پرتو اشراق
⚠ نتیجه قانون ستیزی و هرج و مرج طلبی غربگرایان وقیح و سلبریتی های هرزه نگار... 😡 باید با کسانیکه با
🚨 توییت استاد #رائفی_پور درباره انتشار فیلمی که در آن یک فرد خاطی پلیس راهور را بخاطر انجام وظیفه مورد ضرب و شتم قرار می دهد و به ناموسش توهین می کند
🌐 @partoweshraq
#اقتدار_پلیس
🌸 در مسجد عشق رفته بودم به نیاز
🌸 گفتند: اذان بگو... من از او گفتم
🌐 @partoweshraq
#شعر
#غـدیـرنـامـہ
#یکشنبه_هاے_علوے_و_فاطمے
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
📜 پاسخ امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به سید مرتضی برای برخوردش با شاعر برائتی!
🏰 هنگامى كه سلطان مسعود، ديوار و باروى نجف را ساخت، وارد حرم شريف حضرت على (سلام الله علیه) شد.
🕌 با ادب و احترام، آرامگاه را بوسيد.
👳🏻 ابوعبدالله بن الحجاج در برابرش ايستاد و قصيده قافيه خود را خواند.
📜 چون به ابياتى رسيد كه فحش و ناسزا نثار دشمن كرده بود، شريف مرتضى، علم الهدى با خشونت او را از خواندن اين گونه اشعار در حرم شريف علوى منع فرمود و او هم ساكت شد!
🌌 چون شب شد، ابن الحجاج امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) را در خواب ديد كه به او مى فرمايد:
🌹اندوهگين مباش زيرا كه مرتضى علم الهدى را فرستاديم براى معذرت خواهى بيايد، تا نيامده از خانه خارج مشو!!
🌌 ️شريف مرتضى هم در آن شب، رسول اكرم(ص) را در خواب مى بيند كه پيشوايان و امامان در اطراف ايشان نشسته اند در برابر آنان مى ايستد و سلام مى گويد و از پاسخ آنان، احساس سردى مى كند!!
✋🏻 به عرض مى رساند كه سرور من! من فرزند و دوستدار شما هستم. اين سردى از چيست؟
⚜ مى فرمايند: به خاطر اين كه شاعر ما را دلشكسته و غمين ساختى، بر توست كه خود نزد او بروى و معذرت بخواهى و بعد او را برداشته به خدمت مسعود بن بابويه برده و از عنايت و شفقتى كه به اين شاعر داريم، باخبرش سازى.
👣 سيد مرتضى بى درنگ بر مى خيزد و به منزل ابوعبدالله رفته و در مى كوبد.
👳🏻 ابوعبدالله از داخل منزل با صداى بلند مى گويد:
👌🏻همان سرور من كه تو را به اينجا فرستاد، به من هم دستور داده از منزل خارج نشوم تا تو بيايى.
👣 سید مرتضى داخل مى شود و بعد عذرخواهى به خدمت سلطان مى روند.
👥 هر دو خوابهاى صادقانه خود را براى سلطان بازگو مى كنند و سلطان مقدم آنان را گرامى داشته و عطايايى به آنها مى بخشد.
📚 الغدير، ج ۷، ص ۱۶۸.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_5769174533558764563.mp3
6.16M
🎧 #بشنوید | #مدح_خوانی حضرت امیرالمؤمنین
🎼 امیر الحق امیر العشق...
🎤 کربلایی حمید #علیمی
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
4_5764705774706099293.mp3
5.55M
🎧 #بشنوید | #سرود شنیدنی
🎼 من گرفتار تو ای شاهم جانم...
🎤 کربلایی #محمد_فصولی
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 توبه زن بدکاره
🌌 خواب زن بدکاره در قیامت و دیدار با حضرت فاطمه زهرا (س)
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_6050958425792186055.mp3
9.83M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 توبه زن بدکاره
🌌 خواب زن بدکاره در قیامت و دیدار با حضرت فاطمه زهرا (س)
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
#آیت_الله_بهجت (ره):
🎙وای بر ما اگر در خصوص خوردنیها و نوشیدنیها از حرام اجتناب نکنیم، زیرا همین غذاهاست که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما میشود، و یک وقت نگاه میکنیم و میبینیم که به یزید ایمان آوردهایم!
📚 در محضر بهجت، ج ١، ص ٣٣٧.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
💘 شیوههای نادرست بیان احساسات:
🚻 احساس خود را به صورت کلی و مبهم بیان کردن:
💘 مثلا: تو هیچوقت به من توجه نمیکنی!، تو به من اهمیت نمیدهی!
🚻 رفتار منفی همسرتان را طوری توصیف کردن که گویی جزئی از شخصیت اوست:
💘 مثلاً: تو خودخواهی!، تو بیمسئولیتی!
🚻 برای توصیف رفتار همسرتان یک سری ویژگیهای منفی و توهین آمیز به او نسبت دادن:
💘 مثلاً: تو بی عرضهای!، تو احمقی!
🚻 چندین شکایت را با هم مطرح کردن:
💘 مثلاً: من از کارت، طرز لباس پوشیدنت، خانواده ات و... ناراحتم!
🚻 شکایتهای قدیمی را به شکایت فعلی اضافه کردن:
💘 مثلاً: تو از اول آدم بی مسئولیتی بودی، یادت هست سر عقدمان فلان کار را کردی!!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🎙دیالوگ ماندگار
+ ببخشید آقای مجری من یه سوال دارم. من چندمین طلای کاروان رو گرفتم؟
- شما نهمین طلا رو گرفتید.
+ پس محمدسیفی چندمی بود؟
- ببخشید شما هشتمی رو گرفتید. سیفی نهم. حالا چرا میپرسی؟ مگه فرق داره؟
+ آخه من قبل از مسابقات نذر امام رضا(ع) کرده بودم!!
عرفان آهنگریان، ووشو کار قهرمان
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و پنجم
💺با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا میآمد، سؤال کرد:
🏻 الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟
🛌 نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم با گوشه ملحفه سفید بازی میکردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم:
⁉دچرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟ چرا نگفتی کار تو نبوده؟
👁 که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد:
- مگه دورغ میگفت؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب باید دستت رو میگرفتم و از اون جهنم نجاتت میدادم! ولی منِ بیغیرت تو رو تو اون خونه تنها گذاشتم تا کار به اینجا برسه!
🚪که باز صدای کفش پاشنه بلندی، حرفش را نیمه تمام گذاشت. خانم دکتر به نسبت جوانی وارد اتاق شد و با نگاهی به سِرُم خالیام، لبخندی زد و پرسید:
❓بهتری؟... که مجید مقابل پایش بلند شد و با گرد غصه ای که همچنان روی صدایش مانده بود، به جای من که توانی برای حرف زدن نداشتم، پاسخ داد:
🏻 خانم دکتر رنگش هنوز خیلی پریده اس، دستش هم سرده!
👌دکتر با صورت مهربانش به رویم خندید و در پاسخ نگرانی مجید، سرِ حوصله توضیح داد:
⁉ شنیدم خانمتون بیست وچهار ساعته چیزی نخورده، خُب طبیعیه که اینطوری باشه! حالا ما بهشون یه سِرُم زدیم، ولی باید خودتون هم حسابی تقویتش کنید تا کمبود مواد غذایی این یه روز جبران شه!!
👤سپس صدایش را آهسته کرد و طوری که خیلی نگرانم نکند، با مهربانی هشدار داد:
☝ولی حواست باشه! این فشاری که به خودت اُوردی، روی جنین تأثیر میذاره! پس سعی کن دیگه کوچولوت رو اذیت نکنی! استرس برای بچهات مثل سم میمونه! پس سعی کن آروم باشی! رژیم غذاییات هم به دقت رعایت کن تا مشکلی برای جنین پیش نیاد...
🚪که پرستار بار دیگر وارد اتاق شد و با اشاره دکتر، سِرُم را باز کرد.
📄دکتر نسخه داروهایی را که برایم نوشته بود، به دست مجید داد و با گفتن «شما میتونید برید.» از اتاق بیرون رفت.
🕖 ساعت از هفت شب گذشته بود که از درمانگاه خارج شدیم و من به همان چند قدم که طول حیاط درمانگاه را طی کردم، نفسم بند آمد و باز کمرم خشک شد که دیگر نتوانستم ادامه دهم.
🏻به سختی خودم را کناری کشیدم و به نرده درمانگاه در حاشیه پیاده رو تکیه زدم.
🏻مجید به اطرافش نگاهی کرد و شاید به دنبال مغازه اغذیه فروشی میگشت که چین به پیشانی انداختم و گفتم:
🏻من الان نمیتونم چیزی بخورم. ماشین بگیر بریم یه جایی...
🌃 و تازه به خودم آمدم که امشب دیگر سرپناهی ندارم که با ناامیدی پرسیدم:
⁉ باید بریم استراحتگاه پالایشگاه؟
👌ولی مجید فکر همه جا را کرده بود که در برابر صورت خسته و جان به لب رسیدهام، لبخندی زد و با محبت همیشگیاش پاسخ داد:
🏻نه الهه جان! پالایشگاه که جای زن و بچه نیس! یکی از بچههای پالایشگاه همین دیروز رفت تهران، کلید خونهاش رو داده به من، میریم اونجا... و باز به انتهای خیابان نگاهی کرد و ادامه داد:
- ولی اول بریم یه چیزی بخوریم، یه کم جون بگیری، بعد بریم.
🏻و من از شدت حالت تهوع حتی نمیتوانستم به غذا خوردن فکر کنم که صورت در هم کشیدم و گفتم:
- نه! من چیزی نمیخوام! زودتر بریم!
🍖 و باید به هر حال فکری برای شام میکردیم که از سوپر گوشتی که چند قدم پایینتر بود، مقداری گوشت چرخ کرده خرید و با یک تاکسی به آدرسی که همکارش داده بود، رفتیم.
🌃طبقه اول یک آپارتمان نوساز که با استفاده از وسایل تزئینی مختلف، چهره یک خانه زیبا را به خود گرفته و بیآنکه بخواهم حسرت زندگی از دست رفتهام را به رخم میکشید.
💡مجید با عجله چراغهای آپارتمان را روشن کرده و کوسنهای روی کاناپه را جمع کرد تا بتوانم دراز بکشم که نگاهی به ساعت کردم و گفتم:
🏻 مجید! من نماز نخوندم، اگه بخوابم دیگه حال ندارم بلند شم... و با همه ناتوانی به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم.
🚪به اتاق که برگشتم، سجادهای را برایم پهن کرد که با مُهری که داخل جانمازش بود، فهمیدم همکارش از اهل تشیع است و پیش از آنکه حرفی بزنم، مُهر را از روی جانماز برداشت و گفت:
🏻 تا تو نماز بخونی، منم شام رو درست میکنم... و منتظر پاسخم نشد و بلافاصله به آشپزخانه رفت.
🏻از شدت ضعفی که تمام بدنم را گرفته بود، نمیتوانستم دستانم را بالا بیاورم و تکبیر نمازم را بگویم و خدا میداند با چه حالی نماز مغرب و عشاء را به پایان رساندم که سلام نمازم را دادم و همانجا کنار سجاده روی زمین دراز کشیدم.
بوی گوشت سرخ شده حالم را به هم میزد و به روی خودم نمیآوردم که نمیخواستم بیش از این مجیدم را آزار دهم، هر چند مجید هم تا میتوانست سلیقه به خرج میداد و با اضافه کردن فلفل دلمهای و لیمو ترشی که از یخچال صاحبخانه برداشته بود، سعی میکرد بوی تند و تیز گوشت را بگیرد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو
اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #امام_هادی (علیه السلام) - {١}
👥👥 لشکر فرشتگان!
👳🏻 متوکل میخواست لشکریانش را به امام هادی (ع) نشان دهد تا به خیال خودش با ترساندن امام از قیام ایشان جلوگیری کند.
👥👥 از این رو تمام لشکریانش را در میدان وسیعی جمع و مجهز کرد و امام را به بلندی برد و لشکرش را به امام نشان داد.
🌹سپس امام فرمود: آیا میخواهی من هم لشکرم را به تو نشان بدهم؟
👳🏻 متوکل گفت: بله!
🌹امام هادی (ع) دعایی کرد.
🌏 ناگهان میان آسمان و زمین و میان مشرق و مغرب، فرشتگانی مسلح ظاهر شدند!
👳🏻 متوکل با تماشای این صحنه از هوش رفت. پس از آنکه به هوش آمد، امام هادی(ع) فرمود:
🌹ما در دنیا با شما درگیری نداریم و مشغول به امر آخرت هستیم. نترس و بیهوده به ما بدبین نباش. [١]
⚜ شمش طلا
👤 داوود بن جعفری میگوید:
🐪 قبل از سفر حج برای خداحافظی خدمت امام هادی (ع) در شهر سامرا رسیدم.
🏰 امام مرا تا بیرون شهر بدرقه کرد.
⭕ آنگاه از مرکب پیاده شدند و روی زمین با دست دایرهای کشیدند و فرمودند:
🔅ای عمو آنچه در این دایره است را برای مخارج سفرت بردار.
⚜ من روی خاک دست گذاشتم و دیدم شمشی به وزن دویست مثقال از طلا به دستم آمد. [٢]
📚 پی نوشت ها:
١. بحارالأنوار، ج ۵٠، ص ١۵٨، ح ١۴۴.
٢. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ص ١٨۵، ح ۵٢.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #امام_هادی (علیه السلام) - {١}
👥👥 لشکر فرشتگان!
👳🏻 متوکل میخواست لشکریانش را به امام هادی (ع) نشان دهد تا به خیال خودش با ترساندن امام از قیام ایشان جلوگیری کند.
👥👥 از این رو تمام لشکریانش را در میدان وسیعی جمع و مجهز کرد و امام را به بلندی برد و لشکرش را به امام نشان داد.
🌹سپس امام فرمود: آیا میخواهی من هم لشکرم را به تو نشان بدهم؟
👳🏻 متوکل گفت: بله!
🌹امام هادی (ع) دعایی کرد.
🌏 ناگهان میان آسمان و زمین و میان مشرق و مغرب، فرشتگانی مسلح ظاهر شدند!
👳🏻 متوکل با تماشای این صحنه از هوش رفت. پس از آنکه به هوش آمد، امام هادی(ع) فرمود:
🌹ما در دنیا با شما درگیری نداریم و مشغول به امر آخرت هستیم. نترس و بیهوده به ما بدبین نباش. [١]
⚜ شمش طلا
👤 داوود بن جعفری میگوید:
🐪 قبل از سفر حج برای خداحافظی خدمت امام هادی (ع) در شهر سامرا رسیدم.
🏰 امام مرا تا بیرون شهر بدرقه کرد.
⭕ آنگاه از مرکب پیاده شدند و روی زمین با دست دایرهای کشیدند و فرمودند:
🔅ای عمو آنچه در این دایره است را برای مخارج سفرت بردار.
⚜ من روی خاک دست گذاشتم و دیدم شمشی به وزن دویست مثقال از طلا به دستم آمد. [٢]
📚 پی نوشت ها:
١. بحارالأنوار، ج ۵٠، ص ١۵٨، ح ١۴۴.
٢. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ص ١٨۵، ح ۵٢.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#کرامات
#داستان_کوتاه
#پندها
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🌺✨ حُبش ز برایم مَثَل از حَبه ی قند است
💚 شیرینی مهرش شده شیرینی کامم
💚 زانگَه که به این دار جهان دیده گشودم
🌺✨ مولایم علی بوده و او را چو غلامم
🌐 @partoweshraq
#شعر
#غـدیـرنـامـہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
❓چرا غدیر غذا ندادی؟!
💚 نذری عید غدیر نذری محبته... اثرش از ۱۰۰ تا سخنرانی بیشتره!
🎙حجت الاسلام #پناهیان
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq