🌱
کسانی که همواره لبخند بر لب دارند از دیگران به موفقیت نزدیکترند؛ چون به راحتی دلها را به خود جذب میکنند.
#ماه_رمضان
#حجاب
@Parvanege
🔹🔸🔹🔸
#قسمت۳۲
#چشم_آبی
:بله باباجان میمونم، فکرکردی پس کی قراره این دوست محترمتون رو برگردونه
تهران؟
:اخخخخ جووون.
:ای درد شهرزاد، به خدا تو منو آخر سر کر میکنی .
دستی زدم و گفتم:
-بریم بگردیم؟
شایان: ای زهرمار! بگردیم یه لیوان آب هنوز دستمون نداده بعد میگه بریم بگردیم آخه اینم وضع پذیراییه؟
خندم گرفت
:خوب ببخشید دیگه آشپزی و چایی گذاشتن تو شرایط این جا خیلی سخته
حالا بریم شهر تو یه چایخونه چایی مهمون من.
مریم:اوهووو شهرزاد خانم، دست و دل باز میشوند.
:مریم جونم کتک می خوایاااا.
بعد از سروکله زدن من و مریم آماده شدیم که بریم شهر شایان می خواست با ماشین بریم که مخالفت کردم و گفتم:
-بی خیال به اندازه کافی در نظر اینا من لولو هستم ... دیگه نمی خوام بهونه دستشون بدم.
مریم:حقته
چپ چپ نگاهش می کنم و چیزی نمی گم یه دستم رو دور بازوی شایان حلقه می کنم وبا دست دیگه دست مریم رو میگیرم .
مریم: زیادیت نشه جان من؟
:نه نترس طوریم نمیشه.
تاخود شهر مسخره بازی درآوردیم بیچاره شایان که قراربود دوروز با ما تک بیفته سربه کوه وبیابون نمیذاشت، خیلی بود .
مهداد:
انقد از دست کارخان بابا عصبانی بودم که نفهمیدم یهویی چه طور رسیدم طالقان.
به دیوارتکیه دادم و آهی کشیدم من همیشه اینقد با خان بابا بد نبودم، فقط لجبازیام از زمانی شروع شد که به خاطر عقاید مزخرف این مردم خان بابا نذاشت که مامان برای درمان به شهر منتقل بشه و بعدازیک هفته درد کشیدن جلوی چشمم جوون داد.
مهرداد نسبت به من مطیع تربود و همه چیزو توخودش حل می کرد؛ ولی من از اون ماجرا تبدیل شدم به یه آدم شدیدا بدخلق
شوخی هام فقط با مهرداد بود.
پیش خان بابا و حتی تهران توی شرکت انقد بدخلق میشم که کسی جرأت حرف زدن با من رو به خودش نمیده و ترجیح میدن منو به حال خودشون بذارن .
اون اتفاق که افتاد من هیجده سالم بود و۵مهرداد بیست و یک. هنوز دانشگاه نرفته بود وتو روستا بود. منم آخرای دبیرستان بودم .
خان بابا بادیدن بدخلقیهای من یه جورایی تصمیم گرفت که ازدستم راحت بشه برای چندسال؛ برای همین من رو فرستاد تهران تاادامه درسم رو تهران بخونم. مهردادم به نوعی به عنوان بادیگارد برام فرستاد.
گذشت تا هردومون کنکور دادیم من مهندسی نرمافزار دانشگاه امیرکبیر قبول شدم و مهرداد مدیریت صنعتی دانشگاه علم و صنعت.
برای فرار از تمام افکارم و تنفرم نسبت به خان بابا به درس پناه بردم و تو ترم پنج بایکی ازدوستام یه شرکت کامپیوتری کوچک راه انداختیم که الان بعد از تقریبا هفت سال جا افتاده بود وتبدیل شده بود به یه شرکت کامپیوتری که اگه حرف اول رو نمیزد، دوم بود .
مهردادهم بعد خوندن مدیریتش مدیر تولید یه شرکت ساخت قطعات خودرو شد وازطرف دیگه طرح های جدیدی هم از خودش ابداع می کرد برای شرکت که باعث پیشرفتش شد.
#ادامه_دارد...
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان گرامی❤️
💗اعضای قدیمی قوت دل هستید
و اعضای جدید خوش آمدید💐
برشی به قسمت اول رمانهای کانال پروانگی 🦋
#رمان: مغروردوستداشتنی
https://eitaa.com/Parvanege/143
#رمان: انتظار عشق
https://eitaa.com/Parvanege/5486
#رمان: دلارام خان
https://eitaa.com/Parvanege/5946
#رمان: با من بمان
https://eitaa.com/Parvanege/7634
#رمان: از سیم خاردار نفست عبور کن
https://eitaa.com/Parvanege/7700
#رمان: چشم آبی
https://eitaa.com/Parvanege/9499
.
☘
سلام سلام دوستان عزیز 🌺
صبحتون بخیر☀️
🌸امیدوارم توی تعطیلات حسابی
خستگی در کرده باشید😊
و با توکل بخدا پرتوان و پرانگیزه روزتون
رو شروع کنید😃✌️
🧨 ان شاءالله در سال جدید حسابی گل
بکارید و به اهداف زیباتون برسید و پر رزق و روزی باشید...🌿
#حس_خوب
#صبح_بخیر
#ماه_رمضان
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی
#موانع
وجودِ هیچ سنگی توی زندگی، بیدلیل نیست. مشکلات و امتحانات، پلههای رشد و ترقی هستند.
#انگیزشی
@Parvanege