🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت هشتم
♦️پیشگیری از دعوای کودکان؛
🔸به بازی و دعوای کودکان به چشم تجربیات ارزشمند نگاه نمایید. این نگاه به شما کمک میکند تا فلسفه دعواهای کودکانه را راحت تر درک کرده و کمتر عصبانی شوید.
🔹دعوای کودکان میتواند برای تشخیص تفاوتها، درک و مهار احساسات ناخوشایند، توسعه چارچوبهای اخلاقی و ایجاد مهارتها و شایستگیهای اجتماعی مانند همدلی مفید باشد.
🔸علاوه بر این، دعوا و اختلافنظر میتواند فرصتی برای فرزند شما باشد تا احساساتش را بشناسد، با آنها ارتباط برقرار کند و آنچه را نیاز دارد بیان کند. همه اینها مهارتهای اجتماعیعاطفی مهمی هستند که به کودک کمک میکنند روابطش را درست شکل بدهد
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت نهم
♦️دیگه تکرار نمیشه
🔸حتما شما هم این واژه را شنیدید که کودکان بارها این جمله را میگویند و عذرخواهی میکنند. اما باز هم این کار را تکرار مینمایند.
🔹البته بر اساس اصول تربیتی کودکان، اگر رفتار نادرستی تکرار شد مجازهستیم تا محدودیتهایی را برای آنان ایجاد نماییم. مانند: شما به من قول داده بودی اما باز هم این حرف یا این رفتار را تکرار کردی به همین دلیل امروز از تماشای تلویزیون یا هر عامل خوشآیند دیگری محروم هستی.
🔹 در این کار زیاده روی نکنید و بدون عصبانیت موضوع را به او توضیح دهید تا آگاه شود.
🔸هدف از محدودیتها این است تا تلنگری ایجاد کنیم نه این که کودک خود را به میزان زیاد آزار دهیم. حتی اجازه بازی نکردن با یک اسباب بازی خاص هم کافی است تا نتیجه حاصل گردد.
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
هدایت شده از دل نوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
﷽
#قتل_خانوادگی
#پارت_چهلوهشت
نور به چشمان نیمهباز مبینا میجهد. درد بدی در گلویش احساس میکند. صدای زمزمه مانندی به گوشش میرسد. میخواهد تکان بخورد، بدنش یاری نمیکند. چشمانش را باز میکند. با دست تختخواب را لمس میکند. صداها واضحتر میشود: « همین رو کم داشتیم، میخوای یه جنازه دیگه بمونه روی دستمون؟» این حامداست که آسیه را ملامت میکند. حامد طول اتاق را طی میکند: «خدایا این دیگه چه مصیبتی بود؟ کاش زمان برمیگشت بخدا که دست روی سعید بلند نمیکردم.» صدای هقهق حامد و بعد از او مریم بلند میشود. خاطرات مانند قطار سریع السیری به مغز مبینا سفر میکنند. داغش تازه میشود. دلش میخواهد باصدای بلند گریه کند، اما سوزشی که در گلویش احساس میکند، مانع میشود. آسیه شیلهاش را از سر باز میکند، به سمتی پرت میکند: «اگر میشد تاحالا صدبار جنازهتو گذاشته بودم روی دوش بابات! دخترهی انگلِ زالوصفت. نشسته که چی. با حوض حرف میزنه که من لوشون میدم و من فلان...» مریم با حالت تهوع به طرف حمام میدود...
مبینا تمام جانش را به دستانش میدهد. روتختی صورتی را چنگ میزند. به سختی مینشیند. چهرهی زردش در آینهی جدیدی که رحمان برایش آورده، منعکس میشود...
رحمان مشتهایش را پراز خاک میکند. سرش را بر مزار میگذارد: « سعید عمو، منو ببخش. حلالم کن پسرم...» گریه امانش را میبرد. از روزی که سعید به قتل رسیده، رحمان خود را ملامت میکند. او باخود فکر میکند کجای راه را اشتباه رفته که یکی از فرزندانش سبب قتل و دیگری قاتل برادر زادهاش شده...
صدای بیسیم در فضای ماشین میپیچد: «سروان قادری موقعیت؟» قادری بیسیم را برمیدارد: « قبرستون محل قربان، سوژه سر مزار مقتوله...»
امید نفس کلافهای بیرون میدهد. فکری مغزش را آزار میدهد. احساس میکند چیزی درست نیست یا قطعهای از پازل در جریان قتل برادرش از نظر پنهان شده. از روی نیمکت بلند میشود. در جستجوی جواب سوالهایش به طرف منزل عمو حرکت میکند...
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون)
منبع: آوینا AaVINAa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذار قرارمان این باشد...
عصرتون سبز سبز ☘🍀🌿
#عصر_بخیر
@Parvanege
♨️5 اصل مهم در یادگیری کودکان
1) کودکان آن چه را برایشان خوشایند باشد، تکرار میکنند و به امور ناخوشایند علاقهای ندارند.
2) اگر اطلاعاتی که عرضه میکنید منطقی و مربوط به هم باشد، کودکان آسانتر آن را یاد میگیرند.
3) مغز کودکان آنچه را گفتهاید، به مکان و زمان گفتن آن حرف ربط میدهد.
4) کودکان از طریق تجربههای عملی یادگیری بهتری دارند.
5) کودکان چیزهایی را یاد میگیرند که تمرین کرده باشند.
#فرزند_پروری
@Parvanege
سیگار نیمه تمام
در یک روز گرم تابستانی، آفتاب به شدت میتابید و نسیم ملایمی در هوا جریان داشت. من در گوشهای از پارک نشسته بودم، پا برهنه روی چمنهای نرم و سبز. در دستم یک خودکار داشتم و دفترچهای که همیشه با خودم میبردم.
در حالی که به دور و برم نگاه میکردم، متوجه شدم که چند نفر در حال بازی و خنده هستند. صدای خندههایشان به گوشم میرسید و حس شادی را در دلم زنده میکرد. اما من در دنیای خودم غرق شده بودم. خودکار را به کاغذ نزدیک کردم و شروع به نوشتن کردم.
نوشتههایم درباره زندگی، عشق و آرزوهایم بودند. هر کلمهای که مینوشتم، مانند سیگاری بود که در دلم روشن میشد و دود آن به آسمان میرفت. گاهی اوقات، در میانهی نوشتن، به سیگارهایی که در گذشته کشیده بودم فکر میکردم؛ لحظاتی که در آنها احساس تنهایی و غم میکردم. اما امروز، در این پارک و در این لحظه، احساس میکردم که زندگی زیباست و هر کلمهای که مینویسم، یک قدم به سوی روشنایی و امید است.
چند دقیقهای گذشت و من غرق در افکارم بودم. ناگهان، صدای یک کودک که با صدای بلند میخندید، توجهام را جلب کرد. به او نگاه کردم و لبخندش را دیدم. آن لبخند، مانند یک نور در تاریکی، دلم را گرم کرد. با خودم فکر کردم که زندگی پر از لحظات کوچک و زیبایی است که باید آنها را جشن بگیریم.
با این فکر، خودکار را دوباره به کاغذ نزدیک کردم و شروع به نوشتن کردم: «زندگی مانند یک سیگار است؛ گاهی اوقات باید آن را رها کنی تا بتوانی نفس تازهای بگیری.»
در آن روز گرم تابستانی، با پاهای برهنه و دلی پر از امید، داستانی جدید را آغاز کردم.
#داستانک
✍ سپیده
@Parvanege
👆👆👆
#انگیزشی
"برای رهایی از خستگی روزمرگی، به نوشتن پناه بیاورید. نوشتن میتواند به شما کمک کند تا احساسات و افکار خود را بیان کنید و از بارهای عاطفی رها شوید. هر کلمهای که مینویسید، میتواند شما را به سمت روشنایی و امید هدایت کند. زندگی پر از لحظات کوچک و زیبایی است که باید آنها را جشن بگیرید و نوشتن میتواند ابزاری قدرتمند برای کشف این زیباییها باشد."
✨سپیده
@Parvanege