📚 #معرفی_کتاب
📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ #فلسفه_ذهن (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش میدهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بینالمللی از اساتید شناختهشده نوشته شده است.
📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه میباشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از:
فلسفه ذهن در سنت #پدیدارشناسی،
مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20،
تاریخچهای کوتاه از نظریات فلسفی #آگاهی در قرن 20،
نظریههای #هویت_شخصی در قرن 20،
#درون_نگری در قرن 20،
مباحث #علیت_ذهنی در قرن 20،
#حیث_التفاتی از برنتانو تا #بازنمودگرایی،
#ویتگنشتاین و میراث او،
مرزهای ذهن،
ظهور #علوم_شناختی در قرن 20،
فلسفه ذهن چگونه میتواند آینده را شکل بدهد؟
📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشتههای مرتبط مانند #روان_شناسی، علومشناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر میرسد.
@PhilMind
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 در این ویدیو که دوبلهی اختصاصی شده👆 استدلال کریپکی علیه اینهمانی ویژگی پدیداری با ویژگی نورونی توضیح داده شده است.
🟢 البته برای سادهسازی، صرفا مثال اینهمانی «شلیک اعصاب c» و «حالت پدیداری درد» در استدلال کریپکی ذکر شده. ولی این مسیر استدلال میتواند علیه انواع اینهمانی بین حالات ذهنی پدیداری و حالات نوروفیزیولوژیک بکار گرفته شود.
🟢 بعنوان مثال اینهمانی حالت پدیداری m با پردازش اطلاعات p در شبکه نورونها.
از این منظر چنانچه تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (Integration Information Theory: IIT) را در قالب اینهمانی «تجربیات پدیداری» و «شدتی از اطلاعات یکپارچهشده» (Φ) تفسیر کنیم، با چالش فوق روبهرو خواهد بود.
🟢 نکته مهم اینست که درد (یا هر حالت پدیداری دیگر) را با خصیصه پدیداری مختص آن میشناسیم و آنچه ذاتیِ درد بنظر میرسد، همان خصیصه آزاردهندگی پدیداری است و نه رویدادهای نورونی متناظر با آن.
اما مثلا در اینهمانی آب با آرایش مولکولی H2O آنچه ذاتیِ آب است، همین آرایش مولکولیست.
و از قضا همین اختلاف منظر اولشخص و سومشخص است که دانش آگاهی (Science of Consciousness) را ویژه و دور از دست مینماید.
@PhilMind
اصل انسجام بین ساختار آگاهی (Consciousness) و ساختار اطلاع (Awareness)
❓اطلاع (Awareness) برای ارجاع به پدیدههای کارکردی متنوعی استفاده میشود که با آگاهی در ارتباط هستند. محتواهای awareness باید بعنوان آن دسته از محتواهای اطلاعاتی درک شود که برای سیستمهای مرکزی قابل دسترسی است و به شیوهای گسترده در کنترل رفتار مورد استفاده قرار میگیرد. در واقع، اطلاع ارتباط نزدیکی با آگاهی دسترسی (access consciousness) دارد. پس این اصل دارد انسجام خاصی را بین ساختار آگاهی دسترسی و آگاهی پدیداری پیشنهاد میدهد.
❓در موارد آشنا، هرجا که آگاهی را مییابیم، اطلاع را هم خواهیم یافت. هرجا تجربه آگاهانه وجود دارد، برخی اطلاعات متناظر در سیستم شناختی هم وجود دارد که در دسترس کنترل رفتار و گزارش شفاهی است. بالعکس، بنظر میرسد هروقت اطلاعات برای گزارش و کنترل سرتاسری در دسترس باشد، یک تجربه آگاهانه متناظر نیز وجود دارد. بدین ترتیب تناظری مستقیم بین آگاهی و اطلاع وجود دارد.
❓این تناظر را میتوان پیشتر برد. این یک واقعیت محوری درباره تجربه است که ساختاری پیچیده دارد. برای مثال حوزه بینایی، هندسه پیچیدهای دارد. همچنین روابط شباهت و تفاوت در تجربیات، و نیز روابطی در شدت نسبی وجود دارد. تجربه هرشخص را میتوان لااقل تا حدی براساس این ویژگیهای ساختاری توصیف و تجزیه کرد: روابط شباهت و تفاوت، مکان ادراک، شدت نسبی، ساختار هندسی و غیره.
این نیز یک واقعیت اساسی است که برای هرکدام از این خصوصیات ساختاری، یک خصوصیت متناظر در ساختار پردازش اطلاعات وجود دارد.
❓بنحوی سرراستتر، هر رابطه هندسی متناظر با چیزی است که میتواند گزارش و در نتیجه بلحاظ شناختی، بازنمایی شود. اگر فقط جریان پردازش اطلاعات در سیستم بصری و شناختی یک عامل به ما داده شود، نمیتوانیم تجربیات بصری او را مستقیماً مشاهده کنیم؛ ولی با این وجود میتوانیم ویژگیهای ساختاری آن تجربیات را استنباط نماییم.
بطور کلی هر اطلاعاتی که بصورت آگاهانه تجربه میشود، بنحو شناختی نیز بازنمایی میگردد.
❓همین نکته در مورد سایر انواع تجربیات نیز صادق است. تصاویر ذهنی درونی، ویژگیهایی هندسی دارند که در پردازش اطلاعات بازنمایی میشوند. حتی عواطف هم دارای ویژگیهای ساختاری هستند؛ مانند شدت نسبی که مستقیماً با ویژگی ساختاری پردازش اطلاعات تناظر دارد: هرجا که شدت بیشتری وجود داشته باشد، تأثیر بیشتری بر پردازشهای بعدی مییابیم. بطور کلی، دقیقاً از آنجا که ویژگیهای ساختاری تجربه در دسترس و گزارشپذیر است، این ویژگیها در ساختار اطلاع نیز بازنمایی خواهند شد.
❓این همشکلی بین ساختار آگاهی و اطلاع است که اصل انسجام ساختاری را درست میکند. این اصل به ما اجازه میدهد که ویژگیهای ساختاری تجربه را از ویژگیهای پردازش اطلاعات بازیابی کنیم، ولی تمام ویژگیهای تجربه از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند. ویژگیهایی در تجربه وجود دارد – مانند ماهیت ذاتی ادراک حسی قرمزی – که نمیتواند بطور کامل در یک توصیف ساختاری ترسیم شود.
معقولیت سناریوهای طیف معکوس – که در آنها تجربیات قرمزی و سبزی معکوس هستند، اما تمام ویژگیهای ساختاری یکسان میماند – نشان میدهد که ویژگیهای ساختاری، تمامیت تجربه را استخراج نمیکند.
❓در عین حال، این واقعیت که وقتی تجربیات معکوس بین سیستمهای با کارکرد یکسان را تصور میکنیم، باید ویژگیهای ساختاری را بدون هیچ جایگزینی کنار بگذاریم، نشان میدهد چقدر اصل انسجام ساختاری در مفهوم ما از حیات ذهنیمان محوریت دارد. این یک اصل ضرورت «منطقی» نیست؛ چراکه با تمام این اوصاف میتوانیم همه پردازشهای اطلاعات را بدون هیچگونه تجربهای تصور کنیم. ولی با این وجود یک قید آشنا و قوی بر اتصالات روان-فیزیکی است.
ترجمهی گزیدهای از:
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 21-22.
@PhilMind
🟧 #ملاصدرا قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حس مشترک) را با آنکه در زمره قوای حیوانی هستند، مجرد میداند. در عین حال به این تمایز شهودی مهم، اذعان دارد که صور حسی مشروط به تاثیرپذیری اندام حسی (چشم و گوش و بینی و ...) از ابژه مادی خارجی است. بنحوی که با حذف ابژه مادی خارجی، صورت حسی ادراکشده (تصویر یا صدا یا بو یا مزه یا ...) توسط قوای حسی هم از بین میرود. (اسفار، ج۹، ص۹۵)
🟫 برخی محققان #فلسفه_اسلامی اعتقاد دارند معنا و نتیجه این سخن #صدرالمتالهین آنست که صور حسی و در نتیجه، #قوای_حسی نفس، مادیاند. زیرا بدون وجود مادهای مانند اندام حسی و اثر حاصل از ابژه مادی در آن اندام، بقا ندارند. (عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، ص۹۳)
🟧 از سوی دیگر صدرا به تفاوت خیال و ادراک حسی اشاره میکند که بقای صور خیالی، مشروط به وجود ابژه خارجی و تأثیر بالفعل آن بر اندام حسی نیست. او بنا به استدلالهایی - برخلاف #ابن_سینا و در تأیید نظر #سهروردی - اعتقاد به تجرد صور خیالی دارد. هرچند که تجرد صور خیال و #قوه_خیال نفس را از سنخ #تجرد_مثالی میداند که دارای جسمانیت و ابعاد و مکانمندی خاص خودش است اما جرم ندارد.
🟫 بدینترتیب طبق دیدگاه مؤسس #حکمت_متعالیه، فقط نفس آن دسته از حیوانات پس از مرگ و قطع ارتباط با ماده باقی میماند که دارای قوه خیال باشند. یعنی طبق نظر وی نفوس حیواناتی که صرفا #ادراک_حسی دارند، واجد بقای پس از مرگ نیستند. (اسفار، ج۸، ص۲۳۲)
🟧 شاید به نظر برسد ملاصدرا با توجه به اینکه اعتقاد به انقسامناپذیری قوای ادراکی و صور حسی دارد، باید نفوس حیوانی فاقد خیال را هم دارای #تجرد و حیات پس از مرگ بداند.
ولی به نظر این محققان فلسفه صدرائی، او معیار تجرد را نیاز یا عدم نیاز به ماده میداند، و در نگاه وی امتداد و انقسامپذیری را میتوان هم با مادیت و هم با تجرد سازگار دانست؛ انقسامپذیری نهایتا در شدت و ضعف مادیت یا تجرد تأثیر میگذارد: شدت در جواهر مادی و ضعف در جواهر مجرد. (عبودیت، نظام حکمت صدرائی، ج۳، ص۹۵)
🟫 هرچند به نظر میرسد سخن این محققان با قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم که خود صدرا بسط داده و بر آن تأکید دارد، سازگاری نداشته باشد. بنا بر قاعده مذکور، نفس یک حقیقت بسیط مجرد است که در هنگام ادراک حسی، به یک اعتبار، قوه حاسه است و به اعتباری دیگر، صورت محسوس.
نفس به نظر او در عین وحدت و بساطت، کل قوا (از جمله قوای حسی) است و در هنگام ادراک حسی در مرتبه قوای حسی حضور و جلوه دارد.
بدینترتیب قوای حسی و صور حسی که مشروط به وجود ابژه مادی و نیازمند آن هستند را باید براساس یک معیار (نیاز به ماده)، مادی و براساس معیاری دیگر (وحدت نفس مجرد و اتحاد عالم و معلوم) مجرد دانست.
@PhilMind
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔐 سیستم #CHATGPT بر مبنای تمایزناپذیری خروجیها با یک انسان خبره و کارشناس، هوشمند نامیده میشود؛ یعنی میتواند مقالهای پیشرفته یا نقاشیای خلاقانه در هر موضوع تخصصی که سفارش بدهید، به شما تحویل دهد؛ بنحوی که از یک پژوهشگر برجسته انسانی یا هنرمند مجرب انسانی، تمایزناپذیر باشد.
این همان استراتژی و معیار آلن #تورینگ در طراحی آزمونی برای سنجش ماشین «تفکرکننده» بود؛ معیاری رفتارگرا و کارکردگرایانه که البته همواره مورد مناقشات فراوان هم بوده است.
🔐 به هرحال مادام که #هوش_مصنوعی، ساخت مصنوعات توانمند برای ارائه تمایزناپذیر یکسری خروجیها و کارکردها را هدف بگیرد، میتوان گفت با چیزی سر و کار داریم که اصطلاحاً #هوش_مصنوعی_ضعیف مینامند. این هوش البته کاربردهای فراوانی در تسهیل زندگی بشر دارد، اما ارائه خروجیهای غیر قابل تمایز با یک متخصص متبحر انسانی، بدان معنا نیست که ماشین درکی از معنا و حالتی سابجکتیو از اندیشیدن هم داشته باشد. استدلالهایی مانند «اتاق چینی» از جان سرل و «مغز چین» از ند بلاک، برای نشاندادن همین خلاء صورتبندی گردیده است.
🔐 این یادآور تفکیک مهمی است که فیلسوفان ذهن بین جنبه کارکردی #آگاهی و جنبه پدیداری آن میگذارند. حالت ذهنی "اندیشیدن" یا "تفکر" دارای یک جنبه کارکردگرایانه است که با ورودی دادهها و پردازش آنها و ارائه خروجیهای متناسب و بعضا پیچیده سر و کار دارد. اما بعلاوه، یک جنبه سابجکتیو و پدیداری هم دارد که شخص تفکرکننده بنحوی اولشخص در هنگام تفکر آن را تجربه میکند.
🔐 در پست بعد درباره رویکرد کارکردگرا برای ارائه پاسخهای پیچیده خواهیم گفت:
@PhilMind
🖥 نول و سیمون در 1957 نسخه بهروز از برنامه کامپیوتری «نظریه منطق» را با نام «حل مسئله عمومی» عرضه کردند که تکنیکهای جستجوگر بازگشتی را برای حل مسائل ریاضیاتی به کار میگرفت. نظریه منطق و حل مسئله عمومی، توانایی یافتن اثباتهایی برای بسیاری قضایا در کارهای اولیه برتراند راسل و آلفرد وایتهد در نظریه مجموعهها را دارا بود.
🖥 این موفقیتها سیمون و نول را بر آن داشت تا در مقاله 1958 خویش با عنوان Heuristic Problem Solving بگویند: «هماینک ماشینهایی بر روی زمین وجود دارند که "فکر میکنند"، "یاد میگیرند" و "خلق میکنند". علاوه بر این، توانایی آنها برای انجام چنین کارهایی بسرعت در حال افزایش است، تا اینکه در آیندهای نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند رسیدگی کنند، با طیف مسائلی که ذهن انسانی بکار گرفته، برابری خواهد کرد» و یک دهه بعد، سیمون پیشبینی کرد که تا سال 1985 «ماشینها توانایی انجام هرکاری که انسانها انجام میدهند را خواهند داشت» (Kurtzweil, 1999, The Age of Spiritual Machines; When Computers Exceed Human Intelligence, p. 58).
🖥 در طول دهه 60، حوزه آکادمیک #هوش_مصنوعی کار بر روی دستورالعملی را آغاز کرد که آلن #تورینگ برای نیم قرن بعدی پیشنهاد کرده بود. کارهایی که نتایجی بعضاً دلگرمکننده و بعضاً ناامیدکننده به دنبال داشت. برنامه دنیل بابرو میتوانست مسائل جبر را از زبان طبیعی حل کند و آزمونهای ریاضیات دبیرستان را بخوبی پشت سر بگذارد. مشابه همین موفقیت برای برنامه توماس ایونس گزارش شده که میتوانست مسائل قیاس هندسی را در آزمون آیکیو حل نماید. حوزه سیستمهای کارشناسی نیز با سیستم DENDRAL ساخته ادوارد فیجنبام آغاز شد که میتوانست پرسشها درباره ترکیبات شیمیایی را پاسخ گوید.
🖥 با فاصله کمی اما انتقادات گستردهای وارد شد که ناتوانی این برنامهها برای انجام واکنشهای بجا در محیطهای متنوع را هدف میگرفت. دیگر مشخص شده بود مسائلی که همگان فکر میکردند مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی ماهرانه شطرنج گرفته تا استدلال در حوزههایی مانند شیمی و داروسازی، آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً میتوانستند نتایج رضایتبخشی را در این زمینهها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارتهایی بود که هر بچه پنجساله هم داراست؛ مثل درک یک کارتون انیمیشینی.
🖥 تأکیدی که یکی از مهمترین منتقدین - هیوبرت دریفوس - بر اهمیت «ارتباط» قائل بود، موضوعیت توانایی انسان در تشخیص امر ذاتی از غیر ذاتی را برجسته میکرد. اینکه انسانها میتوانند بدون زحمت براساس #تجربه_پدیداری خویش در هر موقعیت مرتبط، واکنشی درخور ارائه بدهند. #دریفوس میگفت قائلشدن به چنین تواناییای برای کامپیوترها، لغزشگاهی در برابر هوش مصنوعی قرار میدهد که او معضل بافتار کلگرا (holistic context) نامید. معضلی که همچنان بمثابه یک چالش کلیدی در برابر هوش مصنوعی – قوی و ضعیف – و نیز #علوم_شناختی محاسباتی باقی مانده است.
🖥 یک مربی مهدکودک یا یک مادر در مواجهه با رفتار لجبازانه یکی از بچهها در موقعیتی خاص، ممکن است واکنشی داشته باشد که با واکنش در برابر رفتار مشابه همان بچه در موقعیتی دیگر یا در برابر رفتار مشابه بچهای دیگر در همان موقعیت متفاوت باشد. این نوعی معرفت چگونگی است که از سنخ معرفت گزارهای و مفهومی نیست و بیشتر بر تجربیات پدیداری آن مادر یا مربی تکیه دارد و بسیار وابسته به کانتکست عمل میکند.
🖥 البته این ادعا که مردم در فعالیتهای روزمرهشان دستورالعملهای گزارهای را پیاده نمیکنند، همواره معضلی در برابر هوش مصنوعی و نظریه محاسباتی بوده است. این انتقاد در قالبهای متنوع از سوی فیلسوفان مختلف – از ویتکنشتاین و کواین تا دریفوس و سرل و دیگران - مطرح شده و بر تمایز بین توصیف و علیت، و همچنین بین پیشبینی و تبیین دست میگذارد.
🖥 یک دسته از قوانین (یا بنحو منطقیتر، یک برنامه کامپیوتری) باید یک پدیده شناختی را به اندازه کافی توصیف نماید. آنها باید تمامی دادههای تجربی را متناسبسازی کرده و پیشبینیهای درست را بسازند. اما این بدان معنا نیست که یک بازنمایی کدگذاریشده از قوانین (یا برنامه) درون سر ما وجود دارد که بنحوی علی درگیر تولید پدیده است.
برای مثال، گروهی از قوانین گرامری G میتوانند بنحوی درست، قیود خاص موجود در نحو زبان انگلیسی را توصیف نمایند. ولی این بدان معنا نیست که گویندگان زبان انگلیسی یک کدگذاری از قوانین G درون مغزهایشان دارند که باعث تولید سخن مطابق G از سوی آنها میشود. بنابراین با اینکه G میتواند بدرستی رفتار زبانی انسانها را پیشبینی نماید، اما ضرورتاً آن را توضیح نمیدهد.
@PhilMind
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ند بلاک در گفتگویی که 11 روز پیش منتشر شده👆 درباره «مسئله دشوارتر آگاهی» و تفاوتش با #مسئله_دشوار سخن گفته است. او ناکامی تلاشها در تبیین علمی #آگاهی_پدیداری را زمینه ظهور دیدگاههای #حذف_گرایی مانند #دانیل_دنت دانسته که منکر وجود واقعی چنین جنبهای از #آگاهی هستند.
♦️وی تحلیلهای برگرفته از #علوم_شناختی که آگاهی پدیداری را در قالب یکسری کارکردها یا بازنماییها تبیین میکند، نوعی کوچکشمردن و کنارگذاشتن مسئله اصلی میداند: جنبه پدیداری آگاهی (#کوالیا).
♦️این در واقع ترجمانی دیگر از مرور چالمرز بر تلاشها برای تبیین آگاهی (پدیداری) است:
1⃣ استراتژی اول اینست که تصریح میکند معضل #تجربه_آگاهانه برای امروز بسیار دشوار است و شاید بکلی از قلمرو علوم خارج باشد.
2⃣ استراتژی دوم به انکار حالت پدیداری دست میزند و اعتقاد دارد وقتی کارکردها مانند دسترسیپذیری و گزارشپذیری را تبیین کردیم، هیچ پدیده دیگری با نام #تجربه_پدیداری باقی نمیماند تا توضیح بدهیم.
3⃣ در استراتژی سوم ادعای تبیین کامل این تجربه مطرح میشود. اما گام مربوط به این تبیین، بسرعت نادیده گرفته و معمولاً بنوعی معجزهآسا خاتمه مییابد.
4⃣ استراتژی چهارم در پی تبیین «ساختار» تجربه آگاهانه است که برای بسیاری اهداف، مفید است، اما درباره اینکه چرا باید ابتدائاً چنین تجربهای وجود داشته باشد، چیزی نمیگوید.
5⃣ استراتژی پنجم برای توضیح همبستههای نورونی تجربه است. این استراتژی نیز بوضوح کامل نیست و به ما نمیگوید چه فرآیندی به این تجربه آگاهانه ختم شده و چرا و چگونه؟ (Chalmers, 1996, The Conscious Mind, pp. 11-13)
@PhilMind
📚#معرفی_کتاب
📒زوال ماتریالیسم باهتمام کونز و بیلر توسط آکسفورد در سال2010 و 460 صفحه بچاپ رسیده است.
📕کتاب دارای4 بخش اصلیست. بخش اول باعنوان «استدلالهایی با موضوع #آگاهی» حاوی 6مقاله است که با استناد به #برهان_معرفت، کوربینی، قیود فرگهای، فروپاشی محتوای #خودآگاهی و... سعی در نشاندادن ناکارآمدی نسخههای مطرح #مادی_انگاری در حل مسائل آگاهی دارد.
📙بخش دوم تحت عنوان «استدلالهایی با موضوع وحدت و هویت» شامل3 مقاله است که با استفاده از ترکیبناپذیری فاعلان تجربهها، #وحدت_آگاهی، استمرار #هویت_شخصی موجودات خودآگاه و ... بدنبال تشریح قوت برخی نسخههای دوگانهانگارند.
📗بخش سوم باعنوان «#حیث_التفاتی، #علیت_ذهنی، و معرفت» از 5مقاله تشکیل شده که استدلال برج درباره #برون_گرایی محتوا، همبستههای علی، استدلال #سوپرونینس درباره علیت ذهنی (علیه جاگون کیم)، #دوئالیسم نوظهوریافته (در مقابل #فیزیکالیسم غیرتقلیلگرا)، امکان معرفت ریاضیاتی و متافیزیکی و ... را مبنای بحث قرار دادهاند.
📘بخش چهارم نیز باعنوان «جایگزینهای مادیانگاری» سعی در پشتیبانی از برخی دیدگاههای جایگزین #ماتریالیسم درباره ذهن دارد؛ مثل «#نوظهورگرایی حداقلی» (برای تبیین #مسئله_دشوار آگاهی)، «ماتریالیسم دوئالیستی» (برای تبیین اتصال ذهن- بدن)، «#طبیعی_گرایی لیبرال» (برای گریز از طبیعیگرایی دیکتهشده از سوی علم)، «دوئالیسم غیردکارتی» (برای حل مشکل علیت ذهنی) و ... .
📓نویسندگان مقالات را آکادمیسینهایی مانند تایلر برج، چارلز سیورت، تیموتی اُکانر، تری هورگان، استفان وایت، ویلیام هسکر و... شکل میدهند.
@PhilMind
🔸ما بلحاظ عرفی با معیاری رفتارگرایانه، حالات پدیداری را به یکدیگر نسبت میدهیم. مثلا من میبینم که صورت کامران سرخ شده و به خود میپیچد و ناله میکند. از این مشخصههای رفتاری کامران نتیجه میگیرم که او "درد" دارد. ولی هیچ قطعیتی وجود ندارد که احساس کامران از حالتی که در آن قرار دارد، مشابه احساس من از حالت درد باشد.
🔹در واقع درد - یا هر #تجربه_پدیداری p - دارای یک منظر اولشخص و سابجکتیو برای فاعل آن (s) است، و ارجاع به نمودهای رفتاری آن که از منظر سومشخص و آبجکتیو در دسترس دیگران قرار دارد، راه مطمئنی برای درک p و سنجش یکسانیاش با تجربیات دیگران نیست.
🔸#ویتگنشتاین البته در استدلال #زبان_خصوصی، الزام به یک معیار عمومی و مشاهدهپذیر برای #حالات_ذهنی را نتیجه گرفته بود و همین معیارهای رفتاری را بعنوان شرط لازم و کافی برای تعیین درستی یا نادرستی هر گزارشی درباره #تجربیات_پدیداری معرفی کرده بود.
🔹ولی مشکل اینجاست که ممکن است فردی معیار عمومی درد را برآورده سازد، بدون آنکه واقعا احساس درد داشته؛ بلکه بخوبی تمارض کرده باشد. همچنین مرتاضان یا سربازان میدان جنگ گاه بدلایل مختلف احساس درد را بدون هیچ بروز رفتاری تجربه میکنند.
پس از معیار رفتارگرایانه - حتی اگر در حد یک راهنمای معرفتی هم لحاظ شود - نمیتوان بود یا نبود حالات پدیداری و مشابهت آنها در افراد مختلف را نتیجه گرفت.
🔸برخی #رفتارگرایان معنای واژگان ذهنی را از طریق رفتار بالقوه (dispositional) تحلیل میکنند؛ مثلا "تمایل" کامران برای سیگار کشیدن به این صورت تحلیل میشود که کامران این بالقوهگی و آمادگی را دارد که رفتار سیگار کشیدن را از خود بروز دهد.
در نتیجه آمادگی و بالقوهگی برای یک رفتار خاص، مواردی مانند تظاهرکردن یا مرتاضان را از دایره خارج میسازد.
🔹اما در اینجا هم ممکن است کامران تمایل به نوشیدن آب داشته باشد، ولی لیوان آبی که جلوی او میگذاریم را نمینوشد. چون ممکن است باور نداشته باشد که آبی در آن لیوان است.
بنابراین رفتارگرایان ناچار از بازسازی معیار خود بدینترتیب شدهاند که:
کامران تمایل دارد آب بنوشد = کامران آمادگی و بالقوهگی نوشیدن چیزی را دارد که باور دارد آب است.
🔸میبینیم که گزاره اخیر با غرض اولیه #رفتارگرایی در تعارض است. این گزاره حالت ذهنی "تمایل" را از طریق حالت ذهنی "باور" تحلیل کرده و باز معیاری ذهنی برای تشخیص یک حالت ذهنی بدست داده است.
تلاشها برای تحلیل باور در گزاره فوق نیز مجددا به استفاده از واژگان و حالات ذهنی منجر شده و این روند بیپایان است.
🔹استفاده از معیارهای رفتارگرایانه در طراحی و ساخت #هوش_مصنوعی نیز مادام که صرفا برای مقاصد کاربردی و تسهیل زندگی بشر انجام میگیرد، کاملا راهگشا و مفید به نظر میرسد. اما آنجا که از این معیار رفتارگرایانه (acting humanly یا acting rationally) برای انتساب حالات ذهنی به روباتها و مقاصد روانشناختی و متافیزیکی استفاده میشود، به شدت مخدوش و ناامیدکننده جلوه مینماید.
@PhilMind
♦️#ملاصدرا در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر #بدن مادی، از #بدن_مثالی هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸)
بدینترتیب مؤسس #حکمت_متعالیه، سه مؤلفه #نفس_ناطقه و بدن مثالی و #بدن_طبیعی را تشکیلدهنده انسان میداند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسانها صرفا #تجرد_مثالی دارد و نه #تجرد تام (#تجرد_عقلی). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن.
♦️بدن مثالی در تعابیر #صدرالمتالهین همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی میبیند و با گوش آن میشنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همانطور که تحت تأثیر #ادراک_حسی ناشی از بدن طبیعی قرار میگیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر میشود (مثل احساس درد یا لذت در خواب)
ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ میدهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند #تجربیات_نزدیک_به_مرگ (NDEs) و ... .
♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی میتواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمیآید که نفس همان بدن مثالیست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰)
در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیلدهنده بدن مثالیاند. بدینترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفیست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد (#بدن_مندی) و مکانمندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز میشود.
♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث میشود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه #حدوث_جسمانی در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید میآورد؛ پیدایشی که از پیچیدگیهای سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ میدهد و ناشی میشود.
نفس (و بدن مثالی) بدینترتیب متأخر از بدن طبیعیست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی مییابد.
♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه #فلسفه_اسلامی و #عرفان_اسلامی از ویژگیهای ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که میتواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگیهای مادی لحاظ شود.
اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمیتوان از ویژگیهای بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف #پنسایکیزم). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل میشود.
@PhilMind
❄️بحث درباره #کوالیا اخیراً بر روی ایده #بازنمایی متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب #کارکردگرایی که همواره در پسزمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا #خصیصه_پدیداری، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین میشود؟ من میگویم نه، و فکر میکنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند.
❄️آنچه من انکار میکنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار میکنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش میافتد. من این دیدگاه را phenomenism مینامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی میگیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553)
❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجهفرنگی رسیده نگاه میکنید. شما یک #تجربه_بصری با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است.
فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی، کوالیا را محتوای بازنمودی میدانند که در واقع، ویژگیهای ابژه بیرونیاند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجهفرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجهفرنگی بیرونی بازنمایی میکند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع #برون_گرایی در باب کوالیاست ... .
❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار میدهد، ما را قادر میسازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت دروننگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای #آگاهی هستند، خوشایند مینماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟
❄️ اول آنکه #طیف_معکوس رنگها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی میبینید، من سبزی میبینم و بالعکس. ما هر دو میگوییم که گوجهها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه میکنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو مینگرم؛ و بالعکس.
بنابراین محتوای بازنمودی نمیتواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است.
❄️دوم آنکه حتی اگر در یک #ادراک_حسی – مثل بینایی – شباهتها و تفاوتهای کوالیا به بیش از شباهتها و تفاوتهای محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوتهای کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوتهایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما میتوانیم باوری – بازنماییای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه.
آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آنکه محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، اینهمان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160)
@PhilMind