🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۲۴)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۹_حسينيه ص ۳۷
🔹️مي خواستم بنشينم و همانجا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادت هايم را دادم. براي يك غيبت بي مورد، بهترين اعمال من محو مي شد. چقدر#حساب_خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حاال بايد افسوس بخوريم.
🔹️در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به#بهشت_برزخي برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف مي زنيد؟
✅ @pmsh313
🔹️يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي؟ چند ساله منتظرت هستم.
🔹️بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمده ام كه حلالم كنيد.
🔹️آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه اي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت. او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد.
✅ @pmsh313
🔹️عجيبتر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!!آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبي است، اما من همين طوري نمي گذرم. دست من خالي است. هر چه مي تواني از او بگير.
⚡تازه معناي آيه 37 سوره عبس را فهميدم »هرکسي)در روز جزا براي خودش( گرفتاري دارد و همان گرفتاري خودش برايش بس است و مجال اين نيست که به فکر کس ديگري باشد.«
🔹️جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك#وقف انجام داده كه خيلي بابركت بوده و ثواب زيادي برايش مي آيد. او يك#حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه براي رضاي خدا ساخته كه مردم از آنجا استفاده مي كنند.
✅ @pmsh313
🔹️اگر بخواهي ثواب كل حسينيه اش را از او مي گيرم و در نامه عمل شما مي گذارم تا او را ببخشي.
با خودم گفتم: »ثواب ساخت يك حسينيه به خاطر يك#تهمت؟! خيلي خوبه.« بنده خدا اين پيرمرد، خيلي ناراحت و افسرده شد،
🔹️اما چاره اي نداشت. ثواب يك#وقف_بزرگ را به خاطر يك تهمت داد و رفت به سمت#بهشت_برزخي. براي تهمت به يك نوجوان، يك حسينيه را كه بااخلاص وقف كرده بود، داد و رفت!
🔹️اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي به خاطر تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست مي دهد، پس ما كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟!
✅ @pmsh313
🔹️ما كه به راحتي پشت سر مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه مي خواهيم مي گوييم...
باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد.
⚡آيه 19 سوره نور مي فرمايد: »کساني که دوست دارند زشتيها در ميان مردم باايمان رواج يابد، براي آنان در دنيا و آخرت عذاب دردناکي است ...«
⚡امام صادق(ع)در تفسير اين آيه مي فرمايد: هر کس آنچه را درباره ي مؤمني ببيند يا بشنود، براي ديگران بازگو کند، از مصاديق اين آيه است
🔹️••✾❀🕊⭐🕊❀✾••🔹️
☜【پیام_معنوی】
✅ @pmsh313
🔸️••✾❀🕊⭐🕊❀✾••🔸️
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۳۲)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۳_گره گشايی ص ۴۹
🔹️...من شنيدم که مأمور بررسي اعمال گفت: کوچکترين کاري که براي رضاي خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا مي کند که انسان، حسرت کارهاي نکرده را مي خورد.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️يك روز همسرم به من گفت: دختري را در مدرسه ديده ام كه از لحاظ جسمي خيلي ضعيف است.چندين بار از حال رفته و...
🔹️من پيگيري كردم، او يك دختر يتيم و بي سرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرسشان را بلدم. باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر،
🔹️وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچ گونه امكانات رفاهي در آنجا ديده نمي شد. يك يخچال و يك اجاق گاز در كنار اتاق بود.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️مادر و دو دختر در آن خانه زندگي مي كردند. پدر اين دخترها در سانحه رانندگي مرحوم شده بود. به بهانه ي خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزي در اين يخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟!
🔹️خودم شرايط مالي خوبي نداشتم. چطور بايد به آنها كمك مي كردم؟ فكري به ذهنم رسيد. به سراغ خاله ام رفتم.او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيري بوده و هست.
🔹️او را به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمي كمك كردم و همان شب براي آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️خاله ام آخر شب با كلي وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد غذايي كرد. در ماههاي بعد، تا توانست زندگي آنها را تأمين نمود.
🔹️وقتي در آن سوي هستي مشغول بررسي اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه#شهيد شد و در كنار ديگر شهدا در#بهشت_برزخي، عند ربهم يرزقون بود.
🔹️به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلي از من تشكر كرد. وقتي علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگي به آن خانواده يتيم را شما به همسر من دادي، نميداني چه خيرات و بركاتي
نصيب شما و همسر من شد.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️خدا ميداند كه با گره گشايي از كار مردم، چه مشكالت دنيايي و آخرتي از شما حل مي شود امام صادق(ع)فرمودند: هركس يك حاجت برادر مومن خود را برآورده كند،خداوند در قيامت، صدهزار حاجت او را برآورده كند كه يكي از آنها بهشت است و ديگر آنكه خويشان او را به بهشت بفرستد.
⚡اصول كافي جلد۲ ص۳
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۳۶)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۵_باغ بهشت ص ۵۵
🔹️...آنجا مي توانستيم به هركجا كه مي خواهيم سر بزنيم، يعني همين كه اراده مي كرديم، بدون لحظه اي درنگ، به مقصد مي رسيديم!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️پسر عمه ام در دوران#دفاع_مقدس#شهيد شده بود. يك لحظه دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بلافاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم.
🔹️مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين دنياست. يعني نمي دانيم زيباييهاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟!
🔹️كسي كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگلها را نديده و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم، نمي تواند تصور درستي در ذهن خود ايجاد كند.
🔹️حكايت ما با بقيه مردم همين گونه است. اما بايد طوري بگويم كه بتواند به ذهن نزديك باشد.من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️از روي چمنهايي عبور مي كردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گلهاي مختلف مشام انسان را نوازش مي داد. درختان آنجا، همه نوع ميوهاي را در خود داشتند.
🔹️ميوه هايي زيبا و درخشان.من بر روي چمنها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم و راحت و شبيه پر قو بود. بوي عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و
صداي شرشر آب رودخانه به گوش مي رسيد. اصلا نمي شود آنجا را توصيف كرد.
🔹️به بالاي سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرماي اينجا چه مزه اي دارد؟يك باره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكي از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️نمي توانم شيريني آن خرما را با چيزي در اين دنيا مثال بزنم.در اينجا اگر چيزي خيلي شيرين باشد، باعث دل زدگي مي شود. اما آن خرما نمي دانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمنها
به حالت قبل برگشت.
🔹️به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه ها،
زمين گل آلود است و بايد مراقب باشيم تا پاي ما كثيف نشود.اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم،آنقدر زلال بود كه تا انتهاي رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم.
🔹️اما با خودم گفتم: بهتر است سريع تر به سمت قصر پسر عمه ام بروم.ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيباي سفيد و بزرگ نمايان بود. نمي دانم چطور توصيف كنم. با تمام قصرهاي دنيا متفاوت بود. چيزي شبيه قصرهاي يخي كه در كارتونهاي بچگي مي ديديم،
❖ @pmsh313 ❖
🔹️تمام ديوارهاي قصر نوراني بود. مي خواستم به دنبال پلي براي عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم مي توانم از روي آب عبور كنم! از روي آب گذشتم و مبهوت قصر زيباي پسر عمه ام شدم.
🔹️وقتي با او صحبت مي كردم، مي گفت: ما در اينجا در همسايگي اهل بيت(ع) :هستيم. ما مي توانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكي از نعمتهاي بزرگ#بهشت_برزخي است. حتي مي توانيم به ملاقات#دوستان_شهيد و شهداي محل و دوستان و بستگان خود برويم.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۴۵)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۰_شراکت ص ۶۸
🔹️از همشهري هاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتي ديدم كه خوش آيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به#بهشت_برزخي را نداشت!
🔹️وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه مي فهميدم. گفتم اگر توانستم چشم
❖ @pmsh313 ❖
🔹️او هم مثل خيلي هاي ديگر گرفتار#حق_الناس بود. مدتي پس از بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم.
🔹️به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش#خيرات مي دهم.
🔹️گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند.ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه مي كني.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت مي گويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني.لبخند تلخي بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش مي كنم.
🔹️گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند.
🔹️اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم مي ريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من مي داد.
🔹️گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر مي داشت.او باز هم با تعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا مي داني؟
❖ @pmsh313 ❖
🔹️گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي حلالش كني.« من اين را گفتم و رفتم.يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت:
🔹️آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي مي كرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم.
🔹️همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همين طور از من تشكر مي كرد. بعد هم به من گفت:
🔹️برو داخل حياط خانه مادر، فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشته ام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكه ها هديه براي توست.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️ايشان ادامه داد: من رفتم و سكه ها را پيدا كردم. حالا آمده ام پيش شما و مي خواهم دو سه تا از اين سكه ها را براي كار خير بدهم تا ثوابش براي برادرم باشد.
🔹️من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي كردم و الحمدلله پول خوبي به آنها پرداخت شد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۵۰)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۳_يازهرا(س) ص ۷۴
🔹️خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب مي كردند.
🔹️زمان هايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي با دقت بررسي مي كردند كه به#بيت_المال خسارت زده ام يا نه!؟
❖ @pmsh313 ❖
🔹️خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمان هايي را كه در#مسجد و#هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت#محاسبه نمي كنيم.
🔹️يعني بازخواستي ندارد و مي تواني به راحتي از اين دو سال بگذري.در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را مي ديدم،
🔹️بدن مثالي آنهايي را در آنجا مي ديدم كه هنوز در دنيا بودند! مي توانستم مشكلات روحي و اخلاقي آنها را ببينم.
🔹️عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان#شهيد راهي#برزخ مي شدند و بدون حساب و بررسي اعمال به سوي#بهشت_برزخي مي رفتند! چهره خيلي از آنها را به خاطر سپردم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و دوستانت،#شهادت را نوشته اند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه،#توفيق_شهادت را از بين نبرند.
🔹️به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار مي توانم بكنم كه من هم#توفيق_شهادت داشته باشم.
او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر(عج) زعامت و رهبري شيعه با#ولي_فقيه است.#پرچم_اسلام به دست اوست.
🔹️همان لحظه تصويري از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياري كه آنها را مي شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش مي كردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نمي توانستند!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️من اتفاقات زيادي را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتي كه هنوز در دنيا رخ نداده بود! خيلي ها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند.
🔹️#حق_الناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه كمك مي خواستند اما هيچ كس به آنها توجه نمي كرد. مسئوليني كه روزگاري براي خودشان، كسي
بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگي بودند، حالا غرق در گرفتاري بودند و به همه التماس مي كردند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۵۴)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۴_بازگشت ص ۷۸
🔹️کمتر از لحظه اي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكي مشغول زدن#شوك_برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره#مهلت يافته ام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشته ام.
🔹️پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من#سه_دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند.
🔹️من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كم كم اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت.
🔹️حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نمي خواستم حتي براي لحظه اي از آن لحظات زيبا دور شوم.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور مي كردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من#بهشت_برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم.
🔹️من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم.من مادرم حضرت زهرا(س)را با كمي فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @pmsh313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛