eitaa logo
پاورقی
490 دنبال‌کننده
228 عکس
49 ویدیو
31 فایل
پاورقی حاوی یادداشت‌‌ها و نکات مهم آموزشی و پژوهشی در عرصه‌ی سیاستگذاری پژوهشی، مهارت‌های پژوهشی، مباحث اخلاقی فرهنگی و اجتماعی، اولویت‌های پژوهشی، معرفی کتب فاخر دینی، فلسفی و اخلاقی ▫️برای ارتباط با مدیر به شناسه زیر مراجعه کنید: ✅ @sadramah
مشاهده در ایتا
دانلود
📝محمدصدرا مازنی 💠نسل فراموش شده(۳) 🔻نسل ما عشق را نمی فهمید. یا جور دیگر می فهمید. عشق ما جبهه بود. اسلحه بود. و احساس ما انتقام. در کنار جنگل و دریا بزرگ شدیم؛ اما رفتن به جنگل و دریا عیاشی و ذنب لایغفر تلقی می شد. مراسم عروسی با ساز و آواز بیگانه بود. حتی گاهی برای خانه هایی که درحال رقص و پایکوبی و جشن عروسی بودند مزاحمت ایجاد می شد. روزها و هفته ها به ثبت نام برای اعزام به جبهه می گذشت. اخبار شهادت در کوچه و پس کوچه ها می پیچید. تشییع جنازه شهید و حجله کنار درب خانه و تصاویر پیکر به خون رنگین شهید و پرچم سه رنگ و پرافتخار. درب خانه ما هم دوبار این حجله ها را تجربه کرد. یک بار بعد از فتح خرمشهر با شهادت برادرم محمد مهدی و دیگربار عملیات بدر و یگانه شدن باخدای برادر دیگرم علی اکبر. پایگاه بسیج و مانور و ژ۳ و رزم شبانه و تیراندازی با تیرهای مشقی جزئی از زندگی ما شده بود. مارش پیروزی و فتح غرور آفرین بود. خرمشهر فتح شد. خبر پیچید. همه خوشحال بودند. نسل ما هم خوشحالی می کرد. مردم در پوست خود نمی گنجیدند. پایکوبی می کردند. خودروها صف کشیده بودند. مردم سوار می شدند. در چشم به هم زدنی سوار نیسان آبی شدم. روی باربند. مقصد برایم روشن نبود! مهم نبود! فقط خوشحال بودیم. اما چرا خوشحالیمان را اینگونه ابراز می کردیم. آن هم مبهم بود. ما همراه جمع بودیم و شهر به شهر می گشتیم و لذت می بردیم. ⏺ادامه اش را نیز بخوانید.👇 @masaelepazuheshi
📝محمدصدرا مازنی 💠نسل فراموش شده(۴) 🔻شاید حدود دو ساعت رفت و برگشت طول کشید. ما سرخوش از شادی بودیم؛ نسل ما جنگ را هم تجربه کرد. حدود چهارده ساله بودم که کلاشینکف به دست گرفتم. درجنگ جوان تر از من هم بودند. از نسل من. جنگ تمام شد. 🔻نوجوانی نسل من سپری شد. ما بزرگ و بزرگتر می شدیم. در تمام این مدت جوانهایی از دوران مبارزه و دوران انقلاب کشور را اداره می کردند؛ آنها جوانیشان را در جنگ به کمال رسانده بودند نظیر ما که حالا جوان شده بودیم. آنها الگوی ما بودند. به تدریج دیگر مدیر بودند. مدیران دوران مانور تجمل. اگر اوایل انقلاب از قبول میز و ریاست دوری می جستند، حالا دیگر احساس تکلیف می کردند. توجیهاتی دست و پا می کردند. وکیل و وزیر و مدیر و... برای نماینده شدن کارناوال به راه می انداختند. سخرانی های حماسی علیه رقیب می کردند و گاهی با چاشنی تهمت و افترا رقیب را از دور خارج می کردند. برای مدیرکل شدن لابی می کردند. چقدر انرژی که از انقلاب هدر نرفت و از جیب و احساس مردم هزینه نشد. دیگر لباسهایشان خاکستری نبود. ترفیع گرفته بودند. خوش بوتر و شیکتر نیز شده بودند. خانه های مسکونی آنها هم کمی بالای شهرتر رفته بود. کلاسی برای خودشان دست و پا کرده بودند. تشریفات و  دیسیپلین اداری برایشان مهم شده بود. کارگر و کشاورز و دانشمند و روحانی جبهه اگر از هم ممتاز نبودند اینجا جدا شده بودند. کشاورز سراغ تراکتور و زمین زراعی اش رفته بود. مکانیک و بقال دوباره به تعمیرگاه و حجره اش. اما برخی از آنها جور دیگر. نمی شد دیدشان. نسل من نگاه می کرد، الگو هایشان را می دید. تناقض ها را هم. مدیران شیک پوش هم ما را می دیدند. از بالا، از موضع بالا می دیدند نسل من را. ⏺ادامه اش را نیز بخوانید.👇 @masaelepazuheshi
📝محمدصدرا مازنی 💠نسل فراموش شده(۵) 🔻نسل من دیگر اعتماد به نفسی برایش باقی نمانده بود. به تدریج فرار مغزها نرخ شاه عباسی شده بود. فرهنگ ایثار و شهادت اگر به کندی برای نسل بعد فهم می شد؛ این فرار اما نه. به سرعت به بچه های دهه شصت منتقل شد. اینک دهه ی هفتادی های برخی از خانواده های متدین هم از رفتن می گویند. اسطوره های جنگ بی احتیاطی کردند. از چشمها افتادند. الگو نبودند. حاج قاسم نبودند. برخی هضم شدند. جمعی حذف شدند. عده ای بریدند و معدودی هم به صف جبهه مقابل پیوستند. در این میان از چشم افتاده ها ادامه دادند. خسته نشدند. سن بازنشستگی را تجربه کردند و بازنشسته نشدند. پیر شدند و همچنان خستگی ناپذیر. اینک اما نسل من احساس پیری می کند. نسل سوخته؛ نسل خسته. نسل سوخته ی خسته. اما آنان همچنان شاداب و پرانرژی! پیری برای آنان از جنس انکار روانشناختی بود. بازنشستگی به منزله فراموشی بود. نسل ما زه زد. نسل آنان ما را زه زد! ⏺تمام. 🔻پ.ن: ۱. جوان گرایی نه به منزله کنار گذاشتن اهل تجربه که به معنی جدی گرفتن آنان، اعتماد کردن و سپردن اموری که نیاز به شور و نشاط و سرعت در تصمیم گیری دارد است. ۲. آنچه در این نوشته آمده است قابل تعمیم به همه بچه های جبهه و جنگ نیست. بسیاری از آنان مسیر شهید همت و باکری را دنبال می کنند. سردار دلها از همان نسل افتخار آفرین بود. او همیشه برای من و نسل های بعد از من جاودانه است. ۳. هدف از این نوشته اصلاح نگاه به جوانان و تغییر رویکرد نسبت به آنان است؛ چیزی که مقام معظم رهبری از آن مکرر یاد می کرد. ۴. بچه های دهه پنجاه اینک در اوج نشاط و کمال و پختگی هستند. در اصلاح رویکرد به جوان گرایی آنها را ملحق خوشان نکنند، از آنها استفاده شود‌. پختگی لازم برای اداره امور را دارند. ضمن اینکه یاد بگیریم این رویه برای نسل های بعد تکرار نشود. ۵. شیک پوشی عیب نیست. در این نوشته استعاره از فاصله گرفتن مسئولین از عموم مردم تلقی شده است. @masaelepazuheshi
نکته ویرایشی(3) چند برابر فارسی به گزینش فرهنگستان آبونه مشترک ورک شاپ کارگاه آرشیو بایگانی آرم نشانه آپ تو دیت روزآمد ادیت ویرایش اِشل پایه انستیتو موسسه بیوگرافی زندگی‌نامه بی‌ینال دوسالانه @masaelepazuheshi
📝محمدصدرا مازنی ⏺با پژوهش ورزان(۲) 💠سلیس و روان بنویسیم 🔻یکی از فنون نویسندگی روان نوشتن و پرهیز از به کارگیری عبارات مبهم است. نویسندگان و پژوهشگران موفق برای اثرگذاری بر روی مخاطب سلیس و روان می نویسند. آنها می کوشند در عین استفاده از واژه های فخیم و گرانمایه از به کار بردن کلمات ملال آور دوری گزینند. برای دستیابی به وضوح، مطالب خود را چند بار مرور می کنند تا هرجمله مبهم را پیدا کرده و از کلمه مناسب تری استفاده نمایند. 🔻پ.ن: یادمان باشد که گاهی نویسنده با مبهم نوشتن منظوری دارد؛ مثلا با هدف آموزشی و سنجش و ارزیابی دانش پژوه از عبارتی چندپهلو استفاده می کند. یا داستان نویسی که نمی خواهد قصه داستانش را لو دهد و یا می خواهد ذهن مخاطب را برای نکته ای و حادثه ای آماده نماید و... @masaelepazuheshi
در مصاحبه با خبرگزاری حوزه : حجت الاسلام والمسلمین مازنی برای دور جدید فعالیت های پژوهشی در واحدهای آموزشی بر تقویت و توسعه برنامه‌ها، شتاب دادن به برنامه‌های پژوهشی سطح یک، تقویت برنامه پژوهش درسی، تسری برنامه‌های تثبیت شده در برنامه‌ جدید آموزش به برنامه جاری آموزشی، تقویت کانون‌های علمی، انجام مطالعه برای راه‌اندازی مرکز پرورش استعدادهای پژوهشی طلاب جوان و عملیاتی سازی برنامه‌هایی نظیر برنامه پژوهش سطوح عالی و تقویت اساتید حوزه‌های علمیه در جهت تولید علم تأکید کرد. لینک خبر👇 https://hawzahnews.com/x9Qbk @masaelepazuheshi
📝محمدصدرا مازنی 💠پیشنهاد عنوان پژوهشی: تحلیل تجربه نگاری الگوهای آموزشی مبتنی بر روش  سامرا 🔻در گپ و گفتهای صمیمی با مدیران، اساتید و فضلای حوزه فرصت را غنیمت می شمرم و درباره روش های آموزشی و در این باره که چگونه می توان بر محور پژوهش درس گفت، گفت و گو می کنم. در این مباحثات از سبک تدریسشان می شنوم و اینکه روش درسی برخی از آنان بر گرفته از روش سامرا است و نیز رضایت طلاب از شیوه درسی آنها. 🔻همواره پس از این مباحثات به خود می گفتم خوب است این تجربه ها مکتوب شود و در اختیار عموم اساتید و اهل نظر قرار گیرد؛ تا اینکه با خبر شدم این کار توسط دفتر هماهنگی امور مدارس قم(در زمان مدیریت حجت الاسلام والمسلمین آقای واحدی) انجام شده است. از سرگذشت این تجربه نگاری و تحلیل احتمالی آن خبری نداشتم؛ از این رو از طریق همکار خوبم آقای هاشم پور پی گیر شدم. ایشان بعد از بررسی خبر داد که اتفاق خاصی روی نوشته یاد شده نیافتاده و در همان مرحله تجربه نگاری باقی مانده است. از این رو به نظر می رسد تجربه های به دست آمده ظرفیت تحلیل و ارزیابی را داشته تا پس از اصلاح و تکمیل به جامعه علمی ارائه شود. 🔻برخی از سرفصل های پیشنهادی: ۱. توصیف الگوی تدریس سامرا؛ ۲. تجربه های تدریس مبتنی بر سامرا؛ ۳. بررسی تجربه ها با توجه به الگوهای نوین درسی؛ ۴. بررسی تجربه ها؛ امتیازات و اشتراکات؛ ۴. الگوی پیشنهادی. 🔻پ. ن: برخی از کوشش های نهادهای حوزه ای برای دست یابی به الگوی آموزش پژوهش محور: ۱. چنانکه گفته شد مرکز مدیریت حوزه های علمیه تجربه های تدریس اساتید را جمع آوری کرده است که می تواند به عنوان مهمترین منبع این تحقیق به شمار رود. ۲. مجله پژوهش و حوزه و نیز مجله رهنامه پژوهش هر کدام یک شماره مستقل را برای این موضوع اختصاص داده اند که اولی از طریق سایت معاونت پژوهش حوزه های علمیه و دومی از سایت مجله رهنامه پژوهش قابل دستیابی است. ۳. از سوی مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران نیز اخیرا الگویی به پژوهش حجت الاسلام والمسلمین زارعی تهیه شده است که منبع مهمی در این باره به شمار می رود. @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠فلسفه به چه کار می آید؟ 🔻فلسفه را به 《دوست دار حکمت》و 《عشق به حقیقت》 معنی کرده اند. فارغ از درستی این تعریف یا نادرستی اش سوال مهمتری مطرح می شود و آن اینکه فلسفه به چه دردی می خورد؟ چندی قبل نوشته ای از آیت الله سید محمد خامنه ای دیدم که از منشاء فلسفه می گفت: او با تتبعی ستودنی به این نتیجه رسیده بود که ایرانیان پیشگام تفکر فلسفی در تاریخ بوده و ایران باستان موطن فلسفه است. دیگرانی هم این قول را می پذیرند. وی با استناد به مدارك قديمى، و حتى نوشته برخى از محققان غربى معاصر كه غرض ورزى نداشته اند، نقل می کند: پيش از آنكه در سرزمين يونان چيزى بنام فلسفه و علوم ديگر وجود داشته باشد در مشرق (ايران و بابل) و مصر و لبنان (فنيقيه) و حتى جزاير سيسيل (صقليه) و كِرِت، تمدنى پر فروغ پرتوافكن بوده و فلسفه و علومى همچون نجوم و رياضيات و فيزيك وجود داشته است. 🔻اما خارج از محل اختلاف بودن این نگاه می توان سقراط را یکی از پیشگامان فلسفه دانست. برای فهم این مطلب که فلسفه برای چه آمده است( و نه از کجا) کافی است به سیره و رفتار سقراط بنگریم. مشهور است که سقراط در خیابانها و  کوچه های آتن رهگذران را با پرسش های فلسفی به تفکر وا می داشت. می گفت من چون خرمگسی بر اندیشه های ناآزموده و نسنجیده ی برآمده از سلطه عرف عام می نشینم و رهگذران را می آزارم. 🔻سقراط چه می کرد؟ و چگونه سخن می گفت؟ روشن است که سقراط در مواجهه با مردم از عبارات تخصصی و آکادمیک استفاده نمی کرد. بلکه با زبان خودشان با آنها سخن می گفت. جنس پرسشهای سقراط زمینی بود؛ همان چیزهای روز مره ای که برای مردم آتن غریبه نبود. آنها از همنشینی با سقراط نمی گریختند. با اشتیاق می نشستند و در محاوره شرکت می کردند. آثار افلاطون نظیر ضیافت، جمهوری، فایدون، هیپیاس کوچک و هیپیاس بزرگ گواه خوبی بر این مدعا است. اینک اگر بخواهیم اشتیاق مردم را به فلسفه بسنجیم از مفاهیم انتزاعی کرسی های اسفار و اشارات و تنبیهات و شِفاء برای مردم نگوییم. همان پرسشهایی را مطرح کنیم که سقراط می پرسید. مطالبی را طرح کنیم که مخاطبانمان را مشتاق تر کند. از فلسفه با مباحث کلی و پیچیده اش به فلسفه به مثابه هنر زندگی نقل مکان کنیم. برای مکانیک، جوشکار، تراشکار، کشاورز و کارگر لذت بخش کنیم. 🔻حکمت متعالیه را متدانیه و ساده کنیم. آن را به متن زندگی بیاوریم. چونان نبی مرسل(ص) که فرمود: إنّا مَعاشِرَ الأنبياءِ اُمِرنا أن نُكلِّمَ النّاسَ على قَدرِ عُقولِهِم . پيامبر خدا(ص) : ما، جماعت پيامبران، فرمان داريم كه با مردم به فراخور فهم و خردهايشان سخن بگوييم. @masaelepazuheshi
نظر جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر اسحاقی درباره یادداشت فلسفه به چه کارمان می آید👇 سلام علیکم جناب مازنی محظوظ شدیم ضمن تایید نگاه کاربردی شما ازهمه مهمتر فلسفیدن برای کودکان ونوجوانان وجوانان وسایرمخاطبین در اصول دین و....است که درنظام آموزشی حوزه ودانشگاه وآموزش وپرورش مغفول مانده است
ادامه👇 این نوع ازآموزش هابارویکرد فلسفی وپرورش اذهان دارای سبک وسیاق خاصی است برای مثال درباره آموزش فلسفه برای کودکا باید طرحی برای آموزش تفکر در مدارس ارائه شود؛ طرحی که شامل کتاب ها، و برنامه های خاص برای هدایت کلاس است. همراه هر کتاب درسی، یک کتاب راهنما برای معلم وجود داشته باشد . معلمان بعد از تعلیم در مراکز ویژه تربیت معلم، آمادگی لازم را برای اجرای این طرح در کلاس ها به دست آورند. در اینجا نقش معلم به کلی با سیستم آموزشی رایج متفاوت است و معلم دیگر نقش حاکم مطلق کلاس را ندارد. شکل کلاس ها نیز با توجه به هدف این برنامه به کلی تغییر می کند و به صورت حلقه کندوکاو یا انجمن تحقیق درمی آید که در آن کودکان برای کشف حقایق مناسب با خودشان، همیشه درحال کندوکاو مشترک وطرح پرسش هستند. هدف ازاین رویکرد ، اصلاح وضعیت آموزش تفکر در تعلیم و تربیت است. از دیگر اهداف اصلی این برنامه عبارت است از: تقویت تفکر انتقادی، تفکر خلّاق، تفکر مراقبتی/مسئولانه و تفکر جمعی از ابتدای دوران کودکی. متناظرا داوری خوب، ابداعات خلاقانه، توجه مسئولانه به محیط و اطرافیان و نیز توانایی انجام فعالیت و تفکر جمعی، ویژگی هایی هستند که این برنامه درپی تقویت این ویژگی ها در افراد است و چون بر آن است که دوران بالاتر از کودکی برای آموزش این مهارت ها دیر است، این آموزش از کودکی شروع می شود. آموزش مهارت های فکری اعم از استدلال و در نهایت داوری، تربیت شهروندانی معقول، خودآگاه، دقیق، مسئولیت پذیر اخلاقی ـ اجتماعی، منتقد، خودـ انتقاد، و محقق در این برنامه پی گیری می شود. در اواخر سال 1960، زمانی که پروفسور متیو لیپمن در دانشگاه کلمبیا (واقع در نیویورک) در رشته فلسفه تدریس می کرد، متوجه شد که دانشجویانش فاقد قدرت استدلال و قدرت تمیز و قدرت داوری هستند. او برای بالابردن توانایی های دانشجویان خود در این زمینه تلاش زیادی کرد و پس از مدتی به این نتیجه رسید که برای تقویت مؤثر قدرت تفکر این دانشجویان، دیگر خیلی دیر شده است. شاید اکثر استادان فلسفه و منطق ما با این وضعیت مواجه شده باشند. او به این فکر افتاد که تقویت این توانایی ها باید در دوران کودکیِ این دانشجویان انجام می گرفت. به عبارت دیگر، وقتی افراد در کودکی و نوجوانی ــ یعنی در سن یازده یا دوازده سالگی ــ بودند، باید مجموعه ای از دوره های درسی ویژه در زمینه تفکر را می گذراندند؛ تفکر انتقادی یا حل مسئله و یا هر مهارت دیگری که به منطق صوری و غیرصوری مربوط است. این دوران نه تنها مناسب این آموزش ها، بلکه تنها فرصت این آموزش ها است. حتی محقق بارآمدن افراد هم ریشه در این دوران دارد. اگر در این دوران به سؤال های آنان پاسخ داده نشود، قدرت پرسشگری آنها با تشویق، تقویت نشود، و نحوه پردازش داده ها برای حل مسائل و مواجهه با مشکلات به آنها آموخته نشود، دیگر در آینده نمی توان این کار را انجام داد. اگر هم امکانش باشد، مصداق سخن سعدی (چون گردگان بر گنبد) خواهد بود. یادمان نرود اگر دقت کنید، در اینجا دیگر بحث از فلسفه رسمی، مانند فلسفه کانت و ارسطو نیست. در اینجا فلسفه به معنایی خاص مطرح می شود. فلسفه را شاید بتوان به معنای دیالکتیک سقراطی یا به معنی کندوکاو فکری یا اصلاً به عنوان همه مهارت هایی که برای اخذ یک تصمیم درست یا معقول لازم است، درنظر گرفت. البته آشنایی با مفاهیم و موضوعات مناسب و مورد علاقه کودکان را نیز دربر دارد. و می توان مباحث دینی واخلاقی و...را هم دراین قالب دنبال کرد والبته این رویه در تمام دوره های آموزشی با موضوعات مختلف وعمق وگستره خاص متناسب بامخاطب قابل پی گیری است بویژه درفرایند نظام آموزش حوزه مشروط براینکه از کودکی طرحی نو در آموزش وفلسفیدن کودکانه دراندازیم تا ذهن وفکرکودکان با این آموزش شکل گرفته ونقاد وخلاق ومتفکربار آیند نه مقلد وپیرو وناتوان دربیان اعتقادات وایده ها و....
📝محمدصدرا مازنی ⏺خاطره 💠امام زاده حبیب الله و درخت زیتون خمیده اش 🔻در فاصله حدود دو کیلومتری جاده اصلی شهرم آرامستانی قرار دارد که به خاطر مجاورت با مردی منسوب به امام موسی ابن جعفر(ع) به نام حبیب الله به 《امام زاده حبیب الله》 شهرت دارد. یک اختلاف ریزی هم بین مردم روستاهای اطراف سرش هست. اینکه مالکیتش با این شهر است یا آن روستا و ده. قبرستان است دیگر. اگر بشود به آن《مال》گفت؛ مال همه مان است. همه ی مردم روستاهای اطراف با قراری محتوم اینجا آرام می گیرند. مانند پدرانمان که از این مکان کیلومتری دورتر نخوابیدند. ما نیز همین جا چهره در نقاب خاک می کشیم‌. هزینه ای نیز برای یک و نیم متر زمین پرداخت نمی شود. بعد از صد و بیست سال برای همه هم جا هست. به قول لئو تولستوی مگر یک آدم چقدر زمین می خواهد؟ 🔻وقتی وارد  می شوی نواده موسی ابن جعفر(ع) در فاصله چهل پنجاه متری درب ورودی آرمیده است. مردم نیز به احترام حبیب خدا ابتدا به زیارتش می روند. دور ضریح نقره ای اش می گردند و فاتحه ای نثار می کنند. 🔻کنار درب ورودی آرامگاه حبیب درخت زیتونی با قدی خمیده قرار دارد.  تنه ی درخت خراشیده است. به یمن زخمه مردان و زنان(به قصد تبرک و شفا) بی قواره شده است. حدود دو متر دارد. خشک است این تنه؛ اما روح دارد؛  با شاخه ها و برگهای سبزش زنده است. محکم و استوار. درخت رو به قبله است گویی نجوایی با خدا دارد. به درب ورودی نیز خیره شده. انگار منتظر به پیشواز زائران ایستاده است. این درخت قد خمیده رنگ خاطره دارد برای من‌. از کودکی اینگونه اش دیدم. همه مردم شهرم اینچنینش دیدند و برای همه ی ما خاطره شده است. پدرانمان نیز به همین شرح و پدران پدرانمان نیز به همین شکل و شمایلش دیده اند. 🔻به نقل در آمده است که هشتصد سال منتظر بر در است. یادم می آید روایتی را که در کودکی شنیدم. مرد خفته در این مزار  کشته شده و این زیتون هم عصایش بود که بر زمین نهاد تا نشانی باشد. 🔻به خواب چوپانی که آن حوالی خفته بود در آمد.( به روایتی دیگر به خواب بانویی متدینه آمده است.) در خواب گفته شد منتظر کولاکی از دریا باشند که دو درب با خویش به ساحل می آورد. یکی برای بارگاه آینده ی او و دیگری بارگاه نواده ای دیگر از موسی ابن جعفر(ع) که در آرامگاه سفید چاه واقع در منطقه ی هزارجریب خفته است. از مادرم شنیدم که این خواب سه بار تکرار می شود. 🔻داستانی است که نقل شده است. باور این خواب شخصی است و اهمیت زیادی ندارد. اغلب مردم به ارادت نواده دختر رسول خدا(ص) زیارتش می کنند. اینکه این خواب نما مقرون به صحت است و دو درب آمده است و سرنوشتش چه شده یا عصای خشکیده چگونه سبز می شود و یا اساسا در کنار جنگل هیرکانی با درختهایی با قابلیت انواع و اقسام عصاهای مقاوم، چرا باید این سید اولاد پیغمبر از چوب زیتون عصا بسازد، نمی دانم و دانستنش از جنس فضل و زیاده است و چندان برایم مهم نیست. 🔻اگرچه عصا با چوب زیتون که در منطقه ما درختش قدمت طولانی ندارد هم کمی معجزه آسائی اش را تقویت می کند. ضمن اینکه ممکن است عصا به معنای مصطلحش نباشد؛ بلکه چوبی برای نشان گذاری منظور شده باشد. چه کار داریم به این کارها! وقتی قسمت است چیزی برای ما خاطره شود. با ما زندگی کند، عزیز شود و دوست داشته شود. 🔻امروز که به زیارت رفتم. زیتون خمیده را دیدم؛ سبز و پربار بود. @masaelepazuheshi
📝محمدصدرا مازنی 💠ذهنهای تک بعدی 🔻در مسیر بازگشت از محل کار به منزل رادیوی خودرو روشن بود. بعد از خبر ساعت۱۴ نظرات مردمی پخش می شد. مجری برنامه پیام دانشجویی را قرائت می کرد؛ می گفت برای تسویه حساب به دانشگاه مراجعه کرد، متصدی دانشگاه از او خواسته بود برای ابطال تمبر به ارزش هزار تومان به بانک مراجعه نماید و این یعنی ده هزار تومان بابت هزینه مراجعه به بانک را پرداخت کند. به عبارتی برای پرداخت ۱۰۰۰ تومان هزینه تمبر متحمل ۱۱۰۰۰ تومان شده بود. مبلغ یادشده قابل توجه نیست اما اقدام دانشگاه غیرقابل توجیه بود. دانشگاه کارتخوان نداشت. 🔻به یاد ماجرایی که مرحوم شریعتی در یکی از آثارش نقل کرده بود افتادم؛ آقایی برای پرداخت هزینه حمام، جمعه ها از تهران راهی قم می شد؛ هزینه حمام در تهران۲۰۰ریال و هزینه حمام در قم ۱۵۰ ریال بود. استدلالش این بود که نرخ حمامهای شهر قم ۵۰ ریال کمتر از نرخ حمامهای تهران است. البته برای هزینه رفت و برگشت از تهران به قم ۲۰۰ریال پرداخت می کرد. یعنی ۱۵۰ریال هزینه حمام به اضافه ۲۰۰ریال هزینه رفت و برگشت یعنی ۵۰ ریال صرفه جویی می کرد؛ ۱۵۰ریال ضرر می کرد. جالب اینکه زیربار این ضرر نمی رفت و مصر بود در قم هزینه کمتری برای حمام پرداخت می کند! 🔻حکایت متصدی دانشگاه چیز دیگری است؛ اما رفتارش در ضرر زدن به این دانشجو بی شباهت به مرد تهرانی نیست. اسف بارتر این که متصدی به شخصی دیگر ضرر مالی می زند. بیم سرایت کرونا را هم به این مراجعه زاید اضافه کنید. 🔻مرد تهرانی مکانیزم ذهنش تک بعدی و فاقد خلاقیت و روح فلسفی بود و متصدی دانشگاه[ یا خود دانشگاه] فاقد مدیریت کارآمد، اخلاق حرفه ای کارمندی و رعایت حقوق ارباب رجوع. @masaeleaklaqi
📝محمد صدرا مازنی 💠درباب کار و خشنودی 🔻در باب مشاهده و ادراک کتاب کم حجمی نوشته آلن دو باتن است که من ترجمه امیر امجد از انتشارات نیلا را در اختیار دارم. صبح امروز بخشی از کتاب را که با عنوان 《در باب کار و خشنودی》 است خواندم. 🔻اولین سطور این نوشته به شاخص ترین خصیصه ی یک محیط کار امروزی اشاره می کند که میانه و ارتباطی با رایانه و هدایت خودکار سیستم ها یا پدیده جهانی شدن ندارد، بلکه در این باور همه گیر نهفته است که کار باید شادمان سازد. 🔻در ادامه ادعا می شود: همه ی جوامع کار را درست در مرکز خود جای داده اند، با این همه جامعه ما(نویسنده متولد زوریخ سوئیس و ساکن بریتانیا است.) نخستین نمونه ای است که پیشنهاد کرد کار می تواند چیزی غیر از تنبیه یا ریاضت هم باشد. و بعد با این استدلال در جستجوی اثبات مدعای خویش است: این جامعه اولین جایی است که مطرح می سازد یک انسان عاقل ممکن است کار کردن را بر گزیند حتی اگر زیر فشار مالی یا مشکلاتی از این دست هم نباشد‌. 🔻فارغ از نوع استدلال و قوت آن نسبت به مدعا؛ که به گمانم ناتمام و با نوعی مغالطه همراه است؛ اما اصل اهمیت کار و امکان نگاهی متفاوت به کار و فرهنگ آن قابل توجه است. 🔻اینکه کار می تواند محلی امن و همراه با نشاط باشد، نه یک سخن جدید و جنس و کالایی غربی، بلکه ریشه در تعالیم دینی دارد. حتی می توان عبارت نخست آلن دوباتن را ترجمه گونه ای از روایت امیرالمومنین(ع) به شمار آورد، آنگاه که کار را بهترین تفریح می خواند. 🔻معنای لغوی تفریح فرح و خوشی و شادمانی کردن است. و در اصطلاح به اعمالی گفته می‌شود که توسط افراد در زمان فراغت انجام می‌گیرد و باعث بازگشت شخص به حال تعادل و طبیعی می‌شود. تفریح در واقع شامل آن دسته از فعالیت‌ها می‌شود که افراد آن‌ها را برای خودشان، برای شوخی، سرگرمی، برای بهبود خود یا برای اهدافی که خودشان تعیین می‌کرده‌اند انتخاب می‌کنند. نه به خاطر سود و منفعت‌ها یا اهدافی که جامعه برای ایشان تعیین می‌نماید. 🔻این نکته که تفریح نه برای منفعت که برای تفرج و سرگرمی است، و تطبیق آن با کلام مولی(ع) قابل توجه است. به روایت امیر المومنین(ع) کاری که برای منفعت و امرار معاش انجام می شود، می تواند با شادمانی و نشاط اجتماعی نیز همراه شود. 🔻درباره سیره و سلوک آن امیر(ع) نیز روایت می شود که حضرتش کار می کرد و نخلستانهایی آباد؛ اما محصولش برای نیازمندان بود و فقرا. 🔻بنابراین اولا؛ نکته ی آغازین کتاب یادشده صحیح است و من اضافه می کنم که کار می تواند نه حاشیه ی امنی برای باند بازی، رقابتهای ناسالم و رفتار کودکانه برای تخریب افراد، که محیطی سالم برای همدلی و همراه با نشاط و سرزندگی و تجدید قوا به شمار رود. ثانیا؛ محیط کار می تواند با هدف تولید و حل مسائل و مشکلات جامعه و البته امرار معاش و نه فرصتی برای تکاثر و انباشت سرمایه باشد. چنانکه نگارنده کتاب تاکید می ورزد انسان عاقل ممکن است کار کردن را بر گزیند حتی اگر زیر فشار مالی یا مشکلاتی از این دست هم نباشد‌. پ.ن: در صفحات نخستین کتاب سیاست شادکامی نوشته درک باک از قول دیوید کامرون نخست وزیر اسبق انگلیس آمده است: صرفا نباید در این باره فکر کنیم که که پول در جیب مردم گذاشتن چه حسنی دارد؛ بلکه در این باره نیز باید بیاندیشیم که قلب ملت را شاد کردن چه حسنی دارد. از این رو ادعای نویسنده ی کتاب درباره کشورش می تواند تقویت شود. @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠امام حسین(ع) و انسان‌های میان‌مایه 🔻تاریخ با سه گونه انسان‌ها مواجه بوده است: یک عده از آن‌ها شخصیت‌های فرومایه، پست و بی‌مقدار، با جنسی خراب. بی‌بوته‌هایی که غرور، لذت طلبی، جاه طلبی و خودخواهی را باهم جستجو می‌کنند. این نوع انسان‌ها منشاء بیشترین ظلم و فساد در جامعه هستند. 🔻دسته دوم پرمایگانی که به خودشان اهمیت می‌دهند، بزرگ منشان و انسان‌های اصیلی که به آخرتشان توجه می‌کنند؛ در هرکاری متوجه عواقب اعمال‌شان هستند، عقل معاش دارند، در عین حال از اموال خویش انفاق می کنند، دیگران برایشان مهم‌اند، وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَه: دیگران را بر خودشان مقدم می‌دارند؛ اگرچه خودشان نیازمندند. در مقابل ظلم و فساد سکوت نمی‌کنند؛ هرچند به قیمت جان‌شان تمام شود. تاریخ نمونه‌های فراوانی از این نوع دارد که حسین(ع) و یاران شهیدش خورشید عالم تاب این گروه به شمار می‌روند. 🔻اما دسته سوم انسان‌های میان مایه‌اند؛ متوسط‌‌ الحالند. میان‌مایه به انسانی گفته می‌شود که میل دارد اخلاقی زندگی کند؛ زندگی عادلانه را دوست دارد، زندگی اخلاقی را ترجیح می‌دهد؛ اما اگر شرایط مهیا نباشد میانمایگی‌اش سبب می‌شود برآوردن نیازهای خود را بر ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی برتری دهد. میان‌مایه برای آزادی، عدالت و انصاف هزینه نمی‌کند. میانمایگی تناقض است و میان‌مایه با باورهایی متناقض زندگی می‌کند. اینجور آدما منفعلند و در همه لایه‌ها و صنوف جامعه هم پیدا می‌شوند. 🔻اغلب آدمیان نه پست مایه‌گانی هستند که فرومایگی و رذالت‌های اخلاقی را راهبری کنند و نه پرمایه‌اند که خود و منافع خود را فدای ارزش‌های اخلاقی نمایند؛ بلکه عمدتاً اشخاصی هستند میانمایه! متوسط و متوسط الحال. 🔻از نظر من میانمایگان از فرومایگان هم خطرناکترند؛ فرومایگان و انسانهای رذل شناسنامه دارند؛ رو هستند؛ دیده می‌شوند؛ اما میانمایگان که رقمشان کم نیست همواره معترضان خاموش و ساکتی بودند که ترس و هراسشان از ستاندن حق موجب سلطه حاکمان فاسد شده است. اینان منافقانه زندگی می‌کنند، مجیزگویانی هستند که با نفاق و دورویی و ترس قدرت روزگار می‌گذرانند. 🔻این افراد حتی به امام حسین(ع) هم رحم نمی کنند. با نامه و مکاتبه از او می خواهند به کوفه بیاید؛ برای امام به رقم هجده هزار نامه ی دعوت می‌نویسند؛ اما رقم چند هزارنفری طایفه هانی مرعوب حیلۀ رسانه‌ای عدد50نفری ابن زیاد می‌شوند؛ مسلم را تنها می‌گذارند، عهد خویش را می‌شکنند و به سپاه عمر سعد می‌پیوندند. عاشورا از یک منظر محصول همراهی میانمایگان با فرومایگان است. 🔻ما از کدامین دسته و گروهیم؟ متملق و میانمایه؟ یا فرومایه؟ یا پرمایه و بزرگ؟ در زندگی حق خواه و منصف و پرمایه باشیم نه میانمایه و فرومایه. @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠اربعین عشق 🔻اولین باری که به سفرزیارت کربلا رفتم سال80 بود. اواسط خردادماه. هنوز سایه شوم حزب بعث با رئیس‌جمهور جانی‌اش برسر مردم عراق سنگینی می‌کرد؛ در ایران تب و تاب رقابت انتخابات ریاست جمهوری بود. زمان اخذ رأی به گمانم نجف بودم و خبر انتخاب مجدد نامزد پیروز را آنجا شنیدم. 🔻نمی‌دانم چگونه به این سفر دعوت شدم. اما تا قبل در رؤیایش هم نمی‌دیدم. مردم کشورم سال‌های طولانی با درب بسته مواجه بودند. «زیارت کربلا نصیب ما بگردان» زینت دعا و تعقیبات نمازهای جماعت و مراسم صبحگاه مدارس و سربازخانه‌ها بود. همه با عمق جانشان آن را طلب می‌کردند. نشان به آن نشان که بعد از بازشدن راه کربلا مردم از هر امکانی برای رفتن به زیارت استفاده می‌کردند. اولین اربعین بعد از تغییر شرایط عراق و اربعین‌های پس از آن شور و اشتیاق مردم برای زیارت امام حسین(ع) دیدنی‌تر و حماسی‌تر شد. 🔻خلاصه اینکه اولین سفر برایم یک هدیه‌ی ارزشمند الهی بود. با جمعی از مردم شهرستان گنبد کاووس رفتم. به عنوان روحانی کاروان. کاروانی با سه اتوبوس. از اقشار مختلف بودند؛ کشاورز، کاسب، معلم، کارمند، دانشجو و طلبه و من بیشتر همراه و روحانی اتوبوسی بودم که خودم در آن حضور داشتم. تقریباً مسئولیتی نسبت به دو اتوبوس دیگر نداشتم. و البته گاهی نیز مراسمی با حضور همۀ نفرات کاروان برگزار می‌کردم. خط پایان این سفر زیارت حضرت زینب(س) بود. سفر به سوریه تداعی سفر کاروان اسرای کربلا به شام بود. 🔻این سفر اصطلاحاً زمینی- هوایی بود. یعنی با اتوبوس به کشور عراق و زیارت عتبات عالیات رفتیم و از آنجا به سوریه و پس از زیارت حضرت زینب(س) از طریق خطوط هوایی به ایران برگشتیم. یادم می‌آید یکی از زائرین در آستانه حرم اباعبدالله خواسته بود روضه‌ی حضرت علی اصغر را بخوانم من بی اختیار به یاد شعری افتادم از فریدون مشیری. پیشتر با صدای محمد رضا شجریان شنیده بودمش. شعری که برای فیلم علی حاتمی خوانده بود. فیلم دلشدگان. این تنها باری بود که مرحوم شجریان برای فیلمی در مقام خواننده ظاهر شد و گویا او به شرطی حاضر شد که صدایش روی تصاویر بیاید که شکل لب‌‌خوانی توسط “اهرخان” (امین تارخ) را پیدا نکند. من به رغم میلم به دیدن دلشدگان اما هرگز فرصت نکردم آن را ببینم. 🔻دو بیت اولش از حافظ بود آن را در دستگاه همایون (گوشه شوشتری) خوانده بود. پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب/ تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم. دیده بخت به افسانه او شد در خواب/ کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم و بعد شعری از فریدون مشیری را خواند. دو بیت بود که من بی اختیار بیت دومش را خواندم: ای آفتاب آهسته نِه پا در حریم یار من/ ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند. 🔻به تیغ آفتاب اشارتم بود که آهسته و آرام و نوازش گونه بر سر و صورت کودک شش ماهه قدم بگذارد. کودکی که گویی با لالایی مادر به خواب آرمیده بود. به خیالم شاعر این شعر را برای خردسال کربلا سروده بود. اما من چگونه می‌توانستم این بیت شعر را بخوانم؟ ماجرای کودک فراتر از صدای پای آفتاب بود. گرمای خورشید در مقابل تیر حرمله به نسیم شبیه‌تر بود. آفتاب اگر تیغ تیرحرمله را پیش بینی می‌کرد آن روز طلوع نمی‌کرد. 🔻نبودن خانواده در این سفر برایم انگار چیزی را کم داشت. بعدها فراوان موقعیت سفر داشتم؛ اما نمی‌توانستیم با هم به این سفر برویم. تنها نیز نمی‌خواستم بروم. به خاطر شرایط ناامن عراق همسرم نیز نتوانست این سفر را تجربه کند چه با من و چه بدون حضورم. 🔻به تدریج سفر اربعین رونق گرفت؛ دوستان و همکارانم هرساله میهمان ضیافت اربعین بودند و من همواره مسافر جامانده این سفر. عقده‌ای شده بود برایم این سفر. یک سال درس، سالی دیگرکار و دو سال پیاپی بیماری و جراحی‌ام امکان سفر را از من گرفته بود. هرسال به سال بعد حواله می‌شد. تا سال قبل(اربعین1441ه.ق). من در دفتر کارم بودم. حوالی ظهر آقای اخلاقی همکار ارجمندم که بسیار دوستش دارم به سراغم آمد. برای خدا حافظی و حلالیت طلبی آمده بود. گفتم کجا؟ گفت: کربلا و پیاده‌روی اربعین. از سرو وضعش معلوم بود که همان زمان عزم سفر کرده است. نمی‌دانم زمانش را از او پرسیدم یا نه و این‌که با چه وسیله‌ای تصمیم دارد این مسافت را طی کند. گفتم من هم خواهم آمد! گفت: یا علی. به همین سادگی. راهی منزل شدم. نماز ظهر را خواندم و ساکم را برداشتم و به سمت ترمینال راه‌ افتادم. کوتاه بود این سفر. اما عالی و معنوی بود. اربعین عشق بود. با همراهی نازنین که معاشرت با او برایم موهبت و هدیه اربعین بود. @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠پیشنهاد عنوان پژوهشی: پیامدهای اخلاقی مجرم‌گردانی 🔻روزهای اخیر ویدئویی در شبکه های پیام رسانی فضای مجازی منتشر شده است که در آن تعدادی مجرم در خیابان‌های شهر گردانده می‌شوند. ماموران آنها را کتک می‌زنند و با عباراتی مانند غلط کردم، ...خوردم و امثال اینها تحقیر می‌شوند. در مواردی نیز با گردن‌بندی از آفتابه و یا پوششی از لباس زنانه خفیف می‌شوند. 🔻اینکه جرم این افراد چه بوده است، مهم است. اما اینکه قاضی با چه استنادی چنین حکمی صادر کرده است و همچنین آیا در صدور احکام حقوقی در این مورد و نظایر آن به آثار و پیامدهای آن توجه می‌شود یا خیر، بحث قابل توجه دیگری است. مخصوصاً که این‌چنین موضوعاتی ابعاد چندوجهی داشته و مسأله‌ای میان‌رشته‌ای است و علاوه بر تسلط فقهی و حقوقی نیاز به اشراف روانشناختی، جامعه‌شناختی و اخلاقی قاضی دارد و نمی‌توان بدون بررسی ابعاد دقیق و پیامدهای آن حکم صادر کرد. 🔻طلاب و دانشجویانی که در حوزه مباحث فلسفه اخلاق مطالعه می کنند می‌توانند از نگاه اخلاقی آن را تحلیل نمایند. این موضوع قابلیت بررسی فقهی نیز دارد. ضمن اینکه این بحث را می توان از بعد روانشناختی و جامعه شناختی و فرهنگی بررسی کرد. 🔻برخی از مباحث پیشنهادی تحقیق یادشده: 1. مفاهیمی چون اتهام اخلاقی، جرم اخلاقی، اراذل و اوباش روشن شود. 2. نوع جرم و حکم آن تبیین گردد. 3. دیدگاه‌های موافق و مخالف تحلیل و ارزیابی شود. 4. آیات و روایات مرتبط با کرامت انسانی و نسبت آن با موضوع بحث بررسی شود. 5. مبانی حقوقی، فقهی و اخلاقی مجرم‌گردانی تبیین شود. 6. با توجه به ممنوعیت شکنجه در شرع اسلام نسبت آن با شکنجه بررسی شود. 7. شرایط زمانی مجرم‌گردانی(وضعیت کرونا و تجمع غیرمنتظرۀ مردم که خود باعث شیوع بیماری می‌شود.) تحلیل شود. 8. با توجه به عدم امکان جلوگیری از تصویر برداری و انتشار عمومی آن صدور چنین احکامی چه توجیهی دارد؟ توضیح اینکه: با فرض اینکه اصل مجرم گردانی توجیه حقوقی داشته باشد، آیا تحقیر آن در حد مردم یک یا چند کوچه و خیابان و شهر مد نظر است یا اینکه خفیف کردنشان در بین عموم مردم نیز بی اشکال است؟ البته این بررسی باید با توجه به انتشار جرم این دسته از افراد در بین عموم جامعه انجام شود. (از قرار اطلاع این مجرمین با قمه و شمشیر و عربده کشی اقدام به رعب و وحشت بین مردم کرده و موجب سلب آرامش عموم شده بودند). 9. به پیامدهای بین‌المللی احتمالی مخدوش کردن اعتبار حکومت اسلامی توجه شود. پ.ن: گفتنی است عنوان پیشنهادی به پیامدهای موضوع مجرم گردانی می پردازد و برسی آثار مثبت آن بحث دیگری است که در ضمن موضوع مستقل و یا به صورت تلفیقی با عنوان: 《آثار و پیامدهای اخلاقی مجرم گردانی》 بحث شود @masaelepazuheshi
توضیحات حجت الاسلام رضافخاری درباره موضوع پیشنهادی👇 با سلام. ✍مجرم گردانی از جنس موضوعات کلی مانند شرب خمر، زنا و ... که حکم کلی داشته باشد نیست؛ بلکه از جنس موضوعات تابع شرایط زمان و مکان است که حکم کلی بر آن بار نمی شود؛ مانند ضرب یتیم که بستگی دارد با چه انگیزه ای و به چه دلیلی صورت گرفته است. 💢مجرم گردانی فی نفسه می تواند هم خوب باشد و هم بد باشد؛ اما این شرایط است که تعیین کننده است. 🌲به نظر بنده، قبل از انجام کار تحقیقاتی در این زمینه، باید به دلایل و چرایی انجام آن توسط انجام دهندگان در شرایط کنونی پرداخت؛ سپس آثار و پیامدها و ثمرات آن را بررسی کرد؛ که آیا منتج به نتیجه شده است یا نه؟
📝محمدصدرا مازنی 💠کتاب بَس!(1) 🔻سال شصت و هشت یا شصت و نه بود. به گمانم طلبه پایه دو یا سه بودم. مانند همۀ هم‌درس‌هایم در سال‌های نخستین طلبگی کنجکاو بودم و به اصطلاح در عالم حیرت زندگی می‌کردم. همه چیز در دنیای علم برایم تازه می‌نمود. مانند کودک در سال‌های آغازین زندگی که دیدن و چشیدن و گوش کردن هرچیز تازه برایش جالب و گاه عجیب می‌نماید. انسان فیلسوف متولد می‌شود؛ اما زندگی او را به بی‌تفاوتی و گاهی انکار و نهایت پذیرش «جهل» عادت می‌دهد. 🔻من نیز تجربه ی زندگی جدید را دوست داشتم و تلاش می‌کردم با دنیای نوینم بهتر ارتباط بر قرار کنم( اگرچه به دلیل رشد در خانواده‌ای که چهار برادر قبل از خودم که اهل علم و مطالعه بودند تا حدود زیادی ظواهر دنیای جدید را می‌شناختم و کم و بیش با این فضا بیگانه نبودم.) رفتن به کتاب‌خانه و کتاب فروشی و تهیه کتاب و تدارک کتاب‌خانه شخصی هم جزئی از تفریحات من به حساب می‌آمد. با داشتن کتاب‌خانه شخصی احساس خوبی ‌داشتم. احساس می‌کردم دارم برای خودم کسی می‌شوم. برادر ارشدم بهترین الگوی ما در زندگی طلبگی بود. روی کتاب‌هایش مهری خورده بود بیضی شکل که داخل کادر بالایش نوشته شده بود دانشجوی مکتب جعفری و در کادر زیرین اسمش حک شده بود. این را دوست داشتم. طلبه‌های هم سن و سالم عمدتاً مهر کتابخانه شخصی داشتند؛ اما هیچ‌وقت برای خودم مهری اینچنین تدارک نکردم. اراده‌ای برای تهیه آن نداشتم. گویی داشتن مهر هم شأن و منزلتی می‌خواست که من آن را در خودم نمی‌دیدم. . ادامه دارد @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠کتاب بس! (۲) 🔻مرحوم علی شریعتی برایم آشنا بود. برادر شهیدم علی اکبر آثار ایشان را تهیه کرده و خوانده بود. فلسفه اسلامی و فلسفه غرب را می شناخت. نخبه بود؛ با استعداد و حافظه‌ای ستودنی.کتاب‌های شریعتی را مانند سایر کتاب‌ها نظیر آثار مرحوم محمدتقی جعفری با مشما جلد می‌کرد. پشت جلد را با تصاویر دانشمندان و فیلسوفان که از نشریات آن زمان جمع می‌کرد، می‌پوشاند. اقبال را هم دوست داشت. در آلبوم شخصی‌اش که هنوز در خانه مادری است علاوه بر عکس‌های شخصی، چند تصویر به چشم می‌خورد؛ عکسی از جوانی‌های مقام معظم رهبری، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید مصطفی چمران، مرحوم فخرالدین حجازی، علی شریعتی و چند تن دیگر. اکنون همان کتاب‌ها با همان جلدها و با همان تصاویر که در کتابخانه‌های شخصی خانوادگی منتشر شده است موجود است. بیشتر فلسفه می‌خواند. خب من اینها را دیده بودم. گاهی هم تورقشان کردم. 🔻اما اینک به عنوان یک طلبه‌ای که تشخصی دارد و در جستجوی دانستن است و می‌خواهد در جهانی با رسالتی تازه سیر کند احساس کردم خوب است کتاب‌هایش را بخوانم. به دلیل روحیه مشورت پذیری که تاکنون نیز از من جدا نشده و کمتر از آن ضرر کردم به سراغ یکی از اساتیدی رفتم که به تمام معنی می‌پسندیدمش. عالم بود و شخصیتی کاریزما داشت. نامش حاج آقای طالبی بود. سابقۀ مبارزاتی قبل از انقلاب هم داشت. اغلب ایشان را با اسم حاج آقای وحدت می‌شناختیم. بین طلبه‌ها شایع بود که به دلیل تحت تعقیب بودن توسط عوامل ساواک و شرایط شدید امنیتی قبل از انقلاب چند اسم داشت. خلاصه اینکه از ایشان راهنمایی خواستم. به من گفت خواندن کتاب‌های ایشان برای شما زود است. و بعد پیشنهاد کرده بود که برای شروع از کتاب‌های مرحوم مرتضی مطهری شروع کنیم. 🔻من به حرفش گوش سپردم و تا چند سال به سراغ آثار دکتر نرفتم. بعدها برایم هم فهم نوشته‌های ایشان آسان‌تر شد و هم هضم برخی از نگاه‌های متفاوت و همینطور امکان تحلیل نظرات و نقدشان. ادامه دارد @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠 کتاب بس!(۳) 🔻عصر سه شنبه ای که گذشت مشغول ضبط درسی در باب آداب و روش نقد بودم. به پیشنهاد فرزندم که اهل کتاب و مطالعه است، به کتاب فروشی دنیای کتاب رفتم. دانشجوی مهندسی پزشکی است و ذوق هنری‌اش بر رشته‌ دانشگاهی اش می چربد. 🔻مشغول سفارش کتاب بودم که با آقایان قوامی و مولانا که با عشق و علاقه مجموعه‌ی دنیای کتاب را راه اندازی و اداره می‌کنند مواجه شدم. 🔻باب گپ و گفت با این دو بزرگوار باز شد. موضوع بحث کتاب بود. صحبت آثار ممنوعه شد به یاد سالهای نخستین طلبگی افتادم و ماجرای مشورت با استادم و کسب اجازه برای خواندن آثار مرحوم شریعتی( که در یادداشت کتاب بس۲ به آن اشاره شد). برای این دو عزیز و برادر ارجمند دیگری که در جمع حضور داشت نقل کردم و گفتم می‌تواند یکی از دلایل عدم انتشار برخی از کتب و در دسترس عموم نبودن اینگونه آثار همین باشد که همه‌گان با هر رده سنی امکان هضم همه نوع کتاب را ندارند. و البته خیلی زود خودم به سستی این استدلال پی بردم. مگر سایر کتاب‌های در دسترس مناسب همه رده های سنی است؟ کتاب به کنار، گوشی‌های هوشمند و فضای مجازی چطور؟(انفعال دستگاه تصمیم گیری کشور درباره فضای مجازی و اختلاف شدیدِ دولتمردان در مواجهه با آن هم خانواده ها را سردرگم کرده است.) خلاصه اینکه فناوری های جدید مرزها را درهم شکسته است. اگر چه می توان جلوی انتشار کاغذی کتاب را گرفت اما ممنوع ترین کتابها را می توان بی دردسر از طریق اینترنت به دست آورد. 🔻کتاب بس، نه صرفا برای کتاب که برای کار، معاشرت، دیدن فیلم، پرسه در فضای مجازی و مانند آنها است. وقتی کتاب یا چیزی دیگر روح ما را می خراشد، بهتر است آن را بر زمین بگذاریم. ادامه دارد. @masaelepazuheshi
📝محمد صدرا مازنی 💠کتاب بس! (۴) 🔻هفته ی گذشته در جمع تعدادی از نخبه گان نویسندگی حوزه شنونده مطالبشان بودم. همه نگران وضعیت فرهنگ و آیین جوانان بودند و درباره چالش‌های نوپدید فرا روی جوانان هشدار می‌دادند. سلاح‌های ما کهنه شده است. جوان‌های ما در حیرتی از گفتارها و کردارهای متناقض گرفتار شده اند. قلم‌های ما سست شده است و سینمای ما سرگرم فیلم های سطحی و بی محتوا است. ما نتوانستیم هنر را به ستایش سوژه‌های ناب علی حاتمی و ابراهیم حاتمی کیا بخوانیم. این هنرمندان لشکریانی بی فرمانده شده اند. در عرصه نوشتن نیز همین وضع را داریم. تمام زحمات اهل ادب و هنر در بی‌هنری اهل سیاست هدر می رود. 🔻حدود پنج شش سال قبل یادداشتی نوشتم با عنوان «کتاب بَس» آن را به پیشنهاد چند تن از دانشجویان تهیه کرده بودم. اهدافی داشت: سفارش به بهداشت مطالعه و تفکر و نخواندن کتاب‌های آسیب‌زا و داشتن سیر مطالعاتی تحت نظارت یک نفر که اشراف و احاطه علمی دارد. اینک اما چه بنویسم؟ کتاب بس جواب نمی‌دهد. کتابی خوانده نمی‌شود که بگوییم نخوانند! با این غول فضای مجازی و دنیای درن دشت و البته سطحی‌اش، دیگر فرصتی برای عمیق‌خوانی نمانده. کتاب را کسی می‌خواند که به آن احساس نیاز کند با فضای مجازی دیگر چنین نیازی احساس نمی شود. انسان امروز توئیتی شده و خواندن را در آکادمی و دانشگاه و آنهم دریافت مدرک، با پیچاندنهایی برای فرار از درس و بحث محدود کرده است. چه باید کرد؟ تمام. @masaelepazuheshi
♦️ دستور ویژه رییس قوه‌قضاییه برای برخورد با بازپرس و مامورین تحقیرکننده مجرمان: تعرض به متهم ولو اوباش قطعا مجاز نیست 🔹 طبق اعلام مرکز رسانه قوه قضاییه، در ماجرای اوباش گردانی اخیر، آیت الله رییسی ازهمان لحظات اولیه اطلاع، به دادستان تهران دستور داده است در خصوص مصادیق تعدی از قانون و نقض حقوق شهروندی، با متخلفین اعم از بازپرس و یا مامورین برخورد شود. رییس قوه قضاییه ضمن تاکید بر برخورد قاطع و بی امان با اراذل و اوباش، حکم به تشهیر را صرفا در صلاحیت دادگاه و آنهم در چارچوب قوانین و مقرارت می‌داند که تعرض به متهم ولو اوباش قطعا مجاز نیست جزئیات در 👇👇 entekhab.ir/002Qjv 🆔 @Entekhab_ir
📝محمد صدرا مازنی 💠هم‌دیگر را قضاوت کنیم؛ داوری نسنجیده ممنوع! 🔻۱. در کنار دغدغه های کاری و علمی زمانی را با همسر و فرزندانم به گفتگو می‌نشینیم؛ اگرچه این مهم همیشگی نیست؛ اما کمش هم خوب و مفید است. گاهی با هم فیلم می‌بینیم و درباره‌ شخصیت‌ها یا سبک و فرم و محتوای فیلم صحبت می‌کنیم. گاهی گزیده‌ای از یک کتاب را به معرض گفتگو و نقد می‌گذاریم و خلاصه از هر دری گپ‌وگفت داریم. تعطیلات هفته گذشته با دخترم درباره یکی از شخصیت های فرهنگی صحبت می‌کردم. من که نظرات متضاد دو دسته مقابل هم(که یکی تحت تأثیر 《شیدایی》 آن شخصیت اغراق می کرد و دیگری متأثر از 《نفرت》 تخصصش را نیز نادیده انگاشته بود) را مرور می‌کردم و البته به دنبال موضع گیری سنجشگرانه بودم، اما او تلاش داشت تا از قضاوت درباره‌اش بپرهیزد. من ایتدا گمان کردم متاثر از کلیشه ی《هم دیگر را قضاوت نکنیم》 از داوری پرهیز می کند، اما زود فهمیدم که شواهد استدلال له یا علیه آن شخصیت را کافی نمی داند‌. اقدام او را ستودم زیرا دلیلش «معیار» بود. می‌گفت شناختش نسبت به این شخصیت ناچیز است و مطالبی هم که از این و آن نقل کرده بودم قابل اعتماد نیست. 🔻۲. ویدئویی از استاد شفیعی کدکنی که شعرها و سبک شعری اش را دوست دارم، منتشر شده است که از او خواسته شد دربارۀ مرحوم شجریان نظر بدهد، او چنین گفت: «حق و حد خودم نمی‌دانم درباره استاد شجریان صحبت کنم، چون من در موسیقی شنونده مبتدی و بی‌فرهنگی هستم و شجریان در موسیقی، جایگاه حافظ در شعر را دارد.» 《معیار》 او هم متواضعانه و درس آموز بود. 🔻۳. استادی داشتم که حاشیه ملاعبدالله در منطق و اصول فقه و بخشی از تفسیر قران حکیم را نزد او آموختم، هنوز طنین صدایش را در گوشم فراموش نمی‌کنم؛ آنگاه که آیات نخست سوره دهر را تلاوت می‌کرد: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا. به غایت باسواد و پرجذبه بود. هرگز ادعایی نداشت؛ اما هیبت و هیمنه‌ای داشت میان ما طلبه‌ها، شخصیت علمی‌اش تا حدودی برای ما شناخته شده بود. درباره‌ی مقام معنوی‌اش چیزهای غلو آمیز می‌شنیدیم. ساده ترینشان اینکه حیوانات اهلی و وحوش رام اویند، نمی دانم آیا درباره مواجهه اش با شیر و ببر و گرگ افسانه ای ساخته بودند یا خیر، اما می گفتند گربه‌هایی که از چند متری ما طلبه‌های پر شور و شر و کم سن و سال فرار را برقرار ترجیح می‌دادند و احساس امنیت نمی کردند، با او اما همراه می‌شدند و با عبایش بازی می‌کردند. یا گنجشک‌های با هوش و با احتیاطی که مشغول نوک زدن به دانه‌ها و ریزه‌های نان بودند و با یک صدای ضعیفی پرواز می‌کردند، از او نمی‌گریختند و رفت و آمدش را مخل امنیت نمی دانستند. از ارتباط او با عوالم غیب که الا ماشاءالله صحبت می‌شد. او هرگز خویش را آنگونه نمی‌نمود، اما نزد شاگردانش با مبالغه توصیف می‌شد. گویا شاگردانش می‌خواستند او را اینگونه و شاید بالاتر از آنچه هست ببینند. من هم از این نوع تلقی دربارۀ استاد تأثیر گرفته بودم. ممکن است متاثر از همین نوع تلقی بود که وقتی مقاله‌ای که بیشتر صبغه اعتقادی و کلامی داشت را نزد او بردم تا راهنمایی کند و نظر بدهد. زمانی که هرگز از کسی نمی‌دانم و بلد نیستم را نشنیده بودم. او به من گفت: در حوزه کلام تخصص ندارد. دهانم باز شده بود. مگر می‌شد استادی با چنین مقام علمی و معنوی بگوید نمی داند و یا نتواند به من کمک کند؟ شاید در بادی امر کمی ناراحت شده بودم؛ اما خیلی زود فهمیدم که او بهترین پاسخ را به من داد. اگر چه می‌توانست به گونه ای دیگر به اصطلاح مرا سربدواند؛ اما صریح گفت که در آن حوزه تخصص ندارد. پاسخ او هم پاسخی《معیار》 بود. 🔻۴. هنرمندی را می‌شناسم که نقاشی‌های انتزاعی‌اش معروف است. اما به دلیل خطای سیاسی مورد انتقاد جدی واقع شد. نقد عمل سیاسی‌اش منطقی به نظر می‌رسید؛ اما اثر هنری‌اش هجو شد. رفتار مغالطه آمیزی که فراوان از ما سر می زند. سخن پایانی: قضاوت صرفاً یک حرفه نیست که عده‌ای به خاطرش دستمزد می‌گیرند. حتی اگر روزی صدبار بگوییم همدیگر را قضاوت نکیم، اما فراوان مرتکبش می‌شویم. روزی چندین بار در 《موقعیت داوری》 قرار می‌گیریم و دیگران را قضاوت می کنیم. رفتارشان را، حرفهایشان و عملکردشان. افکار و ذهنیات ما همواره در حال بررسی و آماده شدن برای داوری هستند. درباره بسیاری از حیطه‌ها ممکن است چیزی ندانیم. بدون لکنت بگوییم که در آن حوزه تخصص نداریم. 《بلد نیستم 》و 《نمی‌دانم》 را تمرین کنیم. و در مواقعی که ناگزیر از داوری هستیم. از آن نگریزیم. قضاوت بد نیست؛ پیش داوری ناپسند است. از نگاه غیر منصفانه به اشخاص بپرهیزیم. در قضاوت خویش اصول و معیارهای اخلاقی را رعایت کنیم. شواهد کافی برای داوری خویش داشته باشیم. جوانب مختلف را بسنجیم و از شتاب بپرهیزیم. قبل از داوری نسبت به صحت خبر مطمئن شویم. @masaelepazuheshi
نقد جناب مستطاب آقای زیبایی درباره یادداشت کتاب بس را ضمن تشکر از ایشان می خوانیم: کتاب باز سلام تشکر از طرح مباحث به روز و مسئله محور شما یک نکته ای درباره بحث کتاب بس داشتم با شما به اشتراک خواهم گذاشت، با توجه به این الان کتاب کلن به حاشیه رانده شده و در غربت به سر می برد، تعبیر کتاب بس که باری منفی دارد، مثل آخرین میخ بر تابوت کتاب و مطالعه است، گذشته از آن، کتاب بس راه چاره به نظر نمی آید بلکه واکنشی موقتی است، چون با زمین گذاشتن کتاب مشکلات که حل نمی شوند، مسایل همچنان باقی و چشم انتظار پاسخ اند و شخص را به حرکت وا می دارند که به دنبال پاسخ و درمان باشد، حال اگر کتاب را بر زمین بگذارد باید مسیرهای دیگری برود که ناشناخته و شاید نامطمئن ترند، ناگفته نماند، این استدلال همان استدلال شما درباره ممنوع کردن کتب ممنوعه است، بر این اساس به نظر می رسد، کتاب همان است که باید گفت، هم بیماری از توست و هم درمان ز تو، بنابراین به جای کتاب بس باید گفت کتاب باز اما در این میانه به کسانی مانند پزشک عمومی نیاز است که به مراجعه شود تا تشخیص دهد باید به کدام متخصص مراجعه کنیم، که البته همین واسطه هم می تواند از جنس کتاب باشد یعنی کتابهایی چاپ شود که راهنمایی کند هر کس برای رسیدن به پاسخ مناسبش باید به کدام کتابها مراجعه، ممنون و پوزش از درازی سخن
توضیح درباره یادداشت‌های کتاب بَس در این باره که نُرم مطالعه در کشور ما رضایت بخش نیست و اینکه توسعه‌یافتگی و عقب‌ماندگی یک جامعه با معیار میزان مطالعه مردمش قابل تشخیص است، فراوان شنیدیم و فعلاً نیز قصد ندارم در این‌باره بنویسم. اما یادداشت کتاب بَس نه توصیه به کتاب نخواندن؛ بلکه توجه دادن به بهداشت مطالعه است. جراکه خواندن کتاب نامناسب مانند دیدن فیلم‌های مبتذل است والبته می‌پذیرم که از سطور آخر یادداشت کمی انفعال فهم می‌شود که البته ناشی از نوعی دلگیری از این وضع آشفته‌ی فرهنگی است. در موقعیتی خسته کننده قرار گرفتیم. واقعاً نمی‌دانیم این درد را باید به که بگوییم و این غم را به کجا ببریم! اگرچه من با انتخاب کتاب بس به نوعی از ترفند ژورنالیستی برای توجه دادن و خواندن یادداشت استفاده کردم و هدفم ایجاد رغبت به پرشدن کتاب‌فروشی (بجای ازدحام در فروشگاه‌های پوشاک و لوازم آرایش و فست‌فودها ) بود. در عین حال با دوست عزیزم جناب آقای زیبایی هم‌داستانم که باید برای رغبت مردم به کتاب خواندن از عبارات فخیم‌تر و مناسب‌تر استفاده کنیم. با این اوصاف وقتی کتاب‌خوان یا کتاب‌بازی مانند ایشان عنوان کتاب بس را نامناسب می‌داند جز تسلیم چاره‌ای دیگر ندارم. عنوان پیشنهادی ایشان یعنی کتاب باز عنوان زیباتری است و از این نقد هشدارگونه صمیمانه قدردانی می‌کنم.