رمان : #مهر_و_مهتاب
نویسنده: #تکین_حمزهلو
🤍خلاصه رمان:
داستان این رمان دربارهی دختری بسیار مرفه، آزاد و تقریبا رها از هر اعتقادی است.
او با هم دانشگاهی خود که یک شخص جانباز شیمیایی و مذهبی هست و همهی نزدیکان خود را در بمباران زمان جنگ در یک مهمانی از دست داده است و حالا به تنهایی زندگی میکند آشنا میشود، با مخالفت خانواده، دختر با اصرار آنها را راضی به ازدواج میکند، ولی همهی خانواده به جز برادرش او را طرد میکنند و ...🤍
💛با ما همـــراه باشیـــــن
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
یک دانه نه صد دانهی تسبیح دعایت
هر روز فـرج زمزمه کردیم برایت
شرمندهی چشمان پر از اشک تو هستیم
جان همـهی عالم و آدم به فـدایت
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
سلام دوستان عزیز پروانگی 🦋
صبحتون بخیر!
هر روز جدید، فرصتی است برای شروعی تازه و دستیابی به آرزوهایت. امروز را با #امید و #انگیزه آغاز کن و به یاد داشته باش که هر قدمی که برمیداری، تو را به سوی #موفقیت نزدیکتر میکند.
@Parvanege
🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت هشتم
♦️پیشگیری از دعوای کودکان؛
🔸به بازی و دعوای کودکان به چشم تجربیات ارزشمند نگاه نمایید. این نگاه به شما کمک میکند تا فلسفه دعواهای کودکانه را راحت تر درک کرده و کمتر عصبانی شوید.
🔹دعوای کودکان میتواند برای تشخیص تفاوتها، درک و مهار احساسات ناخوشایند، توسعه چارچوبهای اخلاقی و ایجاد مهارتها و شایستگیهای اجتماعی مانند همدلی مفید باشد.
🔸علاوه بر این، دعوا و اختلافنظر میتواند فرصتی برای فرزند شما باشد تا احساساتش را بشناسد، با آنها ارتباط برقرار کند و آنچه را نیاز دارد بیان کند. همه اینها مهارتهای اجتماعیعاطفی مهمی هستند که به کودک کمک میکنند روابطش را درست شکل بدهد
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت نهم
♦️دیگه تکرار نمیشه
🔸حتما شما هم این واژه را شنیدید که کودکان بارها این جمله را میگویند و عذرخواهی میکنند. اما باز هم این کار را تکرار مینمایند.
🔹البته بر اساس اصول تربیتی کودکان، اگر رفتار نادرستی تکرار شد مجازهستیم تا محدودیتهایی را برای آنان ایجاد نماییم. مانند: شما به من قول داده بودی اما باز هم این حرف یا این رفتار را تکرار کردی به همین دلیل امروز از تماشای تلویزیون یا هر عامل خوشآیند دیگری محروم هستی.
🔹 در این کار زیاده روی نکنید و بدون عصبانیت موضوع را به او توضیح دهید تا آگاه شود.
🔸هدف از محدودیتها این است تا تلنگری ایجاد کنیم نه این که کودک خود را به میزان زیاد آزار دهیم. حتی اجازه بازی نکردن با یک اسباب بازی خاص هم کافی است تا نتیجه حاصل گردد.
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
هدایت شده از دل نوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
﷽
#قتل_خانوادگی
#پارت_چهلوهشت
نور به چشمان نیمهباز مبینا میجهد. درد بدی در گلویش احساس میکند. صدای زمزمه مانندی به گوشش میرسد. میخواهد تکان بخورد، بدنش یاری نمیکند. چشمانش را باز میکند. با دست تختخواب را لمس میکند. صداها واضحتر میشود: « همین رو کم داشتیم، میخوای یه جنازه دیگه بمونه روی دستمون؟» این حامداست که آسیه را ملامت میکند. حامد طول اتاق را طی میکند: «خدایا این دیگه چه مصیبتی بود؟ کاش زمان برمیگشت بخدا که دست روی سعید بلند نمیکردم.» صدای هقهق حامد و بعد از او مریم بلند میشود. خاطرات مانند قطار سریع السیری به مغز مبینا سفر میکنند. داغش تازه میشود. دلش میخواهد باصدای بلند گریه کند، اما سوزشی که در گلویش احساس میکند، مانع میشود. آسیه شیلهاش را از سر باز میکند، به سمتی پرت میکند: «اگر میشد تاحالا صدبار جنازهتو گذاشته بودم روی دوش بابات! دخترهی انگلِ زالوصفت. نشسته که چی. با حوض حرف میزنه که من لوشون میدم و من فلان...» مریم با حالت تهوع به طرف حمام میدود...
مبینا تمام جانش را به دستانش میدهد. روتختی صورتی را چنگ میزند. به سختی مینشیند. چهرهی زردش در آینهی جدیدی که رحمان برایش آورده، منعکس میشود...
رحمان مشتهایش را پراز خاک میکند. سرش را بر مزار میگذارد: « سعید عمو، منو ببخش. حلالم کن پسرم...» گریه امانش را میبرد. از روزی که سعید به قتل رسیده، رحمان خود را ملامت میکند. او باخود فکر میکند کجای راه را اشتباه رفته که یکی از فرزندانش سبب قتل و دیگری قاتل برادر زادهاش شده...
صدای بیسیم در فضای ماشین میپیچد: «سروان قادری موقعیت؟» قادری بیسیم را برمیدارد: « قبرستون محل قربان، سوژه سر مزار مقتوله...»
امید نفس کلافهای بیرون میدهد. فکری مغزش را آزار میدهد. احساس میکند چیزی درست نیست یا قطعهای از پازل در جریان قتل برادرش از نظر پنهان شده. از روی نیمکت بلند میشود. در جستجوی جواب سوالهایش به طرف منزل عمو حرکت میکند...
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون)
منبع: آوینا AaVINAa