عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
این بدین معنی بود که تا رسیدن اموال این خانواده به دست یهودیان، یک گام باقی مانده بود و آن مرگ ادواردو بود. نکته دیگر اینکه خواهر ادواردو با یک خبرنگار یهودی بهنام "الکان" ازدواج میکند و از او چهار بچه دارد. بدین ترتیب به نظر میرسد پیوند این خانواده با صهیونیستها، محکم شده.
ادواردو چندین بار به ایران آمد. در سفر اولش به ایران به دیدار امام خمینی، آمده بود و امام هم پیشانی او را بوسیده بود. که ادواردو در سفر خود به ایران در تاریخ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۶۰ در صف اول نماز جمعه تهران به امامت حضرت آیتالله خامنهای شرکت کرده بود.
آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود بدون ذکر نام مینویسد که پسر رئیس فیات که مسلمان شده است، با امام دیدار کرد. در این ملاقات آیت الله خامنه ای هم حضور داشت. جالب است که این خاطرات ادواردو در ایران منتشر شده است.
در این سفر خوب مشهد، برای زیارت امام رضا(ع) رفت و در آنجا به شدت تحت تاثیر زیارت قرار گرفته بود. و میگفت که من وجود امام رضا(ع) را حس می کردم. وقتی از او پرسیدم از امام رضا چه خواصی گفت خواستی؟ گفت: خواستم که از خدا بخواهد که قلب پدرم را نسبت به من مهربان کند.
ادواردو با اعمال نفوذ ای که داشت، کانال یک تلویزیون ایتالیا را قانع کرد یک فیلم مستند راجع به کشورهای اسلامی بسازد و تهیهکنندگی فیلم را نیز خودش برعهده گرفت. در این راستا به ایران هم آمد و بعد هم این فیلم را در تلویزیون به نمایش گذاشت. بعد از نمایش آخرین قسمت با "ایگور من" خبرنگار روزنامه"لاستامپا"درباره اسلام به مناظره نشست. همچنین وقتی کتاب سلمان رشدی منتشر شد، یک ناشر ایتالیایی تصمیم گرفت آن را منتشر کند! ادواردو با شنیدن این خبر به دیدن او رفت و او به خاطر انتشار این کتاب اعتراض کرد. قدیری درباره فعالیتهای وی میگوید: "او میگفت که نمیتوانم ببینم به مقدسات من توهین می شود و من هیچ حرفی نزنم. وی همچنین در برابر جنایات اسرائیل در فلسطین طاقت نمیآورد و به نخست وزیر و رئیس جمهوری و حتی سران کشورهای دیگر زنگ میزد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می شد. که من به او گفتم داری با این کارها شهادتت را جلو می اندازی. صهیونیستها دست از سر تو بر نخواهند داشت. از این کارها پرهیز کن."
حسین عبدالهی دوست ایرانی او میگوید: "ادواردو تحت فشار اقتصادی بسیار سختی قرار داشت. خانواده آنیلی وی را به صورت کامل تحریم اقتصادی کردند. به گونهای که وی حتی برای تاکسی سوار شدن پول نداشت. یک روز با ادواردو به نمایندگی هواپیمایی ایران ایر در ایتالیا رفتیم که برای ادواردو بلیط سفر به ایران تهیه کنیم. کارگزار ایتالیایی شرکت ایران ایر گفت که من نمی توانم برای ادواردو بلیط رزرو کنم. پس از مشاجره با وی مشخص شد که منشی پدر ادواردو با آن کارمند تماس گرفته و دستور داده بود، حق ندارد برای ادوآردو بلیط صادر کند.
خانواده آنیلی برای آنکه ادواردو را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند!! به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند، که به گفته خود ادواردو همه اعضای آن یهودی بودند. ادواردو میترسید که در آنجا وی را تحت درمان و شستشوی مغزی قرار دهند و حتی یکبار از آنجا فرار کرده بود.
رضا برجی عکاس مشهور دفاع مقدس میگوید: "من درایتالیا ادواردو انیلی پسر مشهورترین ثروتمند ایتالیا کسی که صاحب باشگاه یوونتوس و کارخانجات فیات، فراری و مازراتی و... است را دیدم.
خیلی ساده بود. قبلا از ادواردو شنیده بودم و انتظار داشتم با لباس رسمی و به قول معروف شق و رق ببینمش، نه ظاهری ساده و مردمی، بچه ها گفتند خانواده ادواردو او را ترک کردهاند و حتی از نظر مالی هم مشکلات زیادی دارد.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
شوخی از جنس شهدا...
خیلی عالیه 👌
#مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹خجسته میلاد هفتمین
🍃🌹پیشوای خیر و خوبی
🍃🌹هفتمین قافله سالار کاروان
🍃🌹صبر و شکیبایی
🍃🌹امام موسی کاظم علیه السلام
🍃🌹پیشاپیش مبارک باد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_22 گوشیم زنگ خورد پشت خطم هانیه بود... عل
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_23
مادربزرگ_هیس...میخواستی توی این یک سال بری که دیرت نشه...
خندم گرفته بود...علی هم ناچار شد با ما بیاد...
رفتیم داخل خونه مادربزرگ رسید داخل و گفت:
-مریم مهمون داریم...
مامان که مادربزرگ و دید گفت:
-سلام مادر توکه مهمون نیستی بیا داخل خوش اومدی...
مادربزرگ اخم کردو گفت:
-معلومه که من مهمون نیستم جمع کن مهمون اومده...
مامان که تعجب کرده بود وقتی منو دید گفت:
-زهرا؟؟؟مهمون کیه....؟؟
رنگم پرید گفتم:
-چیزه ....مامان...عصبی نشیا...برات توضیح میدم...
مادر بزرگ داد زد:
-علی جان بیا مادر بیا داخل...
مامان اخماش رفت توهم...من دستشو گرفتم چشمامو به نشونه ی التماس ریز کردم...
مامان دستمو پس زد و رفت طرف در...
علی یا الله گفت و اومد داخل...
مامان جلوی در ایستاده بود و با اخم و تعجب علی رو نگاه میکرد...
علی به یک متری مامان رسید سرشو انداخت پایین و گفت:
-سلام...
مامان نیش خندی زدو گفت:
-سلام آقا...بفرما داخل...خوش اومدی...
رفتم طرف مامان دستشو گرفتم و با التماس آروم بهش گفتم:
-مامااااان...
علی اومد داخل و مادربزرگ شروع کرد باهاش حرف زدن که کجا بودی و چی شدو خانوادت کجان من هم توی اتاق بودم...
امیرحسین که مشغول بازی با گوشی بود اومد طرفم وگفت:
-آبجی؟؟برم خفتش کنم!
-إ امیر!!! بگیر بشین سرجات این چرتو پرتا چیه میگی یه وقت جلوش چیزی نگی آبروم بره...
امیر با دستش هولم داد و گفت:
-مارو باش میخواییم از آبجیمون حمایت کنیم...
-توعه نیم وجبی نمی خواد از من حمایت کنی!
مامان اومد تو اتاق دستشو گذاشت رو میز به من نگاه کرد...
من هم با ترس نگاهش کردم...
مامان_دیرم شد...دیرم شدت این بود؟؟؟؟؟؟
-نه...مامان به خدا.......
-زهرا داری چی کار میکنی؟؟؟؟
بغضم شکست و گفتم:
-مامان یه لحظه به من گوش کن...منو باور نداری...
مامان دلش سوخت اومد کنارم نشست و گفت:
-عزیز دلم...من هرچی میگم بخاطر خودته...
اشکامو پاک کردم و گفتم:
-من داشتم برای پروژه میرفتم پیش هانیه که آدرسو کم گردم خواستم از کسی بپرسم که با علی برخورد کردم بعد هم کلی باهم حرف زدیم و برام توضیح داد که چی شده بود که از تهران رفتن...
مامان_چی شده بود؟؟
کل قضیه رو براش تعریف کردم...
مامان آهی کشید و گفت:
-حالا می خوای چیکار کنی؟؟
-نمیدونم...
🌸🌸🌸
حالا مادربزرگ هم از تمام قضیه ها خبر داشت...
و حالا هر چهارتاییمون روبه روی هم نشسته بودیم...
علی که بغض داشت...گفت:
-من رو ببخشین شاید بهتر بود که زودتر میگفتم اما...
مامان حرفشو قطع کردو گفت:
-درکت میکنم نمیخواد دلیل بیاری...
علی سرشو انداخت پایین...مادربزر گفت:
-علی جان حرف دیگه ای نداری؟
علی_راستش...
سکوت کوتاهی شدو بعد علی دوباره گفت:
-راستش...میخواستم زندگیمو از نو شروع کنم این دفعه نمی خوام مثل دفعه ی پیش همه چیز رو تو دلم نگه دارم این دفعه از گفتن حرف هام ترسی ندارم...نمیدونم که باهام چه بر خوردی میشه اما میخوام برای اخرین بار شانس بزرگ زندگیمو امتحان کنم...
من از اول بچگی به زهرا خانم علاقه داشتم...
سرمو انداختم پایین...داشتم از خجالت آب می شدم...
علی_خانم باقری من دخترتونو دوست دارم...اگر الان هم اومدم تهران جدای از کاری که داشتم بخاطر زندگی دوباره اومدم تهران...اگر...میخواستم بگم اگر...
اگر میشه...
مادربزرگ_اااای بابااا بگو دیگه...
علی_اگر منو قابل بدونین به غلامی قبولم کنین...
یک دفعه هفت رنگ عوض کردم مادربزرگ گفت:
-باریکلا...
مامان_خب...باید با پدرش صحبت کنم...
مادربزرگ_پدرش میذاره...مبارکه پسرم به پای هم پیر شین...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌸
🌸گرچه در روی زمین حتی نداری یک حرم
🌸شیعه روزی عرش سازد بر مزارت یا حسن
#دوشنبه_ های _امام _حسنی
#صبحتون _امام حسنی🍃
🌸
🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی آنلاین - خورشید عالمین - مازیار طاولی.mp3
2.75M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃
🌸 #میلاد_امام_موسی_کاظم(ع)
💐خورشید عالمین
💐ای شاه کاظمین
🎤 #مازیار_طاولی
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🍃
🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
بعد از صرف شام حدود یک ساعت با هم حرف زدیم.
خیلی ارادت عجیب و غریبی به امام داشت. یه شوق وحشتناکی داشت به امام. اولش باور نمیکردم. بعد از شام خود شروع به صحبت کرد و گفت من دنیا را طور دیگری می بینم. دنیایی من دنیایی خالص است.
خالص را این طوری معرفی می کنم که دنیای من یک وجود دارد. مثل آب نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد. مثل الماس است؛ که تنها یک تک ماده خالص است. با هیچ چیزی حل نشده. من شیعه هستم. ادواردو می گفت: شیعه تک است. چیزی دارد که سایر ادیان ندارند وابستگی به ولایت اهل بیت است. اهل بیتی که هر کدامشان تک و بدون مشابه هستند. ما تنها یک امام علی (ع) داریم. یک امام حسین علیه السلام که تک است.
کاری که امام حسین علیه السلام کرد را هیچ کس در تاریخ نکرد. و اهل بیت منحصر به فرد و تک هستند. این تنها مشخصه شیعه است. ادواردو می گفت : من الماس هستم. با هیچ چیز دیگری آمیخته نشده ام. الماس یک ماده تک است. اگر بتوانیم در مسائل فرهنگی و هنری این را به جوامع غیر مسلمان انتقال بدهیم، این الماس بودن را می پذیرند؛ زیرا شیعه الماس است، در سایر ادیان مشابه وجود دارد. مثلاً برای اهل سنت بین خلفای اول و دوم نزدیکی و مشابهت وجود دارد؛ ولی امام علی علیه السلام امام علی است و هیچ مشابهی در تاریخ بشریت ندارد. در شیعه هر امامی تک است. شیعه مانند دنیایی که جداگانه و زنده در این دنیا وجود دارد. اذان شیعه تک است نمازش تک است و مهمتر از همه اهل بیت و رهبران اصیل دارد.
امام علی علیه السلام از همه مشخصه های بارز ای که دارد بگذریم همین که اولین مسلمان بعد از پیامبر بودند برای ولایت و پیروی کفایت میکند. ادواردو می گفت باید شیعه بودن را برای همیشه حفظ کنیم و جمهوری اسلامی کمک کند تا آن را در دنیا نشان بدهیم.
بعد از آن من شروع به صحبت کردم. چون ادواردو اصرار داشته از جنگ و خاطرات جبهه برایش تعریف کنم. دوستان گفته بودند من عکاس جنگ بودم. با هیجان و کنجکاوی مشتاق شنیدن خاطرات من بود. مشتاق شهدا بود. از جمله شهید باکری؛ خیلی خوشش آمده بود که آن شهید گفته میخواهم مفقود الاثر بشوم تا جنازه من حتی یک متر از زمین خدا را اشغال نکند.
ادواردو با همان ادبیات خودش می گفت این فرد (شهیدباکری) باید خیلی شلاق حرف آن را خورده باشد که چنین غلظت بالایی در معنویت داشته است.
جنگ ما را از یک زاویه می دید که ما الان کمتر بهش رسیده ایم. میگفت جنگ شما یک معدنی است که باید از آن استخراج کنید و خیلی هم سختی دارد. دیدگاهش برایم جالب بود که یک نفر اینقدر باهوش باشد و نسبت به یک واقعه تاریخی که از زمانش چند سال گذشته و تمام شده نگاه سرمایهای دارد.
گفت باید این معدن را استخراج کنید، استخراج هم سختی دارد، توی تونل ریزش هست، سختی هست، ولی باید استخراج کنید. خودش هم سختی کشیده بود. میگفت من اگر الان شیعه ام، شیعه بودن را به سختی نگه داشته ام. الان هم که اینجا آمدهام از مراقبین فرار کرده و قالشان گذاشته ام. از نظر مالی هم در سختی بود و یادم هست که بچه ها می گفتند وضعیت مالیش خوب نیست.
میگفت ایران را خیلی دوست دارم. میخواهم به ایران بیایم. ادواردو خیلی امام را دوست داشت. ایشان را از زاویه ولایت میدید. آن نگاه عارفانه ای که رزمندهها به امام داشتن را به نوعی دیگر داشت.
او با امام نسبت خاصی داشت که ما نتوانستهایم داشته باشیم. عاشق و شیدای امام بود حتی اگر درباره افرادی که مخالف امام بودند حرف میزدیم بدش می آمد، می گفت اصلاً درباره این ها صحبت نکنید. می گفتیم غیبت نیست. میگفت نه من نمی خواهم از این آدم ها اصلاً بشنوم. حتی گفته بود تعجب می کنم چطور بعضی به اشارات امام توجه نکردهاند.
بعد از رستوران خداحافظی کردیم و رفتیم قبل از رفتن گفتیم: باز هم میتوانیم تو را ببینیم؟ گفت نمیدانم با من چه کار خواهند کرد. انگار به خوبی از اوقات خود مطلع بود.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
🍃
[♡ سر جدا تحویلت دادم ♡}
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌸
#حاج_حسین_یکتا
#شهیدانه❤️
🍃
🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_23 مادربزرگ_هیس...میخواستی توی این یک سال
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_24
مامان_بهتره که به اتفاق خانواده بیایین...
علی_بله حتما...
بعد از چند دقیقه سکوت علی بلند شدو گفت:
-من رفع زحمت میکنم...
معلوم بود خوشحاله اما خیلی خجالت کشیده بود...
ساعت حدود ده شب بود...
بارون شدیدی میبارید پنجره رو کاملا خیس کرده بود...
چای دم کردم و نشستم پشت پنجره...عمیق توی فکر بودم...
یعنی اون فال حقیقیت داشته...
+آخ خدایا چقدر کفر گفتم!
ولی چطور هانیه تونسته با من این کارو کنه...
توی فکر بودم که گوشیم زنگ خورد...
پشت خطم...هانیه...
چند ثانیه ای منتظر موندم و بعد برداشتم...
من_بله؟
هانیه_زهرا اصلا معلوم هست چیکار میکنی؟؟از صبح کجایی چرا گوشیت خاموشه...یعنی چی که به من گفتی دیگه بهت زنگ نزنم؟؟؟
-اولا یواش تر صحبت کن پرده گوشم پاره شد...دوما بهت مگه نگفتم دیگه بهم زنگ نزن؟؟؟
-ساکت شو تموم برنامه هامو خراب کردی...اسمتو از پروژه خط میزنم...
-ممنون میشم این کارو کنی...لطفا کلا منو از زندگیت خط بزن...
-زهرا حالت خوبه؟؟داری یکم چرت میگی!!
-تاحالا تا این اندازه خوب نبودم!
-میشه درست تر حرف بزنی؟؟
-میگم...چه خبر از همسر علی؟
چند لحظه ساکت موند و بعد گفت:
-همسر علی کیه؟؟چی میگی!
-علی صبوری!
-من چمیدونم...به تو چه ربطی داره؟
-مگه به تو ربط داره؟؟
-خداحافظ بابا.
گوشیو قطع کرد مثل همیشه طلبکار بود...
رفتم توی پیام هام بهش پیام دادم:
+ببین میخوام خیلی مستقیم برم سر اصل مطلب...من همه چیز رو میدونم...تو باعث جدایی منو علی از اول شدی...میدونم که قضیه ی ازدواج علی دروغه...برات متاسفم...یاعلی...
گوشیم زنگ خورد...
پشت خط:هانیه...
آهی کشیدم و از سر عصبانیت رد تماس دادم...
دوباره زنگ زد و من دوباره رد تماس دادم...
پیام داد:
+معلوم هست چی میگی؟؟؟این چرتو پرتارو کی بهت گفته؟؟ینی چی که برام متاسفی؟!
جوابشو ندادم...
بازم پیام داد:
+زهرا جواب بده ببینم...خب بگو چی شده تا من بتونم جواب درست بدم...
بازم جواب ندادم و همچنان پیام پشت پیام...
گوشیمو سایلنت کردم و بعد از مدت کمی تفکر خوابیدم...
صبح با صدای زنگ خونه از خواب پاشدم...
تلفن رو با بی حوصلگی برداشتم و گفتم:
-بله؟؟؟😒
صدای آشنایی گفت:
-سلام دخترم.
-سلام.
-حالت خوبه.
-ممنونم!!!!
-شناختی؟
-صداتون آشناست ولی نمیدونم کی هستین؟!
-خانم صبوری هستم!
چشمام گرد شد دستو پامو گم کردم و گفتم:
-إ...!!!سلام...مهناز خانم حالتون خوبه؟؟
-الحمدلله مامان جان تشریف دارن؟؟
-نه نیستن خونه...
-برای امر خیری مزاحم شدم!
خندمو کنترل کردم و گفتم:
-تشریف ندارن.
-خب دخترم اینو که گفتی!هروقت اومدن منزل بگین من تماس گرفتم.
-بله چشم.
-ممنون عزیز.خدانگهدار.
گوشیو محکم کوبیدم سرجاش!!!فقط از استرس و شایدم خوشحالی!!!یا شاید عصبانیت!!!
زنگ زدم مامان...
بوق اول بوق دوم...
-جانم؟؟
-سلام مامان کجایی کی میای کی رفتی؟
-سلام عزیزم چخبره!!!
-مهناز خانم زنگ زده بود.
-إ جدی؟
-کی میای؟
-پشت درم.
گوشیو قطع کردم و رفتم جلوی در.
درو باز کردم نتونستم خندمو جمع کنم گفتم:
-مامان مهناز خانم زنگ زده بود...
مامان خندید گفت:
-دختر نیشتو جمع کن تو چرا انقدر هولی؟؟؟؟
-یه بار گفتی زنگ زده دیگه!
تلفن دستم بود گفتم:
-بیا بیا!!شمارش افتاده زنگ بزن!
مامان یکم نگاهم کردو بعد گفت:
-حقا که دختر منی!!!
بعد هم دوتایی زدیم زیر خنده...
مامان زنگ زد مهناز خانم و کلی حرف زدن مقرر شد فردا شب قرار خواستگاری بذارن انگار علی هماهنگ کرده بودو قضیه رو به مادرش گفته بود...
و اوناهم تو راه برگشت به تهران بودن...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
VID_20200811_053929_242_a01.mp3
1.83M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌸
#صوت_مہدوے 🎞
✅ چرا برخی محبین اهل بیت(ع) مقابل امام زمان(عج) میایستند؟
#منطق_شدیدترین_فتنه
#استاد_پناهیان
🌸
🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸🍃
☘#شهیـد بیدارت میڪند
🥀#شهیـد دستت را میگیرد✋🏻
☘شهیـد #شهیـدت مےڪند اگر که
🥀 بخواهی
☘فرقـی نمی ڪند...
🥀" فڪه " و " #اروند"
☘یا " دمشق " و "#حلب"
🥀 یا " صعده "و " #صنعا "
🌻...و این را بــدان:هرکسی
🌾 با یڪ #شهیدی خو گرفت
🌻روز #محــشــــــر آبــــرو از او گرفتــ
#شهید_محمود_رضا_بیضائی 🌷
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
دقیقاً جمله اش این بود که نمیدانم با من میخواهند چه کار کنند. ادواردو خودش را آماده شهادت کرده بود مثل شب های قبل از عملیات خداحافظی کردیم. به شوخی گفتم بچهها، این نور بالا میزند. بچهها خندیدند. متوجه نشده گفت چی؟ برایش توضیح دادیم که در چه په به بچه هایی که می خواستند شهید شوند می گفتند. گفت پس من هم همش نوربالا میزنم. ولی بعد گفت شوخی کردم. من چراغی ندارم که نور بالا راه بروم.
اما در نوامبر سال ۲۰۰۰ جسد ادواردو آنیلی در بزرگراه تورینو - ساوانا در شمال ایتالیا و در نزدیکی شهر تورین پیدا شد. اتومبیل وی نیز که یک فیات کرومای خاکستری بود، بر روی پل رومانو و در حالی که چراغ های راهنمایی اش روشن بود و درهای آن باز بود، رها شده بود. پلیس ایتالیا مرگ ادواردو را خودکشی تشخیص داد و علت آن را استفاده بیش از حد از مواد مخدر اعلام کرد. اما دلایل روشنی وجود دارد که حاکی از قتل ادواردو است.در ادامه به ذکر این دلایل میپردازیم:
۱) نخست اینکه ادواردو به هیچ وجه معتاد نبود و حتی در مواردی مشاهده شده است که با دوستان و نزدیکانش که از مواد مخدر استفاده میکردند ساعتها گفتگو می کرد تا آنها را از این کار باز دارد. دکتر قدیری ابیانه در وبلاگ شخصی خودش درباره یک مورد از تلاش های این چنینی ادواردو می گوید: "در سفری که ادوارد به ایران داشت، با برادر یکی از دوستان ما که معتاد بود کلی صحبت کرد و خیلی تلاش کرد تا او را با منطق و استدلال از مصرف مواد مخدر مصرف کند." به هیچ وجه منطقی به نظر نمیرسد که چنین فردی به دلیل استفاده بیش از حد از مواد مخدر خودکشی کند.
۲) در اسلام خودکشی به شدت منع شده است. ادوارد و شخصی به شدت آرمانگرا بود که حتی مایل نبود برای کاستن از فشارها و تهدیدات، به صورت مصلحت آمیز اعلام کند از اسلام روی برگردانده است. هدف وی شناساندن اسلام به مردم ایتالیا و غربی ها بود. چنین فردی چگونه میتواند خودکشی کند؟ خودکشی اقدامی است که افراد بی دین و کسانی که به آخر خط رسیده اند، انجام می دهند. این در حالی است که ادوارد و به فردی کاملاً معتقد تبدیل شده بود و هنوز در ابتدای راه بود و کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.
آشپزی ادواردو می گوید صبح روزی که وی به قتل رسید، نوع غذای ناهار اش را مشخص کرده بود. حال این سوال مطرح میشود کسی که قصد خودکشی داشته باشد، چرا باید برای دو یا سه ساعت بعد از سفارش غذا بدهد؟
۴) عبداللهی با اشاره به برنامههای بلندمدت ادواردو می گوید: "او می گفت می خواهم به ایران بروم و پناهنده سیاسی شوند و در قم به تحصیلات هم ادامه دهم."
۵) مورد مشکوک دیگری که درباره شهادت ادواردو وجود دارد این است که هیچگونه بررسی تکمیلی درباره نحوه قتل و انجام نشد. جسد وی کالبدشکافی نشد و مرگ وی فورا خودکشی جلوه داده شد. حتی قبل از آنکه پلیس مرگ وی را به صورت رسمی خودکشی اعلام کند، برخی روزنامهها خبر خودکشی پسر رئیس کارخانه فیات را چاپ کردند و ذهن مردم را کاملا به سمت گزینه خودکشی سوق دادند. جسد وی نیز تا ظهر فردای روز حادثه به خاک سپرده شد تا فرصت برای هیچ گونه تحقیقی مهیا نباشد.
۶) پس از مرگ ادواردو سانسور مطلقی درباره مسلمان بودن، عقاید و حتی سفر وی به ایران انجام شد. پس از مرگ ادواردو تمامی اسناد و شواهد مربوط به فعالیتها و زندگی وی جمعآوری شد و حتی فیلم مستندی که توسط وی ساخته شده بود و در آرشیو کانال یک ایتالیا بود از آرشیو خارج شد.
۷) دکتر باوا یکی از دوستان صمیمی ادواردو بود که به نحوه رسیدگی به پرونده ادوارد و اعتراض کرد. وی در سال ۲۰۰۱ نامهای به شورای عالی قضایی ایتالیا نوشت و در آن ضمن انتقاد از فرایند رسیدگی به پرونده ادواردو، علت عدم استفاده از آدمک انسانی برای بازسازی صحنه خودکشی را جویا شد. به عقیده وی شواهد موجود درباره لباس ها و کشف ادواردو خودکشی را تایید نمیکنند.
#پایان_منزل_سی_و_هشت
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🎥 #ڪلیپ
○اسکناسی که از طرف حضرت آقا به عنوان عیدی به شهید🌷 #قدرت_الله_عبودی اهدا میکنند که همین اسکناس باعث شناسایی شهید میشه..
#شهید_قدرت_الله_عبودی🌷
#شهید_مدافع_حرم_فارس
🍃
🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_24 مامان_بهتره که به اتفاق خانواده بیایین
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_25
گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک کردنش نداشتم...
حوصله ی دوباره حرفای بی خود هانیه رو نداشتم...
امیرحسین هنوز هم توی اتاقش خواب بود...از آشپز خونه یه لیوان آب یخ برداشتم در اتاقشو یواش باز کردم...رفتم بالا سرش و ریختم توی یقش یک دفعه مثل برق از جا پرید!!!!
امیرحسین_چیکار میکنی؟؟؟؟؟
زدم زیر خنده اونم که تازه از خواب پاشده بود عصبی بود از کارم یه دادی زد و پتو رو کشید روی سرش...منم پتو رو از روش برداشتم و گفتم:
-پاشوووو آبجیت داره عروس میشه!
یهو غیرتی شد بلند شد گفت:
-چه غلطا؟با اجازه ی کی؟
-اوووو توعه نیم وجبی واسه من تعیین تکلیف نکنا!!!
با اخم داشت نگاهم می کرد که یک دفعه با متکا رفتم توی صورتش اون می زد و من می زدم داشتیم میخندیدیم که یک دفعه مامان صدام کرد:
-زهرا؟؟؟
-بله مامان؟؟؟
-بیا تلفن کارت داره!!!
از جام بلند شدم با سرعت رفتم بیرون از اتاقش و گفتم:
-کیه؟؟؟؟
-دوستته...
اخمام رفت تو هم و گفتم:
-دوستم؟؟؟
-آره میگه اسمش هانیه س...
نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!!
با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم:
-بله؟؟؟
هانیه با مکث ادامه داد...
-چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟
-چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش...
-نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
تلفن رو قطع کرد...
صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد...
تلفونو گذاشتم سرجاش...
امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟
-هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم...
رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه...
معنی حرف هانیه یعنی چی...
+نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!!
خدا به خیر کنه...
مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم...
مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟
-هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!!
مامان بغلم کردو گفت:
-عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره...
-نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره...
-نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو...
با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷
مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏
🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
.
🔷کانال استیکر شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
.
🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
🌷ایدی ما در اینستاگرام:
Instagram.com/ebrahim_navid_delha
💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃
🌸
⭕️ اصلیترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه
🎥 استاد #رائفی_پور
👈پیشنهاد دانلود
#صبحتون_مهدوے🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۰۳۶.attheme
150.7K
• #امام_رضا (ع) ۹ ♥️
• #تم_مذهبی 📲
• #تم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_سی_و_نهم/پسر سلطان شراب
ادواردو آنیلی در سفری که به ایران آمده بود، یکی از دوستان ایتالیایی خود را هم آورده بود. جوانی به نام لوکا گائتانی.
بعد هم به دکتر قدیری ابیانه گفته بود که دوستش لوکا را تا مرز قبول اسلام آورده و از ایشان خواست تا با او صحبت کند.
پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ و قدیمی تولید مشروبات الکلی در ایتالیا بود. کارخانهای که اینک به دست برادر لوکا یعنی جلاسیو به همراه مراکز پورنو اداره میشود.
آقای قدیری قبلاً در رم به منزل او رفته بود. در آن زمان، او با زنی که در تلویزیون ایتالیا مشغول به کار بود زندگی می کرد.
اما در تهران، دکتر قدیری در ملاقات ای در هتل آزادی با او به صحبت نشست. سوالات ذهنی لوکا جواب داده شد. در پایان همان جلسه لوکا به تشیع گروید. اما قرار شد اسلام آوردن خود را پنهان نماید تا آسیبی به او نرسد.
دکتر قدیری توضیح داد که در صحبت با او به این نتیجه رسیدم که او در کلیات اسلام مشکلی ندارد، اما عاملی باعث می شود که از پذیرش اسلام امتناع کند.
با شناختی که از تبلیغات ایتالیایی ها درباره اسلام و حجاب و وضعیت زن در اسلام وجود داشت، حدس زدم که مشکل همین مسئله باشد. لذا در این مورد با او بیشتر صحبت کرده و فلسفه حجاب در اسلام و قوانین درباره زن را تشریح کردم.
این مسئله برای لوکا که از خانواده بود که از طریق پرنوگرافی و مشروبات الکلی به ثروت افسانهای دست یافته بودند بسیار جذاب بود و بلافاصله مسلمان و شیعه شد.
از اسلام آوردن او مدتی گذشت. او با دوستان مسلمان در ارتباط بود اما به دلیل ماجرایی که برای ادوار پیش آمد، اسلام خود را علنی نمی کرد. تا اینکه.... بنابر نوشته روزنامه ایل جورناله به نقل از شاهد، لوکا که به شغل فیلمبرداری سینما مشغول بود، به صورت آشفتهای در ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین، دوم آوریل ۲۰۰۷ در حالی که عصبی بود از خانه خارج شد.
سپس جسدش در زیر پل گاریبالدی در حاشیه رودخانه تراستوره در رم یافت میشود.
عجیب این که لوکا سومین برادر این خانواده است که با مرد مرموز روبه رو میشد. تنها برادر زنده او نیز به تولید مشروبات الکلی و امور پرنو مشغول است. برخی صاحبنظران میگویند: باید بررسی شود که آیا آخرین برادر او همسر و فرزندان یهودی دارد یا نه!؟
چون یکی از روشهای صهیونیستها برای تمرکز ثروت، ازدواج و افراد بسیار ثروتمند است تا از این طریق ثروت به فرزندان یهودی زاده برسد. اما توطئه در اینجا ختم نمیشود، بلکه مردمی در خانواده که یکی از آنها با زن یهودی ازدواج کرده شروع می شود. به نحوی که سهم الارث وارثان یهودی افزایش یابد.
بلایی که بر سر خانواده ادواردو نازل شد ظاهراً خانواده گائتانی نیز دچار آن شده است.
ادواردو را به شهادت رسانده و جسد او را در زیر پل قرار داده و خودکشی وانمود کردند، و همین طریق برای قتل لوکا به کار گرفته شد.
در حالیکه پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود، جسد او در زیر پل پیدا شده و به رغم برداشت های اولیه درباره قتل او، دستهایی در ایتالیا تلاش کردند تا این ماجرا خودکشی جلوه دهند.
شباهت قتل هر دو نفر (ادواردو و لوکا) نشان میدهد که شهادت آنها توسط یک گروه انجام شده است با این تفاوت که لوکا از نظر جسمانی قویتر از ادوارد بوده و مقاومت هایی از خود نشان داده و زخمی بر بدن او مشاهده گردیده است که پلیس درصدد نسبت دادن آن به زخمهای هنگام پر شدن از پل بود، حال آنکه در او خود را از پرت کرده بود نباید مسیر راه به خون آغشته باشد.
برخی منابع سعی میکنند با گمان پردازی، قتل او را به معتادانی که ممکن است در محل تردد داشتهاند نسبت دهند و یا او را نیز به اعتیاد مواد مخدر متهم نمایند!
#پایان_منزل_سی_و_نهم
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸🍃
•••
| بنعفیفــ
میثم تـو دیوانهای ؟
«میثمتمار»↓
تا مردم گمان نکنند دیوانهای، ایمانت كامل نمیشود
| بنعفیفــ
این که فرمودی حدیث نبویست؟
«میثمتمار»↓
حدیث عشق است 🤍|•
---------------------------------------------------
#میثمتمار”سالروزشهادت🕊
#حدیثعشق
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌱🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌱🌹
با عرض سلام و خداقوت خدمت شما همراهان گرامی🌿🦋
#کار_خیر☺️❤️
قرار هست سنگ مزاریاد بود شهید محمد هادی ذوالفقاری تعویض بشه که هزینه ۴میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هست عزیزانی که تمایل به شرکت در این امر خیر و یا قصد بانی شدن دارند هدایای در نظر گرفته ی خودشون رو به شماره کارت زیر واریز نمایند
منیژه کریمی منش 💳 6037997291276690 💌
فیش های واریزی خود را به ایدی زیر ارسال نمایید
🆔@shahidhadi_delha
🍃🌸گزارش تصویری برای شمابزرگواران ارسال
خواهدشد🍃🌸
سپاس از همراهی شما خیرین عزیز💚🙏
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_25 گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_26
صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم...
بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه...
از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود...
مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود...
رفتم کنارش و گفتم:
-سلام مامانم...
-سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه...
-چشم!
دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم...
مامان رو به من گفت:
-دخترم؟؟
-جونم؟
-بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه...
ابروهامو بالا انداختم و گفتم:
-ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم...
بعد دوتاییمون خندیدیم...
من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید...
-کی برمیگردی؟
-زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا...
-بگو بیاد قدمش رو چشم...
بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه...
حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود...
از مامان خداحافظی کردم و رفتم:
من_سلام خواهری...
نیلوفر_سلام عروس خانم!
خندیدم و گفتم:
-حالا بزار عروس بشم بعد...
راه افتادیم و راهی بازار شدیم...
نیلوفر ادامه داد:
-خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟
-نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه...
-اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!!
خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم:
-نیلوفر؟؟؟؟
-جونم؟؟؟
-یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و....
-خب؟؟
-یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟
نیلوفر لبخندی زدو گفت:
-آره عزیزم...
-نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟
-چه آرزویی؟؟؟
-آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر...
-دیدی حالا به هم رسیدین...
لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم:
-نیلو...
-چی شده؟؟؟
-دیروز هانیه زنگ زد خونمون...
چشماش گرد شدو گفت:
-هانیه؟؟؟شماره خونتونو از کجا آورده؟؟؟
بغضم و قورت دادم و گفتم:
-نمیدونم نیلو...ولی خیلی فکرم درگیره میترسم...
-عزیزم نترس هیچ کاری نمیتونه کنه کابوس های تو تموم شده امشب شب خواستگاریته...
-نیلو.. نیلو...نیلووو..
-چیه؟؟؟
-امشب تازه آغاز بدبختی های منه...
-این چه حرفیه؟؟؟
-نیلوفر حسودی و احساس خراب کردن زندگی من توسط هانیه از امشب بیشتر میشه...
-چرا اینو میگی...وقتی ازدواج کنید دیگه چیزی نمیتونه جداتون کنه...
-نیلوفر...مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه...
-ساکت شو زهرا این چرتوپرتا چیه میگی آدم اول زندگیش از مرگ حرف میزنه؟؟؟
بغض کردم و گفتم:
-دیروز وقتی به هانیه گفتم دور منو خط بکش به طور غیر منتظره ای گفت من روتو خط میکشم...
نیلوفر سکوت کرد اشک توی چشماش جمع شد و ساکت موند و بعد از چند دقیقه گفت:
-زهرا...من کنارتم نترس...حالا هم فراموش کن ناسلامتی اومدیم واسه عروسی لباس بخریم نه عزا !!!
خندیدم...دیگه رسیده بودیم مقصد...داخل شدیم و کلی گشتیم جلوی یه مغازه لباس فروشی ایستادیم...
نیلوفر چشمش خورد به یه لباس منو صدا کرد و گفت:
-زهرا زهرا بدو بیا اینجا...
-جونم؟؟؟
-وایسا کنارش ببینم!
ایستادم...
نیلوفر_واووو عجب عروسی بشی امشب همینو میخریم...
یه لباس سفید که روش پر از نگین بود و یکمی هم کار شده...خیلی قشنگ بود...
من_عالیه...
خلاصه کلی خرید کردیم از لباس و شلوارو روسری گرفته تا دست بندو وسایل های دیگه...
خیلی روز قشنگی بود کلی خندیدیم...
بعدش هم برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی و کلی سیر شدیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه...
من_سلام مامانم
مامان_سلام دختر کجایی تو ناسلامتی عروسی...
نیلو_سلام خاله!
مامان_سلام عزیزم خوش اومدی...
با نیلو رفتیم اتاق و مشغول آماده کردن وسایل و مرتب کردن اتاق شدیم...
امیرحسین هم که امون از من و نیلوفر بریده بود یک سره تو ی اتاق من بود...
خلاصه کلی خندیدیم ساعت حدود هشت شب بود که نیلوفر از ما خداحافظی کرد و رفت خونه...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
4_5857369221670896141.mp3
7.27M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🔊 برای امام زمان جانماز آب نکشیم!
🎤 حاج حسین یکتا
#صبحـــتون_مهــدوی⛅️
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_چهلم
این مجموعه با نام حُرّ آغاز شد. اولین شهید کربلا که به وسیله امام خوبی ها راه صحیح را پیدا نمود، و با یادی از دیگر شهدای توّاب کربلا به پایان خواهد رسید.
این روایت که حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات میباشد را بارها شنیده ایم. حتی اهل سنت نیز نقل کردند. اما اکنون بیشتر آن را حس میکنیم.
درباره این حدیث و مصادیق آن در کربلا نمونه های بسیاری سراغ داریم. کسانی که با یک نگاه مولای مظلوم مان، زندگی و دنیای خود را رها کرده و به امام خوبی ها پیوستند. اصلاً نگاه به چهره امام، برای برخی افراد پاک فطرت زمینه هدایت را فراهم میکرد.
زهیر مرد جنگاور و شجاعی از اهالی کوفه بود. در جنگهای زمان خلفا در فتوحات اسلامی حضور داشت. گفتهاند که بعد از قتل عثمان خلیفه سوم به امام علی علیه السلام نپیوست! و ظاهراً راهی مخالف امام در پیش گرفت.
از اقبال بلندش در سال ۶۰ هجری به سفر حج رفت و در مسیر بازگشت با کاروان امام هم مسیر شد، اما با واسطه حرکت میکرد و خودش را نشان نمیداد. که خوش نداشت که نگاهش به نگاه امام بیفتد. هرچند امام را کامل می شناخت و برخی میگویند که او از دوستان دوران کودکی امام بود.
تا اینکه در یکی از منازل بین راه، کاروان او و امام در یک جا توقف کردند. زهیر و یارانش مشغول غذا خوردن بودند که قاصد امام به خیمه زهیر وارد شد و گفت که امام زهیر را دعوت کرده.
ابومخنف تاریخ نویس عاشورا میگوید: در این وقت هرکدام از آنها لقمه ای را که در دست داشتند انداختند. یک دفعه دُلهَم، همسر زهیر، سکوت را شکست و به زهیر گفت: پسر رسول خدا تو را دعوت کرده اما تو نزد او نمی روی؟ برخیز و برو! زهیر وقتی میرفت چهره اش گرفته بود. اما وقتی برگشت، شاد و خندان بود.
دقایقی بعد کاروان زهیر به کاروان امام ملحق شد. کسی به درستی نمیداند امام به زهیر که گفت. اما هر چه بود این سیاره دوباره به مدار خود بازگشت. از اینجا به بعد بارها نام زهیر را در رخدادهای عاشورا میبینیم و کلام استوار اش را میشنویم. خلاصه اینکه زهیر که اعتقادی به افکار شیعه و امامت نداشت با شعاع نور چراغ هدایت حسینی شد و تا تاریخ آزادی و آزادگی وجود دارد، نام او خواهد درخشید.
ظهر روز عاشورا فرا رسید. بعد از پایان نماز، زهیر از امام علیهالسلام اجازه خواست و راهی میدان شد و شعارهایی میخواند مبنی بر اینکه به دست امام خود راهی رایت را پیدا کرده و شیعه شده او مبارزه سختی با سپاه کوفه کرد.
شجاعت او مثالزدنی بود هر کس که به جنگ و میآمد یا کشته میشد یا مجروح!
تاریخنویسان اشاره کرده اند که بیش از ۱۰۰ نفر به دست زهیر کشته مجروح شدند. او پس از رزم شجاعانه، وصلی عاشقانه داشت و به کاروان شهدای کربلا ملحق شد. امام حسین علیه السلام پس از شهادت او دعایش کردند و فرمودند: ای زهیر، خدا قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده، به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.
خبر شهادت زهیر بن قین به همسر با وفای او رسید غروب عاشورا به غلامش گفت برو مولایت زهیر را کفن کن.
غلام زهیر راهی قتلگاه شهدا شد. وقتی بدن مطهر امام حسین(ع) را عریان در قتلگاه دید با خود گفت چگونه مولایی زهیر را کفن کنم ولی حسین علیه السلام را اینطور رها کنم؟ سپس امام را در پارچهای که همراه داشت پیچید و ظاهرا با پارچه پارچه کفن کرد.
امام زمان عجل الله در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه به او سلام می دهند: "سلام زهیر بن قین بجلی" آنکه وقتی امام علیه السلام به او اجازه ترک کربلا و بازگشت داد، عرض کرد: به خدا سوگند هرگز شما را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول خدا(ص) را در حالی که گرفتار و اسیر در دست دشمن است، رها کنم و خود رهایی یابم؟ آیا این نجات است؟ خداوند آن روز را برای من نیاورد.
برای ما خیلی عجیب است! این که میبینیم برخی از بزرگان تاریخ معاصر و از افراد انقلابی و مومن در گذر زمان، را عوض کرده و به سپاه دشمن ملحق میشوند! و درست برعکس آن، کسانی که امیدی به نجات ایشان نداریم با عنایت خدا راه سعادت را پیدا می کنند. شهید آوینی با استناد به روایات می گفت: همه را در این عالم به بلای کربلا می آزمایند!
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸بسمــ ربــ الشهدا والصدیقین🌸
هر گاه در شب جمعہ #شهدا را یاد ڪنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند! در هر شب جمعہ یادشان ڪنیم، حتے با یڪ صلوات!
🕊{شهید مهدے زین الدین}🕊
🌹در این شب جمعہ میهمان شہداے گلستان اصفہان هستیم
بہ نیابت از شما بزرگواران 👇
#زیارتنیابتے🌹🍃