دل باخته
💢 #حماسه_بدر ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهیدان_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #ایثار_باورنکردنی / چه بر رزمندگان اسلام در عملیات عاشورایی #خیبر گذشت!؟
📽 روایت شنیدنی و بعض آلود سردار شهید #حاج_احمد_کاظمی فرمانده وقت لشگر هشت نجف اشرف از #عملیات_خیبر در کنار آب های گرم #جزیره_مجنون و بیان سختی ها و رشادت های رزمندگان اسلام در این عملیات
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
✌️عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسولالله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #امداد_الهی
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از دلاوری و شجاعت های رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_خیبر
🖌... در عملیات خیبر دقتی كه عراقی ها هنگام آتش داشتند بقدری بود كه درست گلوله هايشان را به پيشانی بچه ها میزدند. نشانه هايشان بقدری دقيق بود كه حتی خمپاره هايی كه میزدند يك سری از برادران ما از جمله شهيد صفوی بر اثر شليك خمپاره به شهادت رسيدند ، خمپاره ها را درست داخل سنگرها میانداختند كه اين نشان دهندهی دقت بالای آنها بود. انبوه آتش بقدری سنگین و دلخراش بود كه جزيره مجنون مانند گهواره تكان ميخورد . با هليكوپتر ، هواپيما ، توپ و خمپاره فقط آتش میريختند. يك سری هواپيماهايی بودند كه بچه هاي ما به آنها قارقارک (هواپيماهای جنگ جهانی دوم ) میگفتند با آنها خط را راکت باران ميكردند ، يكسری جنگ روانی به راه میانداختند و بالآخره از انجام هركاری كه از دستشان بر میآمد دريغ نميكردند تا بتوانند بار دیگر جزایر را بدست آورند .
دشمن تمام توان خود را بكار گرفته و چندين لشگر زرهی با چند سپاه پیاده را به منطقه درگیری آورده بود و یکسره هم آتش می ریخت و حمله می کرد . چاره را در اين ديديم كه نیروهای گردان شب هنگام خندق بزنند و روزها هم كه جنگ ادامه داشت و بچه ها حتی برای يك لحظه هم نمی توانستند که استراحت كنند.
هنگامی كه دشمن با تمام نیرو و تجهیزات اقدام به تک می کرد و به سمت خط پدافندی حركت ميكرد. ما مهمات کافی برای مقابله با آنها نداشتيم . موشک آر پی چی ها رو به اتمام بود و به چيزی جز امدادهای الهی فكر نمیكرديم. شايد يك ساعت به غروب آفتاب مانده بود و تمام مهمات پشت خاکریز به پایان رسیده و تانک های پیشرو دشمن هم در چندمتری خاکریز بودند . چیزی برای دفاع نداشتیم و فقط به فكر امدادهای الهی بوديم كه در اين حين یکی از تانک ها به روی مین کاشته شده توسط بچه ها در شب گذشته رفته و با صدای مهیبی منفجر شد . دومین تانک هم توسط يكی از جوانان دلاور زنجانی منفجر شد و سومين تانك هم با موشک آر پی جی یکی از دلاوران گردان آتش گرفت و در حالی که لوله توپش وارد خاکریز شده بود . در عرض چند دقیقه اوضاع میدان کاملآ برعکس شد و نیروهای عراقی شروع به فرار کردند و این در حالی بود که تعدادی از تانک ها به خاکریز رسیده و مشغول عبور از دیواره آن بودند . يعنی اينكه نيروهای ما با شكست مواجه شده بودند و ديگر توان مقابله با آنها را نداشتيم و همچنين مهماتمان نيز به پايان رسيده بود . اما آنها كه ديدند سه تا از تانكهايشان بطور همزمان منفجر شد . روحيه شان کاملا تضعيف شد و چنان وحشت کردند که سریع عقبنشينی كردند .
با عقبنشينی خفت بار عراقی ها ، نيروهای ما دوباره روحيه تازه ای گرفته بودند . بطوریکه با چند آر پی چی باقی مانده به تانک های دشمن حمله كرده بودند و حتی بی پروا به دنبال تانكها ميدويدند. شديدترين آتش و سخت ترين روز در جنگ به نظر من همان روز بود.
دشمن با توسل به آتش بی امان و کثرت نیرو و تجهیزات خيلی خوب جلو میآمد. يك گردان كه جلوتر از ما در حال پدافند بودند کاملآ منهدم و نابود شده بود . چون همگی شهید و مجروح بودند و توانایی حرکتی را نداشتند . دشمن هم كه می ديد آنها تحركی ندارند . روحيه گرفته و با جرات بیشتری به طرف خاکریز ما می آمد .
در اين طرف در عرض هفت روز اصلاً آب و غذا نداشتيم ، الآن كه فكر ميكنم و میگويم كه اينها همه اش كار خدا بود ، وقتی در ذهنم به آن روزها بر ميگردم تعجب میكنم. شب و روز در مضيقه بوديم و هيچ خسته نمیشديم. حتی پای من از ناحيهی قوز پا در رفته بود. در آن هفت روز درد آن را تحمل كردم. برادران زيادی بودند كه با روحيهی بسيار بالا میجنگيدند و يك عده واقعاً حماسه میآفريدند.
يك سری از بچه ها در جلو خاکریز چاله هايی كنده بودند و در داخل آنها كمين كرده و زمانی كه تانكهای دشمن جلو میآمدند ، بچه ها از همانجا تانكهايشان را منهدم میكردند . دشمن میرفت و فردا تجديد قوا میكرد و دوباره حملات خود را آغاز می کرد .
پاتک های هفت روزه در عمليات خيبر در تاريخ جنگ تحميلی بینظير است.
🖍 خاطره از پاسدار جانباز #حاج_مجید_نظری
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #اعزام_حماسه_سازان
📽 فیلمی بسیار زیبا و خاطره برانگیز از مراسم پرشور اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به جبهه برای حضور در #عملیات_خیبر
بهمنماه سال ۱۳۶۲ ، ایستگاه راه آهن زنجان
👆... به ياران شورآفرين خدا
به سنگر نشينان بی ادعا
به تكبيرگويان گلگون كفن
به كشتی نشينان طوفان شكن
به سربند و سنگر به آتش به دود
به نام آوران بسيجی درود
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
⭕️ عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسولالله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #یاد_یاران
📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و دیدنی رزمندگان سلحشور و شهیدان والامقام #استان_زنجان در #عملیات_خیبر با آهنگی بسیار عالی و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙رو بسوی کربلا دارد هنوز این غافله
میرود پشت سر مولای خود بی فاصله
پرچمی در دست ما مانده است از یارانمان
یادگار ماندگار خون سردارانمان
خاکی عشقیم و رو بسوی فکه مجنون می رویم
همدل دریادلان همراه کارون می رویم
از نفس هرگز نمی افتد سپاه عاشقان
باز می آید صدای با نوای کاروان
با نوای کاروان ،بار بندید همرهان
این قافله عزم کرب و بلا دارد....
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، حتماً تماشا کنید
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۰
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🖌... دشمن زبون که در مقابل ایثار و مقاومت رزمندگان کم آورده و در تنگنا قرار گرفته بود. ناجوانمردانه خط را زیر بارانی از گلوله های شیمیایی گرفته بود و همه جای کانال بوی تند سیر می داد. هراسان و سراسیمه همسنگران رضا رسولی و مهدی حیدری را بیدار و شتابان ماسک زدیم. در همین حین پیک دلاور گردان احد اسکندری هم ماسک زده از راه رسیده و خبر از حمله و شبیخون احتمالی عراقی ها داده و گفتند که آماده درگیری با نیروهای دشمن باشیم. آماده و ماسک زده با برادران رسولی و حیدری مشغول پاسداری از انتهای کانال شدیم .
ساعتی گذشت و خبری از نفوذ و حمله نیروهای عراقی نشد. هوا هنوز گرم و داغ بود و عرق مثال باران از سر و صورتمان می بارید. تنفس هوای داغ در داخل ماسک چنان سخت و دشوار بود که واقعاً حس خفگی به آدم دست می داد. بالاخره بعد از کلی ترس و اضطراب و نگرانی ، برادران امدادگر شم میم ره وضعیت سفید اعلام کرده و خبر از رفع آلودگی شیمیایی دادند. با خوشحالی ماسک را در آورده و یک نفس راحتی کشیدم . با رفع خطرات گازهای سمی و عدم نفوذ و حمله عراقیها ، اوضاع داخل کانال دوباره به روال قبل برگشته و بازم خواب شیرین به سراغ رزمندگان خسته و بی رمق آمده و بچه ها چند نفر چند نفر با تجهیزات کامل و بصورت نشسته در داخل سنگرهایشان بخواب رفتند.
ساعت یک بامداد را نشان میداد و هنوز خبری از گردان های جایگزین نبود ، خسته و با تنی فرسوده و چشمانی خون گرفته داخل سنگر نشسته و بی صبرانه چشم انتظار رسیدن یگان های جایگزین بودم . مدام هم به سمت بالای کانال و جاده خاکی نگاه می کردم. ناگهان گرد و خاکی عظیم بر روی جاده خاکی دیدم و پشت سرش هم تعداد زیادی تکاور پلنگی پوش در ستون یک نفره وارد کانال شدند. صدای بلند دستورات فرماندهان و جابجایی نیروها ، سکوت و آرامش حاکم بر کانال را برهم زده و رزمندگان یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان تازه نفس به سمت جاده خاکی حرکت میکردند.
مشغول بستن تجهیزاتم بودم که ستونی از پلنگی پوشان ارتشی به سنگرم رسیده و با شنیدن داد و بیدادهای بلند فرمانده ستون حسابی شوکه شدم. فرمانده ارتشی بیخود و بی جهت به سربازان ، فحش های خیلی زشت و بد میداد و با الفاظ زشت آنان را مورد خطاب قرار می داد. نمی دانم چطور شد که یکدفعه از کوره در رفته و با گرفتن یقه فرمانده ستون با لحن بسیار تندی فریاد زدم : مرد حسابی ! این دلاوران قراره اینجا بجنگند! آخه چرا ؟ اینقدر بد و بیراه بهشون میگی!؟
خنده ای کرده و گفت: قارداش ترکی؟ گفتم: آره ! زنجانیم. به گرمی دست داده و با زبان ترکی ادامه داد که عزیزم ! به خودتان نگاه نکن که بصورت داوطلب و باکمال میل و رغبت اینجا هستید. اینها را که می بینی اکثراً سربازانی هستند که به گفته خودشان آمده اند به اجباری و اصلأ هم دوست ندارند که الان در این زمان و این وضعیت خطرناک اینجا باشند! باور کن که اگه اینجوری باهاشون رفتار نکنم و با امر و نهی وادار به کارشان نکنم. اصلأ اطاعت نمی کنند ! بعد هم سریع حرف را عوض کرد و از اوضاع و احوال خط و دم و تشکیلات عراقیها پرسید .
خنده ای کرده و گفتم : خودتان که اول و آخر خط را دیدید! ما یک گردان بودیم که حالا به این روزگار در آمدیم. فردا صبح که آفتاب طلوع کنه و عراقی ها از خواب بیدار شوند. اینجا به جهنم سوزان مبدل شده و از زمین و آسمان فقط آتش و تیر و ترکش است که به سرتان خواهد بارید و پشت سرش هم صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندو به سمت خط حمله ور خواهند شد و تا غروب یکسره یورش آورده و قصد شکستن خط و تصرف کانال را خواهند کرد.
خنده غرورآمیزی کرده و با قیافه حق به جانبی گفت: آخه ! با دست خالی که نمیشه با زره و فولاد جنگید! ما گردان های تکاور لشگر ۲۱ حمزه هستیم و خیلی هم مجهز آمدیم. بقدری موشک تاو و مالی یوتکا با خود آوردیم که فکر نکنم تانکی از قشون دشمن سالم بمونه ! بعد هم شتابان روبوسی کرد و دوان و دوان به دنبال نیروهاش رفت.
سنگر را تحویل چند سرباز داده و روانه جاده خاکی شدم. شور و شوق فراوانی در داخل کانال برپا بود و همه جا پر از نیروهای پلنگی پوش و تسلیحات و مهمات بود. بین راه به سنگرهای منهدم شده نگاه می کردم و به آن فکر میکردم که اگر به سلاح و تجهیزات مدرن بود. دشمن باید با آن همه هواپیما و هلیکوپتر و تانک مدرن و هزاران نیروی پیاده و کماندو دهها بار در این چند روز موفق به شکستن خط و تصرف کانال می شد...
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #خدا_ما_را_طلبیده
📽 در جزیره مجنون یک « سهراهی مرگ » بود که هر کسی را که میفرستادیم برود از خطوط درگیری خبر بیاورد ، برنمیگشت ! سردار شهید #حاج_ابراهیم_همت به فرمانده لشگر ۲۵ کربلا ، سردار مرتضی قربانی گفت: « یکی دو نفر را بفرست که بروند و خبر بیاورند تا بفهمیم وضعیت از چه قرار است؟ »
سردار قربانی گفت: « من هر کسی را که فرستادهام ، رفته و برنگشته است ! » حاج همت سری را تکان داد و به طرف جزیره راه افتاد و گفت: « انگار خدا ما را طلبیده است! » این را گفت و رفت و او هم دیگر برنگشت...!
🌺 روحش شاد و نامش جاوید
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #قدرت_تکبیر
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام حسین (ع) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در #عملیات_خیبر
🖌... در عملیات خیبر عراق در يک شب يک ميليون و دويست هزار گلولهی توپ و خمپاره و کاتیوشا به جزيره ريخت . جزيره هم عبارت بود از دژهايی که به صورت مصنوعی برای بهرهبرداری از منافع نفتی درست شده بود. دژی بود به ارتفاع تقريباً ۷ متر، به عرض ۲۰ متر که رزمندگانی پشت آن موضع گرفته بودند و يک قسمت هم نزديک چاههای نفتی بودند ، چهار طرفش دژ بود و آب هم نداشت . از دژ سمت راست تا دژ سمت چپ حدود ۴۰۰ متری بود ما آنجا موضع گرفته بوديم و در روبرو هم عراقیها بودند. فاصلهی کانال ما تا خاکريز عراقی ها هم کمتر از ۳۰۰ متر بود.
خاطرهای که می خواهم تعريف کنم در مورد قدرت تکبير است ، شايد دقت کرده باشيد که در راهپيمايی های متعدد ، همه تکبير می گويند ، "الله اکبر" من قدرت اللهاکبر را در يک پاتک عراق ديدم. يک روز صبح ارتش عراق تانکهای خود را آرايش داد و به طرف کانال هدايت کرد.
طبق روال ، ما گمان کرديم ، عراق پاتک می زند . سلاحهايی که ما در دست داشتيم ، سلاحهای انفرادی، کلاشينکف ، تيربار و آر پی جی هفت بود و يک قبضه خمپاره ۶۰ هم در خاکريز بود. تانک های عراقی زیاد جلو نیامده و شروع به انجام مانور کردند و بچههای ما هم شروع به تيراندازی کردند. ولی حمله و پیشروی عراقیها بسیار مشکوک بود. اين عمل تقريباً يک ربع تا ۲۰ دقيقه طول کشيد و عراقی ها دوباره به مواضع خود بازگشتند.
بعد از حدود يک ساعت دوباره عراق تانکها و نفربرها را به راه انداخت و دوباره تظاهر به پاتک کرد ولی اینبار آتش خيلی شديدی را به روی خط ریخت ، دوباره نيروهای ما تيراندازی کردند. متأسفانه ما از يک مورد غافل بوديم ، اينکه مهمات سلاحهای ما رو به اتمام است. به جزيره هم در تاريکی شب ، مهمات و غذا و آب می آمد. بعد از ظهر حدود ساعت ۲ بود که عراقیها دوباره از خاکريز به اين طرف آمدند ، ولی اين بار آرايش شأن کاملاً هجومی بود. خلاصه بار سوم پاتک کاملشان را زدند و ما هم با کمترين مهمات باقی مانده شروع به شليک کرديم .
خود من وقتی میخواستم تيربار يا کلاش بزنم ، خاک را زير و رو میکردم و يک گلوله پيدا ميکردم و در کلاش می انداختم و تيراندازی میکردم. اوضاع طوری وخیم شد که يکی از تانکها روی کانال آمد.
آقای مجتبی نبیلو خود آر پی جی زن نبود ، اما يک آر پی جی با سه تا موشک پيدا کرده بود ، از کانال خارج شد و تقريباً ۱۰ متری جلوتر از کانال رفت. اولين موشک را به طرف يک تانک شليک کرد ، از بالای تانک رد شد. خواست دومين موشک را هدف گیری کند که یکدفعه رگباری به طرفش شليک شد و از ناحيهی شکم سه تا گلوله خورد. دو نفر از بچهها با داد و فرياد دويدند و او را سريع آوردند و به داخل کانال انداختند.
يک لحظه ديدم يکی از بچهها از خاکريز دوان دوان به طرف کانال آمد ، آنجا طوری بود که عراقیها نفرات را با موشک ماروتکا میزدند. آن بسيجی آمد و گفت سردار اشتری می گويند : سلاحها را زمين بگذاريد و همه يک صدا تکبير بگوييد. من هم با شوخی گفتم : ما اصلاً مهمات نداریم که سلاح هایمان را زمين بگذاريم.
با بی سيم شمارش کردند ۱، ۲، ۳ و همه رزمندگان يک صدا و بلند الله اکبر گفتند. هر بار که الله اکبر گفته میشد، بعدی با صوت بلندتر گفته می شد. همهی بچه ها با عمق وجود گويی با تک تک سلولهای وجودشان تکبير میگفتند. در اطراف خط هم آب بود و رفلکس صدا زيادتر می شد .
نمی دانم چطور شد كه در يک لحظه ۲ دستگاه از تانکهای پیشرو عراقی از مسير درآمدند و به صورت اريب به هم برخورد کردند و همانجا ماندند ، يک تانک هم آمد ، از آنها عبور کرد و به طرف ما آمد ، اما روی مين رفت ( اين مينها را بچه های گردان شبانه در زمين کاشته بودند.) تانک منهدم شد و با انهدام آن کل آرايش قشون دشمن به هم خورد طوری که حتی از نفرات شأن چند نفری زير شنی تانک ها ماندند.
ما هم فقط به صحنه نبرد نگاه میکرديم و با صدایی بسیار بلند الله اکبر می گفتیم ، بچهها با دیدن درب و داغون شدن تانک های دشمن ، صدای الله اکبرشان بلندتر و بلندتر شد و طولی هم نکشید که کل سازمان عراقیها به هم ریخت و مجبور به ترک میدان نبرد شدند . آن تکبيرهای بلند و صادقانه جلوی يکی از پاتک های شدید عراق را گرفت و باعث تثبيت جزيره مجنون شد.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🖍 خاطره به روایت پاسدار جانباز #حاج_جلال_قربانی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یا همه ، یا هیچ کس...!
✍ خاطره ایی زیبا و شنیدنی از فرمانده دلها سردار سرلشگر #شهید_مهدی_باکری در #عملیات_خیبر :
🖌... در عملیات خیبر ، حمید باکری از طرف برادرش سردار مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد . پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید ، آقا مهدی ، سردار شهید مرتضی یاغچیان را به عنوان فرمانده خط معرفی کردند .
سردار یاغچیان با قبول ماموریت ، از سردار اجازه می خواهد که برای آوردن پیکر مطهر برادرشان #حمید_باکری اقدام نماید .
آقا مهدی می پرسد : جنازه همه بچهها را می خواهید بیاورید!؟
پاسخ می شنود که منطقه زیر آتش شدید دشمن است و بتوانیم فقط حمید را عقب می کشیم.
خیلی جدی می گوید : هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . .
پاسخ می آید که سردار ! الان وقتشه ! شاید بعداً اصلأ امکانش نباشه ...!
آقا مهدی با لحنی محکم می گوید : این قدر اصرار نکن ، یا همه ، یا هیچ کس...
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۱
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🖌... دل خوش و امیدوار به اینکه لشگر برای بردن رزمندگان خسته و از نفس افتاده گردان حتماً چند دستگاه تویوتای جنگی خواهد فرستاد. به جاده خاکی رسیده و برعکس انتظارم دیدم که هیچ خبری از ماشین نیست و باید با پای پیاده به عقب برگردیم. با خروج همه همقطاران از داخل کانال دستور حرکت صادر و گروه کوچک مان به ستون یک شروع به راهپیمایی از کناره جاده خاکی کرد. از گردان دویست و چهل نفره حضرت حر (ره) ، فقط حدود ۲۰ الی ۲۵ نفری باقی مانده بودیم که اکثریت هم از شدت خستگی و بی خوابی نای راه رفتن نداشتیم.
حرکت ستون بسیار کند و آهسته بود و همگی ساکت و سر در گریبان راه می رفتیم. هنوز چندمتری از کانال دور نشده بودیم که فضای منطقه با روشن شدن تعداد زیادی منور در آسمان مثال روز روشن شده و بلافاصله هم بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا بر روی جاده خاکی و اطراف آن باریدن گرفت. دشمن زبون از جابجایی یگان ها مطلع شده و از ترس عملیات جدید ، منطقه را به کوره ای از آتش مبدل کرده بود. منورهای رنگارنگ دسته دسته در آسمان روشن و خمپاره های ۱۲۰ سوت کشان یکی پس از دیگری به اطراف مان اصابت کرده و با صدای رعب آوری منفجر و مجبور به خیز زدن مان می کردند. کف زمین پهن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، سرخ و زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند.
افتان و خیزان از خط پدافندی فاصله گرفته و از محدوده آتشباری ادوات سبک دشمن خارج شدیم. مسیر بسیار طولانی بود و همه هم کاملاً خسته و بی خواب بودیم. بعضی ها آنقدر خسته و بیخواب بودند که همانطور راه رفتنی ، یکدفعه خواب شأن می برد و با حالات بسیار عجیب و خنده داری افتاده و پخش زمین می شدند. نفرات پشت سر آنها هم که اوضاع بهتری از آنان نداشتند. گیج و خواب آلوده با هیکل رزمنده افتاده برخورد و یکی پس از دیگری نقش بر زمین می شدند و همین امر هم موجب خنده بقیه همرزمان و توقف ستون می شد.
بعد از ساعت ها راهپیمایی و سرگردانی در دشت ناشناس و غریب ، عاقبت با دنبال کردن مسیر چند گلوله منور تفنگی به داخل مقری بزرگ و پر سنگر هدایت شدیم. انگاری مقر یا ستاد فرماندهی نیروهای عراقی بود. همه جاش پر از قبضه های بزرگ توپ و پوکه و خرج بود. با مقر توپخانه ای که روز اول ورود به منطقه ، داخلش مستقر بودیم کاملاً فرق داشت. هم بزرگ تر بود و هم استحکامات و سنگرهای بسیار محکم و خوش ساختی داشت.
با ورود به مقر دستور آزاد باش صادر و به دنبال مکانی برای خواب روانه سنگرهای مقر شدم. اما بدبختانه به هر سنگری سر زدم ، کاملا پر بود و جای سوزن انداختن هم نداشت. رزمندگان خسته و خاک آلوده با دست و صورت های سیاه شده ، بصورت فشرده کنار هم خوابیده و در خوابی شیرین و عمیق بودند.
خلاصه هر چه گشتم سنگری خالی نیافته و در نهایت داخل چاله آتش یکی از توپ ها نشسته و خواستم بخوابم که ناگهان دهها گلوله سرخ و درخشان در بالای مقر خاموش شدند. گلوله توپ های سنگین و دورزن عراقی معروف به خمسه خمسه بودند که رزمندگان ترک زبان نام (من اولم) بر آنان نهاده بودند. چرا که اصلاً معلوم نبود بعد از خاموش شدن به کجا خواهند افتاد. خلاصه گلوله های خمسه خمسه یکی بعد از دیگری به داخل مقر و اطراف آن افتاده و با صدایی وحشتناکی منفجر و باعث بیداری و وحشت و کنجکاوی رزمندگان شد.
محل استقرارم هیچ گونه امنیتی نداشت و هر لحظه امکان داشت که یکی از گلوله های توپ من اولم به روی سرم بیفتد. ترکش های ریز و درشت شأن هم مثال شهاب سنگ های سرخ و سوزان به محوطه داخلی مقر فرو می ریخت. خلاصه از ترس خمسه خمسه و ترکشهای بزرگ شأن اصلأ خوابم نبرد تا اینکه عاقبت سحر دمیده و صدای خوش اذان فضای مقر را عطرآگین کرد.
تیمم کرده و سریع نماز را خوانده و دوباره سعی در خوابیدن کردم که ناگهان صدای فریادهای بلند رزمنده ای در مقر پیچید که تمام رزمندگان برای شنیدن سخنان سردار باکری فرمانده دلاور لشگر مقابل سنگر فرماندهی تجمع کنند و بعد هم چند نفر دیگر وارد یک به یک سنگرها شده و با بیدار کردن رزمندگان خفته ، همه را به مقابل سنگر فرماندهی هدایت کردند.
سحرگاه خوش نسیم جنوب بود و دیدن چهره معصوم و دوست داشتنی سردار باکری آن هم در آنجا و آن لحظات خستگی و ناتوانی ، چنان تحفه ارزشمند و روحیه بخشی بود که رزمندگان با شنیدن خبر ، آنچنان سر شوق و ذوق آمدند که بلافاصله گروه گروه در جلوی سنگر فرماندهی اجتماع کرده و با شور و هیجان چشم انتظار دیدن چهره زیبای فرمانده دل ها ، سردار مهدی باکری شدند ..
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #میگذرد_کاروان
📽 در ایام خجسته میلاد حضرت علی اکبر (ع) ، یادی کنیم از علی اکبرهای پیرجماران که عاشقانه در راه حسین (ع) جان شیرین فدا کردند ، آلبوم تصویری از عکس های زیبا و دیدنی شهیدان جوان و نوجوان #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس با آهنگ بسیار زیبا و خاطره انگیز #کاروان
🎙میگذرد کاروان ، روی گل ارغوان
قافله سالار آن ، سرو شهید جوان
در غم این عاشقان ، چشم فلک خون فشان
داغ جدایی به دل ، آتش حسرت به جان
خورشیدی تابیدی ، ای شهید
در دلها جاویدی ، ای شهید
میگرید در سوگت ، آسمان
میسوزد از داغت، شمع جان...
👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این کلیپ زیبا را از دست ندهید
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهیدان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #صداقت
📽 مصاحبه زیبا و سخنان شنیده نشده از علمدار جنگ ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار جانباز ، سرلشگر پاسدار #شهید_حسین_خرازی با تصاویر زیبا و دیدنی از این دلاورمرد میدان ها که تاکنون ندیده اید.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
🔹...وچه زیبا سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی اینگونه در وصف اش نغمه پردازی می کند :
... آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو می شود، نشان مردانگیست.
گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🌺 نامشان جاوید و راهشان پررهرو
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #نبرد_غیرت
✍ خاطره ای شنیدنی از #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور طرح و اطلاعات و عملیات لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در #عملیات_خیبر
🖌... وضعیت جزیره مجنون به حالتی رسید که خدا رحمت کند شهید زین الدین گفتند : امروز روز عاشورا است و فکر نمی کنم روزی بدتر از امروز باشد و آن زمانی بود که عراق تمام عیار با آتش سنگین سعی کرد که جزیره جنوبی را بگیرد.
بعد آقا مهدی تعدادی از فرماندهان گردان و گروهان ها را که تعداد معدودی هم مانده بودند . جمع کرد و سعی نمود خط مقدم را حفظ کند تا دوباره نیرو برسد و وارد عمل شود. چون قرار بود عده ای از ارتش و سپاه بیاید و جزیره را تقویت کنند .
سردار زین الدین به برادرانی که مانده بودند ، گفت : که به هر حال باید برویم و امروز هم عاشوراست و باید به تکلیف مان عمل کنیم...
با فرمان آقا مهدی تمام برادران به جز سلاح انفرادی همگی آر پی جی هفت و موشک برداشتند و یکسره به ضلع غربی جزیره رفتیم ، طاهر اجاقلو هم آنجا بود و با فرد دیگری سوار موتور شده و با هم رفتیم سمت خط ، به خاکریزی رسیدیم که کمتر از یک متر ارتفاع داشت ، دیواره خاکریز از سمت مقابل بقدری گلوله مستقیم توپ خورده بود که دیگر چیزی ازش باقی نمانده بود . فاصله اندکی با نقطه درگیری داشتیم و بلافاصله هم مورد حمله قرار گرفته و مجبور به پناه گرفتن در پشت همان خاکریز کوچک شدیم . واقعاً کوتاه بود و به زور می شد که پشتش سنگر گرفت.
درگیری ها شدت گرفته و عراقی ها یک هجوم گسترده را آغاز و ضمن کوبیدن شدید خط ، با صدها تانک و هزاران نیروی پیاده به خطوط دفاعی رزمندگان نزدیک شدند . تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد و کلاً همه جای منطقه را گرفته بودند .
در این موقعیت خطیر ، بچه های باغیرت زنجانی در قالب گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۱۷ در داخل کانالی بسیار کوچک که خود با دست خالی کنده بودند . جانانه مشغول نبرد با قشون دشمن بودند . طاهر هم طاقت نیاورده و زیر آن آتش شدید راه افتاد و دلاورانه سمت آن کانال رفت تا کنار رفقا و همرزمان زنجانی خود به نبرد ادامه دهد .
طاهر به سلامت وارد کانال شد و ما هم رفتیم پشت یک خاکریز دیگر و شروع به زدن تانک ها کردیم تا شاید از جلو آمدنشان جلوگیری کنیم . اما تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً اعتنایی به سیل موشک ها نکرده و غرش کنان به سمت خط می آمدند . اوضاع طوری شد که چند تانک خاکریز اول را رد کرده و از پشت سر به خاکریز ما حمله ور شدند و اگر نبود شجاعت رزمندگان زنجانی که با نارنجک دستی به تانک ها حمله کرده و منفجر شأن کردند ، حتماً ما را دور زده و اسیرمان می کردند.
نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه مهمات رزمندگان کم کم رو به پایان گذاشت و بدلیل آتش سنگین امکان جابجایی و رساندن مهمات هم اصلأ وجود نداشت. خلاصه برادران آرپی جی زن تمام موشکها را زدند و چیزی برایشان باقی نماند و به این ترتیب کاملاً دست خالی و بی دفاع در مقابل قشون عظیم دشمن ماندیم .
دیگر لحظات آخر مقاومت بود و بچه ها با هرچه به دست شأن می آمد به مقابله با تانک ها می رفتند و یکی پس از دیگری با خلق حماسه ایی ، مظلومانه شهید می شدند . درست زمانی که همه چیز داشت تموم می شد و تانک ها به خاکریز رسیده بودند یک دفعه معجزه ای روی داد ، تا اینکه خون شهیدانی چون سردار حسن باقری ها و افرادی که به اسارت رفته بودند و زحمت هایی که برای این جزیره کشیده بودند به هدر نرود و توانستیم در کمال ناباروری جزیره را حفظ کنیم.
بالگردهای هوانیروز به دادمان رسیده و مقوله میدان را کاملاً عوض کردند . خلبان های دلاور هوانیروز تانک های پیشرو را یکی پس از دیگری شکار کرده و باعث فرار بقیه آنها شدند .
سردار زین الدین دستور داده بود که از پشت با بولدوزر آب باز کنند تا تانک ها نتوانند پیشروی کنند و تمام جزایر جنوبی و شمالی را تسخیر کنند. هوانیروز قهرمان هم درست سر وقت رسید و هجوم دشمن ناکام ماند و جزایر در اختیار ما باقی ماند .
بعد از پایان نبرد ما فهمیدیم که طاهر در کانال به شهادت رسیده و پیکر مطهرش را از کانال بیرون آوردند. می گفتند که خمپاره ای کنارش افتاده و ترکشی به سرش خورده ، اما هرچه بود . صورت خاک گرفته اش بقدری زیبا و نورانی بود که همه یک به یک پیکرش را در آغوش کشیده و صورتش را بوسیدیم.
سردار شهید طاهر اجاقلو ، فردی بود که زحمات ارزنده ای در طول جنگ متحمل شد و جداً فرد مفیدی برای لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب ع بود. لشگری که جداً می توان گفت مدیون چنین شهیدانی است و خدا به حق امام زمان عج روحش را شاد کند و امثال طاهرها بودند که جنگ و این انقلاب را با خونشان حفظ کردند.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
🖍خاطره از سردار #احمد_محمدوند
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #نبرد_غیرت ✍ خاطره ای شنیدنی از #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور طرح و اطلاعات و عملیات لشگر
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
بوی گندم ، بوی باران می دهی
بوی عطر تازۀ نان می دهی
بوی دريا بوی ساحل ، بوی موج
بوی ابر و باد و باران می دهی
بوی گلگون جامگان سربدار
بوی مردی ، بوی ايمان می دهی...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_شهید_زنجان
#سردار_شهید_طاهر_اجاقلو
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۲
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلب
🖌... در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده بودند. به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم. مقابل سنگر فرماندهی مملو از دلاورمردانی بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند. بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم هایشان دیده میشد. تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که ایران زاد ریئس ستاد لشگر عاشورا می باشم و حامل پیام فوری و اضطراری سردار باکری از آنسوی دجله هستم. سردار ایران زاد اول از تلاش و زحمات شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد. اما اوضاع در آنسوی دجله بقدری وخیم و بحرانی است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با قشون عراقی هاست. شما عزیزان تمام نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید. اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری و کمک دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم. هر کدام تان توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را می کشد.
با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغایی عظیم در بین رزمندگان بر پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند. تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند. به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم. برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های منطقی و کاملاً درست و عقلانی می زدند. می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم. خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست. خلاصه هرکدام دلیلی برای برگشتن آورده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی متفقالقول تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم.
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد. عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چندین روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی !؟
در همین افکار غوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند. آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه داوطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده نبرد می شدند. آنان واقعاً خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاورمردان عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق و شور شد و با پشت پا زدن به نصیحت ها و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان و همرزمان زنجانی برگشتم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #حنابندان
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مراسم حنابندان رزمندگان اسلام قبل از عزیمت به عملیات با بیاناتی زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_آوینی :
... هر چه به پایان روز نزدیكتر میشویم ، شكوفههای شوق در دل بیقرارشان بیشتر و بیشتر شكفته میگردد و طبعشان به شوخیهای لطیف متمایل میشود و از جان نثاران سیدالشهدا (ع) جز این نیز انتظار نمیرود .
ترس روبهانه نه شایستهی شیر شكارافكن است . منافق است كه همچون موش كور به تاریكی خوی كرده است و از رو به رویی با ما میهراسد . اما شیردلان سپاه حق ، حزب الله ، آنانند كه در شأن مصافشان سورهی «والعادیات» نازل میگردد و پروردگار متعال به رزمشان و جرقهی سم ستورانشان بر سنگهای جبهه قسم یاد میكند . اینان كجا و ترس از مرگ كجا...!
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab