eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح یعنی بهانه ے‌ یک سلام به تُو تا صبحم با سلامِ تُو بخیر شود . . محمد هادی ذوالفقاری 🌺 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چادر میـپوشم🙃 چون ترجیح میدهم..☝️🏻 اســـ‍یرِ خـــــدا باشـم❤️ وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم😍 نہ اینڪہ..! مطیع دستـــ شیطان👿 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /دلیل در ۱۳ رجب ۱۳۴۳ روز ولادت امام علی (ع) به دنیا آمد به همین دلیل او را علی نامیدند.... هجده سال بیشتر نداشت که شد مربی آموزش نظامی؛ از همه جورش تاکتیک، رزمی، اطلاعات عملیاتو..... قصه شیرین کاری و جسارت علی در آتش زدن نخلستان های حاشیه شهر مندلی عراق رسیده بود به حاج همت. ازم پرسید:《اون که می‌گن رفته توی شهر مندلی و عکس امام رو زده درو دیوار شهر کیه؟》 گفتم:《یه فرمانده گروهان از گردان کمیل به اسم علی چیت‌ساز.》 گفت:《براش تو تیپ ۲۷ یه کار دارم.》 گفتم:《حتما می‌دونی که همدان قراره یه تیپ مستقل داشته باشه.》 علی رو برا مسئولیت اطلاعات عملیات اون تیپ انتخاب کردم.》همین شد.علی، جوان نوزده ساله شد فرمانده اطلاعات عملیات تیپ اصارالحسین! علی اخلاق عجیبی داشت. با هر کسی دم‌خور می شد، اورا جذب میکرد. رفته بود زندان همدان. در زورخانه آنجا همراه زندانیان ورزش کرد. بعد هم از خاطرات جبهه برایشان گفت. علی ادامه داد: بعد از دوران محکومیت، منتظر شما در جبهه هستیم. و همین گونه پای خیلی از آنان را به جبهه باز کرد. یکی از دوستان علی که به گونه‌ای عجیب پایش به جبهه باز شد حسین بود؛حسین فلاح. شاید از جوان های امروزی، کمتر کسی نام حسین فلاح رو حتی تو شهر خودش، یعنی همدان شنیده باشه.... حسین فلاح، باستانی کار و لوطی بامرام و گنده‌لات معروف همدان بود. می‌گن وقتی اسمش بین جمع می‌اومد، حتی مدعی هاش هم تنشون به لرزه در می‌اومد..... یک بار علی چیت‌ساز آمده بود شهر. هوای گودِ زور خانه را کرد. رفت و شد میاندار. با ضرب آهنگ پا و دست او همه میل گرفتند. بعد از ورزش، یکی از اون جماعت که وصف علی را شنیده بود اما تا آن روز ندیده بودش پا پیش گذاشت و گفت: علی‌آقا، می خوام بیام جبهه. علی آقا گفت: قدمت رو چشم، چه کاری بلدی؟ سرش را پایین انداخت. آن روز علی نفهمید که این جوان سینه ستبر همان لوطی بامرام 《حسین فلاح》است که آوازه اش در جنوب شهر پر شده. علی دوباره پرسید:《چه کاری بلدی؟》 باز سرش را پایین انداخت. علی هم سکوت کرد. بالاخره با هم راهی شدند. گذشت تا اینکه.... هر جا کار گره می‌خورد و مایه جسارت بیشتر می‌طلبید، علی اونو می‌فرستاد تو. جزیره مجنون مجروح شد اما خم به ابرو نیاورد. یکی از هم‌رزمان حسین آقا تعریف می‌کرد: از دور یه شخصی رو دیدیم که با صورت به زمین خورد بدون اینکه دست‌هاش رو حائل کنه. فکر کردیم فشارش افتاده و از حال رفته..... وقتی رفتیم، جلو صدای هق‌هق گریه برامون آشنا بود. حسین فلاح بود، اما این کارش خیلی برامون عجیب بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5814562532467147688.mp3
1.4M
🎵خوبی‌های الکی! 😳کارهای خوبی که شیطان بهت پیشنهاد میده انجام بدی! 👌👌👌 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊🌸🕊🌸 بسم رب الشهداء والصدیق زیباسازی مزار یادبود شهید محمد هادی ذوالفقاری توسط مجموعه شهیدان هادی و صفری با حضور پدر بزرگوار ایشان. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_15 مادر بزرگ مثل همیشه با اون عینک ته اس
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 حالم خیلی بد بود...در حیاطو باز کردم در حالی که چشمام سیاهی می رفت...رفتم داخل حیاط...چادرمو در آوردم و کیفمو گذاشتم گوشه ی باغچه...و خودم نشستم کنار حوض... شیر آبو باز کردم و سرم رو بردم زیر آب...تا جایی که تموم لباس هام خیس شد...آب یخ بود... ولی حالم اومد سرجاش...گوشه ی حیاطمون یه تخت سنتی متوسطی داشتیم رفتم روی اون دراز کشیدم و چشمامو بستم نفس هام به شماره افتاده بود... دیگه اشکی نمی ریختم.هم اشک هام خشک شده بود هم خودم دلم نمیخواست باز اشکی بریزم... حال عجیبی داشتم... حدود یک ربعی روی تخت دراز کشیده بودم که مادربزرگ اومد داخل حیاط با تعجب گفت: -این جا چیکار میکنی مادر؟؟؟کی اومدی!!!! جوابی به مادربزرگ ندادم... اومد طرفم و گفت: -چرا لباس هات خیسه؟بارونم که نیومده!کجا بودی!؟ نفس عمیقی کشیدم و باز هم جواب ندادم... مادربزرگ اومد بالای سرم...دستشو گذاشت دو طرف صورتم و محکم تکونم داد... من_:آ...آ...آ...إإإإ...مامان جون چیکار میکنی😄... -دختر چرا جواب نمیدی فکر کردم مردی!!! -یه خدانکنه ای یه دوراز جونی... -چرا لباسات خیسه... -هیچی گرمم بود با شیر حوض دوش گرفتم... -آدم با شیر حوض دوش میگیره؟؟؟ -خب ببخشیییید... بعد هم لبخند تلخی زدم و رفتم داخل خونه یه راست وارد اتاق شدم لباس هام که خیس بود...در آوردم و لباس های راحتی تنم کردم...باز هم پناه بردم به خواب... دراز کشیدم روی تخت...گوشیمو گرفتم دستم خیلی وقت بود که نتم رو روشن نکرده بودم دستمو بردم سمت بالای گوشی و منوی گوشی رو کشیدم پایین و نتم رو روشن کردم... هجوم پیام ها بود به طرف تلگرامم!!! حدود نیم ساعتی پای گوشی نشستم و بعد هم بدون گذاشتن آلارم برای بیدار شدن خوابیدم... چون هیچ برنامه ای نداشتم! برام مهم نبود که چقد بخوابم... ساعت حدود دو نصفه شب بود که از خواب پریدم...بلند شدم و روی گوشه ی تخت نشستم به گوشه ی دیوار خیره شدم... خواب عجیبی دیدم... خواب دیدم علی روبه روی من ایستاده و منو نگاه میکنه...دستش یه گل پرپر شده بود...ولی وقتی من رفتم طرفش اون گل توی دستش داشت جون میگرفت...که یهو یه نفر اومد و مادوتارو از هم جدا کرد... نفهمیدم معنی این خواب چی بود... ولی به نظر می رسید که اون یه نفر که مارو از هم جدا کرد آشنا باشه دستمو کشیدم توی موهام و بلند شدم رفت سمت شیر آب... شیرو باز کردم کف دستم رو پر از آب کردم و ریختم روی صورتم... بعد هم نشستم روی زمین و سرم رو گذاشتم روی زانوهام... باید فراموش کنم اینجوری نمیشه اینجوری داغون میشم باید زندگیمو بسازم...دیگه همه چیز تموم شده... خونه ی علی اینا هم که فروش رفت... خودشون هم که شهرستانن... اون هم بیخیال من شده ... باید فراموش کنم... از همین حالا شروع میکنم... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
🕊🥀🕊🥀🕊 سلام‌ بر _شهدا ڪہ حافظ بیت‌المال بودند نہ‌ شریڪ آن ... سلام‌ بر _شهدا ڪہ حامے ولایت بودند نہ رقیب آن ... سلام‌ بر _شهدا ڪہ خدا را حاضر و ناظر مے‌دیدند نہ ڪدخدا را ... 🕊 🌸 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 گفتیم حسین آقا چی شده؟ حسین آقا به چشمهاش حسابی بارونی شده بود گفت: میخواستم ببینم لحظه‌ای که اربابم آقا ابوالفضل علیه السلام با صورت به زمین خورد چه حسی داشت. اینا رو میگفت و زار میزد، شده بود روضه مجسم.... حسین فلاح در شب عملیات کربلای ۴ شد سر ستون گردان غواص که باید خط ام الرصاص میشکستند. تصاویری از دشمن تلفات گرفت.دوشکای دشمن بچه ها رو هدف گرفت. شرایط سخت شد. حسین آقا بلند شد تا خاموشش کنه. تیر دوشکا سینه اش رو درید، میگن بین زمین و هوا فقط صدای یا زهراش (س) رو شنیدیم.... ناگفته ها درباره او زیاده، ولی به همین اکتفامیکنم. شهید حسین فلاح تنها یکی از صدها شاگرد مکتب اخلاق علی آقا بود. علی آقا هم نتوانست دوستانش را تحمل کند و سال بعد به آنها ملحق شد. حسین در قسمتی از وصیت شما می گوید: با سلام بر مهدی عجل الله و با درود بر امام خمینی رحمت الله و با یاد شهیدان گلگون کفن همیشه جاوید انقلاب اسلامی من با یاری خداوند متعال و منان جبهه رفتم تا دینم را ادا کنم و به یاری برادرانم و همسنگران م بشتابم و من برای دفاع از اسلام در مقابل هجوم کفار به کشور اسلامی خود در غیبت کبرای امام زمان (عج)و نایب بر حقش امام خمینی (ره) برای جهاد در راه خدا اجرای قسط الهی آگاهانه به میدان جنگ با دشمنان خدا و اسلام و ایران عزیزمان می روم. تا وظیفه شرعی خود را انجام دهم با یاری خداوند متعال. وصیت نوشتن به معنای آن است که انسان خود را آماده دیدار با خدایش می‌نماید. به خانواده عزیزم سلام می کنم امیدوارم این سلام آخر مرا بپذیرید و اگر ناراحتی یا نارضایتی از من داشته‌اید مرا ببخشید. اینک در بین شما نیستم می دانم که چه احساسی دارید امیدوارم که ذره غم و اندوه به خود راه ندهید؛ زیرا آن کس که به جان داد، حیات داد؛ اینک جانم را خریده و با کمال میل جانم را تقدیمش می کنم و به سوی او باز می گردم "انالله و انا الیه راجعون" و آنگاه که به وسیله دشمن بعثی خونخوار تکه تکه می شویم در آن وقت احساس راحتی می کنم و آن لحظه که من در بین شما نیستم فقط روح من است که با شادابی با شما خواهد بود و این است حیات جاودانی که خداوند وعده داده است. پیام من به ملت دلاور همدان این است که هرگز امام را تنها نگذارید و خط سرخ شهیدان عزیز را ادامه دهید به مردم همدان این خبر را می‌دهم که به خدا سوگند به خدا پشتیبانی از انقلاب است و پیروزی با ما است. خانواده‌ام و ملت غیور ایران و مسلمان ،این دنیا یک آزمایشگاه است این دنیا رفتنی است باید رفت و از تاریکی تا شمع نور را پیمود این دنیا هیچ است و من هم چیزی در آن ندارم که به شما وصیت کنم. خداوندا ! پروردگارا ! معبودا ! نتوانستم آنطور که میخواهی زندگی کنم گناهان بسیار کرده ام. خداوندا جانم چیزی نیست آن را از من بگیر و بدنم را بسوزان آن را خاکستر کن و به دست باد بسپار تا بلکه گناهانم بخشیده شود. خداوندا می خواهم به دست دشمنان کافر با شکنجه های بسیار سخت کشته شوم تا که کسی جسدم را پیدا نکند یا به سختی پیدا کند. خانواده عزیزم آمریکا و شوروی از وحدت ما است که تا به حال کاری نتوانسته‌اند کاری انجام دهند، نمازِ دشمن شکن و عبادی و سیاسی جمعه را فراموش نکنید و دعا برای امام را از یاد نبرید و سلام و علیک و رحمة الله و برکاته. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا