eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مهدی صاحب زمان (عج) 📽 فیلمی بسیار زیبا و خاطره برانگیز از مراسم سینه زنی پرشور رزمندگان سلحشور و حماسه ساز قبل از آغاز با نوحه خوانی مداح باصفای جبهه ها ( آبان ماه ۱۳۶۲) 🎙مهدی صاحب زمان (عج) هرایه گل هایانداسان... ♦️ لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان رزمنده در طی عملیات والفجر چهار و در طول مدت جنگ تحمیلی به درجه والای شهادت نائل آمده اند. 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و باکیفیت ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 به روایت سردار آزاده : 🖌... درعملیات خیبر،منطقه‌ای که برای عملیات یگان های لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در نظر گرفته شده بود، محور‌ جزیره جنوبی مجنون بود.از جزيره‌ جنوبی چهار گردان به طرف جاده طلائيه رفته بودند.در مرحله‌ اول عمليات بايد پادگان نشوه را تصرف ميکردند و بعد در مرحله‌ دوم به طرف بصره عراق حرکت می کردند. وقتی به جزيره‌ رسيديم،فرمانده گردان ما (حضرت وليعصرعج‌) سردار حسن باقری موتور خود را از قايق پياده کرد و بچه‌ها را سوار کامیون های کمپرسی کرد (غنیمت گرفته شده) و حرکت کرديم . چند هواپيما آمده و مسیرمان را بمباران کردند. به پای حسن باقری که روی موتور بود ترکشی اصابت کرد و به شدت زخمی شد. پياده شدم و زخمش را بستم. پاش بدجوری خونریزی می کرد و نیاز به مداوا داشت. اصرار کردم برگرد، قبول نکرد و هر دو با موتور دوباره به راه افتاديم. به کنار جاده ای رسیده و به نيروها گفتیم که برای خود سنگری حفر کرده و استراحت کنند. قبل از ما چهار گردان رفته بودند جلو ، دو گردان از بچه های لشگر ۸ نجف اصفهان و دو گردان هم از نيروهای ترک زبان لشگر ۳۱ عاشورا . گردانهای خط شکن با شکستن خط اول دشمن حدود ۷۰ کيلومتری درعمق خاک عراق پيشروی کرده بودند. حوالی ساعت ۲ نصف شب سردار زين الدين فرمانده دلاور لشگر به محل استقرار گردان آمدند و به من و حسن باقری گفتند که باید به جلو برویم. با برادر باقری و يک بيسيم‌ چی سوار يک جيپ شدیم و به سمت خط حرکت کردیم. خود آقا مهدی پشت فرمان بود و با مهارتی خاص چراغ خاموش رانندگی ميکرد . با دستور آقا مهدی ، سردار باقری گردان را هم به حرکت درآورده و به فرماندهان سپرده بود که خیلی آرام نیروها را پشت سر ما حرکت داده و به سمت جلو بيايند.  برادر زين الدين در راه موقعیت منطقه و محور عملیاتی را توجيه ميکردند و به سردار باقری سفارش ميکردند که خیلی به جلو نرفته و خود را به خطر نیندازد. ميگفتند که نميگويم به بچه‌ها سرنزنيد ولی اگر اتفاقی برای شما بيافتد کل کار عملیات مختل ميشود، لشگر به وجود شما نیاز دارد و باید کمی مواظب خودتون باشيد.  به کنار خاکریزی رسیده و منتظر رسیدن نیروهای گردان شدیم. گردانی بنام گردان روح ­الله در خط اول مشغول نبرد با عراقی ها بود كه خيلی هم مجروح و شهید داده بود و دیگر قادر به حفظ خط نبود. قرار بود آنها را به عقب کشیده و ما را جایگزین آنان کنند. با رسیدن گردان حرکت کرده و نزدیکی های سحر خط را از گردان روح الله تحویل گرفته و رزمندگان را در سنگرهای آن مستقر کردیم. تا اينكه صبح شد و عراقی ها شروع كردند به حمله و با استفاده از صدها دستگاه تانك و هزاران نیروی پیاده و کماندو و در پناه آتش تهیه سنگین به طرف دژی که پشت آن مستقر بودیم شروع به پیشروی كردند. كنار گردان ما يك گردان از رزمندگان قزوينی بودند به نام گردان محمد رسول الله (ص) كه يك فرمانده گروهان بنام فرج فصيح داشتند كه آدم دلیر و نترسی بود و تا آخرین لحظه با عراقی ها جنگید عاقبت هم اسير شد . شدت آتشباران و کثرت تجهیزات و نفرات دشمن باعث به وجود آمدن وضعيت بد و ناهنجاری برای گردان های درگیر در خط اول شده بود . تمامی نيروهای گردان حضرت علی­ اصغر(ع) لشگر ۳۱ عاشورا را کاملاً از بين برده بودند و از سمت راست داشتن خط ما را دور می زدند. طولی هم نکشید که خط از دو طرف هدف تیراندازی قرار گرفت.اوضاع بقدری بحرانی شد که رزمندگان خود را بی سنگر و جان پناه مقابل قشون دشمن دیدند . نبرد به درگيرهای رو در رو با عراقی ها کشید و تعدادی از سنگرها توسط عراقی‌ها تصرف شد . با بي­سيم پرسيدم كه در اين وضعيت آشفته باید چكار بکنیم؟ گفتند: هر تصميمی كه لازم است.خودتان مي­توانيد بگيريد.  بالآخره وضعيت عجيب و غريبی بر محيط حاكم شد و بعد از جنگی مردانه خط بدست عراقی ها افتاد و بچه ها در دشت پراکنده شده و بدون هیچ سنگر و جان پناهی به نبرد ادامه دادند.انگاری صحنه، صحنه عاشورا بود و یاران حسین (ع) یک تنه مقابل صدها نیروی دشمن ایستادگی میکردند و در نهایت یا شهید می شدند و یا مظلومانه با پیکری زخم خورده اسیر نیروهای دشمن می شدند . نبرد تن به تن و خونین تا نزديک های غروب ادامه داشت و دیگر رزمنده سالمی در میدان نبرد دیده نمی شد، با پیکری زخمی در گوشه ای افتاده بودیم که عراقی ها بالای سرم آمده و کشان کشان بردنم. در عمليات خيبر فاز ديگری از جنگ که اسارت بود برايم شروع شد. تا سال ۱۳۶۹ اسير عراقی ها بودم و در آن سال با بازگشت اسرای جنگی به وطن برگشتم. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی دیدنی و خاطره برانگیز از جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس با نوحه ای شنیدنی و به یاد ماندنی از مداح باصفای جبهه ها 🎙فضای جبهه حق ، شورشی افکنده بر جانم مهیای جهادم ، عاشق دیدار جانانم به سوی گلشن حسینی می روم به فرمان امام خمینی می روم وضو گیرم لباس لشکر حق را به تن پوشم به کف قرآن به لب الله سلاح رزم بر دوشم برای یاری دینم کمربندم ز جان پوشم در این وادی کشانده شوق دیدار عزیزانم به امر نائب صاحب زمان سرباز الله م شده آن پیر روحانی به دوران هادی راهم چو او فرمانده ام باشد دگر من خود چه می خواهم مطیعم امر و فرمان مطاعش را به قربانم... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه 🖌... با تاکتیک آتش و حرکت پیش رفته و در پناه رگبارهای متوالی همدیگر گام به گام به نخلستان نزدیک و نزدیکتر شدیم. اواسط کوچه بودیم و هنوز چند صدمتری با ورودی نخلستان فاصله داشتیم که ناگهان نیروهای عراقی مثال مور و ملخ از پشت بام ها و دیوارها پایین ریخته و با تصرف چهار راه و کوچه های اطراف آن ، هلهله کنان شروع به تیراندازی بسمت مان کردند و بقدری گلوله و موشک آر پی جی و نارنجک تفنگی به مسیرمان ریختند که دیگر قادر به حرکت نشده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با آنان شدیم. اوضاع بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و  تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم. آخرین نارنجک را هم به سمت عراقیها پرتاب کرده و در کمال ناامیدی از برادر الماسی پرسیتم : چکار باید کنیم !؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که ناگهان موشکی به درب خانه بغلی اصابت و با صدای سهمناکی منفجر و درب خانه را کاملآ باز کرد. با خوابیدن گرد و خاک با صحنه‌ باورنکردنی و عجیب مواجه شدیم که در آن لحظات مرگ و زندگی واقعاً ارمغان گرانقدر و امداد گرانبهای خداوند قادر و توانا در حق بندگان حقیر و ناچیزش بود. حیاط خانه مملو از انواع مهمات و سلاح های مختلف بود. انگاری انبار تسلیحات و زاغه مهمات عراقیها بود. خنده کنان و حیرت زده داخل حیاط پریده و از همانجا تعدادی نارنجک به داخل کوچه و سمت عراقیها پرتاب کرده و بعد هم چندتایی خشاب کلاش برداشته و سراسیمه به کوچه برگشته و سمت بالای کوچه را به گلوله بستیم. نیروهای بزدل دشمن که تا آن لحظه تصور می کردند مهمات مان تموم شده و با دل و جرات جلو می آمدند. با شنیدن صدای رگبارهای متوالی و دیدن سیل گلوله و نارنجک ها چنان وحشت کرده و هراسان شدند که با برجای گذاشتن چندین کشته و زخمی سراسیمه عقب کشیده و در حوالی چهار راه موضع گرفته و از همانجا شروع به تیراندازی کردند. با فرار نیروهای دشمن از داخل کوچه خیالمان حسابی آسوده شده و نفس راحتی کشیدیم. اما با این وجود سنگر دوشکا و آر پی جی ۱۱ در ساختمان دوطبقه مقابل مان که درست مسلط به کوچه بودند ، بدجوری اذیت مان می کردند و با شلیک مدام مانع از حرکت و جابجایی مان می شدند. دوتا قبضه آرپی جی هفت برداشته و سریع مسلح کرده و از همانجا داخل حیاط سنگرها را هدف گرفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک کردیم. با عنایت خداوند متعال هر دوتا موشک درست به زیر سنگرهای بالای ساختمان خورده و قبضه دوشکا و آر پی جی ۱۱ و خدمه بخت برگشته شأن به همراه گونی های پاره پاره شده سنگرها در آسمان به پرواز در آمدند. با روحیه ایی عالی و لبانی شاکر و خندان جیب خشاب ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتایی خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان به داخل کوچه پریده و با سرعت به طرف نخلستان حرکت کردیم. دوباره رگبار گلوله و موشک و نارنجک تفنگی های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم. خلاصه آنقدر ما زدیم و آنها زدند تا اینکه در نهایت ‌به انتهای کوچه رسیده و نفس زنان و وحشت زده وارد نخلستان شدیم. نخلستان بسیار وسیع و پهناوری بود که اول و آخرش اصلأ معلوم نبود. هیچ شناختی ازش نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم که آخرش به کجا ختم خواهد شد. قصد مان فقط فرار و دور شدن از تیررس نیروهای دشمن بود. عراقیها هم پشت سرمان به انتهای کوچه رسیده و در امتداد طول نخلستان موضع گرفته و مشغول تیراندازی و شلیک موشک به سمت مان شدند. در نهرهای کم عمق و پشت نخل ها پناه گرفته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش می کردیم و سپس برخاسته و نیم خیز و شتابان به سمت بالای نخلستان می دویدیم. اواسط نخلستان بودیم که صدای ناله های بسیار بلند و جانسوزی را شنیده و شتابان سمت صدا رفته و دیدیم که سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دلاور گردان مان زخمی و خونین و مالین میان ده ها جنازه عراقی افتاده و آنقدر هم ناجور و وخیم زخمی شده که از شدت درد فقط به خود می پیچد و فریاد میزند... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از عملیات و کوهستان های سرد و سر به فلک کشیده کردستان عراق با گفتاری شنیدنی از سید اهل قلم 🎙 : وقتی انسان در فضای غفلت‌زده‌ی خانه‌های شهر و از دریچه‌ی تلویزیون به این صحنه‌ها می‌نگرد، شاید تصور معنای آوارگی و هجرت محال باشد، اما جای آن هست که از خود بپرسد چرا این عزیزان دل از شهر مأنوس و خانه‌ی مألوف کنده‌اند و آواره‌ی کوهستان‌های سرد کردستان عراق شده‌اند. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ دیداری غیر منتظره 🖌... مستقیم زیر آتش نیروهای دشمن بودیم و کماندوها هم به دنبال مان وارد نخلستان شده و با فاصله کمی پشت سرمان می آمدند. کنار پیکر زخم خورده برادر تاران و جنازه های عراقی نشسته و مشغول تبادل آتش شدیم. لحظات بسیار سخت و جان فرسا ‌و پرفشاری بود. نه می توانستیم از همرزم زخم خورده دل کنده و فرار کنیم و نه توان مقابله با آن همه نیروی دشمن را داشتیم . دقایقی با شدت تمام نیروهای عراقی را به رگبار گلوله بسته و مجبور به زمین گیر شدن شأن کردیم و سپس برادر محرمعلی الماسی در عملی فداکارانه و در کمال ایثار و رشادت حمل پیکر برادر تاران را برعهده گرفته و قرار شد که من هم همانجا مانده و ضمن پوشش دادن مسیر ، از جلو آمدن عراقیها جلوگیری کنم . خلاصه سلاح بر زمین گذاشته و در زیر بارانی از گلوله و موشک پیکر غرقه در خون برادر تاران را از زمین بلند و سوار پشت برادر الماسی کردم. درست در این زمان یکدفعه چشام به جنازه یکی از عراقیها افتاد که کشان کشان داشت به سمت اسلحه کلاشی می رفت. اسلحه ام کف زمین بود و وقتی هم برای برداشتن و زدنش نداشتم. چاره ای جز فریاد نیافته و پی در پی داد زدم که اون عراقی زنده ست ! اون عراقی زنده ست ! برادر الماسی که بصورت خمیده ایستاده و با کلاش سمت نیروهای عراقی شلیک می کرد. با شنیدن فریاد های بلندم ، سریع متوجه عراقی شده و نوک اسلحه اش را سمت جنازه های زیر پایمان گرفت و چندتا رگبار پی در پی زد. گلوله ها به سر و صورت جنازه ها و عراقی زنده شده اصابت کرده و موجب ترکیدن و متلاشی شدن کله آنان شد. قطرات خون و تکه های پوست و گوشت ‌و مغز به سر و صورت و لباس هایمان پاشیده و کاملاً کثیف و خونی مان کرد. خیلی عجیب بود اما خداوند مهربان یکبار دیگر به یاریمان آمده و در اوج بی خبری از خطری بسیار حتمی و نزدیک نجات ‌مان داده بود.  خوشحال از دفع خطر ، پیکر برادر تاران را در پشت برادر الماسی جمع و جور کرده و برادر الماسی هم نیم خیز و خمیده شروع به دویدن سمت بالای نخلستان کرد . کنار جنازه عراقیها در داخل نهر آبی نشسته و با تیراندازی مدام و پرتاب پی در پی نارنجک حواس عراقیها را به خود جلب کرده و آنقدر مشغول شأن کردم تا اینکه برادر الماسی کاملاً دور شده و در میان انبوه درختان خرما از نظرها محو شد. دیگر دلیلی برای ماندن نبود. سریع برخاسته و با پناه گرفتن در پشت نخل ها و داخل نهرها نم نم عقب کشیده و با رگبار های متوالی به سمت بالای نخلستان حرکت کردم . کمی بالاتر صدای جریان آب شنیده و متوجه شدم که در نزدیکی رودخانه دجله هستم و شتابان به سمت صدا رفتم. خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود هراسان و نفس زنان از داخل نخلستان خارج و با دیدن رزمندگان خودی بقدری خوشحال شدم که انگاری همه دنیا را بهم دادند. برادر الماسی آنچنان با شتاب و یک نفسه تمام مسیر را دویده بود که بعد خروج از نخلستان ، نیمه بیهوش در گوشه ای افتاده بود و پیکر زخم خورده برادر تاران را هم بر روی برانکاردی گذاشته بودند که مدام ناله و زاری میکرد. خوشبختانه درست در ساحل رودخانه دجله بودیم و چند صدمتر بالاتر هم قایقی کنار آب ایستاده و تعدادی از رزمندگان مشغول تخلیه وسایل از داخلش بودند. با کمک چند نفر از رزمنده ها برانکارد را برداشته و شتابان به طرف قایق رفتیم. بچه های یگان تخریب بودند و در حال تخلیه مین های بزرگ ضد تانک و مواد منفجره بودند. کنار قایق رسیده و سلام داده و از سکاندار قایق خواستم که پیکر مجروح برادر تاران را به عقبه منتقل کند. قایقران با لحن بدی امتناع کرده و هر چقدر هم خواهش و تمنا کردم به هیچ عنوان قبول نکرد و گفت که ماموریت شأن خیلی مهمتر است و وقت این کارها را هم ندارد. از حوادث تلخ داخل روستا و تنها ماندن و محاصره شدن توسط نیروهای دشمن واقعاً ناراحت و عصبی بودم و استرس و ترس و دلهره ها بحد کافی اعصاب و روانم را به هم ریخته بود و سخنان منفی و سر بالای سکاندار هم آنچنانی بر آتش خشمم افزود که یکدفعه قاطی کرده و هر چه از دهانم درآمد نثار راننده قایق کردم. خلاصه کار بسیار بالا گرفت و کم کم داشتم به سمت داخل قایق و درگیری فیزیکی می رفتم که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستش را روی شانه ام گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی گفت : (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا اینقدر ناراحتی !؟ خیال کردم از دوستان و همشهری های سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و معصوم سردار مهدی باکری فرمانده دلاور و محبوب لشگر ۳۱ عاشورا ایستاده ام... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
34.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 💠 قسمت اول 📽 قسمت هایی از مستند زیبای « باتمیان گون » (خورشیدی که غروب نمی کند) روایتی دیدنی و شنیدنی از روزهای آخر و شرح ماجرای شهادت فرمانده دلاور لشگر ۳۱ عاشورا فرمانده دلها در آنسوی رودخانه دجله عراق 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ دوتا خاطره زیبا و شنیدنی از رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام حسین (ع) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در 🖍خاطره اول به روایت سردار جانباز : 🖌... ابتكاری كه نيروهای زنجانی بكار بردند و افتخاری كه گردان حضرت امام حسين(ع) كسب كرد بعد از تثبيت خط ، تسلط كامل بر آن خطی بود كه داشت از دست می‌­رفت و عراقی ها آن را گرفته بودند. بچه‌های گردان كانالی زدند كه حدود ۱۵۰ متر تا ۲۰۰ متر قبل از خاكريز كه از وجود اين كانال عراقی­ ها بی خبر بودند. شبانه بدون اين كه عراقی ها بويی ببرند اين كانال را با دست خالی حفر کردند . دشمن شديدترين پاتك خود را شروع كرد كه از همان گوشه سمت راست بلكه بتواند جزيره جنوبی را تصرف كند ، گسترش خود را ادامه دهد تا تمامی يگانهايی را كه آنجا مستقر بودند را قيچی كند. شدت پاتك به حدی بود كه من قادر نيستم آن را بيان كنم يادم نيست كه حدوداً ۴۰ يا ۵۰ تانك كه از نظر اصول نظامی كه اگر يك شخص نظامی‌ بشوند بگويد آقا اين از نظر اصول نظامی قابل قبول نيست. اما عراق ناچار بود حتی اگر تعدادی از اين تانكها منهدم میشدند در عرض يك كيلومتر ۴۰ تا ۵۰ تانك در دو سه رديف آرايش داد و با شدت تمام با استفاده از توپخانه و آتش تانكها و نفربرهایی كه برای آنها مهمات می آوردند طوری كه بعد از ظهر حدود ۲ یا ۳ ساعت نهايت تلاش خود را كرد. دقيقاً وجود آن كانال و حضور نيروهای زنجان در آن كانال عامل بزرگ شكست نيروهای عراق در آن پاتك شد. نه بطور حدسي بلكه دقيقاً تا ۲۰_۲۵ متری كانال ، نيروهای عراقی جلو آمده بودند كه بر اثر امدادهای غيبی ناگهان طوفانی به پا شد و چنان گرد و خاکی میدان نبرد را فرا گرفت كه تانكها و نفربرهای عراقيها ديگر نتوانستند جلوی خود را ببیندند و جلوتر بيايند و خط را بشكنند و مجدداً وادار به عقب نشينی شدند. در عمليات خيبر در جزيره‌ جنوبی زمانی که يکی از گردان‌های لشگر ۱۷ که گردان قم بود ، نتوانستند خط را در برابر پاتک‌های عراق حفظ کنند و خط داشت سقوط می‌کرد ، سردار مهدی زين الدين فرمانده لشگر ۱۷ ، به سردار محمدناصر اشتری که فرمانده گردان حضرت امام حسين (ع) بودند و سردار شهيد حميد احدی جانشين شهيد اشتری ، مأموريت دادند که به هر نحو ممکن از سقوط خط جلوگيری کنند. سردار محمد ناصر اشتری در آن بهبوهه‌ پاتک‌های عراق و در زير شديدترين آتش‌ها گردان حضرت امام حسين (ع) را به منطقه بردند و خط در حال سقوط را از نيروهای عراقی باز پس گرفتند. 🖍خاطره دوم به روایت سردار پاسدار : 🖌... یادم هست که عملیات خیبر در ضلع جنوبی جزیره مجنون شهید اشتری هر شب یک گروهان را جهت کندن کانال می‌بردند. تازه کانال آماده شده بود که دشمن پاتک زد و از زمین و هوا آتش می‌ریخت ، ولی شهید اشتری در آن کانال با تمام قوا مقاومت می‌کرد و هر چه دشمن پاتک می‌زد ، با شکست مواجه می‌شد و پا به فرار می‌گذاشتند. شش شبانه روز در آنجا مقاومت و پایداری می کردند ، به طوری که حتی سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) نیز باور نمی‌کردند که در آن کانال کوچک و کم عمق چنین مقاومتی سرسختانه‌ای کنند ! بعد از این عملیات آقا مهدی زین الدین چنان علاقه خاصی به شهید اشتری پیدا کرده بود ، حتی لحظه‌ای مایل نبود که شهید اشتری از جلوی چشمانش کنار رود و آنچنان به شجاعت، دلیری و مخلص بودن وی ایمان آورده بود که حساب جداگانه‌ای برای او باز کرده بود و همیشه سعی می‌کرد در کارهای مهم و حساس از نقطه نظرات و پیشنهادات ایشان بهره کافی را ببرند.  🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab