eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
1_254141743.mp3
4.6M
🎙 📻 | دریادل 🔹روایتگر:حجت الاسلام والمسلمین رضا آبیار @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ خویشاوندان بخصوص خانواده خودم شاد باشند ودرموقع رسیدن خبرشهادت من شادی کنید🍃 ، چون این بهترین راه سعادت وبهترین راهی است که یک شخص می تواند برود.خداونداین توفیق را نصیب من کردومن هم درآن قدم گذاشتم . پدر،مادر،خواهران وبرادران عزیزم امکان دارد اتفاقی بیفتد که جنازه ام بدست شما نرسد ،آنگاه بیاد شهدای کربلا بیفتید وناراحت نشوید . پدر،مادر،خواهران وبرادران دست از روحانیت نکشید چون که تا آنها هستند اسلام هست واز آنها پشتیبانی کنید ودرعمل به قوانین اسلامی کوشا باشید وزمان چنین ا ست وایام عاشورا. خواهران عزیزم حجاب وعفت و پاکدامنی راسرلوحه زندگی خودتان قراردهید وهمیشه فاطمه وار وزینب گونه زندگی کنید. ازلحاظ مالی چیزی ندارم غیر از چند دست لباس وآن رابه جنگ زده گان بدهید. پدر عزیزم11روزروزه قضا دارم ونماز قضا هم دارم آن را برایم بدهید بگیرند. قسمت دوم وصیتنامه مخصوص برادران پاسدار به برادران سپاه چند تذکر باید بدهم ،که البته بنده خیلی کوچکتر از آنها هستتم که تذکر بدهم .هرچند که برادران پاسدار شما خود بهتر از من مسئله را درک می کنید ومی دانید پیام امام وخون شهیدان جسمی را طلب می کند . اما از باب تذکر برادرانم معنی ومفهوم زندگی آن وقت معلوم می گردد که انسان در جهت خدا حرکت کرده وخدا گونه شده باشد .پس باید تقوای خدا را پیشه ساخت. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ #شهدا خویشاوندان بخصوص خانواده خودم شاد باشند ودرموقع رسیدن خبرشهادت من شادی کنید🍃
شهیدی از جنس عشاق که 13 سال در فکه جا مانده بود شهید علی رهبری از سپاه دماوند تاریخ شهادت 23/1/1362 عملیات والفجر یک منطقه فکه - شرهانی ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
🌸بسم رب الشهداء🌸 روز قبل محرمیت بهم پیام داد و خواهش کرد فردا موقع خوندن خطبه محرمیت برای شهادتش دعا کنم. گفت میشه دعا کنید زود شهید بشم....طی جلسات خواستگاری و آشنایی‌مان متوجه نورانیت و زمینی نبودنش شده بودم. میدونستم چنین کسی با این روحیه و ویژگی ها عاقبتش ختم به شهادت است. از طرفی شهید و شهادت برایم همیشه جایگاه ارزشمندی داشت. نمی‌تونستم در برابر درخواستش مخالفت کنم یا حتی سکوت. دوست داشتم موثر باشم در رسیدنش... فقط زود رفتنش برایم سخت بود. خیلی سخت.... بهش قبل از این هم گفته بودم دوست ندارم الکی شهید بشید. میخوام از اون شهدایی باشید که با شهادتش یه جامعه عاقبت به خیر میشه و برکت خونش زیاده... به خاطر همین بهش گفتم دعا میکنم هروقت به اوج مقام بندگیتون رسیدید و امام حسین(ع) بی تاب دیدارتون شد، همونوقت شهید بشید. گفت نه میخوام زود باشه.. در دلم غوغا بود. نمیدانستم چه جوابی بدم. هم بهش حق میدادم هم نمی دادم.. اما نمی خواستم از همین الان مانع باشم یا حتی بی اثر. گفتم زود میخواید تلاش کنید زودتر به این جایگاه برسید.. معلوم بود خوشحال شده، خیلی زود جواب داد ان شاءالله بی بی حضرت زهرا(س) نظر میکند و زود تر می رسم. خانم جان نظر کردند و دل ارباب رو خیلی زود برد وآقا بی‌تاب دیدارش شد. کمتر از یکسال بعد..... گوارای وجودت که مدتها آرزویش را داشتی. ○●راوی:همسر شهید نوید صفری●○ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ #رمان #هادی_دلها #قسمت_12 بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی اروم شدم وقتی خواب برا
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 دوست شهید و آرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون شهید گمنام قطعه سرداران بی پلاک بود که من اسم عزیز گمشده ام گذاشتم روش حسین روز بیست چهارم اسفند خیلی زودتر از موعد فرا رسید تایم حرکتمون شش صبح بود عطیه رو مامان و باباش آورده بودن تا ما رسیدیم مادرش اومد سمت ما اول سفارش عطیه به مامان کرد و بعد ب من جلوی اتوبوس وایستاده بودیم چندتا از دخترا دور مامان جمع شده بود و چند تا از آقایون دور بابا منم کنار عطیه بالاخره دور مامان بابا خلوت شد آقای لشگری و علوی ب سمتمون اومدن هردو همرزم حسین بودن و بوی حسین برای بابا میدادن بابا بغلشون کرد بوشون کرد 😔 آقای علوی تا عطیه دید انگار خوشحال شد و درحالی که سرش پایین بود گفت : خانم اسفندیاری حضورتون تو کاروان ما واقعا باعث سعادته تا عطیه اومد جواب بده پریدم تو حرفش و گفتم : آخه خانم اسفندیاری نماینده حضرت اقان برای همین براتون سعادته ؟ علوی سرخ شدتا زانو باور کنید آخیش دلم خنک شد تا این باشه اینجا خودشیرینی نکنه آقای لشگری هم خندید اما شادی من زیاد دوام نیاورد صدای توبیح کنده مامان بابا بهار که همزمان گفتن :زینب!!!! بالاخره ما سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم منو عطیه پیش هم نشستیم یه مسیری که خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم عطیه روی پام خوابیده آروم از تو کوله پشتیم """سلام بر ابراهیم۱"""" درآوردم و شروع کردم به خوندن یه نیم ساعتی بود داشتم کتاب میخوندم که عطیه از خواب بیدار شد داشت چشماش میمالید که چشمش به کتاب تو دستم افتاد وااااای عشقم سلام بر ابراهیم -خخخخ بیا بخون کتاب از دستم قاپید ☀️☀️☀️☀️ &راوی عطیه جلد کتاب نوازش کردم و شروع کردم به خوندن برگ اول کتاب آشنایی بود ابراهیم دراول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه یهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد. حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد. اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد. مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند. دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند. سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. .... نام نویسنده :بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
1_252505414.mp3
6.53M
🎙 📻 | # هنر مردان خدا 🔹روایتگر:حجت الاسلام والمسلمین محمد باقرنادم @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 آن چشمهای شیدایی شهادت را فریاد میزد در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های حزب‌الله لبنان اصطلاح «چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت. از شهید علی الهادی احمد الحسین به عنوان کوچک‌ترین شهید مدافع حرم حزب‌الله لبنان یاد می‌شود❤️. وی که هنگام شهادت تنها ۱۷ سال داشت، یک جوان با ظاهری امروزی، اما باطنی کربلایی✨ بود که داوطلبانه رهسپار جبهه سوریه می‌شود و در تاریخ ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خان‌طومان به شهادت می‌رسد. 🌺 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای زیبا از حاج قاسم سلیمانی🍃 به من نگاه کن😭 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊به مناسبت ده کرامت و حمایت از خانواده های آسیب دیده از بیماری کرونا❣ 🌐 مدیریت مجموعه شهید ابراهیم هادی و شهید نوید صفری 🎁 به نیابت از این دوشهید بسته های حمایتی را بین خانواده های نیازمند تهیه و توزیع کردند @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #رمان #هادی_دلها #قسمت_13 دوست شهید و آرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون شهید گمنام
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا برای نماز و ناهار اتوبوس ایستاد من اونقدر غرق کتاب بودم که متوجه نشدم که زینب با بهار رفت ابراهیم هادی واقعا یه پهلون واقعی بوده میخاستم داستان اذان ابراهیم بخونم که متوجه شدم که بهار زینب بغل کرده کتاب گذاشتم زمین و ب سمتشون رفتم -بهار چی شده ؟ بهار:هیچی پارسال همین سفر با حسین اومده گویا همین جا ناهار خوردن واسه همین داره گریه میکنه بعد آرومتر گفت داداشم صدا کن زینب داشت تو بغل بهار گریه میکرد که داداش بهار (آقا مهدی ) گفت خوبی آبجی ؟ دیدم چشماش بست -وای زینب بهار:زینب زینب وای خاک برسرم بازم از حال رفت داداش ببین اینور امداد جاده ای نیس؟ خداشکر بو، منو بهار بغلش کردیم بردیم اونور خیابون بازم داروی تقویتی وقتی دکتر فهمید برای زینب چه اتفاقی افتاده گفت :این دختر خانم یه خلا عاطفی بزرگی پیدا کرده شاید اگه یه برادر دیگه داشت انقدر شکسته نمیشد از لحاظ روانشناسی دارم میگم یه آقا باید جایگزین برادرش بشه تا حداقل کمی از خلا پر بشه داخل اتوبوس زینب بخاطر داروها خوابید و من رفتم سراغ داستان اذان ابراهیم در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان! با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم. مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم. پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!! چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟! جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الن تپه خالیه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟! گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟! فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟! این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟! اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد: به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی یعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟! هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم که... نام نویسنده : بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆