💠❓📚 ✍💠 #پــرســمــان
❓سئوال: شبهه ای است که این روزها مطرح میشه اینه که خدا تو داستان اصحاب فیل از کعبه دفاع کرد، پس چرا وقتی یزید و حجاج کعبه رو تخریب کردن دفاع نکرد و اونا رو عذاب نکرد؟
❓یا عکس هایی منتشر میشه که مثلاً کبوتری روی بام کعبه فضله میاندازه میگن خداتون چرا نمی تونه از خونه ش محافظت کنه یا مثلاً سیل و زلزله میاد و کعبه آسیب می بینه و خدا محافظت نمی کنه؟!
✅ پاسخ:
🔰 توجه به چند نکته لازم است:
1⃣ اراده خداوند در دنیا بر این تعلق گرفته است که در این عالم همه چیز به طور طبیعی خود پیش برود و وقتی علت های مادی یک پدیده حاصل شد معلول آن نیز محقق شود.
⚜ امام صادق(ع) فرمود:
🔅«خدا خواسته است که همه کارها از طریق اسباب آن جاری باشد».
📚 الکافی، ج ١،ص ٣۵٧.
👌حال می گوییم:
آسیب رسیدن به کعبه به خاطر دلایل عادی مانند حمله افراد به آن، یا آسیب رساندن حیوانات به آن و یا آسیب رسیدن توسط سیل و زلزله منافاتی با تقدس کعبه ندارد، چرا که این دگرگونی ها طبق قوانین حاکم بر جهان است که یکی از این قوانین تأثیرگذاری علت ها و محقق شدن معلول هاست، و گفتیم اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که در دنیا امور از طریق اسباب طبیعی خود پیش برود نه از طریق معجزه و قدرت خارق العاده.
📖 البته خداوند برای بندگان جعل و تشریع کرده است که در جهت حفظ و حراست از مقدسات کوتاهی نورزند.
2⃣ مساله عذاب جمعی گناهکاران و ستمکاران به واسطه اهل بیت از میان زمینیان برداشته شده است.
⚜ خداوند خطاب به پیامبرش می گوید:
🔅«خداوند آنان را به خاطر حضور تو در میان آنان عذاب نمی کند».
📖 سوره انفال، آیه ٣٣.
⚜ امام سجاد(ع) فرمود:
🔅«ما مایه امنیت زمینیان از عذاب و هلاک شدن هستیم».
📗امالی صدوق، ص ١٨۶.
📚 در روایتی آمده است که جابر از امام باقر(ع) سؤال کرد به چه علت زمین محتاج به حضور امام است؟
⚜ فرمود:
🔅«برای آنکه عالم بر صلاح و امنیت خود باقی بماند، چرا که خداوند زمینیان را عذاب نمی کند در صورتی که بینشان امامی باشد چرا که پیامبر فرمود اهل بیت من مایه امان برای زمینیان هستند و وقتی آنان نباشند زمینیان را آنچه مکروه می دارند خواهد رسید».
📚 علل الشرایع، ج ١، ص ١٢٣.
⚜ در روایت دیگر فرمود:
🔅«اگر زمین بدون امام بماند اهلش را نابود می کند و خداوند زمینیان را با شدیدترین عذابها، عذاب می کند چرا که خداوند ما را حجت در زمین و مایه امان برای زمینیان قرار داده است و آنان تا زمانی که ما در بینشان هستیم در امان هستند و اگر زمانی خداوند بخواهد آنان را عذاب و هلاک کند ما را از میانشان بر می دارد».
📚 کمال الدین، ج ١، ص ٢۰۴.
👌حال می گوییم:
اگر خداوند امثال یزید ها و حجاج ها و تا روز قیامت هر کسی را که متعرض به کعبه شود دچار عذاب و هلاکت نمی کند به خاطر وجود اهل بیت بر روی زمین هستند و اگر خداوند در جریان اصحاب فیل ابرهه و سپایش را نابود کرد به دلیل عدم وجود مانع از عذاب بر روی زمین بود. (دقت کنید)
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
0⃣7⃣ داستان « #ضرب_المثل سنگین برو، سنگین بیا!»
👌وقتی یک نفر زیاد به خانه این و آن برود و مَثَل «سنگین بیا، سنگین رو» را برایش به کار میبرند.
دختری بود بعد از آنکه به خانه بخت رفت، هر روز به خانه پدر و مادرش میرفت. مادر هم برای اینکه دختر تازه عروسش بیشتر به خانه و زندگی خودش برسد، یک روز با کنایه و اشاره و با زبانی که دختر ناراحت نشود به او گفت:
👌«سنگین بیا، سنگین برو!»
دختر که منظور مادر را نفهمیده بود روز بعد وقتی خواست به خانه مادرش برود، چند سنگ ریزه به گوشه روسریاش بست!!
👀 وقتی که مادر دید دخترش متوجه منظور او نشده است، گفت:
👌«دخترم، شیرین بیا، شیرین برو، سحر بیا غروب برو!!»
روز بعد دختر، یک ظرف شیره هم با خودش برد!!
👀 مادر که دید دختر، منظورش را نمیفهمد گفت:
👌«دختر جانم، کم بیا و کم برو!»
🔗 goo.gl/ykoMSQ
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#پندها
😏 ناراحتی روحانی از سؤال مجلس
🔺متن جوابیه روحانی به لاریجانی؛
✍ درست در سالروز تحلیف رئیس جمهوری دوره دوازدهم، سؤال تعدادی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی واصل گردید. بی تردید سؤال از رئیس جمهور کشور با مراعات حداقل دو نکته می تواند مبارک باشد؛ اولاً در چارچوب قانون اساسی باشد، ثانیاً در زمان و شرایط مناسب کشور اقدام شده باشد، که متاسفانه هیچکدام از این دو حاصل نشده است.
🌐 @partoweshraq
💸 ارز مسافری حذف میشود
نماینده ملایر به نقل از رئیس مجلس گفته است طبق تصمیم گرفته شده در جلسه کارگروه اقتصادی قوای سهگانه ارز دولتی به مسافران و گردشگران پرداخت نمیشود.
😏 بالاخره فهمیدید کار اشتباهی کردید ولی بهای اشتباه شما هدر رفتن بخش زیادی از ارز کشور و سود کلان برای برخی شد. امان از بی عرضگی شما!!
🌐 @partoweshraq
🌹 وظيفه بندگی
عابدی در #بنی_اسرائیل از مردم کناره گیری کرد و مدت هفتاد سال مشغول عبادت شد.
✨خداوند علیم، ملکی را نزد او فرستاد و فرمود:
🔅عبادات تو قبول نمی شوند و خودت را دچار مشقت منمای و جِد و جَهد مکن!
👳 عابد در جواب گفت:
✋ چون آنچه به من واجب است عبودیت و بندگی می باشد، لذا باید وظیفه خود را همیشه انجام دهم ولی قبول شدن و قبول نشدن موکول به معبود من است.
✨وقتی آن ملک مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود:
⚜ عابد چه گفت؟
✨ملک گفت: پروردگارا، تو عالم تری که او چنان و چنین گفت.
⚜ خدای سبحان فرمود:
🔅نزد آن عابد برو و بگو ما طاعات تو را به خاطر این نیت ثابتی که داری قبول کردیم.
📚 تفسير آسان، ج ١، ص ٢١.
goo.gl/NkgRwr
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#پندها
#روایت
پرتو اشراق
عکس از σɳʅιɳҽ 🛰
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚠ هر چه از دین دور شدیم...
حضرت #آیت_الله_بهجت (قدس سره):
🎙از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همه خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمه همه خیرات اوست، و از ناحیه او باید به ما برسد، و حتی حلال و حرام را باید او تعیین و تقسیم کند و اجازه تکوینی بدهد؛ زیرا «یضِل اللهُ مَن یشَآءُ وَ یهْدِی مَن یشَآءُ؛ هرکس را بخواهد، گمراه و یا هدایت میکند».
🔅هر چند هدایت و اضلال خداوند گزاف نیست. میخواستیم با کنارهگیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست، وگرنه هر فرد بیدینی باید متمول و ثروتمند میبود.
🔅پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب میکردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم.
📚 در محضر بهجت، ج ۲، ص ۳۹۹.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
4_5990153607415071918.mp3
2.7M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
❓سوالی که ذهنمونو درگیر کرده؟!
👁 #چشم_زخم چیست؟
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
🎥 #ببینید
💉 درمان مجرب #خودارضائی در احادیث
🎙 #حکیم_ضیائی
🌐 @partoweshraq
🔺تصمیم جالب عوامل فیلم تحسین شده « #تنگه_ابوقریب»، همراهی با خوزستان به جای افتتاحیه پرخرج
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و هشتاد و یکم
👊 مجید سعی میکرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمیخواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمیشد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک میزد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوانهای کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس میکردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.
👴 نه ضجههای مظلومانهام دل پدر را نرم میکرد و نه فریاد کمک خواهیام به گوش کسی میرسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که برخیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیهام افتاده و هر چه به دستش میرسید، به کف اتاق میکوبید.
⚱سرویس کریستال داخل بوفه، قابهای آویخته به دیوار، گلدانهای کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعرههای پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانههایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بیتوجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکستهاش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بیقراری میکرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد.
👴پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در میکشید و همچنان زبانش به فحاشی میچرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید:
⁉ مگه نمیبینی الهه چه وضعی داره؟!!!
👣 و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکستهای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم:
مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا میکُشتت... و پیش از آنکه نالههای من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانهاش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد.
ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که نالهام به هق هق گریه بلند شد:
- مجید تو رو خدا برو...
👴 میدیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر از عصبانیت مثل دو کاسه آتش میجوشد و میدانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمیکند و نمیخواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینهام نفسم بند آمده بود، ضجه میزدم:
✋ مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو...
که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقهاش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد.
شاید سیلاب گریههایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمیکرد و من هم میخواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریههای عاشقانهام صدایش زدم:
- مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو... و دیگر صدایش را نمیشنیدم و فقط چشمان نگرانش را میدیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دستهای سنگین پدر از در بیرون رفت.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و هشتاد و دوم
✋فقط خدا را صدا میزدم که عزیز دلم به سلامت از این خانه خارج شود که آخرین تصویر مانده از صورت زیبایش در ذهنم، چشمان عاشق و سر و صورت غرق به خونش بود.
👴 همچنان فریاد ناسزاهای پدر را میشنیدم که مجید را از پلهها پایین میفرستاد و انگار تا از خانه بیرونش نمیکرد، آرام نمیگرفت که تا پشت درِ حیاط هتاکی میکرد و دست آخر کلید خانه را هم از مجید گرفت و میشنیدم مجید مدام سفارش میکرد:
الهه حالش خوب نیس! الهه هیچ کاری نکرده، کاری به الهه نداشته باش! الهه هیچ تقصیری نداره...
👴 و پدر غیر از بت نوریه چیزی در دلش نمانده بود که بخواهد به حال خراب دختر باردارش رحمی کند و همین که در حیاط را پشت سر مجید به هم کوبید، یکسر به سراغ من آمد.
👌شاید اگر مجید میدانست چنین میشود، هرگز تنهایم نمیگذاشت و لابد باورش نمیشد که پدری بخاطر عشق زنی، نسبت به دختر باردارش این همه بیرحم باشد!
🚪گوشه اتاق پذیرایی، پشت خرواری از شیشه شکسته و اسباب خُرد شده، تکیه به سینه سرد دیوار پناه گرفته و از وحشت پدر نه فقط قلبم که بند به بند بدنم به رعشه افتاده و دخترم بیهیچ حرکتی، در کنج وجودم از ترس به خودش میلرزید که هیبت هراسناک پدر در چهارچوب در اتاق ظاهر شد!!
🔥از گدازههای آتشی که همچنان از چاله چشمانش زبانه میکشید، پیدا بود که هنوز داغ از دست دادن نوریه در دلش سرد نشده و حالا میخواهد متهم بعدی را مجازات کند که با قدمهایی که انگار در زمین فرو میرفت، به سمتم میآمد و نعره میکشید:
👈 بهت گفته بودم یه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره! بهت گفته بودم اگه نوریه بفهمه میکُشمت...
💓 و من که دیگر کسی را برای فریادرسی نداشتم، نفسم از وحشت به شماره افتاده و قلبم داشت از جا کنده میشد.
فقط پشتم را به دیوار فشار میدادم که در این گوشه گرفتار شده و راهی برای فرار از دست پدر نداشتم و خدا میداند جز به دخترم به چیز دیگری فکر نمیکردم که هر دو دستم را روی بدنم حائل کرده بودم تا مراقب کودک نازنینم باشم.
👴 پدر بالای سرم رسید و همچنان جوش و خروش می کرد و من دیگر جز طنین تپش های قلبم چیزی نمی شنیدم که پایش را بلند کرد تا حالا بعد از مجید مرا زیر لگدهای سنگینش بکوبد و من همانطور که یک دستم را روی بدنم سپر دخترم کرده بودم، دست دیگرم را به نشانه التماس به سمت پدر دراز کردم و میان هق هق گریه امان خواستم:
✋بابا... بچه ام... بابا تو رو خدا... بابا به خاطر مامان... به بچهام رحم کن...
👴 و شاید به حساب خودش به فرزندم رحم کرد که تنها شانههای لرزانم را با لگد میکوبید تا کودک خوابیده در وجودم آسیبی نبیند و آنچنان محکم زد که به پهلو روی زمین افتادم و نالهام از درد بلند شد و تازه فهمیدم که مجید هنوز پشت درِ حیاط، پریشان حالم مانده که از هیاهوی داد و بیدادهای پدر و گریههای من به وحشت افتاده و آنچنان به در آهنی حیاط میکوبید و به اسم صدایم میزد که جگرم برای اینهمه آشفتگیاش آتش گرفت.
📱پدر که انگار از نالههای من ترسیده بود که بلایی سرِ کودکم آمده باشد، عقب کشید و دست از سرم برداشت که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید.
حالا مجید میخواست به هر قیمتی از حالم باخبر شود و پدر قسم خورده بود هر نشانهای از مجید را از این خانه محو کند که پیش از آنکه دستم به موبایلم برسد و لااقل به نالهای هم که شده خبر سلامتیام را به جان عاشقش برسانم، گوشی را از بالکن به پایین پرتاب کرد تا صدای خُرد شدن موبایل، هم به من و هم به مجید بفهماند که دیگر راهی برای ارتباط با همدیگر نداریم و مجید دست بردار نبود که باز به در میکوبید و با بیتابی صدایم میکرد!!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 🗓 امروز سالروز شهادت عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ٣٠٠٠ ساعت پرواز و ۶٠ عملی
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
👌ناشناس آمد و ناشناس رفت!
🏴 در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران، مرد میانسالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد.
👴 گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد.
👤 آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم:
❓پدرجان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟
👴 مرد گفت: من اهل روستای ده زیار هستم، اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند.
🚙 ما نمی دانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت. همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل می کرد. همه اهالی او را دوست داشتند.
👌هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد!
🗓 او یاور بیچاره ها بود تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد گویا رفته بود تهران.
🖼 روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم.
👴 مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم: اودوست من است!!
👥 گفتند: پدر جان، می دانی او چه کاره است؟
👴 گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد!
👥 گفتند: او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود!!
👴 گفتم: او همیشه می آمد برای ما کارگری می کرد. دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود.
📘 پرواز تا بی نهایت صفحه ٢۶۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🎧 #بشنوید | #مناجات دلنشین
🎼 ای رئوف همیشه خوب سلام...
🎤 #حاج_منصور_ارضی
🌙 ٢٣ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص #امام_رضا(ع)
🌐 @partoweshraq
4_5999035324905292846.mp3
6.52M
🎧 #بشنوید | #مناجات دلنشین
🎼 ای رئوف همیشه خوب سلام...
🎤 #حاج_منصور_ارضی
🌙 ٢٣ ذی القعده، روز زیارتی مخصوص #امام_رضا(ع)
🌐 @partoweshraq