eitaa logo
پس از باران | روایت‌های گیلان
147 دنبال‌کننده
71 عکس
13 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش دوازدهم: میرزای جنگل‌های گیلان🌳 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 کانال پس از باران شما را به نوشتن روایتی از این فیلم دعوت می‌کند 🔸 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸سوج🔸 به من گفته اند " لطفا در صورت امکان برای ویدئوی ارسالی یک روایت بنویسید". پیش از همه چیز اعتراف میکنم که هر رویت شده‌ای قابل روایت کردن نیست و این فیلم یکی از همان غیر قابل روایت شدنهاست. حالا که فیلم را بیشتر از ده بار دیده و به غایت آه کشیده و چشم تَر کرده ام به احترامِ دامن پر آه بانوی شفتی چند خط می‌نویسم: گیله زن با لباسی ساده و خانگی کنار هم محله‌ای دیگری که خودمانی تر از او گره لچک را بالای سرش بسته روی سنگ فرش پله‌ای نشسته و چند کلمه از بیچارگیهایش با مصاحبه گر حرف میزند. نمیدانم سئوال مصاحبه گر چه بود اما زن با زبان بی‌زبانی دارد به تشریح روزگارش میپردازد. روزگاری که با آتش گرفتن خانه‌های منطقه ی امام زاده ابراهیم و احتمالا سوختن و دود شدن زندگی‌اش، او را به" خاک سیاه "نشانده . زن با منتهای نا امیدی می‌گوید" این رئیسی را خدا از من گرفت" " خانه ام را گرفت" "من چطور طاقت بیاورم، مگر ما چقدر تحمل " سوج " داریم". در زبان گیلکی" سوج" به معنی سوز و گدازیست که از سوختن باشد. بعد تاکید می‌کند"رئیسی قرار بود بیاد، وقتی عکسهای خادمیش را می‌دیدم می‌گفتم سید میاد، راهی برای ما میزاره. خدا اون بیچاره را هم از من گرفت..." من آدم‌های داغدار و متضرر زیادی دیده ام که با چند کلمه تسلا می‌شود دل به دلشان داد، اما حساب آدم‌هایی که به خاک سیاه نشسته‌اند با همه فرق دارد. اینها جز سیاهی داغ هیچ رنگی به چشمشان نمی‌آید و هیچ کلمه‌ای اعتبار کاستن از اندوه‌شان را ندارد. این زن می‌گوید من در روزهای بیچارگی‌ام به دمیدن و آمدن رئیسی رشته ی باریک امیدی داشتم که آنهم به دست تقدیر پاره شد ؛ گویی رشته نخ تسبیح بر بلندایی گسست و هر دانه‌اش به طرفی پرتاب شده باشد‌. از دست دادن خانه یک طرف ، داغ رییسی نا امیدی شد و سایه انداخت به زندگی من. انگار توی روایتش رییسی فقط یک رئیس جمهور نبود که بعد از او رییس دیگری بیاید و پشت میز خدمتش بنشیند و کارهای روی زمین مانده ی مردم را به سر انجام برساند. در روایت او از القاب قلمبه سلمبه و تحلیل‌های دانشگاهی خبری نیست. او رییسی را درست دیده، خادمی که بزرگترین دست‌آوردش صلاح و رضایت مردم بود. رییس جمهوری که دلسوزی اش برای مردم تمامی‌نداشت . ما مردمان " دلسوز" نداشته ایم. این گیله زن خوب دانسته، دلسوزِ مردم ستاره ایست که در طالع ما دیر به دیر طلوع می‌کند. حالا که یکی از درخشان‌ترینهایش از فروغ افتاده خدا می‌داند طالع شور بختمان تا طلوع ستاره‌ای دیگر چقدر باید خاموش و سوگوار بماند. روایت تمام شده و من به عود وجودت فکر میکنم آقای رئیسی، وجودی معطر که چون سوخت عطر اخلاصش اشک شد، آه و افسوس و کلمه که بارید‌ن گرفت " فاصبرکما صبراولو العزم" ✍حمیده‌ عاشورنیا| رشت ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
پس از باران | روایت‌های گیلان
🔸 کانال پس از باران شما را به نوشتن روایتی از این فیلم دعوت می‌کند 🔸 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها س
🔸خدای ابراهیم🔸 خدا دوست داشت تو ساکن قلب‌ها باشی ابراهیم. وقتی امید را از زیر خروارها آوار بی تعهدی، جاه طلبی و کم کاری برداشتی و تکه تکه های آن را در قلب تک تک ما به امانت گذاشتی. وگرنه چه کسی فکر میکرد پیرزنِ روستایی فلان محله آن نقطه دور، در قلب روستاهای شمال کشور، اینچنین بی تاب و پر بغض، از حسرت نبودن تو بگوید. او منتظر بود تو به روستای دورافتاده شان سفر کنی تا خود را سراسیمه به تو برساند و از خرابی جاده و نبود امکانات بگوید و تو با مهر سرشارت، درحالی‌که دستور پیگیری‌های لازم را می‌دهی سری تکان دهی و به او قول رسیدگی بدهی. من به او حق میدهم از خبر شهادت تو این‌چنین به‌هم بریزد ابراهیم. او در قامت تو تعریف «انسان» را به تماشا نشسته بود، انسانی که می‌کوشید به مردم سرزمینش مهر و امید هدیه دهد... این را چشمان خسته و پرخواب تو گواهی می‌داد، که تو تمام آنچه در توان داشتی خرج ارادتت به مردم این سرزمین کردی. پس به همه ما حق بده این همه بی تابی را! داریم به چله نبودن تو نزدیک می‌شویم. اما هنوز نه آن زن روستایی که مستأصل و پرحزن، با خبرنگار از تو سخن میگوید، از بهت و حیرت درآمده و نه من و نه خیلی از این آدم‌ها که تو را به موقع نشناخته بودیم و از روزی که رفتی تا همین الآن، مبتلا به افسوسیم و مشغول سرزنش خویش. که چرا برایت کم گذاشتیم و چرا و چرا وچرا... ناگهان چقدر زود دیر شد... و خدا که کفران ما را دید، خودش تو را خرید ابراهیم. گران هم خرید. به گرانی تمام غصه ای که از لحظه شنیدن خبر سقوط هلیکوپتر حامل تو و تیم همراهت بر دلمان نشسته و مدام گوشه قلبمان را گاز میگیرد... راستش را بخواهی ما هنوز به غم نبودن تو عادت نکرده ایم. برای ما دعا کن ابراهیم. تو الآن روزی خور خوان عرش خدا هستی. دعای تو برای ما مستجاب است... ✍عادله عدالتی | رشت ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸پهلوانان مظلوم حادثه بیمارستان قائم🔸 با یکی از شاهدان عینی حادثه بیمارستان قائم (عج) رشت که خودش را برای کمک رسانده بود صحبت کردم. گفت «نه‌ فقط آتش‌نشانی به‌ موقع آمده بلکه نیروهای آتش‌نشانی گیلان قهرمانی و پهلوانی ‌کم‌نظیری از خودشان نشان دادند که اگر نبود معلوم نبود شاید اتفاقات خیلی تلخ‌تری می‌افتاد». کاش کسی این پهلوانی را روایت کند. رسانه‌هایی که مشغول شایعه‌پراکنی هستند فقط از بیمارستان قائم انتقام نمی‌گیرند، دارند به چهره گیلان و ایران اسید می‌پاشند. ✍ سید رسول منفرد ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸یک سوپروایزر زن، قهرمان آتش‌سوزی بیمارستان قائم رشت🔸 با آقای حسن‌نژاد یکی از مدیران بیمارستان که از دقایق اولیه در محل حادثه حضور داشت صحبت کردم. گفتم نوشته‌اند که پرسنل بیمارستان اعتنایی به نجات بیماران نداشته‌اند. گفت نه‌ تنها بچه‌های آتش‌نشانی سریع آمدند بلکه نیروهای آقا و خانم بیمارستان بارها به دل دود و حادثه زدند. یکی سوپروایزرهای خانم بیمارستان بعد از چند بار به دل دود زدن، بدحال شد و همراه بیماران بیمارستان، او هم برای بستری و مراقبت به بیمارستان دیگری منتقل شد. ✍ سید رسول منفرد ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸نمی توانستیم رهایشان کنیم...🔸 یکی از پرستاران بخش آی.سی.یو بیمارستان قائم می‌گفت از بس همه چیز برایم غیرمنتظره بود که واقعاً درک کردن اینکه قرار است ببینم همه بیمارستان در حال سوختن است برایم غیرباور بود... داشت یواش یواش همه چیز چهره آخرالزمانی پیدا می کرد. اما ما نمی‌توانستیم بیمارانی که نیمه جان بودند و ونتیلاتور به صورت داشتند را رها کنیم و فقط جان خود را نجات دهیم، لذا تمام تلاش خودمان را کردیم که بیماران بخش آی سی یو به سلامتی از بیمارستان خارج شوند... خیلی تلخ و سخت گذشت... در هر حال عده ای را به سلامت به آمبولانس رساندیم. از ظهر امروز به بعد وقتی اظهارات غیر واقعی از بی تفاوتی پرستاران و کارکنان بیمارستان قائم را شنیدم سرم درد گرفت! واقعاً فکر می کردم باید از ما تجلیل شود نه اینکه اینطوری غیرمنصفانه با ما برخورد کنند. ✍تنظیم گفتگو: ک.نبی زاده ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸قهرمانان دیار ما🔸 از اولین ثانیه‌ای که روایت سوپروایزر قهرمان بیمارستان قائم رشت را خواندم، دلم خواست ببینمش. مطمئن بودم حرف‌های مهمی از آن شب دارد. خانم هدایتی روی یکی از تخت‌های اورژانس بود که رفتیم ملاقاتش. سردرد ناشی از استنشاق دود و حالت تهوع، صحبت کردن را برایش سخت می‌کرد. با این‌ حال تمام توانش را برای توضیح آن شب به کار گرفت: « توی اورژانس نشسته بودم و پذیرش بیماران را انجام می‌دادم که آلارم حریق به صدا در آمد. قبلاً هم سابقه داشت که همکاران در آشپزخانه کتری بگذارند و بخارش اینقدر زیاد شود که صدای آلارم دربیاید. با این حال بلند شدیم و دنبال منشأ صدا رفتیم. رفتم سمت آشپزخانه. آنجا هم خبری نبود. دنبال کردم تا طبقه منفی. تأسیسات قبل از من رسیده بودند. از زیر در اتاق مربوط به کامپیوترها دود می‌‌آمد بیرون‌. یو پی اس‌های مربوط به چیلر بر اثر گرما و کار زیاد ذوب شده و اتصالی کرده بودند. بلافاصله با آتش نشانی تماس گرفتیم. تا رسیدن آنها سعی کردیم با کپسول‌های اطفاء حریق، آتش را کنترل کنیم. به محض باز کردن در، دود بسیار غلیظی ریخت بیرون. چشم، چشم را نمی‌دید. پانصد تا کپسول در بیمارستان بود و کمبود کپسول نداشتیم. اما اصلا نمی‌شد حریف دود شد. طبقه منفی موبایل آنتن نمی‌داد. دویدم بالا، تلفن‌خانه. به مدیر و مترون اطلاع دادیم. به پرستارها اعلام کردم فعلا تو بخش‌ها بمانند تا تکلیف ماجرا مشخص شود. به دلیل بسته بودن در بخش‌ها، دود هنوز به آنجا نرسیده بود. چند لحظه بعد برق‌ها هم قطع شد. خاموشی و تراکم دود که از طبقه منفی تا بالای ساختمان رسیده بود، کار را خیلی سخت می‌کرد. با این وضع باید مریض‌ها را هر چه زودتر خارج می‌کردیم. به عنوان سوپروایزر و مسئول بیمارستان، فشار زیادی رویم بود. می‌دانستم نگاه بچه‌ها به من است و اگر کم بیاورم اتفاق خیلی بدی می‌افتد. تمام شجاعتم را جمع کردم. همه مریض‌ها برای ما اهمیت داشتند اما باید اولویت‌بندی می‌کردیم. اول رفتیم سراغ بخش زنان. آتش‌نشان‌ها خیلی زود رسیدند. حجم دود آنقدر زیاد بود که آنها هم با ماسک و تجهیزات حریفش نبودند، حتی حال پنج نفر از آنان به دلیل مسمومیت بد شد. با تیرگی چهره و تنگی نفس منتقل شدند بیمارستان رازی. در این شرایط ما بدون حتی یک ماسک ساده در حال بالا و پایین کردن پله‌ها در تاریکی برای نجات مریض‌ها بودیم. کادر بیمارستان از جان مایه گذاشتند و اصلاً به خودشان فکر نمی‌کردند. مردهای جوان بعضی مریض‌ها را کول می‌گرفتند و می‌بردند. یک سری مریض‌ها را هم با ویلچر و بغل از پله‌های اضطراری به حیاط بردیم. در آن صحنه فجیع، این همکاری خیلی با ارزش بود. به حیاط که می‌رسیدم چک می‌کردم بیماران حساس را زودتر سوار آمبولانس کنند و ببرند. همان اول حادثه به بچه‌های اورژانسِ بیمارستان، که در اورژانسِ ۱۱۵ هم کار می‌کردند، گفتم مستقیم با دوستانشان تماس بگیرند و ازشان بخواهند که خودشان را برسانند. در آن ساعات همه آمبولانس‌های رشت، به جز تنها سه عدد، آنجا بودند. علاوه بر آن، آمبولانس‌های خصوصی و هلال احمر هم رسیده بودند. دو سه نفر از بچه‌های هلال احمر هم دود اذیتشان کرد و با چهره سیاه به رازی منتقل شدند. حدود ۱۵۰ بیمار بیمارستان قائم را تخلیه و با آمبولانس به بیمارستان‌های سطح شهر پخش کردیم. شرایط طوری بود که وقتی به طبقات بالا می‌رفتیم احساس خفگی می‌کردیم، انگار بمباران شیمیایی شده باشد. جنس دود هم عجیب بود. تمام صورتم چرب شده بود. بیشتر از چهل بار پله‌ها را میان تاریکی و دود بالا و پایین کرده بودم. آخرین بار که به آی‌‌سی‌یو رفتم، بیهوش شدم و افتادم. نفسی برایم نمانده بود. همکاران من را بیرون بردند. با صورت سیاه به بیمارستان رسیدم. هنوز حالم خوب نشده و دکتر اجازه مرخصی نداده. با این‌حال راضی‌ام که وجدانم ناراحت نیست. ما ظرف حدود سه ساعت تمام مریض‌ها را خارج کردیم. هیچ‌کس دچار سوختگی نشده بود چون اصلاً آتشی به آن صورت نبود اما وضعیت بعضی مریض‌های بخش ویژه آنقدر حاد بود، که حتی برای جابجایی داخل بیمارستان در حد عکسبرداری هم محدودیت داشتند. همه‌شان هم افراد سن‌داری بودند. قطعی برق، جابجایی یا استنشاقِ آن دود عجیب؛ هر کدام می‌تواند عامل مرگشان باشد. جان آنها هم برای ما ارزشمند بود و دوست داشتم همه نجات پیدا کنند اما ما تمام صد خودمان را گذاشتیم وسط تا تلفات انسانی به حداقل برسد. خدا رحمتشان کند.» حرف‌هایی که شنیدم فداکاری‌ نسلی بود که نه انقلاب را دیده، نه جنگ. اما در شرایط حساس توانست تکلیف سنگین روی شانه‌هایش را حس کند. عجیب نیست این دست قهرمانی‌‌ها در دیار میرزا. ✍سرمست درگاهی ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ 🌱
اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند
🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸یک مادر قوی🔸 دم‌دمای غروب شنیدم که هنوز رأی نداده. بهش زنگ زدم که «با ماشین بیام دنبالت بریم شناسنامه‌تو از خونه برداری و رأی بدی». گفت: نه امسال نمی‌خوام رأی بدم. فکر می‌کردم بالاخره مجابش می‌کنم اما هر چه اصرار کردم افاقه نکرد. انداختم توی در شوخی که با حزب‌اللهی‌ها نشستن، این تبعاتم داره دیگه. نشد که نشد. دیگر بی‌خیالش شدم و پی کارهای خودم رفتم. یک‌ساعت بعد پیام داد که: «میای دنبالم، من و مادرم رو ببری رأی بدیم؟» چرخش نظرش در این فاصله کوتاه، عجیب بود. آن سرسختی کجا و این میل کجا؟ رفتم دنبالش ولی با این‌که تعجب، رهایم نمی‌کرد چیزی نپرسیدم که راحت باشد. من در حیاط مدرسه روستا، داخل ماشین ماندم تا آن‌ها بروند رأی بدهند و برگردند. برگشتند، سوار شدند و راه افتادیم. هنوز از حیاط مدرسه بیرون نرفته بودیم که مادرش گره ذهنم را باز کرد: «من نتونسته بودم رأی بدم. وسیله‌ای نبود من را برساند. زنگ زدم پسرم گفت نمی‌خوام رأی بدم. حرصم گرفت. بهش توپیدم که کافر شدی؟ یعنی چی نمی‌خوام رأی بدم؟ دیدم بازم نظرش تغییر نکرد، گفتم پاشو من رو برسون می‌خوام رأی بدم». خوشم آمد از جربزه مادری که حتی بعد از بزرگسالی فرزندانش هم از تربیت آنها غافل نشده بود. ✍ ایمان آزادی ۱۰ تیر ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا @pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸او هم دغدغه داشت🔸 -آقا، شهرداری میری؟ راننده تاکسی: بیا بالا حاج آقا سوار شدم. یک خانم همراه با دو کودکش روی صندلی عقب نشسته بودند. وضع حجاب خانم هم خیلی خوب نبود. فقط در حد یک کلاه رو سرش و ... راننده: حاج آقا اوضاع چه طوره؟ -الحمدلله، شما خوبی؟ بازار خوبه؟ اقتصاد چه جور؟ خلاصه طبق معمول وارد گفت و گو شدیم که شاید 15 دقیقه طول کشید و از همه چیز گفتیم. علی الخصوص انتخابات. نهایتا راننده تاکسی نگه داشت برای پیاده شدن مسافرها که یکهو، خانمی که صندلی عقب نشسته بود، گفت: داداش می تونم یه چیزی بگم؟ گفتم: خواهش می کنم. بفرما آبجی. گفت : والله به خدا تمام این صحبت هایی که آقای راننده با شما کردن، منم قبول دارم. شاید یه چند تا بیشتر هم بتونم بگم، اما به خدا ما عاشق دینمونیم. ما دوستدار اسلامیم و واقعا دلمون برای کشورمون می‌سوزه (از لحاظ فرهنگی منظورش بود) و خواهش میکنم یه فکری برای فرهنگ جامعه و جوون‌هامون بکنید و.... من پیاده شدم اما برایم اعتنای زیاد این خانم به مشکلات و مباحث فرهنگی و دینی جالب بود. ✍ طلبه جهادی منار در رشت ۹ تیر ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸ما بی‌صدا بودیم🔸 مهمترین چالش، باز کردن قفل گفتگو با مردم بود. چشمان خیره و متعجب مردم، ما را دنبال می‌کرد. خانم معترضی گلایه داشت شما چرا دم انتخابات آمدید؟! گفتم ما هر جا نیاز بود آمدیم، سیل خوزستان، زلزله ایلام، هرجا می‌توانستیم کنار مردم باشیم آمدیم. ما حتی نتوانستیم حضور خودمان را روایت کنیم. باید از این حباب خود ساخته خارج شویم. بین مردم شناخته شویم. دیده شویم تا گفتگو کنیم و نگاه‌ها را به اشتراک بگذاریم. انتخابات بهانه خوبی برای اشتراک گذاشتن سرنوشت مشترکمان بود. آمدیم حرف همدیگر را بشنویم تا بهترین تصمیم را برای آینده فرزندان ایران بگیریم. ✍ طلبه جهادی منار در رشت 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸ما مسئولیم🔸 دیروز در خیابان امام خمینی (ره) با جوانی مواجه شدم که تا چشم کار می کرد در بدنش خالکوبی بود. اطلاعات سیاسی و دینی این جوان بی مبالغه صفر بود و سرشار از شستشوی ذهنی از شبکه های معاند بر علیه روحانیت. اما با این اوصاف شخصیت بسیار مؤدب و مهربانی داشت. حتی در اواسط گفت‌وگو وقتی دید صدایم خش پیدا کرده و گلویم خشک شده دعوتم کرد به صرف یک نوشیدنی. اگرچه به علت فراهم نبودن شرایط نتواستم دعوتش را قبول کنم اما این محبتش را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. اختلافات سیاسی زیادی با جوانان این شهر داریم ولی فطرت پاکشان امکان و شرایط گفت‌وگوی صمیمانه را برایمان فراهم می‌کند. معدود افرادی که اندک جسارتی به ما میکنند را به عمومشان تسری ندهیم. عموم این جوانان،فطرت بیداری دارندو شاید یک سلام ما به آن ها، مقدمه ی تحول بینشی نسبت به ما را فراهم کند. جالب است همین جوان می‌گفت در اوج جنگ داعش وقتی تصاویر کودکان جنگ زده‌ی سوری را دیدم، متحول شدم. اقداماتی برای رفتن به جنگ هم انجام دادم لکن با کم محبتی هایی نشد. بله این جوانان می توانند به همان مجید قربان‌خانی‌هایی تبدیل شوند که حتی جنازه ی پاکش به وطن برنگشت.ما در قبال این جوانان مسئولیم.... ✍ طلبه جهادی منار در رشت 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸شازده کوچولو و انتخابات🔸 یه دفترچه شازده کوچولو داشتم که بازدیدهای شعبه و تعداد آراء رو هر دو ساعت ثبت می کردم.... کنار صندوق گاهی توجه مردم رو به خودش جلب می کرد و در موردش ازم سوال می پرسیدند.... برای اهمیت و ترغیب مشارکت اشاره به جمله معروفی از کتاب میکردم که شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره.... به انتخابی که می کنی... گاهی به برخی از شخصیت های کتاب اشاره می کردم .... تا غیرمستقیم به ذهنشون فرق اصلح و غیر اصلح متبادر بشه مثل شخصیت جغرافیدان !که فقط تو اتاقش تحقیق می کرد و هیچ جایی نرفته بود! جغرافیدان از اتاق کارش پا بیرون نزاشته بود تنها از کاشفان !! پرس و جو می کرد و خاطرات اونا رو یادداشت میکرد!!!!!! یا مرد تجارت پیشه که همه ستارگان رو شمارش میکرد تا بتونه تصاحبشون کنه.و خیلی جدی این کار رو دنبال میکرد و ادعا میکرد که با همین روش آنها را اداره می کنه!!!! یا مرد خودپسند که همش خودش و کلاهش رو در آن اخترک، تحسین و ستایش می کرد و منتظر بود که هلهله ستایشگرانش بلند بشه !!!! با نشان دادن کلاهش! مثال برخی از آدمای سرزمین ما که این روزها آمار نموداری و شمارشی غلط می دهند و با نشان دادن کلاه برجام و اف ای تی اف دنبال تحسین و رای مردم اند و از پشت میز دم از خدمت به مردم می زنند... ✍ نجمه پورملکی ۱۴ تیر ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⛔️ممنوعیت خروج زنان گیلانی از منزل⛔️ 🎥 چو انداخته‌اند که وقتی حادثه مشهد اتفاق افتاد و بعدش منع سراسری پوشیدگی زنان به تقلید از ترکیه مقرر شد، مردم گیلان همراه بودند و استقبال نشان دادند. 🔹هنوز دو سال از پروژه جمع آوری روایت‌ مقاومت گیلانی‌ها مقابل قانون کشف حجاب نگذشته و طی این مدت به بالای صد روایت خواندنی و متنوع از جای‌جای شهرها و روستاهای استان رسیدیم. البته بخش اعظم زنانی که در آن هفت سال و شاید بیشتر، در منزل حبس یا با ضرب‌وشتم جانباز و حتی شهید شدند از جمع ما رفته‌اند. 🔹به مناسبت ، یکی از از این روایت‌ها «مربوط به خانم سیده کبری آل‌نبی از اهالی روستای رودپیش فومن» تقدیم نگاه شما می‌شود. امید که سراغ آن سال‌ها و آن مقاومت فرهنگی را از بازماندگان آن نسل یا فرزندانشان بگیریم و قلیل روایت‌های به‌جامانده را از دفن در خاک نجات دهیم. گوش شنوای روایت‌های شما هستیم. 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان | ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸قدم اول🔸 شربت را که گرفت نگذاشت دستان چروکیده مادرش به اندازه نگه داشتن یک لیوان ظریف هم اذیت شود و من به این فکر کردم که مگر اولین قدم حسینی شدن چیزی جز ادب است؟ ۲۰ تیر ۱۴۰۳ | ایستگاه صلواتی هیئت ام‌البنین(س) شهرک مهر 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان | ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸خادم کوچولو🔸 عشقم از بچگی حسینه ✍ ناهید آبزن ۲۶ تیر ۱۴۰۳ | مسجد صاحب الزمان(عج) شهرک مهر 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان | ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸دست‌هایش🔸 ✍ پونه نیکویی 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان | ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بیعت🔸 برای روزمره و لحظه‌ها ی ممتد فراموشی برای تاریکی عصیان و دیوار کوتاه گریز . . . اصلاً برای روزی که زبانمان از مواجه با هول و ولای وحشت و تنهایی بند آمد این "لبیک ها" را به رویمان بزن و ما را عضوی از طایفه‌ی اصیل گریه‌کنانت بپذیر جنس حافظه ی من با شما فرق دارد یا اباعبدالله... ✍ حمیده عاشورنیا ۲۶ تیر ۱۴۰۳ | گلزار شهدای رشت 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸درهم🔸 گویند: حسین را به بهانه‌ی " دِرهمی"، "دَرهمَش" کردند... اما حسین " دَرهم " می خرد... او یک "مکتب" است، یک "تاریخ" است. مگرمی‌شود یک مکتب و تاریخ را از بین برد؟! " حُبُّ الحُسَین یَجْمَعُنا " ✍🏻 برجعلی زاده ۲۶ تیر ۱۴۰۳ | روستای کیکاووس رحیم آباد 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 🎥 برجعلی‌زاده ۲۶ تیر ۱۴۰۳ | روستای کیکاووس رحیم آباد 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
پس از باران | روایت‌های گیلان
🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 🎥 برجعلی‌زاده ۲۶ تیر ۱۴۰۳ | روستای کیکاووس ر
🔸ارادت در صورت خاصِ کیکاووس🔸 اینجا سرزمین مادری‌ست. از دورافتاده‌ترین روستاها و از محروم‌ترین‌هایش در گیلان. امکان روستا برق است، آبشان از چشمه می‌جوشد و آتششان از تنه شکسته درختان شعله می‌گیرد. ولی جالب اینجاست که بچه‌های این روستا با تمام کمبودها، به درجات عالی تحصیلی و معنوی رسیده‌اند. عده‌ای جزء شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم شدند و تعدادی دیگر در سنگر دانش به درجات بالای علمی و شغلی رسیدند مثل دکترای فیزیک، متخصصین پزشکی و معاونت علوم پزشکی گیلان، نماینده ولی فقیه در ارگان‌ها و رئیس اداره‌‌ها و حتی دیپلمات. این تنوع شغل، لاجرم هر کدام را برای زندگی به جایی فرستاده، اما همه آن‌ها هرساله دهه‌ی اول محرم به وطن بازمی‌گردند، روستا را سیاهپوش می‌کنند و تا پایان دهه در امامزاده محمدبن موسی کاظم(ع) به عزا مشغول می‌شوند. محرم در اینجا صورت خاص خودش را دارد. هرخانه یک هیئت است، دهه اول محرم، هر شب به نوبت یک خانه مسئولیت پذیرایی و پخت غذای نذری را به‌صورت داوطلب قبول کرده و از عزاداران در داخل امامزاده پذیرایی می‌کند. رسم دیگر اینجا، بردن دسته عزاداری به روستاهای دیگر است. دسته‌ها از روز قبل عاشورا اعلام می‌کنند که قرار است مهمانمان باشند و به نیت تسلیت گفتن به امامزاده محله بالا می‌آیند. اهالی روستا جهت خوش‌آمدگویی به استقبالشان رفته و عزاداران را به داخل حیاط امامزاده هدایت می‌کنند. بعد از سوگواری و نوحه خواندن به صورت مشترک، از آن‌ها با شربت، حلوا، چایی، آش، نان محلی و سیب زمینی آبپز -که فقط در این روستا این نوعش به عمل می‌آید و طعم ومزه خاصی دارد- پذیرایی کرده و شام را مهمان امامزاده می‌شوند. این الگوی سوگواری تا پایان دهه اول ادامه پیدا می‌کند. این تنها یک نمونه از روایت ارادت خالصانه مردم روستای کیکاووس است به آقایمان حسین(ع). هیچ نبود و کمبودی، از ارادت اهالی این روستاها به انقلاب و اهل بیت (ع) کم نمی‌کند. به شرط لیاقت، به عشق حسین زیر بیرقش خواهیم ماند تا نفس می‌کشیم. " حُبُّ الحُسَین یَجْمَعُنا " ✍🏻 برجعلی زاده ۱۴۰۳| روستای کیکاووس رحیم آباد 🏴 همه ما با تمام داشته‌هایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴 کانال پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاه‌های صلواتی، مراسم‌های مساجد و روضه‌های خانگی است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
💠 نمونه‌ای از بازنشر روایت‌های نویسندگان کانال در کانال‌های پربازدید ایتا https://eitaa.com/ravina_ir/1608 https://eitaa.com/52991750/1375 https://eitaa.com/ravina_ir/1593 https://eitaa.com/52991750/1376 https://eitaa.com/ravina_ir/1554 https://eitaa.com/gilan_press/65362 https://eitaa.com/ravina_ir/1525 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🌧 در روزهای پر بارشی که گذشت پژوهشگران و نویسندگان واحد میزبان میهمانانی از تهران شدند. آقایان ملکی، رحیمی و محمودیان که با سعه صدر شنوای دغدغه‌های ما بودند و راهنمایی‌های خوبشان مسیر پیش روی حوزه هنری گیلان را روشن کرد. ☄منتظر خبرهای جدید ما باشید😉 💠مرکز نهضت روایت حوزه هنری گیلان💠 https://eitaa.com/pas_az_baran 📥 راه ارتباطی برای همراهی با ما: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🏴 بار دیگر با سیلی خبری تلخ برق خواب از سرمان پرید😔 کانال شهادت رهبر مقاومت فلسطین جناب را تسلیت عرض می‌کند و پذیرای روایت‌های شما از این شخصیت صبور و محکم است. ✌️و در آخر اینکه و إنّه لجهادْ نصرٌ أو استشهاد 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸داغ روی داغ🔸 انا الله وانا الیه راجعون این عنوان اکثر کانالهای خبری بود که اول صبح به چشم می‌خورد و باعث اضطراب می‌شد. و مصیبت وقتی بود که متنش را خواندیم. دوخبر بسیار دردناک و شوکه کننده. شهادت مرد شماره یک حماس، ، که جبران شدنی نیست. اما جانسوزتر اینکه در قلب تهران ترورش کردند. چقدر سنگین وغیر قابل هضم بود. آقای هنیه، مرد مقاومت و ایستادگی. داغ شهادتت دوچندان برای ما سنگین است، ما مهمان کش نیستیم. هیچ وقت ایران و ایرانی رسم مهمان کشی نداشتند. برای ما فکر اینکه روزی صهیونیسم موفق به ترورت شود عذاب آور بود، چه برسد به اینکه شهادتت در کشور عزیز ما اتفاق بیفتد. چقدر شرمنده شدیم پیش تو و خانواده ات. باور کن برای ما سنگین است که این خبر دردناک چطور به گوش همسرت رسید و چگونه باورش شد. هنوز داغ جگرگوشه هایت برایش تازه است. چه کند با رفتنت. وقتی همه ی عزیزانت رفتند،کارش به بیمارستان کشید و تو آرامش کردی. با رفتنت که آرامش کند. دعا کن خدا به دل همه ی ما و رهبر عزیزم صبر دهد و دعا کن شر این رژیم منحوس وغاصب،که شنیع ترین کلمات هم شرم دارند از توصیفش، از روی زمین براشته شود. ✍🏻برجعلی زاده | رشت ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
عکس مربوط به ساعت ۱۳ چهارشنبه دهم مرداد ۱۴۰۳ دیوار نرده‌ای دانشگاه علوم پایه گیلان ، چند نفر در حال نصب عکس بازوی مقاومت شهید «» هستند. 📷✍️ حمیده عاشورنیا | رشت ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ 🏴 وإنه لجهاد، نصر أو استشهاد کانال ، پذیرای روایت‌های شما از شخصیت صبور و محکم «» است. 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲