eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس از σɳʅιɳҽ 🛰
پرتو اشراق
عکس از σɳʅιɳҽ 🛰
🕑 💠🌹💠 ⚠ هر چه از دین دور شدیم... حضرت (قدس‌ سره): 🎙از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همه خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمه همه خیرات اوست، و از ناحیه او باید به ما برسد، و حتی حلال و حرام را باید او تعیین و تقسیم کند و اجازه تکوینی بدهد؛ زیرا «یضِل اللهُ مَن یشَآءُ وَ یهْدِی مَن یشَآءُ؛ هرکس را بخواهد، گمراه و یا هدایت می‌کند». 🔅هر چند هدایت و اضلال خداوند گزاف نیست. می‌خواستیم با کناره‌گیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بی‌دینی نیست، وگرنه هر فرد بی‌دینی باید متمول و ثروتمند می‌بود. 🔅پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب می‌کردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم. 📚 در محضر بهجت، ج ۲، ص ۳۹۹. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ❓سوالی که ذهنمونو درگیر کرده؟! 👁 چیست؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5990153607415071918.mp3
2.7M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ❓سوالی که ذهنمونو درگیر کرده؟! 👁 چیست؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq 📡
🔺علی ربیعی، وزیر کار: 😳 با تحریم‌های جدید یک میلیون شغل از بین می‌رود! 😁 با این حساب اکنون جناب روحانی بخاطر ۹۵۵ هزار شغلی که وعده‌اش را داده بودند، ۴۵ هزار شغل هم از ملت طلبکار می‌شوند!!! 🌐 @partoweshraq
🔥ژن خوب یا ژن نحس؟ 🔺احمد عراقچی که با رانت عموی خود عباس عراقچی به معاونت ارزی بانک مرکزی (بدون رزومه کاری) منسوب شده بود دستگیر و بازداشت شد. 😳 وی دلار ٣٧٠٠ تومان را ١٢٠٠٠ تومان رساند! 🌐 @partoweshraq
🔺مدیران یاد بگیرند! 👏 مامور پلیس بعد از پیدا کردن یک کیف که حاوی مبلغی نزدیک به ٧٠٠٠ ماه حقوقش بود، کیف رو به صاحبش برگردوند. 😳 چطور میشه که برخی مدیران با دریافت حقوق‌های کلان، بازهم به بیت‌المال دستبرد میزنن؟ 🌐 @partoweshraq
🔺تصمیم جالب عوامل فیلم تحسین شده « »، همراهی با خوزستان به جای افتتاحیه پرخرج 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هشتاد و یکم 👊 مجید سعی می‌کرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمی‌خواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمی‌شد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک می‌زد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوان‌های کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود. 👴 نه ضجه‌های مظلومانه‌ام دل پدر را نرم می‌کرد و نه فریاد کمک خواهی‌ام به گوش کسی می‌رسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که برخیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیه‌ام افتاده و هر چه به دستش می‌رسید، به کف اتاق می‌کوبید. ⚱سرویس کریستال داخل بوفه، قاب‌های آویخته به دیوار، گلدان‌های کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعره‌های پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانه‌هایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بی‌توجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکسته‌اش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بی‌قراری می‌کرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد. 👴پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در می‌کشید و همچنان زبانش به فحاشی می‌چرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید: ⁉ مگه نمی‌بینی الهه چه وضعی داره؟!!! 👣 و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکسته‌ای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم: مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا می‌کُشتت... و پیش از آنکه ناله‌های من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانه‌اش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد. ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که ناله‌ام به هق هق گریه بلند شد: - مجید تو رو خدا برو... 👴 می‌دیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر از عصبانیت مثل دو کاسه آتش می‌جوشد و می‌دانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمی‌کند و نمی‌خواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینه‌ام نفسم بند آمده بود، ضجه می‌زدم: ✋ مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو... که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقه‌اش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد. شاید سیلاب گریه‌هایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمی‌کرد و من هم می‌خواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریه‌های عاشقانه‌ام صدایش زدم: - مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو... و دیگر صدایش را نمی‌شنیدم و فقط چشمان نگرانش را می‌دیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دست‌های سنگین پدر از در بیرون رفت. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هشتاد و دوم ✋فقط خدا را صدا می‌زدم که عزیز دلم به سلامت از این خانه خارج شود که آخرین تصویر مانده از صورت زیبایش در ذهنم، چشمان عاشق و سر و صورت غرق به خونش بود. 👴 همچنان فریاد ناسزاهای پدر را می‌شنیدم که مجید را از پله‌ها پایین می‌فرستاد و انگار تا از خانه بیرونش نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت که تا پشت درِ حیاط هتاکی می‌کرد و دست آخر کلید خانه را هم از مجید گرفت و می‌شنیدم مجید مدام سفارش می‌کرد: الهه حالش خوب نیس! الهه هیچ کاری نکرده، کاری به الهه نداشته باش! الهه هیچ تقصیری نداره... 👴 و پدر غیر از بت نوریه چیزی در دلش نمانده بود که بخواهد به حال خراب دختر باردارش رحمی کند و همین که در حیاط را پشت سر مجید به هم کوبید، یکسر به سراغ من آمد. 👌شاید اگر مجید می‌دانست چنین می‌شود، هرگز تنهایم نمی‌گذاشت و لابد باورش نمی‌شد که پدری بخاطر عشق زنی، نسبت به دختر باردارش این همه بی‌رحم باشد! 🚪گوشه اتاق پذیرایی، پشت خرواری از شیشه شکسته و اسباب خُرد شده، تکیه به سینه سرد دیوار پناه گرفته و از وحشت پدر نه فقط قلبم که بند به بند بدنم به رعشه افتاده و دخترم بی‌هیچ حرکتی، در کنج وجودم از ترس به خودش می‌لرزید که هیبت هراسناک پدر در چهارچوب در اتاق ظاهر شد!! 🔥از گدازه‌های آتشی که همچنان از چاله چشمانش زبانه می‌کشید، پیدا بود که هنوز داغ از دست دادن نوریه در دلش سرد نشده و حالا می‌خواهد متهم بعدی را مجازات کند که با قدم‌هایی که انگار در زمین فرو می‌رفت، به سمتم می‌آمد و نعره می‌کشید: 👈 بهت گفته بودم یه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره! بهت گفته بودم اگه نوریه بفهمه می‌کُشمت... 💓 و من که دیگر کسی را برای فریادرسی نداشتم، نفسم از وحشت به شماره افتاده و قلبم داشت از جا کنده می‌شد. فقط پشتم را به دیوار فشار می‌دادم که در این گوشه گرفتار شده و راهی برای فرار از دست پدر نداشتم و خدا می‌داند جز به دخترم به چیز دیگری فکر نمی‌کردم که هر دو دستم را روی بدنم حائل کرده بودم تا مراقب کودک نازنینم باشم. 👴 پدر بالای سرم رسید و همچنان جوش و خروش می کرد و من دیگر جز طنین تپش های قلبم چیزی نمی شنیدم که پایش را بلند کرد تا حالا بعد از مجید مرا زیر لگدهای سنگینش بکوبد و من همانطور که یک دستم را روی بدنم سپر دخترم کرده بودم، دست دیگرم را به نشانه التماس به سمت پدر دراز کردم و میان هق هق گریه امان خواستم: ✋بابا... بچه ام... بابا تو رو خدا... بابا به خاطر مامان... به بچه‌ام رحم کن... 👴 و شاید به حساب خودش به فرزندم رحم کرد که تنها شانه‌های لرزانم را با لگد می‌کوبید تا کودک خوابیده در وجودم آسیبی نبیند و آنچنان محکم زد که به پهلو روی زمین افتادم و ناله‌ام از درد بلند شد و تازه فهمیدم که مجید هنوز پشت درِ حیاط، پریشان حالم مانده که از هیاهوی داد و بیداد‌های پدر و گریه‌های من به وحشت افتاده و آنچنان به در آهنی حیاط می‌کوبید و به اسم صدایم می‌زد که جگرم برای اینهمه آشفتگی‌اش آتش گرفت. 📱پدر که انگار از ناله‌های من ترسیده بود که بلایی سرِ کودکم آمده باشد، عقب کشید و دست از سرم برداشت که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید. حالا مجید می‌خواست به هر قیمتی از حالم باخبر شود و پدر قسم خورده بود هر نشانه‌ای از مجید را از این خانه محو کند که پیش از آنکه دستم به موبایلم برسد و لااقل به ناله‌ای هم که شده خبر سلامتی‌ام را به جان عاشقش برسانم، گوشی را از بالکن به پایین پرتاب کرد تا صدای خُرد شدن موبایل، هم به من و هم به مجید بفهماند که دیگر راهی برای ارتباط با همدیگر نداریم و مجید دست بردار نبود که باز به در می‌کوبید و با بی‌تابی صدایم می‌کرد!! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 🗓 امروز سالروز شهادت عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ٣٠٠٠ ساعت پرواز و ۶٠ عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف١۴ بود. 🌹روحت شاد خلبان بی ادعا 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 🗓 امروز سالروز شهادت عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ٣٠٠٠ ساعت پرواز و ۶٠ عملی
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 👌ناشناس آمد و ناشناس رفت! 🏴 در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران، مرد میانسالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. 👴 گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد. 👤 آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم: ❓پدرجان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟ 👴 مرد گفت: من اهل روستای ده زیار هستم، اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند. 🚙 ما نمی دانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت. همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل می کرد. همه اهالی او را دوست داشتند. 👌هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد! 🗓 او یاور بیچاره ها بود تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد گویا رفته بود تهران. 🖼 روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم. 👴 مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم: اودوست من است!! 👥 گفتند: پدر جان، می دانی او چه کاره است؟ 👴 گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد! 👥 گفتند: او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود!! 👴 گفتم: او همیشه می آمد برای ما کارگری می کرد. دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود. 📘 پرواز تا بی نهایت صفحه ٢۶۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🎧 | دلنشین 🎼 ای رئوف همیشه خوب سلام... 🎤 🌙 ٢٣ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص (ع) 🌐 @partoweshraq
4_5999035324905292846.mp3
6.52M
🎧 | دلنشین 🎼 ای رئوف همیشه خوب سلام... 🎤 🌙 ٢٣ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص (ع) 🌐 @partoweshraq
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان 📖 به اندازه ای که به خدا احترام دارید، به قرآنش احترام کنید؛ چرا که احترام به #قرآن، عمل کردن به قرآن است. 🌐 @partoweshraq #حـلقـہ_عشـاق
🎊 😁 ✌پاسخ نادرشاه افشار به عثمانی ها!! ⚔ در جریان نبرد نادرشاه افشار با عثمانی ها؛ روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفياب می شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می گذارد و می گوید: 👤 لشکر ما به این تعداد است، از جنگ با ما صرف نظر کنید!! 🐓🐓 نادرشاه دستور می دهد دو خروس بیاورند! ⛺ دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار می دهند و آنها شروع می کنند ارزن ها را می خورند! 👑 نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می کند و می گوید: 👌برو به سلطان ات بگو که دو خروس همه لشکریان ما را خوردند! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌸 #یاابوفاضل‌ادرکنا 🌹✨ باید حسین دم بزند از فضائلت 💚 وقتی حسینی است تمام خصائلت 💚 تعبیرهای ما همه محدود و نارساست 🌹✨ در شرح بیکرانی اوصاف کاملت 🌐 @partoweshraq #شعر
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⚠ خطر جامعه ای که دچار بی نمازی و شهوت رانیست! 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq
4_5920097566921327339.mp3
1.79M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⚠ خطر جامعه ای که دچار بی نمازی و شهوت رانیست! 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام على (عليه السلام): 🔅بدانيد آن كه از سخن نادرست درباره خود، بى تاب مى شود، خردمند نيست. 🔅«اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ». 📚 الكافی، ج ١، ص ۵٠. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 🌟 وقتی «عزت نفس» داری کینه نمی‌ورزی، 🔅همه را به یک اندازه دوست داری، 🔅خجالت نمی‌کشی، 🔅خود را باور داری، 🔅خشمگین نمی شوی، 🔅و همیشه مهربان هستی... 🌟 «انسان صاحب عزت نفس»، 🔅حرص نمی خورد، 🔅همه چیز را کافی می داند، 🔅حسد نمی‌ورزد، 🔅و خود را لایق می‌داند... 🌟 کسی که «عزت نفس» دارد، نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد، 👌زیرا شادکامی را در درون خویش می‌جوید و می‌یابد... 🌟 «عزت نفس» باعث می شود، برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید، 👌زیرا خوب می دانید هر انسان تحفه الهی است... 🌟 «انسان صاحب عزت نفس»، همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید... 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🎥 : خانواده‌ای که از پس کرایه خونه بَر نیومده و اثاثیه‌شون رو ریختن کنار خیابون! 🔺واکنش‌های غیر منتظره‌ی مردم رو ببینید!! 🌐 @partoweshraq