پرتو اشراق
🌹 حکایتی شنیدنی از عنایت امیرالمومنین علی (علیه السلام) بر زائر خویش
📗 از بهترین قصه ها آن است که به خط پدرم (قدس الله روحه) بر پشت کتابی در مرقد کاظمیه خواندم که چنین است:
🕌 « #کمال_الدین_شرف_معالی_بن_غیاث_قمی » گفت: من به مقبره مولایمان #علی_بن_ابیطالب (علیه السلام) رفتم و بعد از انجام زیارت به عرضه گاه رفتم و دعا نمودم و #توسل جستم. سپس میخی از ضریح مقدس حضرت (علیه السلام) به قبایم گیر کرده و آن را پاره کرد.
👳🏻♂️☝🏻 من به #امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشتم: من عوض آن را جز از تو نمیخواهم!
👴🏻 در کنار من مردی بود که مذهب و اعتقادش غیر از اعتقاد من بود و مسخره کنان به من گفت: او به جای آن جز قبای وردی - بغدادی - به تو نمیبخشد!!
🌴 ما #زیارت را تمام کردیم و به حلّه آمدیم در آن هنگام « #جمال_الدین_قشتمر_ناصری (رحمه الله علیه) » برای شخصی به نام « #ابن_مایست » که می خواست او را به بغداد بفرستد قبا و کلاهی آماده ساخته بود.
👳🏼♂️ پس خدمتگزار همان طور که قشتمر گفته بود رفت و گفت: آن قبا را به «کمال الدین قمی» بدهید!!
👳🏻♂️👨🏻 او دست مرا گرفته و به خزانه وارد شد و یک قبای شاهانه وردی به من داد!!
🤝🏻 من از خزانه بیرون آمده و بر قشتمر وارد شده و به او سلام دادم و دستش را بوسیدم، او به من نگاهی کرد که کراهت و ناراحتی را در چهره اش مشاهده کردم.
👳🏼♂️ سپس با حالتی عصبانی به خدمتگزار رو کرد و گفت: من فلانی یعنی «ابن ماسیت» را خواستم؟
👨🏻 خدمتگزار گفت: شما گفتید: کمال الدین قمی و جماعتی که هم نشینان امیر بودند نیز شهادت دادند که او دستور داده تا آن قبا را برای «کمال الدین قمی» بیاورد!!
👳🏻♂️✋🏻من گفتم: ای امیر شما این خلعت را به من ندادید بلکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به من داد! سپس از من خواهش کرد تا ماجرا را برای او تعریف کنم و من هم برایش گفتم.
👳🏼♂️ آن گاه سجده کنان روی زمین افتاد و گفت:
🤲🏻 الحمدالله چطور آن به دست من بود؟! و شکرگزاری کرد و گفت: تو شایسته آن هستی.
✍🏻 این #روایت آخرین آن است که شهاب الدین آن را نقل کرده و احمد بن طاوس نوشته است. و این آخرین کلمه است که من با خط او یافتم و نقل کردم.
📚 بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۳۱۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه