eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🤲🏻 آوای استغاثه 🌌 وقتی بیدار شد دید که همسفرانش رفته اند و او را جا گذاشته اند. 🐺 صدای درنده ها خبر از نزدیک بودنشان می داد و بیابان خشک خبر از تشنگی طولانی.  ✋🏻 در آن حالت اضطراب و استیصال، به رسم مذهب پدری، یک یکِ خلفای مذهبشان را صدا زده بود. کمک خواسته بود و جوابی نشنیده بود!! 🧕🏻 ناامید از همه جا و همه کس، یاد حرف مادرش افتاد که می گفت: «ما امامی داریم که فریادرس گمشدگان است. امام زنده ی ما، کنیه اش اباصالح است».  👳🏻‍♂️ همان وقت با خودش عهد بست که اگر او به فریادش برسد، به مذهب مادری در آید. 👣 با هر قدم که بر می داشت، فریادی به نشانه ی استغاثه سر می داد. 🌹 یک مرتبه دید سید بزرگواری همراهیش می کند. حضرت از او خواست که به مذهب مادری ایمان بیاورد. ⏳ بعد هم وعده اش داد که به زودی، به آبادی شیعه نشینی خواهد رسید.  👳🏻‍♂️ پرسید: شما با من به آنجا تشریف نمی آورید؟ 🌍 فرمود: هزار نفر دیگر در جایجای زمین به من پناهنده شده اند؛ می خواهم به داد آنها برسم.  👣 کمی رفت و به همان آبادی رسید. 🐪🐫 مسافت عادی آبادی آنقدر زیاد بود که همسفرانش فردای آن روز به آنجا رسیدند. 📚 مکیال المکارم، ج ۱، ص ۸۷؛ ذیل بخش چهارم، مورد هفتم. 📕 منبع: روایت هایی داستانی پیرامون وجود مقدس امام عصر سلام الله علیها با نگاهی به کتاب شریف مکیال المکارم 🦋🌹🦋🌹🦋 ⚜️ امام رضا (علیه السلام): 🔅«امام همدمی است رفيق و پدری است مهربان؛ و برادری است همسان و مادری است نيكوكار به فرزند كوچكش». 🔅«الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ، وَالوالِدُ الشَّفيقُ وَالأَخُ الشَّقيقُ ، وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ». 📚 الكافي، ۱ / ۲۰۰ / ۱، الغيبة للنعماني، ۲۱۹ / ۶، تحف العقول، ۴۳۹. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 شفای پسر فلج در مسجد مقدس جمکران 🎙️بر اساس روایتی از یکى از اعضاى هیئت امناى مسجد مقدس که بیش از بیست سال توفیق خدمت به این مسجد را دارد، روایت شده که  در شب جمعه سال ۵۱ من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. 🕌 جلوى ایوان مسجد قدیمى کنار مرحوم حاج ابوالقاسم کارمند مسجد که داخل دکه مخصوص جمع آورى هدایا بود، نشسته بودم و نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعیت کم و بیش مشرف مى شدند. 🧕🏻 ناگهان خانمى جلو آمد در حالى که دست دختر ۱۲ ساله اش را گرفته بود و پسر بچه ۹ ساله اى را هم در بغل داشت. 🧔🏻 نگاهى کردم و گفتم: بفرمایید، امرى داشتید؟ 🧕🏻 زن سلام کرد و بدون هیچ مقدمه اى گفت: من نذر کرده ام که اگر (عج) امشب بچه ام را شفا دهد پنج هزار تومان بدهم حال اول مى خواهم هزار تومان بدهم. 🧔🏻پرسیدم: آمدى که امتحان کنى؟ 🧕🏻 گفت: پس چه کنم؟ ☝🏻بلافاصله گفتم: نقدى معامله کن با قاطعیت بگو این پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم. 🧕🏻 کمى فکر کرد و گفت: خیلى خب، قبوله و بعد پنج هزار تومان را داد قبض را گرفت و رفت. 🌌 آخر شب بود و من قضیه را به کلى فراموش کرده بودم! 🧒🏻🧕🏻👧🏻 خانمى را دیدم که دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دکه مى آمد به نظرم رسید که قبلا دختر بچه را دیده ام ولى چیزى یادم نیامد. 🤲🏻 زن شروع به دعا کرد و تکرار مى کرد و مى گفت: حاج آقا، خدا به شما طول عمر بدهد، خدا ان شاءاللّه به شما توفیق بدهد. 🧔🏻 پرسیدم: چى شده خانم؟ 🧕🏻🧒🏻 گفت: این بچه همان بچه اى است که وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود و بعد پاهاى کودک را نشان داد کاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف یا فلج در پسر نبود. ☝🏻زن سفارش کرد که شما را به خدا کسى نفهمد! 🧔🏻 گفتم: خانم، این اتفاقات براى ما غیر منتظره نیست تقریبا همیشه از این جور معجزه‌ها را مى بینیم. 🧕🏻 گفت: هفته دیگر ان شاءاللّه با پدرش مى آییم و گوسفندى هم مى آوریم. 🐑 هفته بعد که آمدند گوسفندى را ذبح کردند و خیلى اظهار تشکر کردند بچه را که دیدم، او را بغل کردم و بوسیدم. 📙 کتاب کرامات المهدی (عج) از انتشارات مسجد مقدس جمکران 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌍 حکایت زیبای طی الارض زائر خانه خدا 👣 امیراسحاق استرآبادی از مردان شریف و صالحی که چهل بار با پای پیاده به حج مشرف شده و در میان مردم مشهور بود که طیّ‌الارض داشته است یک سال به اصفهان رفت. 🐪🐫 امیراسحاق استرآبادی یک سال با کاروانی به طرف مکه رفت، حدود هفت یا نُه منزل بیشتر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرد و از قافله عقب افتاد. 🏜️ وقتی به خود آمدم دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی‌شود، راه را گم کردم، حیران و سرگردان مانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر او غالب شد که از زندگی ناامید شده بود و آماده‌ مرگ شد. 💭 ناگهان به یاد منجی بشریت (عج) افتاد و فریاد زد: ✋🏻 «یا صالح، یا ابا صالح، راه را به من نشاه بده، خدا تو را رحمت کند». 👁️ در همین حال از دور شبحی به نظرش رسید به او خیره شد و با کمال ناباوری دید که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارش ایستاد!! 🌹 جوانی گندم‌گون و زیبا با لباسی پاکیزه بود که به نظر می‌آمد از اشراف باشد و بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت. ✋🏻 امیراسحاق استرآبادی سلام کرد او نیز پاسخش را به نیکی ادا کرد. 🌹فرمود: تشنه‌ای؟ ✋🏻 گفت: آری، اگر امکان دارد کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید. 🌹او مشک آب را به او داد، آنگاه فرمود: ❓می خواهی به قافله برسی؟ ✋🏻 گفت: آری. 🐪 او نیز امیراسحاق استرآبادی بر ترک شتر خود سوار کرد و به طرف مکه به راه افتاد. 📖 امیراسحاق استرآبادی عادت داشت که هر روز دعای «حرز یمانی» را قرائت کند، مشغول قرائت دعا شد در حین دعا آن جوان گاهی به طرف او برمی گشت و می‌فرمود: 👌🏻این طور بخوان. ⏳چیزی نگذشت که به امیراسحاق استرآبادی فرمود: این‌جا را میی شناسی؟ 🕋‌نگاه کرد، دید در حومه‌ شهر مکه است!! ‼️گفت: آری می‌شناسم!! 🌹فرمود: پس پیاده شو! 👁️ امیراسحاق استرآبادی پیاده شد، برگشت او را ببیند، ناگاه از نظرش ناپدید شد. 💭 تازه متوجه شد که او قائم آل‌محمد (عج) است از گذشته‌ خود پشیمان شد و از این که او را نشناخت و از او جدا شده بود، بسیار متأسف و ناراحت بود. 🐫🐪🐪پس از هفت روز کاروان ما به مکه رسید وقتی او را دیدند، تعجب کردند؛ زیرا یقین داشتند که او جان سالم به در نخواهد برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که طی الارض دارد. 📓 داستان هایی از امام زمان (عجل الله عالی فرجه الشریف)، حسن ارشاد 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌟 شفای جوان مسموم در حال مرگ... 🚑 به دلیل مسمومیت چند روزى در بیمارستان نمازى شیراز بى هوش بودم، پزشکان از مداواى من قطع امید کرده بودند. 🛌🏻 برادرم که در آن لحظات کنار تخت من بود، مى گفت: دیدم که خط صافى روى صفحه اى که نوار قلب را نشان مى داد، ظاهر شد. او گریه کرد و خود را روى من انداخت دکتر‌ها قطع امید کردند و می‌خواستند مرا به سردخانه بیمارستان ببرند که ناگهان قلبم شروع به کار کرد و فشار خون از ۳ به ۱۰ رسید پزشکان سریعا مرا براى دیالیز و تصفیه خون به بیمارستان سعدى و صحرایى بردند. 👨🏻‍⚕️ عقیده پزشکان بر این بود که اگر دیالیز هم مى شدم باز هم معلوم نبود که زنده بمانم، اما من زنده شدم. 🌌 عمه ام که زن مومن و با تقوایى است و همیشه ائمه معصومین (ع) را در خواب مى بیند و ۷۹ سال هم سن دارد موقعى که حال من خیلى بد بود و خبر مردن مرا برایش برده بودند همان شب در خواب (عج) را دید که حضرت (عج) فرمود: 🔅«نترسید و ناراحت نباشید که ما شفاى جوان شما را از خدا خواسته ایم و خدا جوان شما را شفا خواهد داد». 🌹 عمه ام از خواب بیدار مى شود و بوى عطر آقا را استشمام مى کند و به افراد فامیل خبر شفاى مرا مى دهد. 🕌 ابتدا همه او را مسخره مى کنند ولى بالاخره معجزه به وقوع مى پیوندد من نیز بعد از این معجزه براى قدردانى به مشرف شدم. 📗 کتاب کرامات حضرت مهدی (عج) ✒️ نویسنده: واحد محتوا انتشارات کتاب جمکران 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
❤️ دعاى در دل و عنايت بيکران او! 🌟 کرامتی شگفت آور از امام زمان (عج) ⚜️ شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد: 👳🏼‍♂️ در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش و بد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه و موى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود. 👥 روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که خلیفه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است. حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. 👊🏻 وقتى او را دستگير و نزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند. مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، و دندان هى پيشين او شکست. حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده و با جوالدوز سوراخ کنند. 👃🏻 شکنجه او همچنان ادامه يافت، و (برى عبرت مردم و قدرت نمايى و به اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده و طناب زبر خشنى از آن عبور دهند و در کوچه هى حلّه بچرخانند و در انظار مردم نيز او را ضرب و شتم نمايند. 🗡️ مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى برى ابو راجح نمانده بود. هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد. 👥👥 عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است و آنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده و رهايش نمود. 🛌🏻 بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى و زبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، و در اتاقى خواباندند، و همه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد. 🤲🏻 اما صبح هنگام، وقتى برى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه و پاک، قامتى رسا و قوى و دندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است و هيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود. 👥 مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟ 💔 ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست. زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، و از مولايم (عليه السلام) کمک طلبيدم. 🌌 وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود: 🔅(براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است). 🌄 صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم. 🏰 خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده و امروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد. ⏳از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد. حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده و از آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۷۰ و ۷۱. 📕 داستانهایی از امام زمان(عج) از کتاب بحارالأنوار، حسن ارشاد. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
⁉️ پنداشتى که تو را نمى بينم؟! 👳🏻‍♂️ حسن بن وجناء نصيبى مى گويد: 🕋 پنجاه وچهار بار به سفر حجّ مشرّف شده بودم. سفر آخرى بود، شبى زير ناودان در سجده مشغول دعا و تضرّع بودم که شخصى مرا تکان داد و گفت: برخيز! ى . 🧕🏽هنگامى که برخاستم، کنيز رنگ پريده و نحيفى را ديدم که حدوداً چهل سال يا بيش تر سن داشت. ❓در اين فکر بودم که او کيست؟ واز من چه مى خواهد؟ 👳🏻‍♂️ ناگاه در مقابل من به راه افتاد، من نيز بى اختيار بدون اين که از او سؤالى کنم به دنبال او به راه افتادم. 🌴 به اتّفاق به خانه (عليها السلام) رسيديم. وارد حياط شديم، در يک طرف، اتاقى بود که درِ ورودى آن وسط حياط قرار داشت و از سطح زمين کمى بالاتر بود. او با عبور از چند پله چوبى که از جنس ساج بودند، وارد اتاق شد. ⏳چند لحظه بعد صدايى مرا فرا خواند: اى حسن! بيا بالا! 👁️ وقتى از پله ها بالا رفتم و در آستانه در قرار گرفتم، چشمم به جمال عالم آرى يوسف زهرا (عليهما السلام) افتاد. 🌹 حضرت (عليه السلام) فرمود: 🔅اى حسن! چنين مى پندارى که تو را نمى بينم؟ به خدا قسم! در تمام اوقاتى که در حج بودى، من با تو بودم. 🕋 آنگاه يک به يک تمام حالات و لحظات و کيفيّت اعمال مرا در طول حجّ برشمرد. 👁️ چنان که من از شنيدن آن ها بيهوش به خاک افتادم... نمى دانم چقدر آن حال به طول انجاميد که لذّت تماس دست هاى حضرت (عليه السلام) را احساس کردم. برخاستم و دوباره به سير جمال بى مثال محبوب گمشده خويش پرداختم. 🌹امام (عليه السلام) فرمود: اى حسن! به مدينه برو و در خانه امام جعفر صادق (عليه السلام) ـ که خالى از سکنه است ـ بمان و فکر خوراک و پوشاک هم نباش، که به تو خواهد رسيد! 📖 آنگاه دفترى به من عنايت فرمود که در آن و دستور نماز آن مندرج بود. 🌹فرمود: اين گونه دعا کن و براى من نماز بخوان! آن را به کسى غير از شيعيان حقيقى من نشان مده! خداوند تو را موفق نمايد. ✋🏻 عرض کردم: مولا جان! آيا بعد از اين شما را نمى بينم؟ 🌹فرمود: چرا، اگر خدا بخواهد. 🐪🐫 با اين همه، امتثال امر ولايت کردم، و دل به فراق و هجران نهاده بازگشتم. 🌴 به مدينه رفتم ودر خانه (عليه السلام) ماندم. روزها بيرون خانه مشغول بودم. 🍶🍪 هنگام شب که برى افطار باز مى گشتم ظرف چهار گوشى را که هميشه آن جا بود پر از آب گوارا مى يافتم، و کنار آن قرص نانى که روى آن هر غذايى که در طول روز هوس نموده بودم، نهاده شده بود. 🌤️ وقتى به قدر کافى سير مى شدم مابقى را شبانه به فقرا صدقه مى دادم که مبادا کسى متوجّه شود. همين طور لباس تابستانى ام هنگام تابستان، و لباس زمستانى ام را هنگام زمستان مى رسيد. 🍶 بعد از افطار مى خوابيدم، هر روز هم قبل از خارج شدن از خانه، آب آورده و اطراف را جاروب مى کردم و کوزه آب را خالى مى کردم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. کمال الدين، ج ۲، ص ۴۴۳ و ۴۴۴، من شاهد القائم (عليه السلام)، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۱ و ۳۲. 📕 داستانهایی از امام زمان(عج) از کتاب بحارالأنوار، حسن ارشاد. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
‍ 🌴 مهمان خانه‌ی امام شده بود. امام خرما تعارفش کرد، گفت: از غصّه نمی‌توانم چیزی بخورم؛ در راه دیدم ماموران حاکم زنی را می زدند؛ می‌خواستند زندانی‌اش کنند؛ کسی به دادش نمی‌رسید! 🌹 امام پرسید: مگر چه کرده بود؟ 👳🏻‍♂️ بَشّار گفت: شنیدم از مردم که پایش لغزیده و زمین خورده. همان وقت دشمنان مادرتان زهرا سلام الله علیها را نفرین کرده. 💧محاسن امام صادق علیه السلام خیس اشک، فرمود: برخیز! 🕌 برویم مسجد سهله آنجا برای نجاتش دعا کنیم. 🤲🏻 امام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت، بعد دعا فرمود: آزادش کردند، برویم! خبر آوردند زن آزاد شده. 🏰 حاکم شهر دویست درهم به او بخشیده؛ برای جبران و دلجویی، زن اما قبول نکرده، با اینکه سخت محتاج بوده. به امر امام بشار به دیدن آن زن رفت. ✋🏻 گفت: امام صادق علیه السلام سلامت را رساند، این هفت دینار را هم هدیه فرستاده. 🧕🏻 زن مات و مبهوت پرسید: امام زمانم به من سلام فرستاد؟ از هوش رفت، وقتی جواب آری شنید. به هوش که آمد، باز همین سوال را پرسید. باز بیهوش شد، از شوق آن سلام. برای سومین بار هم مدهوش شد. بار آخر به بَشّار گفت: 🧕🏻 به امام زمانم بگو کنیز او هستم و محتاج دعایش. ✋🏻 بَشار، همان کرد که زن گفته بود. 🌹 امام با اشک برایش دعا کرد. 📚 برگرفته از المزار الكبير ، ص۱۳۶. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
💰پول زیادی خرج کرد. اینجا و آنجا رفت. زخمش را به همه اطبّا نشان داد. پاسخ همه یک چیز بود: ‼️برای این زخم، دارویی نداریم!! 📜ناامید از همه‌شان، نامه نوشت، خطاب به امام زمان علیه السلام. از رنج و بیماریش گفت. ملتمسانه تقاضای دعا کرد. ⏳چند روز بعد نامه‌ای دستش رسید. 💚 نامه‌ای پر از محبت: 🔅«خدا سلامتی‌ات بدهد. از خدا می‌خواهم با ما باشی، هم در دنیا، هم در آخرت». 🗓️ یک هفته نشده، معجزه را دید! خوب خوب شد. 👳🏻‍♂️ طبیبش می‌گفت: حاصل دارو و دوا نیست. زخمی که تو داشتی فقط معجزه می‌خواست! 📚 برگرفته از الکافی، ج ۱، ص ۵۱۹. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🦋 اهل خيرى افتاده و عنايت مولا صاحب الزمان ⚜️ سيّد على بن عبدالحميد مى گويد: 🕌 سال ۷۸۹ هجرى است، خانه ى که من در آن زندگى مى کنم همسايه ديوار به ديوار بارگاه حضرت على (عليه السلام) در است. سال ها پيش مردى در اين خانه زندگى مى کرد که مشهور به خير و صلاح، و معروف به (حسين مدلل) بود، و صاحب عيال و فرزند بود. 🛌🏻 او در پى عارضه ى فلج شده و قدرت تحرک خود را از دست داد. مدّت زيادى از اين بيمارى در رنج و زحمت به سر مى برد، شدّت فلج او آن چنان بود که برى انجام اُمور ضرورى خويش نياز به همسر خود داشت، و همسر او کارهاى ضرورى او را انجام مى داد، ولى در اثر طولانى شدن دوران بيمارى، خانواده اش از اين زندگى به تنگ آمدند. ⏳از سوى ديگر، چون او نمى توانست کار کند و مخارج زندگى خود را تأمين نمايد به همين خاطر بسيار مقروض شد. مشکلات جسمى و روحى او در خانه از يک سو، و احتياج به مردم از سوى ديگر، او را در مقابل طلب کاران در وضعيّت بدى قرار داده بود. 🌌 او در شبى از شبهاى سال ۷۲۰ هجرى، همسر و فرزندانش را که همه در خواب بودند بيدار مى کند. يک چهارم از شب گذشته بود، وقتى آن ها با هراس بر مى خيزند خانه را مملو از نورى خيره کننده مى يابند واز او مى پرسند: چه خبر است؟ 👣 او مى گويد: (عليه السلام) تشريف آورده و فرمود: اى حسين برخيز! ✋🏻 عرض کردم: آقا جان! نمى بينيد که نمى توانم بر خيزم؟ 👣 حضرت دست مرا گرفته و از جا بلند نمود، حالا همين طور که مى بينيد صحيح وسالم هستم. 🕌 آنگاه حضرت فرمود: من هر شب از اين کوچه به زيارت جدّم اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى روم و تو هر شب آن را قفل کن! ✋🏻 عرض کردم: مطيع خدا وشما هستم مولا جان! آن گاه به زيارت امير المؤمنين (عليه السلام) تشريف بردند. 🕌 آن کوچه اکنون نيز در نجف مشهور است و مردم در مواقع مشکلات برى رفع گرفتارى هاى خود برى آنجا نذر مى کنند و به برکت وجود امام زمان (عليه السلام) هيچ گاه نااميد نمى شوند. (۱) 📚 پی نوشت: (۱). بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۷۴. 📗 داستان هایی از امام زمان (عج) از کتاب بحارالانوار، حسن ارشاد. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🤲🏻 خداوندا به او پسرى عطا کن! 📜 قاسم بن علا مى گويد: سؤالاتى را در قالب سه نامه به محضر حضرت حجت (عليه السلام) عرضه داشتم، و در ضمن اضافه نموده بودم که من مردى سالمند هستم امّا هنوز صاحب فرزندى نشده ام!! ✍🏻 حضرت (عليه السلام) پاسخ سئوالات مرا مرقوم فرموده امّا درباره فرزند به چيزى اشاره نکرده بودند! 📜 من براى مرتبه چهارم نامه ى نوشتم، و ابتدا از ايشان التماس دعا کردم. ✍🏻 حضرت پاسخ فرمودند: 🔅«اللهمّ ارزقه ولداً ذکراً...»؛ 🔅«خداوندا! به او فرزند پسرى عطا کن تا نور چشم او باشد، و‌ اين نطفه را که از او بوجود آمده است پسر قرار بده!» 📜 هنگامى که نامه را مطالعه کردم، دانستم نطفه ى از من به وجود آمده، امّا هيچ اطّلاعى از آن نداشتم. 👌🏻وقتى از همسرم موضوع را سؤال کردم گفت: مشکلى که داشتم، برطرف شده و اکنون باردارم. و چندى بعد پسرى به دنيا آورد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. دلائل الامامه، ص ۲۸۱، معرفة شيوخ الطايفة، بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۰۳ و ۳۰۴. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
👳🏻‍♂ محمد بن یوسف برایم نقل کرد که: یکبار زخمی چرکین در بدنم پدیدار شد، برای درمان آن نزد پزشکان رفتم و هزینه‌ی زیادی هم پرداختم. اما بهبودی نیافتم. 📜 آنگاه نامه‌ای به پیشگاه مبارک (عج) نگاشتم و از ایشان درخواست دعا کردم. 📜 امام مهدی که درود همگان بر ایشان باد، پاسخی برایم فرستادند که در آن نوشته بودند: 🔅«خداوند به تو‌ تندرستی عطا فرماید و در دنیا و آخرت تو را با ما قرین و‌ همراه قرار دهد». ⏳هنوز بیش از یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که زخم‌ من کاملا بهبود یافت! 🧔🏻👳🏻‍♂ در همین زمان محل آن زخم را به یکی از دوستانم که پزشک بود، نشان دادم. او‌ با صراحت اظهار داشت که ما، به راستی برای چنین زخمی هیچ دارویی نمی‌شناسیم، بنابراین باید بگویم که بهبود یافتن آن تنها از سوی پروردگار مهربان بوده است. 📕 برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۷۵ و ۷۶ 🗓 جمعه‌ها، منتظر روایت‌هایی از زندگی امام زمان (عج) باشید... 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🛍 تا می توانید در حد تمکن به محرومین خدمت کنید 🦋 آقای محمد علی برهانی فریدنی می گوید: 🚙 در خرداد سال ۱۳۵۸ شمسی برای رسیدگی به مردم محروم منطقه فریدن (استان اصفهان) رفته بودم که در هنگام بازگشت ماشین خراب شد و در بیابان تنها ماندم. ✋🏻 دیدم چاره ای جز توسل به مولایم صاحب الزمان(عج) نیست. به آن حضرت متوسل شدم و گفتم: «یا اباصالح المهدی ادرکنی» 🌹ناگهان وجود مبارک (عج) تشریف آوردند و ضمن بشارت به آمدن وسیله نقلیه فرمودند: 🔅«ما هم اینجا رفت و آمد می کنیم، شما هم خیلی ماجورید. چون خدمت به محرومین می کنید و این روش جدم حضرت علی (ع) است. 🔅تا می توانید در حد تمکن به این طبقه خدمت کنید و دست از اینکار برندارید که کار خوبی است». 📚 شیفتگان حضرت مهدی, ج ۲, ص ۱۱۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🦋 نجات يافتن گمشدگان توسط امام زمان (عج) 👥👤 جماعتى كرده‌اند كه در همدان خانواده‌اى را يافتيم كه همه آنان مؤمن بودند، درباره ( (عج)) از آنان پرسيدم. 🕋 گفتند: در سالى، جدّ ما حجّ بجا آورد و خيلى قبل از ديگر حاجيان برگشت، پرسيديم: مثل اينكه تو از عراق برگشته‌اى؟ 🌌 گفت: نه، من با اهل شهرم حجّ بجا آوردم و همراه آنان هم از مكه بيرون آمدم، در يكى از شبها در صحرا خواب بر چشمانم غلبه كرد و خوابيدم، وقتى كه بيدار شدم ديدم خورشيد طلوع كرده و از كاروان خبرى نيست و رفته است. 🏰 من ديگر از حيات خود مأيوس شدم، دو سه روز مى‌رفتم و مى‌نشستم تا اينكه صبح روزى خود را بر در قصرى ديدم، با سرعت جلو رفتم و غلام سياهى را در جلو در ديدم و مرا به خانه‌اى وارد كرد و در آنجا مرد خوش سيما و خوش رخسارى را ديدم، دستور داد به من آب و غذا بدهند. ❓پرسيدم: فدايت شوم! تو كيستى؟ 🌹 فرمود: «من كسى هستم كه قوم تو و مردم شهرت مرا انكار مى‌كنند!!» ❓گفتم: كى قيام مى‌كنى؟ 🗡 🏳 فرمود: «اين شمشير را مى‌بينى كه اينجا آويزان شده و اين پرچم را، هر وقت اين شمشير به خودى خود از غلافش در بيايد و اين پرچم بجنبد، من قيام مى‌كنم». 🌌 وقتى كه مقدار كمى از شب گذشت، فرمود: «مى‌خواهى نزد خانواده‌ات بروى؟» ✋🏻 گفتم: آرى! 🌹به يكى از غلامانش فرمود: «دستش را بگير و به خانه‌اش برسان!!» 🌍 پس آن غلام دست مرا گرفت و همراه او رفتم مثل اينكه زمين زير پاى ما پيچيده شد وقتى كه فجر دميد، ديدم نزديك جايى هستم كه به شهر ما نزديك است و من آنجا را مى‌شناختم، آن غلام به من گفت: اينجا را مى‌شناسى؟ ✋🏻 گفتم: آرى «اسدآبادى» است و او برگشت. 🐫🐪🐪 راوى مى‌گويد: به همدان رفتم و بعد از مدتى كسانى كه با من حج بجا آورده بودند نزد من آمدند و من هم جريان گم شدن خود را به آنان گفتم و همه تعجب كردند و به خاطر اين مسأله همه ما هدايت شديم‌. [١] 📚 پی نوشت: ۱. اثبات الهداة، ۷/ ۳۵۱، حديث ۱۲۹. 📚 جلوه‌های اعجاز معصومین، راوندی، قطب الدین، جلد ۱، صفحه ۵۵۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌧 باران مهر و کرامت 📓 یکی از استادان و نویسندگان اهل تسنن، کتابی علیه مذهب تشیع نوشته بود و مطالب آن را در مجالس و سخنرانی های خود برای دیگران می‌خواند؛ اما از بیم آنکه دانشمندان شیعه بر آن کتاب، نقد و ردّ بنویسند کتاب را به دست کسی نمی‌داد! 📚 از این مسأله آگاه شد و برای دسترسی به آن کتاب، تدبیری اندیشید. وی مدتی در مباحث درسی آن استاد و نویسنده شرکت کرد. آنگاه با واسطه قرار دادن و استناد به رابطه‌ی استاد و شاگردی، از نویسنده درخواست کرد کتابش را به عنوان امانت در اختیار بگیرد. 👳🏼‍♂ آن مرد که نمی‌خواست دست رد به سینه علامه بزند، گفت: ☝️🏻می‌دانی، من سوگند خورده‌ام که این کتاب را بیش از یک شب به کسی ندهم! 🌌 علامه‌ی حلی همین را نیز غنیمت شمرد و کتاب را یک شبه امانت گرفت. او قصد داشت به رونویسی مطالب کتاب بپردازد تا در فرصتی مناسب، بتواند ردیه‌ای برای آن بنگارد. البته روشن بود که در یک شب نمی‌توانست همه‌ی نوشته‌های آن کتاب را دوباره نویسی کند. با این همه، فکر کرد بهتر است تا جایی که می‌تواند این کار را انجام دهد. 📜 با این اندیشه، علامه به خانه رفت و مشغول نسخه برداری و نوشتن از روی کتاب شد. شب داشت به نیمه می‌رسید که علامه احساس خستگی شدیدی کرد و خواب اندک اندک به سراغش آمد. 👣 در همین هنگام درِ خانه‌اش به صدا در‌آمد و مردی به عنوان مهمان نزد او آمد. اندکی بعد هم وقتی علامه را به شدت مشغول نوشتن دید رو به وی کرد و گفت: - یا شیخ! نوشتن ادامه‌ی کتاب را به من واگذار و خودت به استراحت بپرداز! 📓 علامه، کتاب را به وی سپرد و به سبب خستگی به زودی خوابش برد. 🛌 هنگامی که برای ادای نماز، دیده از خواب گشود، به یاد آن کتاب افتاد و بسیار نگران شد! 📖 هم‌‌ از این روی با شتاب به سراغ کتاب رفت و به بررسی آن پرداخت و با نهایت شگفتی دید که همه‌ی مطالب کتاب، رونویسی شده است! 🦋 بدین گونه، مولای ما به یاور خویش مدد رساندند و عنایت خود را به علامه‌ی حلی نشان دادند. 📕 برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۱۰۵ ،۱۰۶ ،۱۰۷. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌌در عالم مکاشفه پرسیده بود: 📜 این نامه ها، این نامه ها که بی وقفه می رسد و شما پای آن چیزی می نویسید؛ این نامه ها که بعضیش را می بوسید؛ قصه ی این نامه ها چیست؟ 🌹 امام زمان علیه السلام فرموده بود: 📜 «این نامه ها حوائج و توسلات مردم است به امامزاده ها، امامزاده ها حاجات مردم را حواله می دهند به من، آن نامه ها که می بوسم از عمویم عباس علیه السلام رسیده است». 📗 کلید فرج، ص ۵۴. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🦋 عنایت (عج) به مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🗓 روز شنبه ۹۲/۸/۴ برابر ۲۰ ذی الحجّه ۱۴۳۴ ق. در کرمان شاعر اهل بیت عليهم‌السلام آقای حاج احمد خراسانی، اهل بم و صاحب دیوان: «سوگنامه‌ی بم» به کرمان آمده بود، در منزل آقای شیخ الرئیس نقل کرد که سال ها قبل به شدّت مقروض شده بودم و به همین خاطر دو سال موفّق به برگزاری مجلس روضه نشدم! 🌌 شبی در عالم رؤیا به محضر مقدّس حضرت بقیت اللّه (ارواحنا فداه) رسیدم و عرض کردم: ✋🏻 آقا برای مغفرت پدر و مادرم دعا بفرمایید. ✋🏻 آقا من مشتاق زیارت خانه ی خدا هستم. ✋🏻 آقا من بدهی فراوان دارم، ادای بدهی خود را می خواهم. 🌹حضرت فرمودند: «شما چرا روضه‌ی جدّم را دو سال است که تعطیل کرده ای؟» ✋🏻 گفتم: من بسیار مقروض هستم و نمی توانم مجلس روضه برگزار کنم!! 🌹 فرمودند: «هزینه‌ی روضه ی جدّم با ماست، به شما ربطی ندارد. بدهی تو نیز ادا می شود، مکّه هم می روی و خداوند پدر و مادرت را می آمرزد». 🛏 از خواب بیدار شدم و خود را مهیّا کردم که مجالس روضه را برگزار نمایم. 🏴 مجلس روضه را برگزار کردم و کلّ هزینه های آن ششصد تومان شد. 🕋 چند روز گذشت، معامله ای کردم و دقیقاً ششصد تومان سود بردم. در مدّت کوتاهی ۱۵۰۰۰ تومان به دستم رسید، ثبت نام کردم و مکّه رفتم و همچنین در مدّت کوتاهی قرض هایم ادا شد. 🌌 پس از اندک زمانی پدرم را خواب دیدم، از حالش جویا شدم. گفت: «زندانی بودم و از زندان نجات یافتم!» 📓 جرعه ای از کرامات امام حسین (ع)، علي اکبر مهدي پور
پرتو اشراق
ميلاد امام زمان (عج) و زوال دولت بنى اميه و بنى عباس‌ 🌺 شش سنت پیامبران در نزد (عج) 🗡 فرعون، وقتى هلاكت خود و قومش را به دست مردى از بنى اسرائيل شنيد، در جستجوى او بيست و چند هزار كودك را به قتل رسانيد. ولى به كسى كه بين او و قومش بود، دست نيافت و هنگامى كه حضرت موسى علیه السلام متولد شد، كشتار كودكان ترك گرديد. ⚔ همين گونه بودند بنى اميه و بنى عباس، آن هنگام كه شنيدند زوال سلطنتشان به دست قائم آل محمّد- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- است، بر فرزندان اهل بيت شمشير كشيدند و آنان را كشتند و هنگامى كه صاحب الزمان (عج) متولد شد، كشتار را ترك كردند. و خدا اجازه نداد امرش به هيچ يك از ستمكاران آشكار گردد و او شيعيان را در شرق و غرب عالم كمك مى‌كند و آنان را حفظ مى‌نمايد. 🕌 بويژه در راه «سامرّا» چون مخالفين اطراف آن متعصب هستند و مؤمنان را اذيت و آزار مى‌دهند و آن حضرت پيوسته شرّ آنان را گاهى با هيبت خودش دفع مى‌كند و گاهى با تازيانه و گاهى با شمشير و اين چيزى است كه از معتمدين شنيده شده است؛ چنانچه حضرت موسى- على نبيّنا و علیه السلام قبطى‌ها را از بنى اسرائيل آشكارا و پنهان دفع مى‌كرد. 🌹امام صادق علیه السلام فرمود: در صاحب امر (عج) سنّتهايى است از پيامبران؛ 🔅سنّتى از «نوح» است و آن طول عمرش و ظهور دولتش و باز بودن دستش در از بين بردن دشمنانش مى‌باشد. 🔅و سنّتى از «موسى» كه مانند او از دشمنان مى‌گريزد. 🔅و سنّتى از «عيسى» كه درباره او مانند عيسی علیه السلام سخنانى گفته مى‌شود. 🔅و سنّتى از «يوسف» كه مانند او در پرده است و ميان مردم مى‌باشد و مردم او را مى‌بينند ولى نمى‌شناسند. 🔅و سنّتى از «محمّد» (ص) كه مانند او هدايت مى‌كند و به روش او مى‌رود و مانند او با شمشير قيام مى‌كند. 🔅و سنّتى از «داود» علیه السلام دارد كه مانند او با الهام قضاوت مى‌كند. [۱] 📚 پی نوشت: 📚 بحار الانوار، ۵۱/ ۲۱۶، حديث ۲ و ۳. 📚 جلوه‌های اعجاز معصومین، نویسنده: راوندی، قطب الدین، جلد ۱، صفحه ۶۴۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
💞 «تو دلداده ی او باش، او به مشکلاتت رسیدگی می کند...» 🌹 امام زمان (ارواحنا فداه) فرمودند: وظیفه‌ی ماست که به محبین مان رسیدگی کنیم... ✝ حکایتِ دلدادگی یک جوان شیعه‌ی ایرانی به دختر دانشجوی مسیحی است، خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را این چنین بیان می‌کند: 🎙من مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد. او گفت من شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید. ⏳فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم. 📚📖 بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود. خیلی کمکم کرد و همه­‌ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر (علیه ­السلام) بود. 🕋 ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. 👥 در منی که برای رمی جمرات می­ رفتیم، همسرم را گم کردم. 👤از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می ­پرسیدم، نمی ­دانست. خسته شدم و گوشه ­ای با حال غربت نشستم! 👣 ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می ­کرد. به من گفت: 🔅«بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده، الآن وقت می­ گذرد». 👣 بی­ اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم. ⛺️ بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند. خیلی از لطفش تشکر کردم. 🌹 او به هنگام خداحافظی فرمود: 🔅«وظیفه ­ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم». 🔅«در طول عمر ما شک نکن!» 🔅«سلام مرا هم به دکتر برسان!» 🍁 برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود 🍁 دست‌های خویــش و دامـان توام آمد به یاد 📔 کتاب میرِ مهر، صفحه ۳۵۵.
پرتو اشراق
💚 محبت امام زمان(عج) به شیخ مفید 🗓 به مناسبت ایام بزرگداشت 📚 محمّد بن محمّد بن نعمان که از علمای بسیار برجسته شیعه و مورد قبول شیعه و اهل تسنّن بود و مرجع خاص و عام به شمار می رفت و بیش از ۲۰۰ کتاب اسلامی نوشت و آبروی شیعه در قرن پنجم بود و در همه رشته های علوم اسلامی استاد و نابغه به شمار می آمد. 🧔🏻 روزی در خانه بود، شخصی به حضورش آمد و پرسید زنی حامله فوت کرده ولی بچه در رحمش زنده است، آیا او را همانطور دفن کنیم، یا شکمش را شکافته و بچه اش را بیرون آوریم؟ ☝️🏻شیخ مفید (رحمه الله) گفت: همانگونه دفنش کنید، آن شخص برگشت و در وسط راه دید سواری به او نزدیک شد و گفت: 🏇 شیخ مفید (رحمه الله) فرمود: شکم آن زن را پاره کنید و بچه را بیرون آورید. ⏳ آن شخص چنین کرد، پس از مدتی جریان را برای شیخ مفید نقل کردند، شیخ گفت من کسی را نفرستاده بودم، معلوم است که آن سوار صاحب الامر (عج) بوده است، اکنون که در احکام اشتباه می کنم خوب است دیگر فتوا ندهم، در خانه اش را بست و از خانه بیرون نیامد. 📜ساعاتی نگذشت که از طرف امام زمان (علیه السلام) توقیعی (نوشته ای) به خدمت شیخ مفید گذاشته شد: 🔅ای شیخ! برای مردم فتوا بگو و ما آن را تکمیل خواهیم کرد، و نمی گذاریم که در خطاء و اشتباه بمانی، آنگاه در مسند فتوا نشست». [۱] 🌒 می نویسند: وقتی که شیخ مفید (رحمه الله) در سن ۸۵ سالگی در سوم ماه رمضان سال ۴۱۳ قمری از دنیا رفت، آنچنان جمعیّت از شیعه و سنی برای تشییع جنازه اش اجتماع کردند که تا آن روز بی نظیر بود و همه از شدت ناراحتی گریه می کردند [۲] وی را در حرم کاظمین (علیهما السلام) دفن کردند. 📜 چندین بار از جانب (علیه السلام) برای این مرد بزرگوار، نوشته ای به خطّ شریف آن حضرت (عج) صادر شد، در آغاز یکی از آنها آمده: 🔅«لِلاَْخِ السَّدِیدِ وَالْوَلِیّ الرَّشِیدَ الشَّیْخِ الْمُفِیدِ... سَلامُ اللّهِ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَلِیُّ الْمُخْلِصُ فِینا بِالْیَقِینِ...»؛ 🔅به برادر استوار و ولی رشید شیخ مفید، سلام خدا بر تو ای ولیّ خالص در راه ما و دارای یقین به ما...» 🌹محمّد‌ بن ‌محمّد‌ بن نعمان عالم بسیار برجسته شیعه و مورد قبول اهل‌تسنّن بود و مرجع خاص و عام به شمار می‌رفت و آبروی شیعه در قرن پنجم بود و در همه رشته‌های علوم اسلامی استاد و نابغه به شمار می‌آمد. 📜 و در توقیع دیگری آمده: 🔅«سَلامٌ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِرُ لِلْحِقِّ وَ الدَّاعیِ اِلَیْهِ بِکَلِمَةِ الصِّدْقِ...»؛ 🔅سلام بر تو ای یاور حق و دعوت کننده به حق با سخنان راستین...». [۳] 🏴 هنگامی که این عالم بزرگوار از دنیا رفت، با خط شریف امام زمان (علیه السلام) بر روی قبرش نوشته شده بود: ▪️لا صَوَّتَ النَّاعِیَ بِفَقْدِکَ اِنَّما ▪️یَوْمٌ عَلی آلِ الرَّسُولِ عَظِیمٌ ▪️اِنْ کُنْتَ قَدْ غَیَّبْتَ فِی جَدَثِ الَّثری، ▪️فَالْعِلْمُ وَ التَّوْحِیدُ فِیکَ مُقِیمُ ▪️وَالْقائِمُ الْمَهْدِیُّ یَفْرَحُ کُلَّما ▪️تَلِیَتْ عَلَیْهِ مِنَ الدُّرُوسِ عُلُومُ... ▪️خبر دهنده مرگ خبر فقدان تو را نیاورد، امروز بر آل محمّد (علیهم السلام) روز مصیبت بزرگی است. ▪️اگر تو در میان خاک قبر پنهان شدی، علم و توحید همراه تو اقامت کرد. ▪️قائم مهدی (عج) خوشحال می شود هر وقت که درسها و علوم تو را برایش می خوانند (کتابهای تو را طالبان، مورد مطالعه و بحث قرار می دهند)». 📜 بالاخره در ضمن یکی از نامه ها (توقیعات) به شیخ مفید (رحمه الله) می نویسد: 🔅«ما به مناجاتهای تو توجّه داریم، خداوند تو را به خاطر آن وسیله (و موفقیّتی) که به تو از دوستانش بخشید حفظ کند و از توطئه دشمنان نگهدارد». [۴] 📚 پی نوشت ها: ۱. قصص العلماء، صفحه ۳۹۹. ۲. قاموس الرّجال، جلد ۸، صفحه ۳۶۴. ۳. مشروح این دو توقیع در احتجاج طبرسی (رحمه الله)، جلد ۲، ص ۳۲۲، به بعد آمده است در مورد توقیعات دیگر به بحار، ج ۵۳، ص ۱۵۰ تا ۱۹۸ مراجعه شود. ۴. احتجاج طبرسی، جلد ۳، ص ۳۲۴. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🚨 باید جراحی می‌شد، فوری و بدون تاخیر؛ هزینه‌های عمل و بستری سنگین، شوهرش یک کارگر ساده، عیالوار و اجاره نشین، آه در بساط نداشتند. بیشتر از خودش، نگران سه دختر کوچکش بود. نمی‌خواست یتیم شوند. 🕌 به سفارش یکی از همسایه‌ها متوسّل شد به امام عصر علیه‌السلام. راهی جمکران می‌شد، شب‌های چهارشنبه. 🗓 هفته چهارم بود. 🚌 در اتوبوس آقایی شروع کرد به صحبت از نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها. 🤲🏻 آن شب، با نماز استغاثه شروع کرد. 🌠 در سجده آخر حسّی داشت میان خواب و بیداری؛ چهار بانوی مجلّله دید، گرامی‌ترین‌شان اشاره کرد به بانویی دیگر، او پیش‌تر آمد. 🛌 دست مبارکش را بر بدن بیمار زن کشید. 🌟 لحظه‌ای بعد، نه از آن چهار بانو خبری بود و نه از درد و احساس بیماری... 🔬 نتیجه آزمایشِ دوباره، پزشک را هم به گریه انداخت. ✋🏻 قسم می‌خورد که کار، کارِ صاحب مسجد جمکران است، از برکت توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها. 📗 خاطرات زهرایی، ص ۹۷. 🤲🏻 نحوه نماز استغاثه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🤲🏻 دعای امام زمان برای شیعیان خود در همه احوال 💚 حضرت ولى عصر (عليه السّلام) به قدرى نسبت به شيعيانش علاقه دارد، که در اکثر اوقات آنها را دعاء مى کند، او دائما به فکر نجات مردم از مهلکه های دنيوى و اخروى است، او پناه بى پناهان است، او شفيع مذنبين است، او رحمة للعالمين است، او شافع يوم الدّين است. 📖 لذا ذات مقدّس متعال (چنانکه از دعاء ندبه استفاده مى شود) او را براى مردم دنيا، در دنيا نگه داشته تا پناهگاه و نگهدارنده مردم از پليديها باشد. 📚 مرحوم شيخ جليل و فاضل ارجمند، جناب آقاى شيخ محمّد تقى مازندرانى که يکى از علماء بزرگ معاصر بوده و (کتاب معجزات و کرامات) او را بسيار توصيف مى کند، فرموده: 🎙من در ايّام جوانى هر وقت براى زيارت به نجف اشرف مشرّف مى شدم، در بيتوته مى کردم. 💫 زيرا من در آن مسجد معنويّت عجيبى مى ديدم، که در ساير مساجد، آن معنويّت را مشاهده نمى نمودم، من هر وقت به مسجد سهله مى رفتم، در حجره فوقانى کنار مقام مقدّس حضرت بقيّة اللّه روحى فداه بيتوته مى کردم. 🕌 در يکى از مسافرتها که به نجف اشرف رفته بودم و به مسجد سهله رفتم، آن حجره فوقانى خالى نبود ولى در طرف شرقى مسجد حجره اى خالى بود، که همان حجره را آن شب گرفتم و مى خواستم در آن بيتوته کنم که مردى نزد من آمد و گفت: 🧔🏻 آقا ميهمان نمى خواهيد؟ ✋🏻 گفتم: بفرمائيد... 👣 وقتى وارد شد گفت: ما زن هم همراه داريم. ☝️🏻گفتم: بنابراين من بايد از اين اتاق بيرون بروم. 🧕🏻🧔🏻 گفتند: ما به شما اتاق خالى مى دهيم. ✋🏻 گفتم: مانعى ندارد. 🚪لذا مرا به اتاق فوقانى مسجد سهله کنار مقام همان جائى که من هميشه به آنجا مى رفتم آوردند و بعد هم معلوم شد که آنها اين اتاق را گرفته بودند ولى چون طبقه بالا بوده و يک نفر از آنها پايش درد مى کرده نتوانسته اند که در آن اتاق باشند. 🌌 به هر حال شب شد، من نيمه هاى شب که از خواب بيدار شدم به ساعت نگاه کردم، ديدم وقت تهجّد و نماز شب است. 👂🏻در اين بين صداى مناجات عجيبى که بسيار روح افزا و در و ديوار مسجد را به زلزله و غلغله انداخته بود، فضاى مسجد سهله را پر کرده بود شنیدم! 🚪خوب گوش دادم که ببينم، اين صداى مناجات از کجاست متوجّه شدم که از پائين مقام است، از اتاق بيرون آمدم ديدم، بزرگوارى طرف شرقى مقام (عليه السّلام) که وسط مسجد سهله است، در کنار ديوار به سجده افتاده و او است که مناجات مى کند. ⚡️ناگهان لرزه بر اندامم افتاد، نشستم و گوش دادم ببينم او چه مى گويد و در مناجاتش چه دعائى را مى خواند، چيزى متوجّه نشدم فقط بعضى از کلماتش را مى فهميدم مثلا گاهى مى فرمود: «شيعتى...» 🌹 در اين بين از بعضى علائم متوجّه شدم و يقين کردم، که او حضرت بقيّة اللّه روحى وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء است... ⏳بى تاب شدم و بيهوش به روى زمين افتادم وقتى چشمم را باز کردم نزديک طلوع آفتاب بود وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم و تا مدّتى از شنيدن آن مناجات وحالات، در خود احساس سرور وخوشبختى مى نمودم. 📕 ملاقات با امام زمان، سيد حسن ابطحى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🦋 تشرف يقين آور ⚜ جناب حجت الاسلام اعتماديان نقل كرد: 🇬🇧 ايامى كه به كشور انگليس جهت تبليغ رفته بودم، با زنى مواجه شدم كه براى او حادثه اى عجيب اتفاق افتاده بود. 👩🏻 آن زن گفت: قبل از ازدواج من مسلمان نبودم، روزى جوانى به خواستگاريم آمد، ابتدا تصور مى كردم او نيز مسيحى است. ولى آن جوان گفت: 🧔🏻✋🏻 من يك مسلمان شيعه هستم قصد دارم با شما ازدواج كنم شرط ازدواج من با شما، مسلمان شدن شماست! 📚 من تا آن زمان چيزى از اسلام و بخصوص تشيع نمى دانستم ابتداء فرصتى خواستم تا اسلام و تشيع را دقيقا بشناسم، از آن روز به بعد تحقيقات زيادى پيرامون اسلام و تشيع كردم و آن جوان كه خود پزشك بود مرا در اين تلاش، واقعاً يارى كرد مسائل بسيارى برايم حل شد تنها سؤالى كه باقى ماند مسئله طول عمر حضرت بقية الله (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بود كه واقعاً برايم قابل تصور نبود، بالاخره مسلمان و شيعه شده و زندگى مشترك را با همسرم آغاز كردم. 🦋 پس از سالها زندگى، روزى با شوهرم تصميم گرفتم كه اعمال حج را انجام دهيم پس مقدمات آن را تدارك ديده و بالاخره پيش از فرا رسيدن ايام حج خود را در عربستان و سپس به شهر مقدس مكه رسانيديم، به هنگام ورود به مسجد الحرام با اولين نگاه به كعبه، حال عجيبى بر من عارض شد كه واقعاً توصيف نشدنى است ناگهان متوجه شدم پروانه اى بر دوشم نشسته و مجددا به پرواز در مى آيد و در ميان آن بسته طواف كنندگان دوباره بر دوشم مى نشيند. ⛺️ با فرا رسيدن زمان اعمال حج تمتع ابتداء به صحراى عرفات و سپس به منى رفتيم در همان روز نخست اقامت در منى، وقتى با همسرم به قصد رمى جمرات به راه افتاديم در وسط راه شوهرم را گم كردم، به زبان انگليسى از هر كسى آدرس و يا نشانى از شوهرم مى پرسيدم، كسى نمى توانست مرا راهنمايى كند. 🌄 پس خسته شده و در گوشه اى با وحشت و اضطراب تمام نشستم، ساعت ها گذشت نزديك غروب آفتاب بود نمى دانستم چه بايد بكنم؟ 👣 ناگهان مردى در مقابلم ظاهر شد و به زبان فصيح انگليسى حالم را پرسيد، وقتى وضع خويش را با گريه برايش گفتم، فرمود: 🔅«پاشو با هم برويم رمى جمراتت را انجام بده، الان وقت مى گذرد...» ⛺️ من نيز به دنبالش راه افتادم او مرا به سوى جمرات برد و من اعمالم در ميان انبوه جمعيت به آسانى انجام دادم، آنگاه در اندك زمانى مرا به چادرمان بازگردانيد، سخت حيرت كردم زيرا صبح وقتى با شوهرم به سوى جمرات راه افتاديم مسافت بسيارى را پيموده بوديم ولى اينك كه باز مى گشتم در زمانى اندك خود را كنار چادرمان يافتم. 🧕🏻 بارى آن مرد مرا به خيمه ام رساند از او بسيار تشكر كردم او به هنگام خداحافظى چنين فرمود: 🌹«وظيفه ماست كه به محبان خويش رسيدگى كنيم، در طول عمر ما نيز شك نكن، سلام مرا به دكتر - شوهرم - برسان!» 🧔🏻 وقتى به خيمه وارد شدم، شوهرم سخت نگران حالم بود بسيار خوشحال شد، وقتى داستان نجات يافتنم را برايش گفتم، او با خوشحالى گفت: اين مرد (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بوده است كه به يارى تو آمده است. ⛺️ بلافاصله از خيمه بيرون دويدم، ولى دير شده بود و اثرى از آن حضرت نبود. 📗 تشرف يافتگان، (از مجموعه شميم عرش)، پژوهشكده تزكيه اخلاقى امام على عليه السلام 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🔥 ماجراى حیله‌ی انار 🌤 يکى از روزها، وزير حاکم بحرين انارى در دست نزد امير آمد. روى انار نوشته شده بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابو بکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول الله!!» 👥👤 امير بحرین علماى شيعه را فراخواند و گفت: بايد به اين معجزه، پاسخ دهيد و يا آن را بپذيريد!! ⏳علماى شيعه سه روز مهلت خواستند تا ده نفر از علما، براى يافتن پاسخ، تلاش کنند. از ميان ده نفر، نيز سه نفر انتخاب شدند. 🌌 قرار بر اين شد که هر شب يک نفر سر به بيابان گذارد و در آنجا از امام زمان (عجل الله فرجه) کمک بخواهد. شب اول و دوم، نتيجه اى گرفته نشد. 🤲🏻 شب سوم محمد بن عيسى، به بيابان رفته و با راز و نياز و توسل به امام زمان (عجل الله فرجه) شب را به صبح رسانيد ناگهان مردى غريب بر او آشکار شد و پاسخ را به او گفت. 👳🏻‍♂ محمد بن عيسى به شهر بازگشته و گفت: همگى نزد امير جمع شويد تا پاسخ را بگويم!! 👥👥 همه در انتظار پاسخ او بودند که وى گفت: پاسخ من درون اتاق وزير است! 🚪همراه با وزير به اتاق آمده و اشاره کرد به کيسه اى که درون سقف مخفى شده بود. کيسه را نزد امير آوردند و آن را گشودند. از درون کيسه، قالب گلى که همان کلمات روى آن نوشته بوده برون آوردند و مشخص شد که وزير، اين قالب را روى يک انار در حال رشد قرار داده است. 👳🏻‍♂ محمد بن عيسى به امير گفت: درون انار هم تنها خاکستر و دود است. 🔥انار را مى فشارد و خاکستر و دود را همه مشاهده مى کنند. ❓امير سؤال کرد، چه کسى اين پاسخ را به شما آموخت؟ 👳🏻‍♂✋🏻 محمد بن عيسى گفت: ما و حجت خداوند بر زمين، ما را راهنمايى فرمود. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. منتهى الامال - قمى، عباس - انتشارات علمى - ص ۵۲۷. 📗 ستاره مؤمنان، آشنايى با امام زمان عليه السلام، سيد حميد علم الهدى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
⚜ احمد بن فارس ادیب از اساتید شیخ صدوق می گوید: 🐫🐪 راشد همدانی از مردم هَمَدان به حج می رود. هنگام بازگشت، کاروان در بیابانی منزل می کنند تا شب را به روز آورند. ☀️ مرد، در انتهای کاروان به خواب رفته بود. وقتی که از حرارت آفتاب بیدار شد، کاروان رفته بود و اثری از آن به جای نمانده بود!! 👌🏻حاجی همدانی در این زمینه می گوید: 👣 در آن لحظه وحشت زده از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا می روم، با توکل به خدا به راه افتادم. 🌳 مقداری راه رفته بودم که سرزمین سبز و خرمی را دیدم و در وسط آن منطقه سرسبز، خانه ای را دیدم که دربانی بر درِ آن ایستاده است. به سوی دربان رفتم، تا مرا راهنمایی کند. 🚪دربان، مرا با خوشرویی پذیرفت و بعد از اجازه گرفتن از صاحب خانه مرا به درون خانه نزد صاحب خانه برد. 🗡 جوانی در اتاق نشسته بود و در بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان بود. 🌕 سیمای آن جوان مانند ماه شب چهارده می درخشید. 🌹سلام کردم بعد از پاسخ فرمود: «می دانی من که هستم؟» ✋🏻 گفتم: نه!! 🌹فرمود: «من قائم آل محمد هستم. من آن کسی هستم که در آخرالزمان ظهور خواهم کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهم کرد؛ وقتی که از ظلم و بیداد پر شده باشد». 👣 تا این سخن را شنیدم، به رو بر زمین افتادم و چهره ام را به خاک ساییدم. 🌹فرمود: این کار را نکن سرت را بلند کن. ✋🏻 من اطاعت کردم. 🌹سپس فرمود: «تو فلانی هستی و نام مرا بر زبان آورد. از شهری هستی که در دامن کوه قرار دارد و هَمَدانش گویند». ✋🏻 گفتم: آری سرورم چنین است. 🌹فرمود: می خواهی نزد خانواده ات بازگردی؟ ✋🏻 گفتم: بلی ای آقای من، و به آنان مژده دیدار شما را خواهم داد. 🌹حضرتش به خادم اشاره ای فرمود. 🌴🕌 خادم، دستم را گرفت و کیسه ای به من داد و چند قدم همراه من برداشت که من تپّه و ماهورها و درختانی و مناره مسجدی را دیدم. 👤 پرسید: این شهر را می شناسی؟ ✋🏻 گفتم: نزدیک ما شهری است به نام اسد آباد و این بدان شهر ماند. 👤 گفت: این همان اسد آباد است برو به خوشی و سعادت. دیگر او را ندیدم. وقتی که داخل اسد آباد شدم، کیسه را باز کردم. دیدم محتوی چهل یا پنجاه دینار زر است. پس به سوی همدان رفتم و تا دینارها باقی بود روزگار خوشی داشتم. 🐪🐪 همسفران او که در حج بودند، پس از زمانی نه چندان کوتاه رسیدند و گم شدن او را به همه می گفتند. وقتی او را در شهر خودشان دیدند، تعجب کردند. فرزندان و خاندان او و بسیاری از کسان، از سفر این مرد هدایت یافتند. [۱] 📗 پی نوشت: ۱. كمال الدين و تمام النعمة، ج ۲، ص ۱۸۸. 📗 امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: ۱۴۷؛ پاک نیا، عبدالکریم 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 يك داستان جالب از امام زمان (عج) 👳🏻‍♂ احمد پسر ابى روح مى گويد: زنى از اهل دينور مرا خواست، چون نزد او رفتم گفت: 🧕🏻اى پسر ابى روح! تو از لحاظ دين و تقوى از همه مورد اطمينان تر هستى مى خواهم امانتى به تو بسپارم كه آن را به عهده گرفته و به صاحبش ‍ برسانى! 👳🏻‍♂ گفتم: به خواست خداوند انجام مى دهم. 🧕🏻گفت: مبلغى پول در اين كيسه مهر كرده است، آن را باز مكن! و نگاه ننما! تا آن كه به كسى بدهى كه پيش از باز كردن، آنچه در آن هست به تو بگويد و اين همه گوشواره من كه ده دينار ارزش دارد و سه دانه مرواريد نيز در آن است كه معادل با ده دينار مى باشد و من حاجتى به امام زمان دارم مايلم پيش از آن كه از او بپرسم به من خبر دهد. ✋🏻 گفتم: حاجت تو چيست؟ 🧕🏻 گفت: مادرم ده دينار در عروسى من وام گرفته، اكنون نمى دانم از چه كسى گرفته و بايد به كى پرداخت كنم؟ اگر امام زمان عليه السلام خبر آن را به تو داد، هر كس را كه حضرت به تو نشان داد اين كيسه را به او بده! 💭 با خود گفتم: اگر جعفر بن على (جعفر كذاب پسر امام على النقى كه آن روزها ادعاى امامت مى كرد) آن را از من بخواهد چه بگويم؟ سپس گفتم: اين خود يك نوع آزمايش است بين من و جعفر (اگر او امام زمان باشد ناگفته مى داند نياز به گفتن من ندارد). 💰احمد پسر ابى روح مى گويد: آن مال را برداشتم و در بغداد نزد حاجز پسر يزيد وشاء (وكيل امام زمان) رفتم، سلام كردم و نشستم. 👳🏼‍♂ حاجز پرسيد: كارى دارى؟ 🧔🏻‍♂ گفتم: مقدار مال نزد من است، آن را وقتى به شما مى دهم كه از طرف امام زمان خبر دهى، مقدار آن چقدر است و چه كسى آن را به من داده است، اگر خبر دهى به شما تسليم مى كنم! 👳🏼‍♂ حاجز گفت: اى احمد! اين مال را به سامرا ببر! ✋🏻 گفتم: لا اله الله! چه كار بزرگى را به عهده گرفته ام. 🐪 از آنجا بيرون آمدم خود را به سامرا رساندم، با خود گفتم: 💭اول سرى به جعفر كذاب مى زنم، سپس گفتم: نه، نخست به خانه امام حسن عسكرى مى روم، چنانچه به وسيله امام زمان آزمايش درست درآمد كه هيچ وگرنه به نزد جعفر خواهم رفت. 🌴وقتى به خانه امام حسن عسكرى نزديك شدم، خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: 👨🏽‍🦱 تو احمد پسر ابى روح هستى؟ 🧔🏻‍♂ گفتم: آرى! 👨🏽‍🦱 گفت: اين نامه را بخوان! 📜 نامه را گرفتم و خواندم ديدم نوشته است: به نام خداوند بخشنده و مهربان، اى پسر ابى روح! عاتكه دختر ديرانى كيسه اى به عنوان امانت به شما داده، هزار درهم در آن است تو امانت را خوب به جايش ‍ رساندى، نه كيسه را باز كردى و نه دانستى چه در آن هست. ولى بدان در كيسه هزار درهم و پنجاه دينار موجود است و نيز آن زن گوشواره اى به تو داده گمان مى كند معادل با ده دينار است. 🔅گمانش درست است. اما با دو نگينى كه در كيسه مى باشد و نيز سه دانه مرواريد در آن كيسه است كه او مرواريدها را به ده دينار خريده ولى ارزشآنها بيش از ده دينار است. آن گوشواره را به فلان خدمتكار ما بده كه به او بخشيديم و به بغداد برو و پولها را به حاجز بده و مقدارى از آن پول براى مخارج راهت به تو مى دهد، بگير! 🔅و اما ده دينار كه زن مى گويد مادرش در عروسى وى وام گرفته و اكنون نمى داند از كى گرفته است؟ بدان كه او مى داند مادرش وام را از كلثوم دختر احمد گرفته كه او زن ناصبى (دشمن اهل بيت) است. ولى براى عاتكه گران بود كه آن پول را به آن زن ناصبى بدهد، اگر او از ما اجازه بخواهد آن ده دينار را در ميان برادران خود تقسيم كند ما اجازه مى دهيم ولى آن را به خواهران تهى دست بدهد. 🔅اى پسر ابى روح لازم نيست نزد جعفر بروى و او را آزمايش كنى، زودتر به وطن برگرد كه عمويت از دنيا رفته و خداوند زندگى او را به تو قسمت نموده است! 🐪 من به بغداد آمدم و كيسه پول را به حاجز دادم. حاجز پولها را شمرد، همان مقدار بود كه امام نوشته بود. 👳🏼‍♂ حاجز سى دينار از آن پول به من داد و گفت: امام دستور داده اين مقدار را براى مخارج راه به تو بدهم. من نيز سى دينار را گرفتم و به منزلى كه در بغداد گرفته بودم برگشتم، در آنجا خبر رسيد عمويم فوت كرده و خويشان مرا خواسته اند نزد آنها برگردم، من به وطن برگشتم و از عمويم مبلغ سه هزار دينار و صد هزار درهم به من ارث رسيد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱-  بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۲۹۵. 📔 داستانهاى بحارالانوار، جلد چهارم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq