eitaa logo
پروانه های وصال
7.6هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَـر‌خـٰآنـمـۍ‌ڪہ‌چـآدر‌سـر‌ڪُنـد اگـر‌دَسـتـم‌بِـرسـد‌سـفـٰآرشـش راپـیـش مولـآیـم‌ح‌ُــسـین‌‌خـواهَـم‌ڪَرد..! *شـھیـد‌حـسیـن‌مـحرابی*
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستانی جالب و درس آموز حکایت پیرمرد روشن ضمیری که از عجل الله خدمت علیه السلام گله کرد. ۱۴۴۴
✍آقا مجتبی تهرانی(ره) : حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده‌ های کوچک (حضرت و «ع») بگیرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایتی جالب از مرور زندگی در حالت بازگشت روح به جسم در حالت کما
56.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پس از زندگی - فصل دوم فیلم کامل قسمت دوم ؛ اسب بالدار تجربه‌گر: خانوم اعظم سادات موسوی بخش اول
حاج‌محمود_کریمی_صدا_زدی_عمو_عمو_جان_دادم_.mp3
11.6M
📝 صدا زدی عمو عمو جان دادم... 🎤 حاج‌محمود کریمی ◼️ ویژهٔ ششم 🏴 ماه محرم 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم: ۳ کیلو گوجه فرنگی🍅🍅 ۱.۵ کیلو فلفل تند🌶🌶 خیار ۱ کیلو🥒 نمک ۱ قاشق غذاخوری🧂 شکر ۱ قاشق غذاخوری سرکه ۱ لیوان سیر ۱ گل کامل🧄 شوید خرد شده به مقدار لازم 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 طرز تهیه : ابتدا گوجه ها🍅🍅رو خرد می کنیم و سپس روی شعله قرار می دهیم تا جوش بیاد شکر و نمک و سرکه را به گوجه ها اضافه می کنیم بعد فلفل ها🌶 و خیار🥒 های خرد شده را به سس گوجه اضافه می کنیم. سپس شوید را به آن اضافه می کنیم. می تونید از سبزیجات معطر دیگر هم در این ترشی استفاده کنید که به ذائقه شما بستگی داره. بعد یک گل سیر🧄 کاملو رنده کرده و به مواد اضافه می کنیم. فقط نباید فلفل ها زیادی شل بشن باید تردی خودشونو تا حدی داشته باشن اگر تندی دوست ندارید می تونید از فلفل شیرین استفاده کنید. ترشی خوشمزه آتیشی آمادس.
😋 مواد لازم👇 لوبیا سبز,هویج,سیر,فلفل تند,سرکه,نمک,سبزی معطر(اوجی) طرزتهیه👇 ابتدا لوبیا و هویج رو به اندازه دلخواه خرد کردم ,بعد یه مقدار اب گذاشتم که بجوشه و بعد کمی نمک رو به همراه لوبیا اضافه کردم بعد از اینکه لوبیا یکم نرم شد ابکش کردم تا ابش کاملا جدا بشه ,بعد سبزی رو چرخ کردم به همراه سیر و بعد فلفل قرمز رو خرد کردم و داخل ظرف مورد نظر به ترتیب اول سبزی بعد روش سیر و فلفل قرمز و بعد لوبیا و هویج رو ریختم و به همین ترتیب ادامه دادم تا ظرفم پر بشه و در اخر کمی نمک به همراه سرکه اضافه کردم و در شیشه رو بستم .بعد 2هفته ترشی کاملا امادست.
🥦 🔸به نظر من كه ترشى هفت بيجار فقط با آبغوره تازه و سبز بينظير مى شه😋 🍅فلفل يك كيلو، گوجه ها كوچيك بودن ١٢ تا ريختم اگه بزرگ باشه كمتر بريزيد،٤ تا بادمجان، سير دو تا كامل،آبغوره،نمك،خالواش،نعناع، سه مشت همه رو خرد مى كنيم و با هم مخلوط😌 يه نكته بهتون بگم فلفل و بادمجون رو حتما بچلونيد كه آبش گرفته بشه،فلفل اگه دونش زياد بود با چلوندن دونش كمتر مى شه و تنديش هم كمتر و بادمجون هم تلخيش گرفته مى شه. فقط آخرش كمى نعناع وخالواش خشك هم بهش اضافه كنيد. يادتون هم باشه كه دستكش بندازيد كه فلفل دستتون و نسوزونه.
🍕 😋 ▫️ ۱ رول خمیر پیتزای آماده ▫️پنیر موزارلا ▫️سالامی یا ژامبون یا سوسیس فرانکفورتر ▫️ روغن زیتون 🔸رول خمیر پیتزا را پهن کرده ، موزارلا خرد شده را به آن اضافه کنید و برش سالامی یا ژامبون یا سوسیس را اضافه کنید. رول کنید تا زمانی که یک رول باریک و بلند بدست آورید. رول را به برش هایی به ضخامت حدود یک و نیم سانتی متر برش دهید. برش های بدست آمده را روی ظرف پخت که با کاغذ روغنی پوشانده شده بچینید. روی آنها را کمی روغن بپاشید و در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰ درجه سانتیگراد به مدت ۲۰ دقیقه بپزید. بعد از خارج شدن از فر ، بگذارید قبل از سرو کمی خنک شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 مقدمه یک امتحان بزرگ الهی فراهم شده است 🌱 مراقب باشید! خبری در راه است ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_ششم #بخش_اول ❀✿ صداے گریه ے نازڪ و ضعیف حسین مرا از مرداب خاطراتم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ پرستو پشت سرم مے ایستد و به چهره ام در آینه خیره مے شود. آهے مے ڪشد و میگوید: خوش بحالت چقد خوشگلے. متعجب روسرے ام را مرتب مے ڪنم و مے پرسم: من؟؟؟ وا! خل شدیا. آرام پس گردنم مے زند _ حتما زشتے؟!چشماے آبے و موهاے عسلے...خوبه بهت بگم ایکبیرے؟ شانه بالا میندازم و لبخند ڪجے مے زنم _ بنظرم خیلے معمولے ام. آیسان پرستو را صدا مے زند و میگوید: محیا رو ولش ڪن، ازاولش خنگ بود. زیر بار خیلے چیزا نمیره. مهسا حرفش را رد مے ڪند و ادامھ مے دهد: البتھ الان بچم حرف گوش ڪن شده. ببین چقدر تیپ جدیدش بهش میاد، خوش استیل، قد بلند و کشیده. پریا میگوید: خدایے خیلے معصوم و نازه. سحر: اره.خودشو باچادر خفه مے ڪرد! حیف این فرشته نیست خودشو سیاه میڪرد؟ نمیدانم چرا حرفهایشان آزارم مے دهد، صداے ضعیفے درقلبم مدام نهیب مے زند ڪه: یعنے واقعا باید بزارے همه این خوشگلیا رو ببینن؟! سرم را به چپ و راست تڪان مے دهم و براے فرار از صداے وجدانم بلند میگویم: خب دیگھ بسھ.مثل اینڪھ فقط من زیباے خفته ام.شمام همگے زن شرک! همھ مے خندند و ازاتاق بیرون مے روند. خانواده ے سحر اهل نماز و روزه نیستند و باڪفش درخانھ رفت و آمد مے ڪنند. از خانھ بیرون مے رویم و سوار ماشین هایمان مے شویم. من سوار ماشین آیسان مے شوم و در را میبندم. قبل ازحرڪت پرستو به سمتمان مے آید و اشاره مے ڪند ڪارم دارد. پنجره را پایین مے دهم و مے پرسم: چے شده آبجی؟ دستهایش را از ڪادر پنجره داخل مے آورد، روسرے ام را چند سانتے عقب تر مے دهد و ڪمے موهاے لختم را بیشتر بیرون مے ریزد. شیطنت آمیز مے خندد و به طرف ماشینش برمیگردد. به خودم در آینھ ے بغل ماشین نگاه مے ڪنم. دیگر حجابے درڪار نیست. روسرے ام را انگار ڪامل ڪنار گذاشته ام. رستمے به استقبالمان مے آید و نیشش را تا بناگوشش باز مے ڪند. صداے موزیڪ از خانھ اش مے آید. همگے سلام مے ڪنیم و پشت سرش وارد ساختمان مے شویم. دوبلڪس و مدرن با دیزاین ڪرم شڪلاتی.محو تماشاے وسایل چیده شده چرخے مے زنم و وسط پذیرایے مے ایستم. استاد به سمتم مے آید و بالحن خاصے مے گوید: مثل اینڪً شما میدونستید چطور باید بافضاے خونھ ے نقلیم ست ڪنید. و با حرڪت پلڪ و ابروهایش بھ مانتو و روسرے ام اشاره مے ڪند. خجالت زده نگاهم را مے دزدم و حرفے براے زدن جز یڪ تشڪر پیدا نمے ڪنم. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_ششم #بخش_دوم ❀✿ پرستو پشت سرم مے ایستد و به چهره ام در آینه خیره م
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ خجالت زده نگاهم را مےدزدم و حرفے برای زدن جز یڪ تشڪر پیدا نمےڪنم. بھ مبل سھ نفره ی ڪنار شومینھ اشاره مےڪند و ارام می گوید: بفرمائید اونجا بشینید محیا جون. باشنیدن پسوند از وسط سر تا پشت گوشم از خجالت داغ مے شود. باقدمهای آهستھ سمت مبل مےروم و ڪنار سحر مےشینم. مهسا بھ رستمے دست مے دهد و روی مبل تڪ نفره ڪنار ما میشیند. خوب ڪھ دقت مےڪنم بطری های را روی میز مے بینم. چشمهای گرد و متعجبم سمت آیسان مے گردد و تنها با یڪ لبخند سرمست مواجھ مے شوم. رستمے بھ دستھ ی یڪے از مبل ها درست ڪنار پریا تڪیھ مےدهد و درحالیڪھ ڪف دستهایش رابه هم میمالد، آهستھ و شمرده می گوید: خب،خیلے خیلے خوش اومدید.چهره های جدید مے بینم .... (و بھ آیسان و سحر اشاره مےڪند)... البتھ این نشون میده اینقد بامن احساس صمیمیت میڪنید ڪھ دوستاتون رو هم اوردید.ازین بابت خیلی خوشحالم.بھ طرف آشپزخانھ مے رود و ادامھ مے دهد: اول با بستنی شروع مےڪنیم .چطوره؟ همھ باخوشحالے تایید مےڪنند. برایمان بستنے میوه ای مے آورد و خودش گیتار بھ دست مے گیرد تا سوپرایزش را باتمرڪز تقدیم مهمان ها ڪند.همانطور ڪھ بھ چهره اش خیره شده ام با ولع بستنی مے خورم. یڪ پایش را روی پای دیگرش میندازد و شروع مےڪند بھ خواندن آهنگ ای الهھ ی ناز. دستهایش ماهرانھ روی سیم ها مے لغزد و صدای دلچسبش در فضا مے پیچد. باذوق گوش مے دهم و بھ فڪر فرو مے روم. زندگے یعنے همین.همیشه باید لذت ببریم.بعداز خوردن بستنے ازما درخواست مےڪند ڪھ بھ صورت هماهنگ یڪ شعررا بخوانیم و او دوباره گیتار بزند. همگےبعداز مشورت تصمیم میگیرم ڪھ شعر سلطان قلبم را بخوانیم. همزمان باخواندن شعر سرهایمان راتڪان مے دهیم و فارغ از غم های دنیا و زندگے های شخصےمان در یڪ اتفاق ساده غرق مےشویم. قسمتے از شعرراخیلے دوست داشتم.تنها یک جملھ، خیلے ڪوچیڪھ دنیادنیا.گذشت زمان درڪ این جملھ را برایم ملموس تر مےڪرد. دراول مهمانی تمام روحم رضایت را مے چشید. هرچھ می گذشت،ازادی چهره ی دومش را رو مےڪرد. تفریح سالم جمع بھ ڪشیدن سیگارو قلیون و خوردن مشروب و....ڪشیده شد. من مات و مبهوت در ڪنج پذیرایے ایستاده بودم و تنها تماشا مےڪردم. چندمرد دیگر هم به خانھ ی رستمے امدند و تصویر ساختگے من از استقلال خراب شد. تمام دوستانم سرمست باهم مے رقصیدند و هرزگاهے مراهم ڪنارخودشان مےڪشیدند. ❀✿ حالت تهوع و سرگیجھ دارم.یڪےازدوستان استاد ڪھ نامش سپهر است بایڪ بطری و سیگار سمتم مےآید و مرا بھ رقص دعوت مےڪند. بااخم اورا پس مےزنم و باقدمهای بلند بھ سمت در خروجے مے روم ڪھ یڪدفعھ دستے محڪم ازپشت بازوام رامے گیرد ومرا بھ طرف خودش مےڪشد. باترس بھ پشت سرم نگاه میڪنم و بادیدن لبخند چندش آور سپهر جیغ مےڪشم. دستم را محڪم گرفتھ و پشت سر خودش به سمت راه پلھ مےڪشد. قلبم چنان مےڪوبد ڪھ نفس ڪشیدن را برایم سخت مےڪند.باچشمان اشڪ الود با مشت چندبار بھ دستش مےزنم و خودم راباتمام توان عقب مےڪشم. سپهر دستم را ول مےڪند و مے خندد. روسری ام راڪھ روی شانھ ام افتاده ،دوباره روی سرم میندازم و بھ سمت در مے دوم. رستمے خودش رابھ من مے رساند و مقابلم مےایستاد. باصدای بریده از شوڪ و لبهای خشڪ ازترس داد مےزدم: ازت بدم میاد دیوونھ!میخوام برم بیرون!برو ڪنار! شانھ هایم را مے گیرد و باخونسردی جواب مے دهد: عزیزم! سپهررو جدی نگیر زیادی خورده، یڪوچولو بالازده. یڪم خوش بگذرون. شانھ هایم را بانفرت از چنگش بیرون مےڪشم و دوباره داد مے زنم: نمیخوام.برو ڪنار.برو! پرستو بین رقص نگاهش بھ من می افتد و بھ سمتم مے آید. موهای موج دار و شرابے اش ڪمے بهم ریختھ. ابروهایش را درهم مےڪشد. پرستو: چت شده محیا؟ عصبے مے شوم و جواب مےدهم: مگھ ڪور بودی ندیدی داشت منو مے برد باخودش بالا؟ ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_هفتم #بخش_اول ❀✿ خجالت زده نگاهم را مےدزدم و حرفے برای زدن جز یڪ ت
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ با بیخیالے جواب مےدهد: نھ.ڪے؟! رستمے باحالت بدی مےخندد و بھ جای من جواب مے دهد: سپهر یڪم باهاش مهربون شده .همین! باغیض نگاهش مےڪنم و دندانهایم راباحرص روی هم فشار مے دهم. پرستو باپشت دست گونھ ام رانوازش مےڪند و بالحن آرامےمے گوید: گلم چیزی نشده ڪھ! طبیعیھ.حتمن بخاطر چیزاییه که خورده! بهت زده مات خونسردی اش می شوم. باچشمهای گرد بلند میپرسم: چیزی نشده؟ طبیعیھ؟! یعنے چے؟اگر یھ بلا سرم میوورد چے؟ همان لحظھ سرو ڪلھ ی سپهر پیدا مے شود و درحالیڪھ پشت هم سڪسڪھ مےڪند و تلو تلو مےخورد با وقاحت مےپراند: ایول سرمن دعواست! تمام بدنم مےلرزد،فڪرش را نمےڪردم اینطور باشند.باتاسف سری تڪان مےدهم و مےگویم: اگر چیزی نیس تو باهاش برو... و بدون اینڪھ منتظر جواب بمانم بھ سمت در مے روم و ازخانھ بیرون مےزنم. ❀✿ سرم رابھ پشتے صندلےتڪیھ مے دهم و چشمهایم را مےبندم. چانھ ام مے لرزد و سرما وجودم را مے گیرد. سرم مے سوزد از شوڪے ڪھ دقایقے پیش بھ روحم وارد شد.بغضم راچندباره قورت مے دهم اما وجودم یڪ دل سیر اشڪ مے طلبد. چشمهایم را باز و بھ خیابان نگاه مےڪنم.پیشانےام را بھ پنجره ی ماشین مے چسبانم و نفسم رابایڪ آه غلیظ بیرون مےدهم نمیدانم ترسیدم یا از برخورد عجیب پرستو جا خوردم؟ نمے فهمم!. مگر چقدر فاصلھ است بین زندگے ڪسے ڪھ چادر پوشش او مے شود با ڪسے ڪ، دوست دارد مثل من باشد؟یعنے یڪ پارچه ی دلگیر مرز بین ارامش گذشتھ و غصه ی فعلے من است؟ نمے فهمم!.. با پشت دست اشڪهایم را پاڪ و بھ راننده نگاه مےڪنم. یڪ تاڪسے برای برگشت بھ خانھ گرفتم و حالا درترافیڪ مانده ام. پای راستم رااز شدت استرس مدام تڪان می دهم. تلفن همراهم عصر خاموش شده و حتما تاالان مادرم صدبار زنگ زده. باتصور مواجھ شدن با پدرم ، چشمم سیاهے مے رود و حالت تهوع مےگیرم. نمیدانم باید چھ جوابے بدهم. اینڪھ تاالان ڪجا بودم؟!زیپ ڪیفم را مےڪشم و ازداخل یڪے از جیب های ڪوچڪش آینھ ام را بیرون مے آورم و مقابل صورتم مے گیرم.آرایشم ریختھ و زیر چشمهایم سیاه شده. بایڪ دستمال زیر پلڪم را پاڪ مےڪنم و بادیدن سیاهے روی دستمال دوباره تصویر چادرم جلوی چشمم مے اید. " پشیمونی محیا؟..." خودم به خودم جواب مے دهم " نمیدونم!!" +" اگر یه اتفاق بد میفتاد چی؟!" " اخه... من دنبال این ازادی نبودم!...یعنے.. فڪر نمیڪردم..ازادی یعنے...بیخیالے راجب همھ چیز .... " +" خب... حالا چے؟.. میخوای بیخیال شے!؟ بیخیال زندگے؟! یا شاید بهتر بگم ببخیال هویتت؟؟" سرم را بین دستانم مے گیرم و پلڪ هایم را محڪم روی هم فشار مےدهم.صدایے از درونم فریاد مے زند: خفه شو! خفه شو!من....من... نفسم بھ شماره می افتدو لبهایم مے لرزد. _ من نمیخواستم اینجوری شھ.. خراب ڪردم! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است با فرستادن فاتحه و صلوات یادی کنیم از عزیزانمون خدایا عزیزان ما را قرین رحمت خود قرار بده و با شهدای کربلا محشور بگردان روحشون شاد و یادشان گرامی🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگویند سری راکه دردنمیکند دستمال نمیبندند، ولی سر من دردمیکند برای سربندی که نام مقدس تو روی آن حک شده باشد " یا حسین " . 🌸🍃
🌌 ▪️ 📝بس کن رباب حرمله بیدار میشود.
🏴 چون غنچہ لبان کوچکش را وا ڪرد خندید و پر از غصہ ڪرد اے کاش که مےنشسٺ بر دیده من آن تیر ڪه جا ڪرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا