به نام خدا
#دورهمی_نهم
اتاق جنگ!
یک اتاق شیشهای
با هزاران آدمک
آدمکها رنگ رنگ
بینمک یا بانمک
آدمکها گرم جنگ
جنگ و باروت و تفنگ
گوش من پر میشود
از صدای بنگ بنگ!
آدمکها زشتزشت
آدمکها ترسناک
باز میگیرد ز من
دیدنش خورد و خوراک
میروم تنها جلو
نیست با من مادرم
لرز در دستان من
دود و آتش در سرم
میشود در این اتاق
باز چشمانم کبود
رفتهاست از یاد من
این که ساعت چند بود!
دست من زخمی شده
خون من کم میشود
چهرهی خندان من
خانهی غم میشود
"مرتضی دیگر بس است! "
این صدای مادر است
ای خدا شکرت که باز
مادرم پشت در است
توی دست مادر است
راه حلّ ماجرا
کاش با اخماش کند
خوب و خوش حال مرا
با صدای دلکشاش
قلب من پر میکشد
دست از این دستهها
دست آخر میکشد!
حیدر جهان کهن
#پیاده #شعرکودک #شعر