🌹راه بهشت
💔 دلم به حالش می سوخت! اصلاً یک ذره استراحت نمی کرد! همه اش کار و کار و کار! مگر یک زن چقدر قدرت دارد؟!
🌄 هنوز صبحانه تمام نشده، باید لباس بچه شیر خوارمان را عوض کند و لباس بشوید.
🥘 بعد مشغول نظافت خانه شود و بعد هم اگر بچه گریه نکرد و آرام بود، به فکر پختن ناهار باشد.
⏳بیچاره مادرم! اگر فرصت کوتاهی برای استراحت پیدا می کرد، لباسها را پینه می کرد. همین مقدار نشستن برای او استراحت بود!!
🍪 بعد بچه را شیر می داد؛ گندم را آرد می کرد؛ تنور را روشن می نمود و نان می پخت و...
☀️ آن روز خیلی خسته بود. با یک دست، بچه را گرفته بود و شیر می داد و با دست دیگرش گندم آسیاب می کرد و زیر لب ذکر خدا می گفت.
▪️دل دستاس(۱) می نالید چون رود
▪️که دست او همیشه بر سرم بود
👁️ چشمم به تاولهای دستش که افتاد، تاب نیاوردم. بغض راه گلویم را بست و از خانه بیرون رفتم.
🌹 بی خود نیست که بهشت زیر پای مادران است. این همه رنج و زحمت بچه و خانه داری کم نیست.
🍪 بعد از ساعتی که بازگشتم، دیدم که بچه را خوابانده و مشغول پختن نان برای شام است.
⁉️ گفتم: مادر جان! خسته نمی شوی این همه کار می کنی؟! من به جای شما خسته شدم؟!
🌷 عزیز مادر، #حسن_جان! بارها از رسول خدا شنیدم:
▪️ #فاطمه_جان! برای راحتی و خوشی در آخرت، سختی ها و تلخی های دنیا را تحمل کن! (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱. دستاس آسیاب دستی قدیمی است که روی آن دسته ای برای چرخاندن وجود داشت و گندم را با آن با آن آرد می کردند.
۲. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۸۶.
📗 حیات پاکان ۱، داستان هایی از زندگی پیامبر اکرم، امیر مؤمنان و #حضرت_فاطمه (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#عـطـــر_فـاطـمـیــہ
#بانـوے_همـیـشہ
#داستان_کوتاه
#روایت