردن نمود و از او پرسید که به چه علت مسلمان شده و علت این همه شور و هیجان و عشق و محبت چیست؟ او گفت: «درست است، شاید عادی نباشد، اما من دلم ربوده شده، عاشق شدم و این شور و حال هم که می‌بینی به خاطر محبت قلبی من است.» 👤 از او پرسید: «دلربای تو کیست؟ چه عشقی و چه محبتی!؟» پاسخ داد: «من وقتی مسلمان شدم، همه چیز این دین را پذیرفتم، به خصوص این که به شوهرم خیلی اطمینان داشتم و می‌دانستم بی‌جهت به دین دیگری رو نمی‌آورد. 🌙📿 نماز و روزه و تمام برنامه‌ها و اعمال اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم. فقط در یک چیز شک داشتم و هر چه می‌کردم دلم آرام نمی‌گرفت و آن مسئله آخرین امام و منجی این دین مقدس بود که هرچه فکر می‌کردم برایم قابل هضم نبود که شخصی بیش از هزار سال عمر کرده باشد و باز در همان طراوت و جوانی ظهور کند و اصلاً پیر نشود. 🛬 در همین سرگردانی به سر می‌بردم تا اینکه ایام حج رسید و ما هم رهسپار خانه خدا شدیم. 🌟 شاید شما حج را به اندازه ما قدر ندانید. چون ما تازه مسلمانیم و برای یک تازه مسلمان خیلی جالب و دیدنی است که باشکوه‌ترین مظاهر دین جدیدش را از نزدیک ببیند. 🕋 وقتی اولین بار خانه کعبه را دیدم، به طوری متحول شدم که تا به آن موقع این طور منقلب نشده بودم. تمام وجودم می‌لرزید و بی‌اختیار اشک می‌ریختم و گریه می‌کردم. 🌄 روز عرفه که به صحرای عرفات رفتیم، تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر جمع شده بودند. 👥👥 ناگهان در آن شلوغی جمعیت متوجه شدم که کاروانم را گم کرده‌ام، هوا خیلی گرم بود و من طاقت آن همه گرما را نداشتم، سیل جمعیت مرا به این سو و آن سو می‌برد، حیران و سرگردان، کسی هم زبانم را نمی‌فهمید، از دور چادرهایی را شبیه به چادرهای کاروان لندن می‌دیدم، با سرعت به طرف آن‌ها می‌رفتم، ولی وقتی نزدیک می‌شدم متوجه می‌شدم که اشتباه کرده‌ام. 👣 خیلی خسته شدم، واقعاً نمی‌دانستم چه کنم. دیگر نزدیک غروب بود که گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه کردن، گفتم خدایا خودت به فریادم برس! 🌹در همین لحظه دیدم جوانی خوش سیما به طرف من می‌آید. 👣 جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره‌اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم. وقتی به من رسید با جملاتی شمرده و با لهجه انگلیسی فصیح به من گفت: ❓«راه را گم کرده ای؟ بیا تا من قافله‌ات را به تو نشان دهم!» 🇬🇧 او مرا راهنمایی کرد و چند قدمی بر نداشته بودیم که با چشم خود «کاروان لندن» را دیدم! ‼خیلی تعجب کردم که به این زودی مرا به کاروانم رسانده است!! از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت: 🔅«به شوهرت سلام مرا برسان». من بی اختیار پرسیدم: «بگویم چه کسی سلام رسانده؟» 🌹او گفت: «بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی! من همانم که تو سرگشته او شده ای!» 👁 تا به خودم آمدم دیگر آن آقا را ندیدم و هر چه جستجو کردم، پیدایش نکردم. 🌟 آنجا بود که متوجه شدم امام زمان عزیزم را ملاقات کرده‌ام و به این وسیله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد. 🌕 از آن سال به بعد ایام محرم، روز عرفه، نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می‌رسید من و شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمتش را می‌کنیم و آرزوی ما دیدن دوباره اوست.» 📗 منبع: کتاب ملاقات با امام زمان در عصر حاضر، ابوالفضل سبزی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_435750524105523595.mp3
6.12M
🎧 | و 🎼 سلام ای به خون خفته ماه حسین... ☀ روز و روضه حضرت ابوالفضل(ع) و دعوت مولا جانمان (عج) 🎤حاج 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ☀ عظمت روز 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5852741351459783357.mp3
3.32M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ☀ عظمت روز 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان #عرفه به معنای درک و شناخت است و یکی از اهداف مناسک عرفه شناخت جایگاه انسان در نظام آفرینش و عبودیت خداست. 🌐 @partoweshraq #حـلقـہ_عشـاق
🕑 💠🌹💠 🕋 به شوق کعبۀ جان ⌛️ واقعه کربلا 1⃣ 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان ⌛️ #روزشمار واقعه کربلا 2⃣ 🏴 شهادت مظلومانه حضرت مسلم (ع) تسلیت باد #آیت‌_الله_بهجت(ره): 🎙سیدالشهدا (ع) به حضرت مسلم (ع) فرموده بود که با مهربانی رفتار کند و شاید سبب کشته‌‌شدن و شهادت حضرت مسلم، همین بوده که اذن جنگ نداشته وگرنه در دارالاماره و مقرّ ابن‌زیاد بیشتر از بیست نفر نبود و حضرت مسلم می‌توانست آن‌ها را محاصره کند. 📗 رحمت واسعه، ص١٠٠ 🌐 @partoweshraq
💠🚻💠 #مشاوره_خانواده ⚠یکی از مهارتهای مهم ایجاد آرامش درونی و نیز رشد معنوی درمنزل انجام واجبات و حساسیت نسبت به گناه است. 💞اگر‌ بامهربانی واقتدار نسبت به خط قرمز گناه تذکر دهیم، مثل غیبت دیگران، سوءظن و حسادت و... یقینا اهل خانه رااز آتش عذاب الهی ونیز آتش پرخاشگری‌ها و افسردگی‌ها نجات می‌دهیم. 🌹وعده خدا این است که با ترک گناه، برکت مادی و معنوی و آرامش را نازل می‌کند. 🌐 @partoweshraq
🌹 پیامبر اعظم (صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله): 🕊در خانه‌هایتان کبوتر بال بسته، نگه دارید زیرا اجنّه با آنها بازی می‌کنند و مشغول کودکان نمی‌شوند. 📚 بحارالأنوار، ج ۶۲، ص ۲۷. 🌐 @partoweshraq #حدیث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و نود و نهم 🏻دستم را روی بدنم گرفته بودم و مثل اینکه از ترس از دست دادن دخترم، هوش از سرم رفته باشد، نمی‌دانستم چه کنم و به چه کسی پناه ببرم. 👌حرکت نرم و پُر نازش را زیر انگشتانم احساس می‌کردم و با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، زیر لب صدایش می‌کردم: 🏻عزیز دلم! آروم باش! نمی‌ذارم کسی اذیتت کنه! اگه بمیرم، نمی‌ذارم کسی دستش به تو بخوره! قربونت برم! نترس، مامان اینجاس... 🛏 و نتوانستم خودم را روی تخت نگه دارم که از شدت ضعف و سرگیجه، چشمانم طوری سیاهی رفت که تمام اتاق پیش نگاهم تیره شد و با پهلو به زمین خوردم و دیگر توانی برای ناله زدن نداشتم که تنها صورتم از درد در هم فرو رفت و باز با مِهر مادری‌ام صدایش کردم: - فدات شم! نترس عزیزم... 🏻و دلم به سلامت دخترم خوش شد که با ضربی که به پهلویم وارد شده بود، هنوز شنای ماهی‌وارش را در دریای وجودم احساس می‌کردم. 🛏 همانطور که با یک دستم کمرم را گرفته بودم، با دست دیگرم به ملحفه تشک چنگ انداختم تا از جا بلند شوم و هنوز کاملاً برنخاسته بودم که قدم‌هایم لرزید و نتوانستم سرِ پا بایستم که دوباره روی زمین زانو زدم. 🏻از دردی که در دل و کمرم پیچیده بود، ملحفه تشک را میان انگشتان لرزانم چنگ می‌زدم و در دلم خدا را صدا می‌کردم که به فریادم برسد. 👴 آهنگ زشت کلمات پدر لحظه‌ای در گوشم قطع نمی‌شد و به جای برادر بی‌حیای نوریه و پدر بی‌غیرتم، من از شدت شرم گریه می‌کردم. 👣 حالا تنها راه پیش پایم به همان کسی ختم می‌شد که ساعتی پیش با دست خودم دلش را از جا کَنده بودم و دعا می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد که به فریاد من و دخترش برسد. 📱همانطور که روی زمین نشسته و از درد بی‌کسی بی صدا گریه می‌کردم، دستم را زیر بالشت بردم تا گوشی را پیدا کنم. انگشتانم به قدری می‌لرزید و نگاهم آنقدر تار می‌دید که نمی‌توانستم شماره محرم دلم را بگیرم و همین که گوشی را روشن کردم، لیست سی و چهار تماس بی‌پاسخ مجید به نمایش در آمد تا نشانم دهد که همسر مهربانم پشت گوشی خاموشم چقدر پَر پَر زده و حالا نوبت من بود تا به پای غیرت مردانه‌اش بیفتم و هنوز هم به قدری بی‌قرارم بود که بلافاصله تماسم را جواب داد: 📲 الهه... و نگذاشتم حرفش تمام شود که با کوله‌باری از اشک و ناله به صدای گرم و مهربانش پناه بُردم: 🏻مجید! تو رو خدا به دادم برس! تو رو خدا بیا منو از اینجا ببر! مجید بیا نجاتم بده... 🏻و چه حالی شده بود که ساعتی پیش با زرهی از غیظ و غرور به جنگش رفته بودم و حالا با اینهمه درماندگی التماسش می‌کردم که باز صدایش لرزید: 📱چی شده الهه؟حالت خوبه؟ 🏻و دیگر نمی‌توانستم جوابش را بدهم که گلویم از گریه پُر شده و آنچنان ضجه می‌زدم که از پریشانی حالم، جان به لبش رسید: 📱الهه! چی شده؟ تو رو خدا فقط بگو حالت خوبه؟ 👌و من فقط ناله می‌زدم که تا سر حدّ مرگ رفته و باقی مانده جانم را برای رساندن خودم به همسرم حفظ کرده بودم و مجید فقط التماسم می‌کرد: 📱الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! من همون موقع راه افتادم، الان تو راهم، دارم میام، تا نیم ساعت دیگه میرسم... و دیگر یادش رفته بود که ساعتی پیش چطور برایش خط و نشان کشیده بودم که اینچنین عاشقانه به فدایم می‌رفت: 📱الهه جان! قربونت بشم، چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ بابا چیزی گفته؟ 👌و در برابر اینهمه دلواپسی تنها توانستم یک کلمه بگویم: 🏻مجید فقط بیا... و دیگر رمقی برایم نمانده بود تا حرفم را تمام کنم و گوشی را قطع کردم و شاید هم هنوز روشن بود که روی زمین انداختم. 🏻نفسم به سختی بالا می‌آمد و چشمانم درست نمی‌دید و با این همه باید مهیای رفتن می‌شدم که دیگر این جهنم جای ماندن نبود. 👁 نگاهم دور خانه، بین جهیزیه زیبای خودم و سیسمونی ناز دخترم می‌چرخید و نمی‌دانستم چه کنم که توانی برای جمع کردن وسایل شخصی خودم هم نداشتم چه رسد به اسباب خانه و فقط می‌خواستم فرار کنم. 👣 قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و باز باید دستم را به در و دیوار می‌گرفتم تا بتوانم قدمی بردارم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq