🌹 #سواد_زندگی
💔 ریشهی تمام قهرها مبتنی بر خطایی است که میتواند مطرح شود، جواب بگیرد و بلافاصله از بین برود، ولی در دل طرف توهین شده نشست میکند بعدها بروز دردناکتری مییابد.
⏳تاخیر در حل و فصل بلافاصلهی اختلافها، بلافاصله بعد از وقوع آنها، به عقدهی تلخی تبدیل میشود.
🖊 #آلن_دوباتن، تسلی بخشیهای فلسفه.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💎 ماجرای #الماس_کوه_نور
👌🏻ماجرایی که سیاست و زیرکی #نادرشاه را می رساند! (قابل توجه سیاسیون بی خاصیت کنونی)
🇮🇳 زمانی که نادر هند را تسخیر کرد چون می دانست نگهداری سرزمین هند کار سختی است تصمیم گرفت اداره هند را به محمد شاه گورکانی بسپارد و او فقط تابعیت ایران را بپذیرد وبه ایران مالیات بدهد به همین دلیل برای برقراری صلح نادر دستور داد تا جشن با شکوهی را برگزار کنند اما قبل از برگزاری جشن یکی از زنان محمدشاه گورکانی به نزد نادر شاه آمد وگفت:
💎 یکی از الماسهای تخت طاووس گم شده است و محمدشاه آن را در دستاری که بر سر دارد مخفی کرده است!!
👌🏻این پیغام نادر را کنجکاو کرد، با خودش گفت:
💬 این چه الماسی است که شاه هند نمی تواند از آن دل بکند؟ باید هر طوری که شده این الماس را به دست آورم تا شاه هند تصور نکند که می تواند مرا فریب دهد.
🏰 در روز جشن نادر به همراه چند نفر از معتمدان و سردارانش به سمت تالار جشن رفتند، با دیدن نادر جشن شروع شد، نادر شاه به همراه محمدشاه گورکانی به جایگاه ویژه رفتند نادر به آرامی نشست و محمدشاه را نزدیک خود نشاند.
👳🏻 زمانی که جشن تمام شد نادر از دوستی و عنایتی که به محمد شاه دارد صحبت کرد و گفت: اکنون که سخن از دوستی است چه بهتر که شاهان دو کشور تاج های خود را به علامت دوستی با هم معاوضه کنند و برای اثبات دوستیش تاج خود را از سر برداشت و بر سر محمد شاه گذاشت و دستار محمد شاه را بر سر خود قرار داد!!
👌🏻محمدشاه از این معاوضه ناراضی بود چرا که یک الماس گران قیمت داخل دستار سرش بود، ولی جرأت نداشت چیزی بگوید ولی در عوض نادر از اینکه توانسته بود الماس گرانبهایی را به چنگ آوردراضی و خوشحال بود.
💎 بعد از تمام شدن جشن نادر با عجله به استراحتگاه خود رفت و دستار را از روی سرش برداشت و آن را گشود یک الماس درشت از لای دستار بیرون افتاد الماس چشم نادر و اطرافیانش را خیره کرده بود نادر الماس را برداشت و با خوشحالی گفت این الماس نیست یک کوه نور است.
👌🏻 محمد شاه می خواست با مخفی کردن این الماس، آن را برای خودش نگه دارد ولی نادر با زیرکی و بدون خشونت توانست این الماس را تصاحب کند.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#طنز
#پندها
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓آیا شرکت در مراسم های مذهبی و گریستن منجر به ایجاد افسردگی در جامعه میشود؟!
🖥 پاسخ سایت psychologytoday به این سوال منفی است، گریه کردن نه تنها باعث افسردگی نمیشود بلکه عامل از بین بردن افسردگی و غم و اندوه است.
🖥 این سایت نوشته است:
🔅Tears are your body’s release valve for stress, sadness, grief, anxiety, and frustration.
🔅ترجمه: اشک ها در واقع دریچه ی آزادسازی بدن شما برای [آزاد ساختن و از بین بردن] استرس، غم و اندوه، اضطراب و ناامیدی هستند.
🖥 goo.gl/Ceu15b
🏫 دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا هم پیرامون فواید گریه کردن مینویسد:
🔅crying is good for you. It has a positive influence on our bodies physically, emotionally, and mentally
🔅ترجمه: گریه کردن برای شما مفید است گریه کردن تأثیر مثبتی بر روی جسم و ذهن ما دارد.
🖥 goo.gl/ETobWX
🔬جدیدترین تحقیقات از دانشگاه های معتبر اروپایی امریکایی از فوائد شناخته شده اشک برای انسان:
9 Ways Crying May Benefit Your Health
1. Detoxifies the body
2 . Helps self-soothe
3. Dulls pain
4. Improves mood
5. Rallies support
6. Helps you recover from grief
7. Restores emotional balance
8. Helps baby breathe
9. Helps baby sleep
🔅...گریه کردن به ۹ طریق، میتواند برای سلامتی مفید باشد:
۱- سم زدایی بدن،
۲- آرامش و تسکین دهی،
۳- آرام کردن و تسکین درد،
۴- بهتر کردن روحیه و حال انسان،
۵- جلب کمک و حمایت دیگران،
۶- مؤثر بودن در رفع غم و اندوه
۷- بازگرداندن تعادل عاطفی،
۸- کمک به تنفس نوزاد،
۹- کمک به خواب نوزاد.
🔰 هِلس لاین
🖥 goo.gl/f125nn
🖊پ.ن:
🔅شرکت در مراسمهای مذهبی و گریه کردن نه تنها باعث افسرده شدن ما نمیشود بلکه مانع افسردگی می شود؛
و برای سلامت جسم و ذهن مفید است؛
البته ما برای سلامتی خودمان عزاداری و گریه نمیکنیم؛
صرفا خواستیم به این شایعه ی همه گیر که ایران کشوری همیشه عزادار و سیاهپوش و در نتیجه افسرده است! پاسخی علمی داده باشیم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
9⃣0⃣1⃣ داستان « #ضرب_المثل بهلول و خرقه، نان جو و سرکه!!»
👳🏻 در زمان هارون عباسی، مردی بود به نام بهلول.
📚📖 بهلول دانشمند و آدم بزرگی بود. او از شاگردان امام صادق علیه السلام بود.
👌🏻اما به دستور امام علیه السلام خودش را به دیوانگی زده بود تا کاری به کارش نداشته باشند و بتواند با تظاهر به دیوانگی حرفهایش را بزند و از مجازات خلیفه هم در امان باشد...
🏰 یک روز هارون عباسی با مسخره کردن بهلول از او پرسید:
❓وضع رسیدگی به کارهای خوب و بد مردم در آن دنیا چگونه است؟
- من فکر می کنم که وضعم در آن دنیا هم مثل این دنیا خوب باشد اما از قیامت تو خبر ندارم. نمی دانم خدا به حساب دیوانه ها چطور رسیدگی می کند؟!
👳🏻 بهلول دیوانه وار خندید و گفت:
✋🏻 تا به حساب تو رسیدگی شود من مستقیم به بهشت رفته ام!!
👑 هارون گفت: بگو که چرا این طور فکر می کنی؟
👳🏻 بهلول گفت: تنور نانوایی دربارت روشن است، به آن جا برویم تا بگویم.
👑 هارون که فرصت خوبی برای خندیدن و مسخره کردن پیدا کرده بود، همراه اطرافیانش راه افتاد و همگی با بهلول به کنار تنور نانوایی رفتند.
👳🏻 بهلول سینی بزرگی را روی تنور داغ گذاشت و گفت: از تو در قیامت می پرسند که چه داشته ای و با آنها چه کرده ای؟
👌🏻حالا با پای برهنه روی این سینی برو و دارایی هایت را بشمار!!
👣 هارون کفش هایش را در آورد و رفت روی سینی و گفت:
👑 قصر دارم، باغ و بستان زیادی دارم، خزانه ی پر پول دارم. یک کشور بزرگ دارم و...
🔥 اما دیگر نتوانست بقیه داراییهایش را بشمارد. گرمای سینی پای او را سوزاند و با عجله بیرون پرید!!
👑 هارون که نمی خواست بهلول برنده ماجرا باشد به او گفت:
👈🏻 حالا تو برو روی سینی داغ ببینم چه می کنی.
👳🏻 بهلول هم چنان که می خندید، به روی سینی پرید و گفت: بهلول و خرقه، نان جو و سرکه، بعد به آرامی از روی سینی پا به روی زمین گذاشت و گفت:
👌🏻دیدی چه آسان بود. من جز لباس پاره و نان جو و سرکه که نان خورشتم است، چیزی ندارم.
⚖ حالا فهمیدی که رسیدگی به حساب کارهای چه کسی در آن دنیا راحت تر است.
👑 هارون ابرو در هم کشید و بدون خداحافظی از آنجا دور شد.
👌🏻از آن به بعد وقتی بخواهند به کسی یادآور شوند که هر چه آدم کمتر داشته باشد، گرفتاری اش کمتر است، این مثل و داستان بهلول را حکایت می کنند.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
👦🏻👧🏻 روز جهانی کودک و یک یادآوری مهم!!
- «کی از همه خوشگلتره؟»
+ من، من، من
- «کی از همه زرنگتره؟»
+ من، من، من
- «کی از همه عزیزتره؟»
+ من، من، من
📺 این سوال و جوابهای ریتمیک و شاد، اولینبار در برنامههای تلویزیونی کودک و بعد هم در مهدکودکها مد شد. #عمو_پورنگ و #خاله_شادونه میپرسیدند و بچهها هم با یک شوق وصفناپذیر، فریاد میزدند:
- «من»!
❓واقعاً چه کسی گفته کودک شما از همه بهتر، باهوشتر و زیباتر است؟ اصلا آیا نیازی به این مقایسه هست؟
⚠ متأسفانه مفهوم عزت نفس و خودشیفتگی، برای خیلیها جا نیفتاده.
عزت نفس، یعنی احساس ارزشمندی.
💪 اما خودشیفتگی همراه با احساس خود بزرگ بینی و تمایل شدید به استحقاق و... است.
⚠ خود شیفتهها معمولاً عزتنفس بالایی ندارند.
📣 تلقین صفات بهترینها به بچهها، الزاماً آنها را با احساس ارزشمندی بیشتر، بار نمیآورد، بلکه میتواند خودشیفتگی بیمارگونه را در کودکان، تقویت کند.
👦🏻👧🏻 لازم نیست بین بچههای خودتان و دیگران، یک مرز پررنگ بکشید. طوریکه انگار، درز آسمان باز شده و فقط کودک شما روی زمین آمده.
💭 رویای «بچه من یه طرف، بچه مردم، یه طرف دیگه»، میتواند پیامدهای منفی زیادی داشته باشد.
💔 در پسِ آن شادیها که «تو از همه بهتری»، یک غم بزرگ، نهفته است. ممکن است کودکان، به غلط فکر کنند مستحق تمام خوبیها و امتیازهایی هستند که حق دیگران است. بعد آنها میماند و طلبکاری ناتمامشان از زمین و زمان.
💞 برای اینکه حال کودکتان خوب باشد، لازم است فعالانه به او گوش کنید، نیازهایش را به موقع و به اندازه برطرف کنید، در دسترس، پذیرنده و پاسخگو باشید.
✍️ نگار فیض آبادی/کارشناس ارشد روانشناسی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#مــقــالـاٺ
🏴 #عاشورا_در_منابع_اهل_سنت {۱١}
🔳 این کشته فتاده به هامون حسین توست...
🌷 ...هنگامی که چشمان مبارک حضرت زینب (سلام الله علیها) به بدن بی سر برادرش امام حسین (علیه السلام) افتاد با صدای بلند فرمود:
▪یا رسول الله! یا رسول الله! درود ملائک آسمان بر تو باد! این بدن در خون غوطه ور و قطعه قطعه شده حسین توست! یا رسول الله دختران تو را به اسارت می برند، ذریه ات کشته شدهاند!...
💔 راوی میگوید: به خدا قسم هر دوست و دشمن در این هنگام گریه کردند...
📚 تاریخ طبری، ج ۵، ص۴۸۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
#آیت_الله_بهجت (ره):
🎙چقدر شیعیان باید شکرگزاری کنند که سر و کارشان با اهلبیت (علیهم السلام) است و خداوند نعمت ولایت را به آنها عطا نموده است.
📚 در محضر بهجت، ج ۱، ص ۱۷۶.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
🔍 💔 ریشه بیشتر مشکلات #زناشویی
🚻 1⃣ ناتوانی زوجها در برقراری ارتباط سالم و گوش دادن صادقانه به همدیگر + قضاوت کردنهای زود هنگام.
🚻 2⃣ درگیر شدن در رفتارهای منفی و آزار دهندهی متقابل و کوه ساختن از کاه، اغراق در اشتباهات همسر و نادیده گرفتن اشتباهات خود.
🚻 3⃣ افتادن در دام تحریف های شناختی و افکار منفی و یا حتی بر اساس خرافات عمل کردن.
🚻 4⃣ ناتوانی در مذاکره و گفتگوی سازنده برای حل مسایل زناشویی که اغلب با پرخاشگری و طئنه و دعوا خاتمه پیدا می کند.
🚻 5⃣ درگیر شدن در فرایند حمله و حملهی متقابل است که موجب برانگیخته شدن خشم و پرخاشگری متقابل میشود که تجربه نشان داده که شروع مشکلات بزرگتری چون طلاق از همین عوامل خواهد بود.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔺عطریانفر:
😐 اجماع اصلاح طلبان بر ریاست جمهوری لاریجانی محتمل است.
😒 هر چند بعید بنظر میرسد جناب لاریجانی تا سال ۱۴۰۰ برای تسویه حساب با اصلاحطلبان صبر کند اما آقای لاری جانی کاش ۲۰ دقیقه هم به آخرتت فکر میکردی! به خیانتی که به شهدا با برجام و FATF کردی! یقین دارم از گندم ملک ری نخواهی خورد! مگر در خواب رئیسجمهور شوی!
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و شصت و دوم
🏻🏻با احساس ناخوشایندی از خجالت و غریبی، پشت سرِ مجید قدم به حیاط گذاشتم که پیش چشمان نگرانم، بهشتی رؤیایی جان گرفت.
🌴🌳حیاط زیبا و بزرگی که باغچه سرسبزی در میانش به ناز نشسته و دور تا دورش، نخلهای تزئینی و کوتاهی صف کشیده بودند و با رقص ملیح شاخههایشان برایم دست تکان میدادند.
🌌 انگار در این حیاط خبری از گرمای این شبهای بندر نبود که صاحبخانه خوش سلیقه، سنگ فرش حیاط را آب و جارو زده بود تا بوی خوش آب و خاک در فضا پیچیده و خنکای لطیفی صورت پژمردهام را نوازش دهد.
🏻روبرویم در صدر حیاط، ایوان بزرگ و دلبازی بود که حیاط را به ساختمان متصل میکرد و تنها سه پله کوتاه از سطح حیاط ارتفاع میگرفت که آن هم با ردیفی از گلدانهای کوچک تزئین شده بود.
🏣 ساختمان در تمام طول ایوان امتداد داشت و به نظرم دو ساختمان کاملاً مشابه بودند که در یک طبقه و در کنار هم ساخته شده بودند.
👥 نگاهم از پلهها بالا رفت و چشمم به دو خانم محجبه افتاد که در نهایت حیا و نجابت روی ایوان ایستاده و از همانجا به ما خوش آمد میگفتند.
🎒 حاج آقا ساک کوچکمان را لب ایوان گذاشت و با خندهای که صورتش را پوشانده بود، رو به مجید کرد:
👳🏻 دیر کردی پسرم! دیگه داشتم میاومدم سرِ خیابون دنبالتون. گفتم شاید آدرس رو پیدا نکردید.
👌و اگر بگویم زبان من و مجید بند آمده بود که حتی نمیتوانستیم به درستی از او تشکر کنیم، اغراق نکردهام که به معجزه پروردگارمان در کمتر از یک ساعت از جهنمی سوزان و ظلمانی به بهشتی خنک و خوش رایحه دعوت شده بودیم.
👳🏻 سپس دستش را به سمت خانمهای ایستاده در ایوان گرفت و معرفی کرد:
- حاج خانم و دخترم هستن... و بلافاصله مرا مخاطب قرار داد:
دخترم! این حاج خانم و دختر ما، جای مادر و خواهر خودت هستن!
👁 و شاید از چشمان متحیرم فهمید چقدر احساس غریبگی میکنم که با مهربانی بیشتری ادامه داد:
👳🏻 اینجا خونه خودته دخترم! منم مثل پدرت میمونم! بفرمایید!
👤 و همسر حاج آقا از ایوان پایین آمد و با صدایی سرشار از متانت، پشت تعارف همسرش را گرفت:
- خیلی خوش اومدید! بفرمایید!
🏻🏻ولی من و مجید همانجا پای در خشکمان زده و قدم از قدم بر نمیداشتیم که پس از ماهها آوارگی و زخم زبان شنیدن، محوِ اینهمه خوش خلقی تنها نگاهشان میکردیم.
👳🏻 حاج آقا فهمیده بود که ما در بُهت این فضای دل انگیز فرو رفتهایم و میخواست به نحوی سرِ صحبت را باز کند که با لحنی صمیمی شروع کرد:
- خدا ما رو خیلی دوست داشت که امروز صبح عروس و پسرم رفتن و امشب برامون یه عروس و پسر دیگه فرستاد!
💓 از لحن مهربانش، دلم گرم شد و مجید لبخندی زد تا او باز هم ادامه دهد:
👳🏻 راستش این خونه، خونه پدربزرگ ما بوده. از قدیم همیشه دو تا خونواده تو این خونه زندگی میکردن. دو تا ساختمون هم مثل هم میمونن. البته از اول، اینا دو تا خونه مجزا بودن. یعنی حیاطشون از هم جدا بود. ولی پدر مرحومم دیوار وسط حیاط رو خراب کرد و جاش این باغچه رو درست کرد. از وقتی من یادمه یه ساختمون مال پدربزرگم بود، یه ساختمون مال عموی بزرگم. بعدش که پدر بزرگ و مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن، یکیاش مال پدرم بود و یکی دیگهاش هنوز دست عموم بود.
👳🏻 سپس به آرامی خندید و با شوخ طبعی ادامه داد:
- سرتون رو درد نیارم! خلاصه این دو تا خونه انقدر دست به دست شدن که الان یکیاش دست منه و اون یکی هم تا دیروز دست پسرم بود و از امشب در اختیار شماس!
🏻 نمیتوانستم باور کنم که این خانه با همه زیبایی و دلبازیاش از امشب در اختیار من و مجید قرار میگیرد و مجید هم مثل من باورش نمیشد که با صدایی که از تهِ چاه در میآمد، در جواب محبتهای بیکران حاج آقا، زبان گشود:
🏻آخه حاج آقا... و رنگ شرمندگی را در چشمان مجید دید و دلش نمیخواست شاهد خجالت کشیدنش باشد که با حالتی پدرانه کلام مجید را قطع کرد:
👳🏻 پسرم! چرا به من میگی حاج آقا؟!!! گفتم که تو هم مثل پسرم میمونی! به من بگو بابا!
🏻🏻 و نه تنها زبان مجید که نفس من هم از باران محبتی که بیمنت بر سرمان میبارید، بند آمده بود که حاج آقا به سمت مجید آمد، هر دو دستش را پشت سر و گردن مجید انداخت و پیشانیاش را بوسید.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🌷شهید غلامعلی رجبی:
🎙ولایتی بودن فقط به سینه زنی و گریه کردن نیست، مراحلی پیش میآید که برای اثبات آن باید از دار و ندارت بگذری، حتی از جانت.
🌐 @partoweshraq