پرتو اشراق
⁉️ پنداشتى که تو را نمى بينم؟!
👳🏻♂️ حسن بن وجناء نصيبى مى گويد:
🕋 پنجاه وچهار بار به سفر حجّ مشرّف شده بودم. سفر آخرى بود، شبى زير ناودان #کعبه در سجده مشغول دعا و تضرّع بودم که شخصى مرا تکان داد و گفت: برخيز! ى #حسن_بن_وجناء.
🧕🏽هنگامى که برخاستم، کنيز رنگ پريده و نحيفى را ديدم که حدوداً چهل سال يا بيش تر سن داشت.
❓در اين فکر بودم که او کيست؟ واز من چه مى خواهد؟
👳🏻♂️ ناگاه در مقابل من به راه افتاد، من نيز بى اختيار بدون اين که از او سؤالى کنم به دنبال او به راه افتادم.
🌴 به اتّفاق به خانه #حضرت_خديجه (عليها السلام) رسيديم. وارد حياط شديم، در يک طرف، اتاقى بود که درِ ورودى آن وسط حياط قرار داشت و از سطح زمين کمى بالاتر بود. او با عبور از چند پله چوبى که از جنس ساج بودند، وارد اتاق شد.
⏳چند لحظه بعد صدايى مرا فرا خواند: اى حسن! بيا بالا!
👁️ وقتى از پله ها بالا رفتم و در آستانه در قرار گرفتم، چشمم به جمال عالم آرى يوسف زهرا (عليهما السلام) افتاد.
🌹 حضرت (عليه السلام) فرمود:
🔅اى حسن! چنين مى پندارى که تو را نمى بينم؟ به خدا قسم! در تمام اوقاتى که در حج بودى، من با تو بودم.
🕋 آنگاه يک به يک تمام حالات و لحظات و کيفيّت اعمال مرا در طول حجّ برشمرد.
👁️ چنان که من از شنيدن آن ها بيهوش به خاک افتادم... نمى دانم چقدر آن حال به طول انجاميد که لذّت تماس دست هاى حضرت (عليه السلام) را احساس کردم. برخاستم و دوباره به سير جمال بى مثال محبوب گمشده خويش پرداختم.
🌹امام (عليه السلام) فرمود: اى حسن! به مدينه برو و در خانه امام جعفر صادق (عليه السلام) ـ که خالى از سکنه است ـ بمان و فکر خوراک و پوشاک هم نباش، که به تو خواهد رسيد!
📖 آنگاه دفترى به من عنايت فرمود که در آن #دعاى_فرج و دستور نماز آن مندرج بود.
🌹فرمود: اين گونه دعا کن و براى من نماز بخوان! آن را به کسى غير از شيعيان حقيقى من نشان مده! خداوند تو را موفق نمايد.
✋🏻 عرض کردم: مولا جان! آيا بعد از اين شما را نمى بينم؟
🌹فرمود: چرا، اگر خدا بخواهد.
🐪🐫 با اين همه، امتثال امر ولايت کردم، و دل به فراق و هجران نهاده بازگشتم.
🌴 به مدينه رفتم ودر خانه #امام_جعفر_صادق (عليه السلام) ماندم. روزها بيرون خانه مشغول بودم.
🍶🍪 هنگام شب که برى افطار باز مى گشتم ظرف چهار گوشى را که هميشه آن جا بود پر از آب گوارا مى يافتم، و کنار آن قرص نانى که روى آن هر غذايى که در طول روز هوس نموده بودم، نهاده شده بود.
🌤️ وقتى به قدر کافى سير مى شدم مابقى را شبانه به فقرا صدقه مى دادم که مبادا کسى متوجّه شود. همين طور لباس تابستانى ام هنگام تابستان، و لباس زمستانى ام را هنگام زمستان مى رسيد.
🍶 بعد از افطار مى خوابيدم، هر روز هم قبل از خارج شدن از خانه، آب آورده و اطراف را جاروب مى کردم و کوزه آب را خالى مى کردم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. کمال الدين، ج ۲، ص ۴۴۳ و ۴۴۴، من شاهد القائم (عليه السلام)، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۱ و ۳۲.
📕 داستانهایی از امام زمان(عج) از کتاب بحارالأنوار، حسن ارشاد.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#امام_زمان
#کرامات
#تشرفات
#حامی_شیعیان
#داستانک_مهدوی