پرتو اشراق
🌹✨ امام زمان (عج) نورى بر دوش پدر
👳🏻♂ #احمد_بن_اسحاق (وكيل امام حسن عسكرى در قم) مى گويد: محضر امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم و مى خواستم درباره جانشين آن حضرت سؤال كنم!
🌷 امام عليه السلام پيش از آن كه من سؤال كنم، فرمود:
🌍 «اى احمد! خداوند متعال از لحظه اى كه آدم را آفريده تا روز قيامت، زمين را از حجت خود خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت و به ميمنت حجت الهى از اهل زمين گرفتاريها بر طرف مى شود، باران مى بارد و زمين بركاتش را خارج مى كند».
👳🏻♂✋🏻 عرض كردم: پسر پيامبر خدا! و جانشين پس از شما كيست؟
🌹🌷حضرت با شتاب برخاست و به درون خانه رفت و بازگشت، در حالى كه پسر بچه سه ساله اى را كه چهره اى همانند ماه شب چهارده داشت بر دوش گرفته بود.
🌷آنگاه فرمود: «اى احمد بن اسحاق! اگر نزد خداى متعال و حجتهاى او گرامى نبودى، اين پسرم را به تو نشان نمى دادم، همين پسرم همنام رسول خدا و هم كينه اوست. او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، همچنان كه پر ظلم و جور شده باشد.
🔅اى اسحاق! مثل او در ميان امت من، مثل خضر و ذوالقرنين است. به خدا سوگند او غايب مى شود، كه در زمان غيبت او كسى از هلاكت نجات نمى يابد مگر اينكه خداوند او را در عقيده به امامتش ثابت نگه دارد و موفق بدارد كه براى ظهور او دعا كند».
✋🏻 عرض كردم: سرور من! آيا نشانه اى در اين بچه هست كه قلب من به امامت او اطمينان بيشترى پيدا كند و بدانم كه او همان قائم بحق است؟!
🌹در اين وقت ناگاه آن پسر بچه به سخن آمد و با زبان فصيح عربى فرمود:
🔅«انا بقية الله...»، من آخرين سفير الهى در روى زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا هستم...
🌹 سپس فرمود:
🔅«اى احمد بن اسحاق! اكنون كه با چشم خود، حجت حق را ديدى، در جستجوى نشانه ديگرى مباش!»
👳🏻♂ احمد بن اسحق مى گويد: شاد و خرم از محضر امام عسكرى عليه السلام اجازه گرفته، بيرون آمدم.
🌤 فرداى آن روز به خدمت امام عسكرى عليه السلام رسيدم، عرض كردم:
✋🏻 اى پسر رسول خدا! از عنايتى كه ديروز درباره من فرموديد (فرزند عزيزت با به من نشان داديد) بسيار شادمان شدم، ولى نفرموديد علامتى از خضر و ذوالقرنين در اوست، چه مى باشد؟
🌷حضرت فرمود: «منظورم غيبت طولانى اوست...» (۱) و (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۵.
۲. همان
📗 داستانهاى بحارالانوار، جلد پنجم، محمود ناصرى
🔰 #مطالب_مرتبط:
🌐 سیمای ظاهری امام زمان (عج) - بخش اول
🌐 سیمای ظاهری امام زمان (عج) - بخش دوم
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#میلاد_امام_زمان
#داستانک_مهدوی
#معرفت_امام
#نیمه_شعبان
#تشرفات
#کرامات
#روایت
#جمعه
💰 پرداخت خمس
👳🏻♂ حسن بن عبداللّه گويد: در زمان غيبت صغراى امام زمان عليه السلام سلطان وقت مرا به شهر قم فرستاد تا حاكم آن شهر باشم.
🦌 در بين راه كه حركت مى كرديم چشمم به شكارى افتاد و بدنبال آن حركت كردم تا اينكه از همراهان و لشكريان خود دور شدم و به نهرى رسيدم.
🌹در اين هنگام اسب سوارى كه سر و صورت خود را با عمامه اى سبز بسته بود و فقط دو چشمش پيدا بود به سوى من آمد و نام مرا به زبان آورد و گفت: اى حسن! چرا به ناحيه (مقدسه) اعتنا ندارى و خمس مالت را به نمايندگان من نمى دهى؟
👳🏻♂ من با اينكه مردى شجاع بودم و از كسى نمى ترسيدم از او ترسيدم و گفتم:
✋🏻 آنچه را فرمودى انجام مى دهم!
🌹فرمود: وقتى به قم رفتى و اموالى بدست آوردى خمس آن را به مستحقين آن بده.
👳🏻♂✋🏻گفتم: اطاعت مى كنم!
🏇 او عنان اسب را گرفت و رفت و من هم برگشتم اما نفهميدم كه از كدام طرف رفت و هر چه اين طرف و آن طرف رفتم او را نيافتم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. محجة البیضاء، ج ۴، ص ۳۳۹.
📘 قصه های تربیتی چهارده معصوم، محمدرضا اکبرى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#جمعه
#روایت
#تشرفات
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
#داستانک_مهدوی
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ_نوشت | #تشرفات
🗓 این قدر روزها رو شمردم تا تو رو ببینم!
🎙حجت الاسلام #کاشانی
🌕 #نیمه_شعبان | شام ولادت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، بهمن ۱۴۰۳
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌹 توصيه هاى امام مهدى (عليه السلام)
🌳 داستان شگفت انگیز تشرف سیّد رشتی به خدمت امام زمان (عج)
⚜ سيد احمد رشتى گويد:
🎙عازم سفر حج بوديم، در يكى از منازل بين راه حاجى جبار كه جلودار قافله بود نزد ما آمد و گفت:
👴🏼✋🏻 اين منزل كه در پيش داريم ترسناك است، زودتر آماده شويد تا به همراه قافله باشید و از ما جدا نمانيد.
🐪🐫 حدود دو ساعت و نيم حركت كرديم و از منزل قبلى بين راه دور شديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد به طورى كه دوستان هر كدام سر خود را پوشاندند و به سرعت به راه خود دادمه دادند... اما من هر چه كردم كه با آنها همراه باشم موفق نشدم و تنها در بين راه ماندم.
🌌 از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم، بسيار مضطرب بودم، پس از قدرى فكر كردن به اين نتيجه رسيدم كه همين جا بمانم تا صبح شود و به همان منزلى قبلى برگردم و با چند نفر نگهبان به قافله برسم!
🌳🌲🌴 در همان حال در برابر خود باغى را مشاهده كردم كه در آن باغبانى بود و بابيل خود به درختان مى زد تا برف آنها فرو ريزد.
🌹باغبان پيش آمد و با كمى فاصله برابر من ايستاد و فرمود: تو كيستى؟
🧔🏻♂✋🏻 عرض كردم: دوستان همراه من رفتند و من ماندم و راه را هم نمى دانم!
🌹فرمود: نافله (نماز مستحبى) بخوان تا راه را پيدا كنى.
🤲🏻 مشغول خواند نافله شدم.
🌹 پس از آن دوباره آمد و فرمود: نرفتى؟
✋🏻 عرض كردن: و اللّه راه را نمى دانم!!
🌹 فرمود: جامعه (زيارت جامعه كبيره) بخوان!!
🤲🏻 من جامعه را حفظ نبودم اما برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم!!
🌹دوباره آمد و فرمود: هنوز نرفتى؟ اينجا هستى؟
✋🏻 بى اختيار گريه كردم و گفتم: هنوز نرفته ام راه را نمى دانم!!
🌹 فرمود: عاشورا (زيارت عاشورا) بخوان!
🤲🏻 من زيارت عاشورا را هم حفظ نبودم اما برخاستم و زيارت عاشورا را بطور كامل با صد لعن و صد سلام و دعاى بعد از آن خواندم كه ديدم باز آمد و فرمود:
🌹نرفتى؟ هستى؟
🧔🏻♂ عرض كردم: نه تا صبح هستم.
🌹فرمود: الان، تو را به قافله مى رسانم.
🐴 سوار الاغى شد و فرمود: پشت سر من سوار الاغ شو! من هم سوار شدم و افسار اسبم را در دست گرفتم ولى اسب حركت نكرد، افسار اسب را به دست گرفت و اسب حركت كرد.
🌹 آنگاه دست خود را بر زانوى من گذارد و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد؟
🔆 نافله، نافله، نافله!
🌹 باز فرمود: چرا شما عاشورا نمى خوانيد؟
🔆 عاشورا، عاشورا، عاشورا!
🌹 سپس فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانيد؟
🔆 جامعه، جامعه، جامعه!
🌹 آنگاه يك مرتبه برگشت و فرمود:
🏞 آنها رفقاى تو هستند كه لب جوى آب فرود آمده اند و براى نماز صبح وضو مى گيرند!!
🐴 من از الاغ پايين آمدم كه سوار اسب خود شوم اما نتوانستم. او كمك كرد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف دوستانم گرداند.
💭 من در آن حال به اين فكر فرو رفتم كه اين شخص چه كسى است كه به زبان فارسى سخن مى گويد در حالى كه در آن منطقه همه مسيحى بودند و با زبان تركى صحبت مى كردند، از طرفى چگونه به اين سرعت مرا به دوستان خود رسانيد پشت سر خود نگاه كردم هيچ كس را نديدم و اثرى از او مشاهده نكردم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. نجم الثاقب، ص ۲۵۰ - ۲۵۱.
📗 قصه های تربیتی چهارده معصوم، محمد رضا اکبرى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک_مهدوی
#امام_زمان
#تشرفات
#کرامات
#جمعه
پرتو اشراق
🕋 ملاقات با امام زمان (عج) و سفارش به دورهمی شیعیان در صبح جمعه
⚜ مرحوم پدرم، آقاى حاج سيد رضاى ابطحى رضوان الله تعالى عليه براى من نقل مى کرد:
🎙علّت آنکه در مشهد دعای ندبه مرسوم شد که خوانده شود اين بود که: يکى از تجّار اصفهان که مورد وثوق من و جمعى از علماء بود، نقل مى کرد:
🚪من در منزل، اطاق بزرگى را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام و اکثراً در آنجا روضه خوانى مى کنم.
🛌 شبى در خواب ديدم، که من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مى روم، ولى جمعى از علماء اصفهان به طرف منزل ما مى آيند!
👥👤 وقتى به من رسيدند گفتند: فلانى کجا مى روى؟ مگر نمى دانى منزلت روضه است.
🧔🏻♂ گفتم: نه منزل ما روضه نيست!
👥👤 گفتند: چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مى رويم و حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) هم آنجا تشريف دارند، من فوراً با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو، من مؤدّبانه وارد شدم، ديدم جمعى از علماء در حسينيّه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت ولى عصر (عليه السّلام) نشسته اند.
👁 وقتى به قيافه آن حضرت دقيق شدم ديدم، مثل آنکه ايشان را در جائى ديده ام!!
🧔🏻♂ لذا از آن حضرت سؤال کردم که آقا من شما را کجا ديده ام!!
🕋 فرمود: همين امسال در مکّه در آن نيمه شب در مسجدالحرام، وقتى آمدى نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتى ومن به تو گفتم:
📗 مفاتيح را زير لباسهايت بگذار!!
🧔🏻♂ تاجر اصفهانى مى گفت: همين طور بود يک شب در مکّه خواب از سرم پريده بود، با خود گفتم:
🕋 چه بهتر که به مسجدالحرام مشرّف شوم و در آنجا بيتوته کنم و مشغول عبادت بشوم، لذا وارد مسجد الحرام شدم، به اطراف نگاه مى کردم، که کسى را پيدا کنم لباسهايم را نزد او بگذارم و بروم وضو بگيرم، ديدم آقائى در گوشه اى نشسته اند، خدمتش مشرّف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مى خواستم مفاتيحم را روى لباسهايم بگذارم فرمود:
📗 مفاتيح را زير لباسهايت بگذار و من طبق دستور ايشان عمل کردم و مفاتيح را زير لباسهايم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در کنارش مشغول عبادت بودم ولى در تمام اين مدّت حتّى احتمال هم ندادم، که او امام عصر روحى فداه باشد!!
🧔🏻♂ به هر حال در خواب از آقا سؤال کردم: فرج شما کى خواهد بود؟
🌹فرمود: نزديک است به شيعيان ما بگوئيد #دعاى_ندبه را روزهاى #جمعه بخوانند.
✍🏻 اين ملاقات به ما مى گويد: آن حضرت دوست دارد که دوستانش لااقل روزهاى جمعه گرد يکديگر بنشينند، زانوهاى غم را در بغل بگيرند واشک از ديدگان بريزند وهمه با هم بگويند: اَين بقيّة اللّه....
🔅بگويند: اَين الطّالب بدم المقتول بکربلاء.
🔅بگويند: بابى انت وامّى ونفسى لک الوقاء والحمى.
🔅بگويند: هل اليک يابن احمد سبيل فتلقى.
🔅بگويند: متى ترانا ونراک وقد نشرت لواء النّصر ترى اترانا نحفّ بک وانت تأمّ الملأ وقد ملئت الارض عدلا...
📗 ملاقات با امام زمان (عج)، سيد حسن ابطحى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#تشرفات
#امام_زمان
#غربت_حضرت
#داستانک_مهدوی
پرتو اشراق
🕋 ظهور؛ پس از یأس و نومیدی!
⚜ ابوبکر محمد بن ابی دارم یمامی (۱) می گوید:
☀️ روزی خواهرزاده ابوبکر نخالی عطار (۲) را دیدم و گفتم:
- کجا هستی؟ و کجا می روی؟
+ گفت: هفده سال است که در حال سفر هستم!
- گفتم: چه عجایبی دیده ای؟
+ گفت: روزی در اسکندریه در منزلی در کاروان سرایی گرفتم که بیشتر ساکنین آن غریب بودند، وسط آن کاروان سرا مسجدی بود که اهل کاروان سرا در آن نماز می گزاردند، و امام جماعتی نیز داشتند.
🤲🏻 جوانی هم آنجا در حجره ای سکونت داشت که وقت نماز بیرون می آمد و پشت سر امام جماعت نماز می گزارد و باز می گشت، و با مردم اختلاطی نداشت.
⏳ چون ماندن من در آنجا به طول انجامید و او را جوانی پاک و لطیفی که عبادی تمیزی به دوش می انداخت؛ یافتم.
🌤 روزی به او گفتم:
✋🏻 به خدا دوست دارم در خدمت و حضور شما باشم.
💕 من پیوسته در خدمت او بودم تا آن که کاملا با او مأنوس شدم.
ـ روزی به او گفتم: خدا تو را عزیز بدارد، تو کیستی؟
+ گفت: من صاحب حقم!
- عرض کردم: کی ظهور می کنی؟
+ گفت: اکنون زمان آن فرا نرسیده است، و مدتی از زمان آن باقی مانده است.
🤲🏻 پس از آن همواره در خدمت او بودم و او به همان ترتیب در خلوت و مراقبت خویش بود و در نماز جماعت شرکت می کرد و با مردم اختلاطی نداشت. تا این که روزی فرمود:
- می خواهم به سفر بروم!
+ عرض کردم: من هم همراه شما می آیم. (در راه همانجا) عرض کردم: آقا جان! امر شما کی آشکار خواهد شد؟
- فرمود: هنگامی که هرج و مرج و آشوب زیاد شود، به مکه و مسجدالحرام می روم. آنجا گروهی خواهند گفت: رهبری برای خود انتخاب کنید! و در این باره با یکدیگر گفت و گوی بسیار می کنند. تا این که مردی از میان مردم بر می خیزد و به من می نگرد و می گوید:
👈🏻 ای مردم! این مهدی (علیه السلام) است. به او نگاه کنید.
🕋 آنگاه دست مرا می گیرند و بین رکن و مقام مرا به رهبری برگزیده و با من بیعت می کنند در حالی که مردم از ظهور من ناامید شده باشند.
🌊 با هم به کنار دریا رسیدیم، او خواست وارد آب شود، من عرض کردم:
- آقا جان! من شنا بلد نیستم.
+ فرمود: وای بر تو! با من هستی و می ترسی؟
- عرض کردم: نه! اما شجاعت آن را ندارم. آنگاه خود بر روی آب حرکت کرد و رفت و من بازگشتم!! (۳)
📚 پی نوشت ها:
۱. از مشایخ فرقه حشویه است.
۲. صوفی است.
۳. غیبه شیخ طوسی، ص ۳۰۱ و ۳۰۲، التوقیعات الوارده؛ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۱۹ و۳۲۰.
📗 داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه)، برگرفته از کتاب بحار الانوار، نویسنده: حسن ارشاد
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک_مهدوی
#رمضان_مهدوی
#تشرفات
پرتو اشراق
🌙 تشرف آقا سيد مهدى قزوينى در شب عيد فطر
⚜ عالم كامل، آقا سيد مهدى قزوينى فرمود:
🕌 سالى براى زيارت فطريه (شب #عيد_فطر) وارد #كربلا شدم و در شب سى ام، كه احتمال شب عيد در آن مـى رفـت، نـزديك غروب، هنگامى كه اگر بنا بود شب عيد هم باشد، در آن وقت هلالى ديده نـمـى شود، در حرم مطهر بالاى سر مقدس بودم.
🧔🏻♂ شخصى از من سؤال كرد: آيا امشب، شب زيارت مـى بـاشـد؟ (و مـقـصودش آن بود كه آيا امشب شب عيد است و ماه ناقص مى باشد تا آن كه اعمال زيارت شب عيد را به جا آورد، يا آن كه شب آخر #ماه_رمضان است!)
☝️🏻مـن در جـواب گـفـتم: احتمال دارد امشب شب عيد باشد، ولى معلوم نيست كه عيد ثابت شود!!
👤 ناگاه ديدم شخص بزرگوارى كه به هيئت بزرگان عرب بود، با مهابت و جلالت نزد من ايستاده اسـت!
👤👤 ايشان با دو نفر ديگر كه در هيبت و جلالت از ديگران ممتاز بودند، در آنجا تشريف داشت.
👤 آن شخص به زبان فصيح كه از اهل اين اعصار و زمانها بى سابقه است، در جواب سؤال كننده فرمود:
🔅«نعم هذه الليلة ليلة الزيارة»؛ «آری، امشب شب عيد و شب زيارت است».
👂🏻وقتى اين سخن را از او شنيدم كه بدون تزلزل و ترديد، عيد را اعلام فرمود، به او گفتم:
❓عيد بودن امـشـب را از كـجا مى گوييد؟ آيا به گفته منجم و تقويم اعتماد كرده ايد يا دليل ديگرى براى آن داريد؟
👤 اعتناى درستى به من نكرد، مگر همين قدر كه فرمود:
🔅«اقول لك هذه الليلة ليلة الزيارة»؛ به تو مى گويم امشب شب زيارتى است!
🕌 اين را گفت و با آن دو نفر به سوى در حرم به راه افتاد.
💭 وقـتى از من جدا شدند گويا الان به خود آمده باشم، با خود گفتم اين جلالت و مهابت معمولا از كـسـى ديـده نشده است و اين طور مكالمه و خبر دادنها از غيب، از غير بزرگان دين و اهل اسرار انـجـام نمى شود، لذا با عجله هر چه تمامتر ايشان را دنبال كردم و بيرون آمدم، اما آنها را نديدم!!
✋🏻 از خـدامى كه كنار در بودند پرسيدم: اين سه نفر كه فلان لباس و فلان شكل را داشتند و الان بيرون آمدند كجا رفتند؟!
👥 گـفـتـند: ما چنين اشخاصى را كه مى گويى، نديده ايم!!
🕌 با وجود آنكه معمولا نمى شود كسى از زوار، مخصوصا اگر امتيازى بر ديگران داشته باشد، داخل صحن يا ايوان يا رواق يا حرم شود و خدام او را نبينند، بلكه غالبا آنها مى دانند كه اهل كجا و چه كاره اند و از منازل هر يك اطلاع دارند و حـتـى پـيش از ورود اشراف و بزرگان به حرم، مطلع مى شوند و مى دانند كه چه وقت و از كجا وارد مـى شـونـد. چـنانكه هر كس بر عادت خدام اطلاع داشته باشد، اينها را مى داند.
🕰 به علاوه زمانى نگذشته بود كه ايشان رفته بودند.
🕌 بالأخره از در خـارج شـدم و از خدامى كه در رواق و بين البابين بودند پرسيدم و همان جواب را شنيدم!
👞 همچنين در ايوان و كفشدارى گشتم، اما اثرى ديده نشد، با اين كه هر يك از زوار ناگزير بايد از جلوى كفشدارى بگذرند.
🕌 بـاز بـرگـشتم و رواق و حجره ها را گردش نمودم و از ساكنين و ملازمين آنها، يعنى قراء قرآن و خدام و غيره پرسيدم، ولى به همان ترتيب خبرى از سه نفر بدست نيامد.
🌙 از طـرفـى در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد كه شب، شب عيد و زيارت بوده است، بنابراين از مشاهده اين امور و تصديق قلبى، يقين كردم كه به غير از آن بزرگوار، يعنى حضرت بقيت اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف كس ديگرى نبوده است. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. العبقری الحسان، ج ۲، ص ۹۱، س ۳۰.
📔 برکات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، خلاصه العبقری الحسان
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک_مهدوی
#تشرفات
#کرامات
پرتو اشراق
🌟 علت پاداش های عجیب به زوار امام حسین علیه السلام
🌙 به مناسبت سالروز ولادت خادم راستین امام عصر علیه السلام، جناب سید مهدی بحرالعلوم (عید فطر)
🏜 سیّد بحرالعلوم (رحمة الله علیه) به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد، در بین راه راجع به این مسئله، که گریه بر امام حسین (علیه السلام) گناهان را می آمرزد، فکر می کرد.
🏇 همان وقت متوجه شد که شخصی عرب سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد، بعد پرسید:
❓«جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه اندیشه ای؟ اگر مسئله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟»
💚 سید بحرالعلوم گفت:
⁉️ در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای متعال این همه ثواب به زائران و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می دهد؟ مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت بر می دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامة عملش نوشته می شود و برای هر یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده می شود؟!
🏇 آن سوار عرب فرمود:
🔅«تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود.ـ سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت، در شکارگاه از همراهیانش دور افتاده و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد.
⛺️ خیمه ای را دید و وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید، آنان در گوشة خیمه عنیزه ای «بز شیرده» داشتند و از راه مصرف شیر آن، زندگی خود را می گرداندند.
🐐 وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی به خاطر پذیرایی از مهمان آن بز را سر بریده و کباب کردند، زیرا چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
🌌 سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و به هر طوری که بود خود را به درباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل کرد. در نهایت از ایشان سؤال کرد:
❓اگر بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی باید انجام بدهم؟
👤 یکی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهید!
👤 دیگری که از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید!
👤 یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید!
👑 سلطان گفت: هر چه بدهم کم است، زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود.
🌹سپس سوار عرب به سید فرمود:
🔅حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود، چون خدا که خدائیش را نمی تواند به سیدالشّهدا (علیه السلام) بدهد، پس هر کاری که می تواند انجام می دهد، یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوّار و گریه کنندگان آن حضرت، در جایی عنایت می کند در عین حال این ها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند».
👁 چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحرالعلوم غایب شد!!
💚 پس از غايب شدن سوار عرب، سيد فهميد كه جواب سؤالش را از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) دريافت كرده است.
📗 برگرفته از عبقری الحسان، مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی، ص ۱۳۶.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#تشرفات
#کرامات
#عید_فطر
#امام_زمان
#امام_حسین
#صاحب_عزا
#داستانک_مهدوی
پرتو اشراق
🌟 نگران درد و مرگ نباش!
⚜ علامه مجلسی (رحمت الله) می فرماید:
🐪🐫 یکی از اهالی کاشان به قصد تشرف به بیت الله الحرام همراه گروهی از حاجیان، شهر و دیار خود را ترک می کند.
🛌 وقتی کاروان وارد نجف اشرف می شود، به بیماری شدیدی مبتلا می گردد، طور که هر دو پای او خشک شده و از حرکت باز می ماند.
🕌 همراهان او برای انجام مناسک حج چاره ای جز ترک او نداشتند، به همین جهت، او را به فرد صالحی که در یکی از مدرسه های اطراف حرم حجره داشت، می سپارند و خود رهسپار می شوند.
🗝 صاحب حجره هر روز او را در حجره تنها می گذاشت، و در را قفل می کرد و خود به خارج شهر برای گردش و کسب روزی می رفت.
🧔🏻♂ روزی آن مرد کاشانی به صاحب حجره می گوید: من دیگر از تنها ماندن خسته شده ام. از این جا هم می ترسم. امروز مرا به جایی ببر و رها کن! و هر جا که خواستی برو!
⛲️ مرد کاشانی می گوید: او حرف مرا نپذیرفت و مرا به گورستان دارالسلام برد، و در جایی که منسوب به امام زمان (علیه السلام) و معروف به مقام قائم (علیه السلام) بود، نشاند، آنگاه پیراهن خود را در حوض شست و آن را بر روی درختی که آن جا قرار داشت، آویخت و خود به صحرا رفت.
🧔🏻♂ او رفت و من تنها ماندم؛ در حالی که با ناراحتی به سرانجام خود می اندیشیدم.
🤲🏻 در همین حال جوان زیبای گندم گونی را دیدم که وارد حیاط شد. به من سلام کرد و یک راست به محراب رفت و مشغول نماز شد. آن گونه زیبا به راز و نیاز پرداخت و چنان در خشوع وخضوع بود که تا آن زمان من کسی را چنین در نماز ندیده بودم. وقتی نمازش تمام شد، نزد من آمد و احوالم را پرسید!
✋🏻 گفتم: به مرضی مبتلا شده ام که مرا سخت گرفتار نموده است. نه خدا شفایم می دهد که بهبودی یابم، و نه جانم را می ستاند که آسوده شوم!
🌹فرمود: نگران نباش! به زودی خداوند هر دوی آن ها را به تو عطا خواهد نمود!
🧔🏻♂ ناگاه به خودم آمدم... آری من که نمی توانستم حتی از جایم حرکت کنم، اکنون هیچ گونه اثری از آن بیماری سخت در من دیده نمی شد.
💚 یقین کردم که او همان قائم آل محمد (علیه السلام) است.
👣 با عجله به دنبال او خارج شدم و تمام اطراف را گشتم. اما کسی را ندیدم!!
💔 از این که دیر متوجه شده بودم، بسیار پشیمان بودم.
👳🏻♂ وقتی صاحب حجره بازگشت و مرا صحیح و سالم دید، با تعجب پرسید: چه شده است؟!!
✋🏻 من تمام ماجرا را برای او تعریف کردم، او نیز مانند من، از این که به شرف ملاقات او نائل نشده بود، حسرت می خورد. اما با این حال خوشحال و شاد با هم به حجره بازگشتیم.
⚰ شاهدان می گفتند: او تا موقعی که دوستانش از حج بازگشتند، سالم بود، وقتی آن ها آمدند، پس از مدتی مریض شد و مرد، و در همان حیاط دفن شد.
🌟 بدین ترتیب به هر دوی آنچه که از حضرت (علیه السلام) می خواست، نائل شد. (١)
📚 پی نوشت:
١. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۶ و۱۷۷.
📗 داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه)، حسن ارشاد
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#جمعه
#کرامات
#تشرفات
#امام_زمان
#حامی_شیعیان
#داستانک_مهدوی
#سلام_حضرت_عشق
پرتو اشراق
🕋 ولی عصر (علیه السلام) و نصب حجرالاسود!
⚜ محمد بن قولویه، استاد شیخ مفید می گوید:
🕋 قرامطه - که پیروان احمد بن قرمط بودند - اعتقاد داشتند که او (احمد بن قرمط) #امام_زمان است آنها به مکه حمله کرده وحجر الاسود را ربودند، پس از مدت ها آن را در سال ۳۰۷ هجری قمری باز پس فرستادند، و می خواستند در محل قبلی خود نصب نمایند.
📚 من این خبر را پیشتر در کتاب های خویش خوانده بودم، و می دانستم که حجر چالاسود را فقط امام زمان (علیه السلام) می تواند در جای خود نصب کند. چنان که در زمان امام زین العابدین (علیه السلام) نیز از جای خود کنده شد، و فقط امام (علیه السلام) توانست آن را در جای خود نصب کند.
🐫🐪 به همین خاطر به شوق دیدار امام زمان (علیه السلام) به سوی مکه به راه افتادم. ولی بخت با من یاری نکرد و در بغداد به بیماری سختی مبتلا شدم.
🛌 ناچار شخصی به نام ابن هشام را نایب گرفتم تا علاوه بر ادای حج به نیت من، نامه ای را که خطاب به حضرت (علیه السلام) نوشته بودم، به دست آن حضرت برساند.
📜 در آن نامه خطاب به ناحیه مقدسه معروض داشته بودم که آیا از این بیماری نجات خواهم یافت؟ و مدت عمر من چند سال خواهد بود؟
🛌 به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این نامه به دست کسی برسد که حجرالاسود را در محل خود نصب می کند. وقتی نامه را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن!
🐪🐫 ابن هشام، پس از این که با موفقیت مأموریت خود را انجام داد، بازگشت و جریان نصب حجرالاسود را چنین تعریف کرد:
🕋 وقتی به مکه رسیدم، خبر نصب حجرالاسود به گوشم رسید، فوراً خود را به حرم رساندم. مقداری پول به شرطه ها دادم تا اجازه بدهند کسی را که حجرالاسود را در جای خود نصب می کند، ببینم، و عده ای از آن ها را نیز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند تا بتوانم از نزدیک شاهد جریان باشم!
🪨 وقتی نزدیک حجرالاسود رسیدم، دیدم هر که آن را بر می دارد و در محل خود می گذارد، سنگ می لرزد و دوباره می افتد، همه متحیر مانده بودند. نمی دانستند چه باید بکنند؟
🕋 تا این که جوانی گندم گون که چهره زیبایی داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد، سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود قرار گرفت. گویی هیچگاه نیفتاده بود.
👥👥 در این هنگام، فریاد شوق از مرد و زن برخاست، او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در حرم خارج شد.
👣 من دیوانه وار به دنبال او می دویدم و مردم را کنار می زدم، آن ها فکر می کردند که من دیوانه شده ام و از مقابلم می گریختند. چشم از او بر نمی گرفتم تا این که از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم بر می داشت ولی من به سرعت می دویدم وبه او نمی رسیدم، تا این که به جایی رسیدیم که هیچکس غیر از من، او را نمی دید.
🌹او ایستاد و رو به من نمود و فرمود: آنچه با خود داری بده!
📜 وقتی نامه را به ایشان تقدیم نمودم بدون این که آن را بخوانند، فرمود:
⏳ به او بگو: از این بیماری هراسی نداشته باش، پس از این سی سال دیگر زندگی می کنی.
👣 آنگاه مرا چنان گریه ای گرفت که توان هیچ گونه حرکتی نداشتم، و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود، و رفت.
🗓 ابن قولویه گوید: پس از این قصه سال ۳۶۰ دوباره بیمار شدم، و به سرعت خود را آماده نموده و وصیت نمودم.
🛌 اطرافیان به من گفتند: چرا در هراسی؟ ان شاءالله خداوند شفا عنایت خواهد کرد.
🛌 گفتم: این همان سالی است که مولایم وعده داده است.
🏴 و در همان سال و با همان بیماری دار فانی را ترک گفت و به موالیانش پیوست. رحمت خداوند بر او باد. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. خرایج راوندی، ج ۱، ص ۴۷۵ - ۴۷۸، فی معجزات صاحب (علیه السلام) بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و۵۹.
📔 داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه)، نویسنده: حسن ارشاد
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#جمعه
#تشرفات
#داستانک_مهدوی
پرتو اشراق
🕌 تشرف خدمت امام زمان در سفر به مشهد مقدس
⚜ عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم حجت الاسلام ملا اسدالله بافقی ـ برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی ـ در ماه صفر ۱۳۶۹ قمری، برایم چنین حکایت کرد:
🎙برادرم مکرر به خدمت حضرت ولی عصر(ع) مشرف شده، قضایا را به من می گفت لکن سفارش کرده بود که تا من زنده ام آنها را برای کسی نقل نکنم ولی حالا که از دنیا رفته برای شما حکایتی از آن سرگذشت ها را نقل می کنم؛ از جمله اینکه می گوید:
👣 قصد داشتم از نجف اشرف، پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) مشرف شوم.
🌨 فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم، کوه ها و دره های عظیمی سر راهم بود و برف بسیاری هم باریده بود.
🌄 یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم، که نزدیک گردنه ای بود. با خودم گفتم امشب را در این قهوه خانه می مانم و صبح به راه ادامه می دهم.
🎲 وارد قهوه خانه شدم و دیدم جمعی از گروه های یزدی در میان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند.
💭 با خودم گفتم خدایا، چه کنم؟ اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد. من هم که نمی توانم با آنها مجالست کنم. هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است.
🌄 همین طور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم و فکر می کردم، کم کم هوا تاریک می شد، صدایی شنیدم که می گفت:
✨«محمد تقی بیا اینجا!!»
🌳 به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا نزد خود می طلبد.
🌹نزدیک او رفتم، سلام کرد و فرمود: «محمد تقی آنجا جای تو نیست».
🌳 من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت هوا ملایم است و کاملاً می توان در آنجا استراحت کرد و حتی زمین زیر درخت، خشک و بدون رطوبت است ولی بقیه صحرا پر از برف است و سرمای کشنده ای دارد.
🌌 به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ که با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیة الله ـ ارواحنا فداه ـ است، بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم، از آن وجود مقدس استفاده کردم.
🤲🏻 صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند:
🏞 هوا روشن است برویم!
- من گفتم: اجازه بفرمایید من همیشه در خدمتتان باشم و با شما بیایم.
🌹 فرمودند: «تو نمی توانی با من بیایی».
❓گفتم: پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟
🌹 فرمودند: «در این سفر دوباره تو را خواهم دید و من نزد تو می آیم. بار اول در قم، و مرتبة دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم». و ناگهان از نظرم غایب شدند!
🕌 من به شوق دیدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) و وعده تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!!
🏜 از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی، متأثر بودم تا آنکه پس از یک ماه، به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
🌲🌳 همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من که در قم آن حضرت را ندیدم و این هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسیدم.
👂🏻در همین فکرها بودم که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می آورند. به مجرد آنکه چشمم به ایشان افتاد ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم.
⁉️ گفتم: آقاجان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم!!
🌹فرمودند: «محمد تقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئله ای می پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را می دادی. من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی و من رفتم».
🗞 مجله موعود، شهریور ۱۳۸۶، شماره ۷۹
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#تشرفات
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#حامی_شیعیان
#داستانک_مهدوی
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 من مظلوم ترین فرد عالم هستم!
⚜ مرحوم حجت الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیت الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود.
✋🏻 ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است:
🕌 به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید.
📖 مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم:
❓شما کیستید؟
🌹آقا فرمودند: «انا اول مظلوم فی العالم»؛
▪️من مظلوم ترین فرد عالم هستم.
💭 من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست.
🌹 اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج ۳، ص ۱۵۹ و ج ۲، ص ۲۳۰
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#تشرفات
#امام_حسین
#داستانک_مهدوی