🔸آقا جلال🔸
مثلاً ما بعد از هزاااارسال چشم بستن و خاکستر شدن،
صبح رستاخیز تشنه و خسته از یک خواب ابدی سر از گور برداشتهایم.
تکه استخوانهایمان رجعت گون به هم متصل میشود، قد راست کرده، گرد و خاک میتکانیم. نخ سور را گرفته پشت به دنیا گیج و منگ به طرف صحرای شلوغ محشر روانه ایم. ما لخ لخ کنان، راه ناتمام، مسیر وهم آلود....
آقا جلال نامی سیبیلو، پیراهن سیاه نخی پوشیده و شلوار کرم رنگ شیش جیب، یک دمپایی معمولی به پا دارد. به طرف جمعیت با آستین های تا زده بشاش و سرزنده سینی بزرگ آب خنک میگیرد .
او که انگار هزار سال روی پا ایستاده و گرم خادمیست، بیدارتر از همه چشمان خشک و وحشت زده ی مان را میهمان یک رسیدن بخیر جانانه میکند.
ما گلو تر میکنیم
آقاجلال زمزمه میکند:" رحمتالله به عشاق اباعبدالله"
✍حمیده عاشورنیا| رشت
بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۳
#درس_فداکاری
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸ادعایی نیست! اصراری هم وجود ندارد🔸
ولی به گمانم آخرین خبرنگاری باشم که در مقابل مرحوم آیت الله محفوظی نشستم و با ایشان مصاحبه کردم.
ماجرا برمی گردد به عصر یک روز زمستانی در سال هزار و چهارصد و یک در شهر قم.
به همراه گروه مستندسازی پیگیر فرازهای مختلف زندگی دادستان شهید استان گیلان حاج ابوالحسن کریمی بودیم. مرحوم آیت الله محفوظی از جمله کسانی بودند که در زمان حیات و بعد از شهادت ایشان پاسدار نام و یاد این شهید بزرگوار بودند.
خیلی تلاش کردیم و واسطه ها انداختیم تا بالاخره با مصاحبه موافقت شد چون آیت الله کمی کسالت داشتند و صحبت برایشان سخت بود.
از خیابان های شلوغ قم گذشتیم و در کوچه ای باریک و قدیمی وارد بیت ایشان شدیم. خانه ای که قدمتش بسیار می نمود و در دل خود داستان ها داشت.
اهل خانه می گفتند در جریان مبارزات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی این خانه ملجاء و پناهگاه بسیاری بوده و رویدادهای فراوان به خود دیده است.
روبروی آیت الله که نشستم لحظه ای خستگی یک عمر مبارزه و مجاهدت در سیمای ایشان برایم نمایان شد. آن روز مصاحبه انجام شد و ایشان نکاتی را درباره شهید حاج ابوالحسن کریمی متذکر شدند و در کنار آن نکاتی هم از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بیان کردند.
دست آخر هم قرآنی هدیه دادند که حلاوتش به جان نشست.
هرچند آن روز کسالت ایشان مجال مصاحبه مبسوط را از ما گرفت ولی همان مختصر هم در یادم ماند و مایه این نوشتار شد.
✍علیرضا شعبانی نژاد | رشت
بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳
#آیت_الله_محفوظی
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸آب قند لازمیم🔸
حالا که فکرشو میکنم میفهمم که چرا از فردای اون روز از داشتن عروسک🧸 برای همیشه منصرف شدم. یه روز سرد پائیزی🍁 مامان تصمیم گرفتن که ما رو مهمون مرام خودشون کنن و برای تجدید روحیهمون بریم سینما ۲۲ بهمن 🎞 ، آخه یه فیلم اکران میشد مختص کودکان. تو راه ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا بگن آقا این فلک زده ها رو نَبَر سینما، کائنات هم دست به کار شده بودن تا منصرفمون کنن.
رسیدیم لب خیابون تاکسی 🚕 سوار شیم، آخه اون موقعها اسنپ و آژانس نبود باید یه نون میخریدی از نونوایی اکبر آقا و یه بطری آب تا لب خیابون .
یه تاکسی زیر پامون نگه داشت تا اومدیم دستگیره تاکسی رو بگیریم شل بود افتاد. شُل بود، شُل، ما کاره ای نبودیم.
راننده از اون سمت با یه حرکت ژیمناستیکی و کشدار در رو از داخل باز کرد اونم با اخم هیتلری🥸. سوار شدیم به سلامتی.
شیشه پایین بود باد میگفت وایستید من الان میخوام فقط از دو سوراخ بینی تون برم تو ببینم چه خبره. اومدیم کرایه بدیم پول افتاد بین پاهامون کف تاکسی. تا کمر رفتم پایین تا پول رو واسه مامان پیدا کنم
اینها همه نشانه بود و عاقلان را یک اشاره.
اما، اما سایه مامان سنگین، ما بچه ها عاقل نبودیم که درک کنیم و برگردیم و منصرف شیم از تماشای این فیلم.
خب برگردیم به اصل ماجرا، رسیدیم به سینما همون اولش از ذوق فیلم و سینما، مامان مارو گم کرد، نه ما مامان رو ☺
فیلم دزد عروسک ها که الهی به زمین گرم بخورن، نمیدونم کارگردان و نویسنده و عوامل تولید، موسیقی، تدارکات و ... چه فکری کرده بودن که این حجم از گریم سکته آور، ترس و اضطراب رو یک شبه وارد ذهن پویا، انیشتنی ما کنند.
فیلم شروع شد دزده اومد با اسکیت و ما در حال لرزش دست و پا.
تمام مدت من که شیری بودم تو خونه، تو سینما پشت بازوی خواهرم قایم شده بودم همون شد که وقتی برگشتیم گربه هم نشدم تنزل درجه بهم داده بودند بهم.🐱
جاتون خالی پیراشکی گرم🍩 خریده بودیم از بوفه کنار سینما از اون مدلهایی که کِرِم داخلش عین فرنی وارفته از دور و اطرافش بیرون زده بود و هر طرفش رو گاز میزدی از یه طرفش قضایای پیش می اومد که الان قابل ذکر نیست.
(اندر همه ده اگر کسی هست
ولله که اشارتی تمامست)
یادمه فیلم که تموم شده نفهمیدم اون پیراشکی رو چطور نگه داشته بودم که به حرف اومده بود و یک ریز میگفت:
اکسیژن بیارین، تنفس دهان به دهان لازمم. اورژانس خبر کنید. آخه چند نفر هم به کما رفته بودن. چند نفر هم محو در افق و در حال نگاه کردن به فرار اون چند کلاغ شوکه شده. چند نفر هم آب قند لازم شده بودند به خاطر سقوط فشار خونشون،نه سقوط ارز و دلار .🤪🤪
✍ فاطمه گنجه| رشت
بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۳
#یک_برش_کیک🍰
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالله تقیانی پور کرد.
«قلب رقه» فیلم محبوب این روزهای سینما، توجه نویسندگان حوزه هنری را به خودش جلب کرد و حالا روایت هایی که حاصل تماشای این فیلم است، برای ما ارسال کردهاند.
📌نتیجه پویش #یک_برش_کیک 🍰 تا آخر هفته در کانال #پس_از_باران اطلاعرسانی میشود
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت گیلان
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالل
عاشقانهایی دلنشین در دل رویدادهای منطقهایی
تصویری از عشق؛ ایثار؛ در دل پرداختن به سیاهی های داعش
عاشقانهایی در دل صحنه های اکشن
خطر کردن برای باورها
✍خانم فتحی| رشت
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#سینما
#قلب_رقه
#یک_برش_کیک
#دفتر_نهضت_روایت
#حوزه_هنری_گیلان
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
پس از باران | روایت گیلان
🔘 دوشنبه ۲۶ شهریور دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان اعضای فعالش را مهمان نوشته های تصویری آقای خیرالل
🖇 قلب رقه
قرار شد یک فیلم سینمایی ، میهمان دفتر نهضت روایت حوزه هنری گیلان باشیم. فیلم انتخابی " قلب رقه" بود.
فیلم خوب و خوش ساختی است. یعنی ماجرا و ریتم شلوغ پلوغی ندارد که اگر چند دقیقه موبایلت را چک کنی کلاف فیلم از دستت در برود. موسیقی و گریم، نورپردازی و صداگذاری اکشن و گیرایی که همان اول کاری قلابش را به ذهن مخاطب میاندازد.
داستان فیلم با تعلیقهای به موقع ، کشش لازم و بدون اتلاف وقت دو ساعته برای
نشستن در سینما را دارد.
از نظر منِ مخاطب عام یکی از مهمترین جذابیتهای فیلم لوکیشن ساخت آن بود. که صحنه ها در جغرافیای جنگ زده ی مربوط به داستان یعنی سوریه تصویربرداری میشود. ساختمانها و کوچه پس کوچه های بهم ریخته و متروکهای که با همه ی کَریه بودن حریف جریان زندگی نشده است.
فکر کنم نظر تخصصی درباره فیلم را از متخصصان و تماشاگران حرفهای باید بخوانید. ما که تماشای فیلم را میهمان جیب مبارک حوزه هنری بودیم اما فیلم پر هیجان و حرفهای قلب رقه ارزش بلیط خریدن و صرف وقت را دارد.
پیشنهاد میکنم شما هم دست به کار بشوید با احتساب ایاب و ذهاب سه چهار ساعت بچه و زندگی را امانت بسپرید. بدون چیپس و پفک که جز مزاحمت برای بقیه تماشاگرها عاید بهتری ندارد، خیلی سنگین و رنگین یک فیلم اکشن خوب ببینید.
✍حمیده عاشورنیا | رشت
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#سینما
#قلب_رقه
#یک_برش_کیک
#دفتر_نهضت_روایت
#حوزه_هنری_گیلان
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔹قلب رقه🔹
فیلم "قلب رقه" فیلمی که با صدای خوبی گرفته شده، به طوری که وقتی بمب بین مردم منفجر میشود آن حس ترس منجر به فرار به طور محسوسی به مخاطب منتقل میشود.
فیلمنامه خوبی دارد هم به خوبی خباثت و پلیدی داعش را در به یغما بردن جان و مال و ناموس مردم نشان میدهد و هم دستان پشت پرده اسرائیل را.
در عین حال عشق قشنگی بین دو زن و شوهر و البته شوهری که مدافع حرم هست. مدافع حرمی که هم برای حفظ ناموس تلاش میکند و هم حفظ جان و دوستان .
جان گذشتگی و شجاعت مدافعان حرم هم به خوبی در فیلم به نمایش در آمده است.
فیلم نه آنقدر حزن انگیز میشود که مخاطب را در مسیر غم جا بذارد و نه نه آنقدر خالی از حزن و خیلی زود در مسیر امید پیروزی و شکست داعش پیش میرود.
✍ سمانه شهیدی| رشت
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
#سینما
#قلب_رقه
#یک_برش_کیک
#دفتر_نهضت_روایت
#حوزه_هنری_گیلان
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📍برندگان پویش سینمایی #یک_برش_کیک🍰 اعلام شد...
به دلیل تقارن اعلام نتایج با ولادت پیامبر اکرم(ص) تصمیم بر انتخاب 2⃣ برنده شد، که یک شخص منتخب داوری و دیگری به صورت قرعه مشخص شده اند.😉
بریم برای اعلام برندگان پویش🔥
پس از باران | روایت گیلان
📍برندگان پویش سینمایی #یک_برش_کیک🍰 اعلام شد... به دلیل تقارن اعلام نتایج با ولادت پیامبر اکرم(ص)
🟡اثر منتخب داوران:
«تماشای فیلم تعطیل نیست» به قلم سرکار خانم شبرنگ🎊
🟠اثر برگزیده در قرعه کشی:
«قلب رقه» به قلم حمیده عاشورنیا
🖇ضمن عرض تبریک به برندگان محترم و خوش قلم، عزیزان با مراجعه به آیدی های زیر می توانند برای دریافت جوایز اقدام نمایند.🎁
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔹زیر سنگ🔹
ما وقتی قصد داریم به کسی درباره همت و پشتکار مان برای به دست آوردن یک چیز اطمینان بدهیم میگوییم" از زیر سنگ هم شده پیدایش میکنم"
حالا حساب کن پدرانی را که هر روز
باید نان سفرههایشان
پول قسط و اجاره خانه
خرج خورد و خوراک
هزینه ی دوا درمان اهل و عائلهشان را از زیرِ سنگ در بیاورند.
کاش مسئولین یعنی آقایانی که پشت میزهای عریض و طویل مرغوب
در اتاقهای بزرگ و دلباز زیر کولرها و تهویههای روشن مینشینند و حقوق میگیرند تا برای ایمنی مردم قانون و آیین نامه وضع کنند حواسشان بیشتر به جانهای این مردمان حلالخور باشد.
کاش اول مهر ۱۴۰۳ واگن های معدن طبس کیلو کیلو سنگ از عمق معدن خارج میکرد نه اینکه حاملِ تنهای بی جانِ کارگرانی باشد که با کفش پاره در دل سیاهی دنبال نان بودند.
✍ حمیده عاشورنیا | رشت
۲ مهر ۱۴۰۳
#روایت_طبس
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸قهرمانان نامرئی🔸
درگیر خرید کوله پشتی و لوازم تحریر بچهها شدیم. خبری از طرحهای جذاب نیست. محدود طرحها هم تصویر شدهاند فقط روی دفاتر. میگویند کولهپشتیهای ایرانی اسلامی کم تولید میشوند و قیمتشان بالاست. ناچار رفتیم سمت لوازم تحریری بزرگ شهر و خدا خدا کردم انتخاب بچهها نرود سمت کوله سگهای نگهبان و ماشینها و عجق وجقهای دیگر. البته از قبل با آقای همسر هم چک کردیم که اگر آنها را برداشتند چه نقشهای ردیف کنیم که رأیشان را بزنیم. خدا رو شکر به خیر گذشت. اما سوال شد در مغزم و غم روی دلم که قهرمانهای واقعی ما کجا هستند؟ بعد از المپیک چرا نباید بیایند جلوی چشم بچهها؟ پسرها کم جیغ زدند و هوار کشیدند سر کشتی مگر؟ تکواندو مگر هویت جدیدی برای دختران تعریف نکرد؟ پس قهرمانان کجا هستند؟
حتی خیالم رفت سمت پسر معلولی که با کوله پشتی قهرمانان طلایی پارالمپیک برود مدرسه. دختران هم که کم شاهکار نکاشتند در این پارالمپیک. دلم غنج رفت از اعتماد به نفسی که دختر و پسر معلولِ خیالم از همین طرحهای ساده اما مهم در روحشان نقش میبست.
حیف که همه اینها رویا بود. حیف که هویت بچهها را از کودکی سپردیم دست رسانههای آنور تا ده سال بعد از تحصیل آنان پشت دست بخاییم و افسوس بخوریم از فرصتهای گذشته.
البته این عقب ماندن از جریان فرهنگی فقط سر این موضوع نیست. موقع اربعین که قصد کردیم هدیههامان هم فلسطینی باشد، مغازههای فرهنگی شهر را گز کردیم دریغ از یک پیکسل با نماد فلسطین و شهدای مقاومت. عجیب نیست که روایت دشمن بچربد به واقعیت، آنقدر که پرتیم از موج فرهنگ کشور.
✍سرمست درگاهی|رشت
۲ مهر ۱۴۰۳
#روایت_بوی_ماه_مهر
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
09115616501
@sn_sarmast
@Ayeh_Mm
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
هدایت شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #کارگران_معدن_طبس
روایت طبس
قسمت ششم: متن قضیه در حاشیه آن
رفتیم دفتر مرکزی. وقتی پرسیدیم «مهندس فلانی اینجا هست؟» گفت «نه بلوک c رفته.» دوباره دور زدیم تا برویم بلوک c که دیدیم یک کارگر دیگر دارد پیاده میرود. سوارش کردیم و بحث دوباره شروع شد:
- کارگر بلوک c هستی؟
- بله
- داری میری سرکار؟
- نه یکی از اقواممون زیر آوار مونده دارم میرم خبر بگیرم ازش.
- راسته که میگن از هفته پیش بوی نشت گاز میومده و توجهی بهش نشده؟
- اینکه بله. یه چیز بدتر بگم؟ فاصله بلوک c تا بلوک b نزدیک ۲ کیلومتره. بیست دقیقه میشه تا پیاده برم. اول اتفاق برای بلوک c افتاده و یکی دو ساعت شده بعد بلوک b دچار حادثه شده. چقدر طول میکشه تا خبر بدن کارگرا از بلوک b خارج بشن؟ اون بلوک که دیگه نمیشه گفت اتفاقی بوده!! پیاده هم میرفتن میتونستن جون چندتا رو نجات بدن. تلفن بوده میشده تماس گرفت و...
پیاده شد و ما هم منتظر مهندس بودیم. دوباره سرصحبت را باز کردیم که «کسی دیگه هم از دوست و آشناهات هستن اونجا؟»
جواب داد «همهشون دوست و رفقام هستن. دو ساله باهم بودیم، زندگی کردیم!!»
پرسیدیم «کارگرا چقدر حقوق میگیرن؟» گفت «بین ۸میلیون تا ٢٠میلیون، ٢٢،٣ میلیون!! کسی چهارتا بچه داشته باشه، ١٨تومن بهش میدن!!
به دوستان گفتم، این همه ثروت داشتهباشی، این همه معدن و زغال سنگ و... مگه چقدر از سودت کم میشه به این زحمتکشا بیشتر حقوق بدن؟! حق اینا خوردن داره واقعا!!؟ اونم توی این کار سخت و طاقتفرسا که خیلیاشون از شهرهای دیگه هم میان و غریبن!!»
هنوز منتظر مهندس بودیم. چهارنفر دیگه آمدند. سربازها و نیروهای نظامی حساس شده بودند ولی چون فیلم نمیگرفتیم کاری نداشتند ولی به همین یادداشت کردنها هم باز تذکر میدادند. بحث دوباره شروع شد. گفتند یکی از همشهریهایشان را امروز دفن کردند اما یکی دیگرشان هنوز زیر آوار است!! حالشان خوب نبود و چون کارگر معدن نبودند زیاد سوال نکردیم.
مشورتی کردیم، دیدیم ماندن اینجا فایده ندارد. اصلش صحبت با کارگران بود که انجام شد، مهندس هم احتمالا درگیره و دار است غروب میشود؛ بهتر است برگردیم.
ادامه دارد...
سجاد اسماعیلی | از #مهریز
ble.ir/revayatnevis
سهشنبه | ۳ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #طبس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا