💢 #شهادت_مرزبانان
⭕️ حمله تروریستی ناجوانمردانه اشرار و معاندان در شب گذشته و تلاش آنها برای ورود به کشور با مقاومت مرزبانان دلیر و غیرتمند برجک مرزبانی "مزه سر" هنگ مرزی سراوان روبه رو شد که در این درگیری متاسفانه پنج تن از مرزبانان دلاور کشور عزیز ایران اسلامی مان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🇮🇷 اسامی شهدای والامقام عبارتند از :
🌸 گروهبانیکم
#شهید_حسین_بادامکی
🌺 گروهبانیکم
#شهید_علی_غنی_باتدبیر
🌸 سرباز وظیفه
#شهید_محمد_جمالزاده
🌺 سرباز وظیفه
#شهید_یونس_سیفی_نژاد
🌸 سرباز وظیفه
#شهید_ناصر_حیدری
🌼 روحشان شاد و نامشان جاوید
♦️این اقدام ناجوانمردانه حتما بی پاسخ نخواهد ماند.
#ایران_مقتدر
#مرزبانان_شهید
#شهادت_اتفاقی_نیست
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت سیزدهم
🖌... از دور در سنتاپ گمرک خرمشهر قشنگ دیده می شد ؛ بزرگ بود و باز. عراقی ها جلوی درب دژبانی زده و یک مسلسل ضدهوایی هم کنارش مستقر کرده بودند. جلو رفته و از شر رگبار گلوله ها به بالای ساختمانی رفته و خیلی یواش و با احتیاط از روی پشت بام ها شروع به پیشروی کردیم . ۱۰۰ متری با درب گمرک فاصله داشتیم که ناگهان یک عراقی التماس کنان خودش را به ما رساند و تسلیم شد و درست کنار من ایستاد. سلاح و مهماتی همراه نداشت و چون خودش تسلیم شده بود خیلی با محبت و مهربانی باهاش برخورد کرده و از صورتش بوسیده و گفتم : برو به بقیه هم بگو بیایند تسلیم شوند.
حرفهایم را اصلأ نفهمید. از لحظه ورود به شهر یک روحانی جوان به جمع ما اضافه شده بود؛ عمامه به سر داشت و لباس رزم پوشیده بود. فارسی حرف می زد. یک بلندگوی دستی هم دستش بود که هر کجا میرفتیم با خودش می آورد. نه اسمش را پرسیده بودم و نه اینکه مال کدام یگان و لشگر است. دیدم اسیر عراقی از حرف هایم چیزی نمی فهمد. آن رزمنده روحانی را صدا کرده و گفتم : می تونی به این حالی کنی که برود به بقیه نیروهای عراقی بگوید که از داخل گمرک خارج و تسلیم شوند.
رزمنده روحانی شروع کرد با عراقی عربی حرف زدن. دیدم خیلی خوب عربی حرف می زند. حرفهایم را به اسیر عراقی گفت.
او هم سریع برگشت و به سمت گمرک رفت . همانجا ایستاده و منتظر عراقی ماندیم . پنج دقیقه نکشید که دیدیم حدود سیصد نفر عراقی هر کدام یک گونی خالی سفید در دست به سوی ما می آیند . گونی های سفید را به نشانه تسلیم شدن تکان می دادند و فریاد می زدند: الله اکبر…الدخیل…
بعضی هایشان کلت کمری داشتند. همه را خلع سلاح کردیم. فرصت دست دست کردن نبود. همه را به ستون کرده و به طرف عقبه حرکت شأن دادیم و یکی از بچه ها را هم بالا سرشان گذاشتم تا ببرد تحویل شان بدهد. (سردار شهید) حمید باکری هم از خیابان دیگری خودش را به درب سنتاپ گمرک رسانیده بود. حرکت کرده و خواستیم از دژبانی گمرک رد شویم که از داخل گمرک به طرف مان تیراندازی شد. تیراندازی ها در حدی نبود که زمین گیرمان کند و همانطور تیراندازی کنان وارد محوطه گمرک شدیم. ساعت حدود ده صبح بود. اول تعدادمان کم بود اما بعد چند نفر از نیروهای زنجان را آن اطراف پیدا کردیم؛ از جمله آقای علی اسماعیلی که بعدها جانشین سپاه منطقه زنجان شد. آنجا معاون یکی از گردان های عمل کننده بود. ایشان هم از خیابانی دیگر خود را به گمرک رسانیده بود. کمی با هم خوش و بش کرده و جریان اسرای عراقی را گفتم که خودشان تسلیم شدند. ایشان هم گفتند که ما هم تعداد زیادی اسیر گرفته و به عقب فرستادیم.
در امتداد اروند به طرف سالن های اصلی و بزرگ گمرک رفتیم. حمید آقا باکری اول ستون بودند و من هم پشت سرش راه می رفتم. حدود سیزده نفری می شدیم . درگیر که می شدیم بچه ها پراکنده می شدند و بعد از پایان نبرد دوباره همدیگر را پیدا می کردیم و به راه خود ادامه می دادیم.
همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقیها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم ، گفت : برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند . تعداد نفرات دشمن زیاد بود و من هم تنها بودم . شتابان برگشته و بقیه بچه ها را باخبر کردم . رفتیم به سراغ شأن و در یک درگیری کوتاه چند نفرشان کشته و چند نفری را هم اسیر گرفتیم. آنروز در خرمشهر چنان عرصه را به نیروهای عراقی تنگ کرده بودیم که راه دیگری نداشتند؛ یا باید کشته می شدند یا اسیر. تعدادی هم از اروندرود می گذشتند. آنهایی که شنا بلد بودند فرار می کردند و کسانی هم که بلد نبودند در آب غرق می شدند. با خنثی شدن نقشه دشمن دوباره حرکت کرده و به پیشروی خود ادامه دادیم. در بین راه دوتا عراقی را دیدیم که سرگردان هستند ، آرام صدایشان کردیم و آنها هم خیلی آرام آمدند و کنار ما نشستند روی زمین. هر دو پیرمرد بودند و قیافه و هیکل شأن به آدمهای جنگنده و درنده نمی خورد. رزمنده روحانی آنها را به حرف کشید و پرسید که از کجا آمده اند و به کجا می روند. گفتند: ما جیش الشعبی هستیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
باز مرغ روحم در هوای جنگ شد
دل برای خاک جبههها دلتنگ شد
باز جانم شوق در پرواز شد
مشق جبهه بر لبم آواز شد
مردمان جبهه حالی دیگرند
ساکنان خاکریز و سنگرند
سنگر و سجاده و سوز و گداز
در دل شب حفره ها بود و نماز
جبهه جای اوج و هم معراج بود
سینه ها بر تیغ کین آماج بود
تیر بود و ترکش و باروت و دود
گه ظفر ، گاهی فراز و گه فرود
یاد باد هنگامه ی جنگ و گریز
یاد بادا حمله و رزم و ستیز
قصه ی پر غصه ی جنگ و نبرد
زنده ماند در دل مردان مرد...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس / صحنه هایی از آزادی شهر خرمشهر و به اسارت گرفتن هزاران نیروی عراقی توسط رزمندگان اسلام با نوحه ای زیبا و بیاد ماندنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙 فضای جبهه ی حق ، شورشی افکنده بر جانم
مهیای جهادم ، عاشق دیدار جانانم
به سوی گلشن حسینی می روم
به فرمان امام خمینی می روم
وضو گیرم ، لباس لشگر حق را به تن پوشم
به کف قرآن به لب الله ، سلاح رزم بر دوشم
برای یاری دینم ، کمربندم ز جان پوشم
در این وادی کشانده ، شوق دیدار عزیزانم
به سوی گلشن حسینی می روم
به فرمان امام خمینی می روم....
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت چهاردهم
🖌... هوا گرم بود و ما هم شدیداً تشنه و گرسنه بودیم. از شدت تشنگی زبان در دهانم نمی چرخید و واقعاً از تک و تا افتاده بودم. در عملیات ها وقتی به سنگرهای عراقی می رسیدیم معمولا خورد و خوراک پیدا می کردیم؛ نانهای فانتزی تو سنگرهاشان پیدا می شد که زیاد قابل خوردن نبود ولی از شیر خشک ها و کنسرو ماهی و گوشت که بسته بندی شده بودند و امکان مسموم کردنشان نبود می خوردیم. در خرمشهر هنوز چنین فرصتی برایمان مهیا نشده بود. عطش بدجوری اذیت مان میکرد. البته فقط من تنها نبودم ، همه بچه ها چنین وضعی داشتند. پرس و جو کردیم یکی از رزمنده ها نصف قمقمه آب داشت. در حدی بود که فقط گلویی تر کنیم. قرار شد روحانی آب را بین همه تقسیم کند. به هر نفر به انداره در قمقمه می رسید. اولین نفر هم من بودم. وقتی آب را به دهانم بردم یکی از عراقی ها دهانش را باز کرد و گفت : «ماء…ماء…»
او هم تشنه بود و از شدت تشنگی له له می زد. آب را نخورده و درب قمقمه را دادم به حمید آقا باکری و گفتم : من نمی خورم.
حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند. آنها شهرهای ما را اشغال کرده بودند و حالا به عنوان متجاوز از شهرمان بیرونشان می کردیم. اما با این وجود آبی را که در نهایت تشنگی ، خودمان می توانستیم بخوریم و رفع تشنگی کنیم ، نخورده و به آنها دادیم . اینها همگی ناشی از آموزه های مکتب ما بود. این رفتار ما به قدری در این دو نفر تاثیر گذاشت که به حال گریه گفتند : ما می خواهیم همینجا شیعه بشویم.
به همدیگر نگاه کرده و لبخند زدیم. برادر روحانی هم با خوشرویی تمام از پیشنهاد عراقی ها استقبال کرد و گفت: من هر چه می گویم تکرار کنید.
کلمه شهادتین را به شیوه شیعیان گفت و آنها هم تکرار کردند. حدود ده دقیقه در دل صحنه جنگ در خرمشهر یک صحنه بسیار زیبای معنوی شکل گرفت و کل فضا را برای ما عوض کرد. هیچ کدام فکر نمی کردیم با ایثار نصف قمقمه آب چنین چیزی صورت بگیرد اما حالا که پیش آمده بود همه راضی بودیم.
برادر روحانی از این دو اسیری که شیعه شده بودند پرسید : بقیه نیروهایتان کجا قایم شده اند؟
گفتند : داخل سالن ها پر از عراقی است.
به طرف سالن ها نگاه کردم. جلوی سالن ها دو ردیف خاکریز زده بودند. از پشت خاکریزی که جلوی سالن ها بود پارچه های سفیدی به نشانه تسلیم شدن تکون می دادند. با دست اشاره کردم که بیاید ، کسی نیامد. با خودم گفتم اینها که می خواهند خودشان را تسلیم کنند پس چرا نمی آیند؟
احتمال دادم که می ترسند. از پشت خاکریز بیرون آمده و به طرف عراقی هایی که می خواستند تسلیم شوند حرکت کردم. کف گمرک آسفالت بود و جلوی خاکریز سیم خاردارهای حلقوی کشیده بودند. از وسط دو خاکریز و سیم خاردارها می رفتم که عراقی ها را وادار به تسلیم کنم. در بین راه یکدفعه به طرفم تیراندازی شد. تیراندازی از سمت آنهایی بود که پارچه های سفید تکان می دادند و می خواستند خودشان را تسلیم بکنند. حالا دیگر از پارچه های سفید خبری نبود. همگی اسلحه به دست گرفته و به سمت مان شلیک می کردند. فهمیدم که اینها می خواهند کلک بزنند.
شتابان برگشته و با خیزی بلند افتادم کنار خاکریز و شروع به عقب نشینی کردم. از میان سیم خاردارها رد می شدم که پایم گیر کرد به سیم خارداری و هر چه هم تقلا کردم نتوانستم پایم را از سیم خاردار رها کنم. بچه های خودمان متوجه شدند که گیر افتاده ام. برادر رزمنده جعفر کرمی تند و تیز به کمکم آمد و پایم را از سیم خاردار جدا کرد و برگشتیم پشت خاکریز خودمان و نرسیده حمید آقا باکری پرسید: پس تو چرا اینجوری میکنی؟
گفتم: خُب نیامدند.! آنها می خواستند تسلیم بشوند ، من هم رفتم بیاورمشان که نیامده و شروع به تیراندازی کردند.!
حمید آقا رو به روحانی رزمنده کرد و گفت: با بلندگو به عراقی های داخل سالن ها بگویید ، فقط یک ربع فرصت دارند که خودشان را تسلیم کنند . بعد آن همه سالن ها را منفجر خواهیم کرد....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
به ياران شورآفرين خدا
به سنگر نشينان بی ادعا
به تكبيرگويان گلگون كفن
به كشتی نشينان طوفان شكن
به سربند و سنگر به آتش به دود
به نام آوران بسيجی درود
چه خاليست در شهر ما جای جنگ
دعا های پرسوز شب های جنگ
بر آن قله بی نشانی و نام
سفير درخشان تير رسام
به ياد لباسی كه هنگام رزم
بر آن نقشی از كربلا گشت رسم
به دوشكا به قناصه و خمپاره شصت
به قلبی كه تيری بر آن می نشست
پلاكی كه نيمی از آن می شكست
به سربند و سنگر به آتش به دود
به نام آوران بسيجی درود ...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
📽 مستندی کوتاه و بسیار دیدنی در مورد عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ، خرمشهر از اشغال تا آزادی در سوم خرداد ۱۳۶۱
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab