eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه چشم و لب و دو ابروی قاسم نشانه شد وقتی نقاب را ز رُخش نیزه زن گرفت گفتند زنده زنده لگدکوب اسب شد نعل سپاه سهمیه از این بدن گرفت جسمش شبیه موم عسل خانه خانه شد غم را به جان خرید و بلا را به تن گرفت جز وای مادرم سخن دیگری نگفت از او شکاف سینه مجال سخن گرفت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لبیک میگوییم با یاد علی اصغر بالاترین فریاد ، فریاد علی اصغر هر کس که می افتد به دریای گرفتاری امید آخر هست امداد علی اصغر شاید در اوج غربت ارباب جبرائیل گفته ست تنها نیستی، ناد علی اصغر گوید خدا روز قیامت من خودم شخصاً میگیرم امروز از ستم داد علی اصغر قصد عذاب لشکر کفار دارم من با حرمله امروز خیلی کار دارم من طفلی که تأیید شفاعت در قیامت شد با آن جلال و جاه هم شان امامت شد بند قُماط* کودک شش ماهه ی ارباب حبل المتین حوزه و علم و زعامت شد گفتند لشکر بعد تیری که به اصغر خورد کار حسین و خیمه ها رو به وخامت شد دیدند مولا با سر شمشیر قبری کند قبری که زیر سم مرکب بی علامت شد گفتند حتما گنج و گوهر میکند پنهان حالا نگو که جسم اصغر میکند پنهان لحظه به لحظه روی مولا سرخ تر میشد از شوق از دیدار زهرا سرخ تر میشد لشکر ز بی یاری او نزدیک تر آمد خورشید نیلی، آسمان ها سرخ تر میشد خون گریه میکردند اجساد شهیدان و خاک و لباس آن بدن ها سرخ تر میشد کم کم صدای هلهله پشت خیام آمد وز غم رخ ناموس کبری سرخ تر میشد آتش به خیمه رفت و شد هم بازی با باد در بازی این دو، سه ساله از نفس افتاد رأس به نی رفته تنش روح پیمبر بود آتش به خیمه یا به دامن یا که بر سر بود بیمار بد حالی میان خیمه و آتش در این کشاکش عمه ی سادات مضطر بود از پشت عمه، دختری آتش به دامان رفت و از پشت سر در دستِ یک نامرد، خنجر بود خلخالی از آن نازدانه کنده بود اما با ضربه ی سیلی پیِ خلخال دیگر بود آتش فروکش کرد و تا گردید خاکستر هر تکه ماند از خیمه ها، شد چادر و معجر از بین دارُ الحَرب، رأس اکبر آوردند بعد از سر اکبر، رئوس دیگر آوردند بر نیزه، سرها را شمردند و یکی کم بود گشتند و از سِرِّ همان سَر، سَر درآوردند بر پشت خیمه نیزه ها در خاک رفت آنگاه، از زیر تلِ خاک جسم اصغر آوردند سر را به خنجر نه! که با ضربه جدا کردند آنگاه با نیزه به پیش مادر آوردند سر را به نی بستند و مادر را به پشت سر بردند و مادر هی صدا میزد، علی! مادر سر روی نی میرفت و در صحرا بدن جا ماند شاید که غارت شد قُماط و بی کفن جا ماند گهواره در بازار کوفه چوب قیمت خورد جسم لطیف صاحبش دور از وطن جا ماند نوزاد مظلومی که نبش قبر شد آخر حتی به دور از جسم هفتاد و دو تن جا ماند میگشت زین العابدین در خاک ها میگفت ای وای علی اصغر من، جان من جا ماند پیدا شد و قبر شریفش سر اسراء شد تا روز آخر خواب در آغوش بابا شد *قماط: قنداقه https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه چه قدر بی خبر و بی هوا زدی نامرد چه کرده بود مگر با شما زدی نامرد همین که تیر رها شد علی به خود پیچید صدای تیر در آمد چرا زدی نامرد پدر خمید و پسر رفت و مادرش فتاد سه شعبه را تو مگر چند جا زدی نامرد حسین دور خودش بین دشت می چرخید چگونه خنده بر این ماجرا زدی نامرد بگو که این سر کوچک چقدر می ارزد که پشت خیمه روی نیزه ها زدی نامرد رباب را چه قدر با همان کمان از عمد میان کوفه و کرب و بلا زدی نامرد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه همزمان برخورد کرد تیر هم با حنجر و هم با کمان برخورد کرد مبداش شد مقصدش از کمان برخواست و با قد کمان برخورد کرد کربلا خود کوچه شد تیر هم مانند سیلی ناگهان برخورد کرد وقت تشییع علی دست بابا با سه تکه استخوان برخورد کرد روضه سوی شام رفت تازیانه بر دهان کودکان برگشت شیشه ی صبر رباب خرد شد تا که به دندان خیزران برگشت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه زندگی من همیشه بی تو با غمها گذشت کی میایی, سالها از غیبت کبری گذشت در قدیم از دوریِ تو دیده ی تر داشتم حیف شد آن روزهای عاشقی آقا گذشت هرچه سِنّم رفت بالاتر گناهم شد زیاد غصه خوردی چون که عمرم دور از تقوا گذشت گرچه بد بودم ولی پشت درت برگشته ام فرصتی دیگر نصیبم کن دوباره با گذشت بعد چندین ماه قدر روضه را فهمیده ام دوری از هیئت برایم سخت و جان فرساگذشت هرکه پای پرچم این روضه ها زانو نزد غرق دنیا ماند و عمرش پوچ و بی معنا گذشت خوش به حال آن که تا کرببلا راهی شد و یک سحر از عمر او کنج حرم زیبا گذشت مادر ما پشت در بود و لگد بر در زدند در شکست و دشمن از روی تن زهرا گذشت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یک جهان روضه و یک ماه محرم داری آه، آقای غریبم چقدر غم داری تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه‌ات باز هم روضۀ ناخوانده به عالم داری این همه زائر دلسوختۀ خاکت را از ازل داشته‌ای، تا به ابد هم داری روضه خوان‌هات زیادند، یکی شان قرآن مطلع فجر خدا سورۀ مریم داری درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت خواهرت هست کنارت، تو که محرم داری بهترین نوحۀ ما هست «غریب مادر» صاحب روضه بگو بهتر از این دم داری؟ تا که نومید نگردد ز درت محتاجی تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری وقت تدفین تو ای شعر غریبی، پسرت دید در وزن تنت چند هجا کم داری https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش سلام کرد به جدّش... سلامی از سر صدق سلام آن‌ که کند جان فدای جانانش سلام کرد بر آن گونه‌های خاک‌آلود بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش سلام کرد بر آن بوسه‌گاه نورانی سلام آن‌ که کند جان خویش قربانش سلام آن‌ که دلش زخمی مصیبت‌هاست سلام آن‌ که اگر بود کربلا، جانش، میان طف، سپر نیزه و سنان می‌کرد و می‌سپرد به شمشیرها گریبانش سلام کرد بر آن جام نیزه نوشیده بر آن‌ کسی که شکستند عهد و پیمانش سلام آن‌ که اگر نینوا حضور نداشت علی‌الدوام شده نالۀ فراوانش سلام آن‌ که سرازیر می‌شود هر روز به جای اشک روان، سیل خون ز چشمانش... https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه ای سر دور از بدن! روزی تو سامان داشتی جا به دوش مصطفی با لعل خندان داشتی خضر را رهبر تو بودی، جانب «عینُ الحَیات» خود چرا در وقت مردن، کام عطشان داشتی؟ هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا «العطش» گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی اوفتاد آخر به دست اهرمن، انگشترت ای سلیمانی که عالم، زیر فرمان داشتی! روی اطفال یتیمت، گشت از سیلی سیاه با همه احسان که در حقّ یتیمان داشتی گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن، چرا روی خاک کربلا، پس جسم عریان داشتی؟ حُرمت مهمان‌نوازی، خولیا! این‌سان نبود رأس مهمان در تنور خویش، پنهان داشتی «صامتا»! تا خود جزایت چیست، در روز جزا کامشب اندر این مصیبت، چشم گریان داشتی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه تنی که داد به آغوش، جا رسولِ امینش به خاک کرببلا، چرخ سفله کرد مکینش ز بعد کشتن اکبر گذشت از سر دنیا وگرنه خون عدو می‌‌گذشت از سر زینش گذشت از سر و فرزند و مال و جان و برادر چو دید می‌نتواند گذشت از سر دینش به هر طرف که نظر می‌نمود، وقت شهادت نبود دادرسی، در تمام روی زمینش به غیر هلهلۀ کوفی و شماتت شامی نه لشگری ز یسار و نه همدمی ز یمینش بس است بهر شهادت، گواه روز قیامت سنان پهلو و پیکان سینه، سنگ جبینش چو خاتم از کف آن شه، به چنگِ اهرمن افتاد چه سود؟ این‌ که بُوَد ماسوا به زیر نگینش زمانه بست کمر آن ‌قَدَر به خصمی زینب که کرد عاقبت از بی‌کسی، خرابه‌نشینش کدام بحرِ گهر را رسد به سینۀ «صامت»؟ که لحظه‌لحظه زند موج، دُرّهای ثمینش https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه میان ماه بنی‌هاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمی‌رسد این بدر را دمی نقصان مزیّن است از آن ماه، عرصه‌ی غبرا منوّر است از این ماه، کشور ایمان حریم اوست، شفا‌خانه‌ی خدا که ز خلق در این مقام شود درد بی‌دوا، درمان نداشت رخصت پیکار، آن امیر دلیر نبود عازم جنگ، آن غضنفر غرّان وگرنه حمله‌ی اوّل ز تیغ خود دادی به دشت کرببلا، جنگ خصم را پایان میان معرکه‌اش هر که دید با خود گفت: دوباره شیر خدا کرده روی در میدان وفا نگر که به یاد برادر و اطفال برفت در شط و آمد برون، لب عطشان هنوز نغمه‌ی «وَ‌الله لا اَذُوق الماء» به گوش دل رسد از او، کنار آب روان چه احتیاج به آب فرات، آن کس را که تشنه‌ی لب او بود، چشمه‌ی حَیوان؟ عدو جدا نتوانست سازدش ز حسین اگر چه داشت به کف، صد ‌هزار تیغ و سنان سرش به نیزه، قفای سر برادر بود که خواست بشْنود از او، تلاوت قرآن https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه بس که از قتل برادر، زینب محزون گریست قتلگه چشمی شد و بر حال زینب، خون گریست کربلا آهی کشید از دل که نامش شد سحاب آن سحاب از ماتم لب‌تشنگان، جیحون گریست کوفیان کردند بهر قتل مهمان عزیز طرح قانونی که می‌باید بدان قانون گریست اشک لیلا جوی گشت و سرو رویید از لبش بس که اکبر را به یاد قامت موزون گریست بس که اصغر را نمانْد از تشنگی نم در جگر خواست گرید، اشک گل‌گون، لؤلؤ مکنون گریست ز آه گرم بی‌کسان، هفت اختر سیّار سوخت وز غم لب‌تشنگان، نُه گنبد گردون گریست کن نظر بر چشمه‌سار کوه تا بینی به چشم کز غم سبط پیمبر، سنگ خارا چون گریست نیست از جان‌سوزی هجران اکبر باخبر هر که گوید چشم لیلا، کم‌تر از مجنون گریست گر چه کرد از آن مصیبت گریه، هر جا ابر بود چشم صغری در ره بابش ز ابر، افزون گریست چون به مشک آب، پیکان شد فرو عبّاس را مشک از شرمندگی بر حال آن محزون گریست حکمتی در آن شهادت بود کز آگاهی‌اش دیده‌ی بوزرجمهر و چشم افلاطون گریست کوه و هامون از سرشک سرخ، باغ لاله شد بس ‌که خون در آن عزا، هم کوه و هم هامون گریست آسمان با آن بزرگی، حلقه‌ی چشمی بُوَد کز شفق بر حالت شاه شهیدان، خون گریست گر چه کرد ابر بهار از آن مصیبت، گریه‌ها سیّد سجّاد از ابر بهار افزون گریست چون سپهر سست‌مهر ، آغاز مکّاری کند هم کشد آل علی را، هم عزاداری کند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه دست ابوسفیان کماکان در کمین است اما جواب دوستان در آستین است نسل سراب‌اند و نمی‌فهمند بی‌شک اینجا بیابان نیست، دریای یقین است این شهر «در» دارد نمی‌دانند آیا؟ آیا گمان کردند خاتم، بی‌نگین است؟ هر کس که از روی عناد اینجا بتازد قطعا جوابش با امیرالمؤمنین است... در پاسخ توهین محبت کرد عمری پیغمبر رحمت مرامش این‌چنین است امروز هم عالم اگر نامهربان شد او تا قیامت رحمة للعالمین است یا مصطفی! رفتی نبودی تا ببینی قوم نمک‌نشناس تو لبریز کینه‌ست تو بر گلو بوسه زدی، آن‌ها بریدند گفتند با خود، کشتن او حکم دین است او هم سرش مانند تو خاکستری شد آری تنور روضه‌هایش آتشین است ای کاش ما هم زائر شش‌گوشه بودیم امشب که زهرا زائر آن سرزمین است در چشم ما جاماندگان دنیا خرابه‌ست تا دختر جامانده ویرانه‌نشین است ما با رقیه عالمی داریم امسال در سینۀ ما آرزوی اربعین است https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچکس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشم ما بیا هفته به هفته می گذرد با خیال تو پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای ای خون جگر ز قامت زینب بیا از هجر تو طبیعت ما گریه می کند چشم تمام آینه ها گریه می کند چشم انتظار آمدنت شیر خواره‌ای است گهواره‌ای به کرب و بلا گریه می کند پای سه ساله‌ای که پر تاول آمده است دارد به اشک آه و دعا گریه می کند در علقمه به خاطر تو مشک پاره ای دارد کنار دست جدا گریه می کند گودال سرخ روز عطش نعره می کشد از روضه های خون خدا گریه می کند بر پا شده حسینیه گریه ها بیا بر روی چشم های تر از اشک ما بیا شال عزای تو به عزایم نشانده است وقت عزای مان شده صاحب عزا بیا از معرفت تهی ام و از مصلحت پُرم تا زیر و رو شَوَم ز قدوم شما بیا یادش به خیر صحن رضا زار می زدم: آقا نشسته ام دَم ایوان طلا بیا ایوان طلا اگر که نشد تا ببینمت وقت سحر زیارت پائین پا بیا ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو یک شب خرابه دل من هم بیا بیا من را که کُشت وا ابتاهای عمه ات یک سر به خاک کشته کرب و بلا بیا https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی از بزم این جماعت مهمان کش آمدی دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر در کسوت مسیح به مهمانی آمدی وقتی به دیر راهب نصرانی آمدی تو قصد کرده ای همه دنیای من شوی ترسا شدم که حضرت عیسای من شوی بی پیکر آمدی سر و جانم فدای تو ای سر! بگو چگونه نهم سر به پای تو ای سیب سرخ آمده ای تا ببویمت بگذار با گلاب نگاهم بشویمت این دیر کربلا شده قربانی ات شوم قربان زخم گوشه ی پیشانی ات شوم دامن مکش ز دستم دستم به دامنت رأست چنین شده است چه کردند با تنت تیر و سنان و نیزه و شمشیر و ریگ و خار از هر چه هست زخمی داری به یادگار با اینکه از لبان تو پیداست تشنه ای گویا نرفته تشنه ز خون تو دشنه ای از وضع نامرتب رگهای گردنت پیداست بد جدا شده رأس تو از تنت “زخم لبت” گمان کنم این زخم, کهنه نیست این خرده چوب ها که نشسته به لب ز چیست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله از وهم و خیال خام خود خرسندی؟ پابر دم شیر می نهی می خندی؟ ای صاحب نشریه ی شارلی ابدو با دست خودت گور خودت را کندی نه از سگ بی قلاده بر می آید نه از می و نه ز باده بر می آید توهین به مقام قدسی پیغمبر تنها ز حرامزاده بر می آید کوهی است که ایستاده در جا محکم سروی است که قامتش نخواهد شد خم با سنگ پرانی شما بی تردید هرگز نشود ز هیبت دریا کم با حیدر کرار طرف خواهی شد در گردش تیغ او هدف خواهی شد تاریخ بخوان بدان که با خشم علی در چشم به هم زدن تلف خواهی شد بر دشمن ساحت نبوت لعنت بر جمعیت اهل جسارت لعنت بر هر که محب مصطفی شد رحمت بر هر که عدوی اوست لعنت لعنت پیغمبر ماست بهترین راه نجات در بردن نام اوست خیر و برکات تا کور شود هر آنکه نتواند دید بر احمد مصطفی محمد صلوات https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها روح از تن عشق پر زد و رفت بر جان علی شرر زد و رفت مولا چو رسید در کنارش تا دید به چشم اشک بارش که فاطمه با قد خمیده چادر به روی سرش کشیده حس کرد که قدرتی ندارد چون فاطمه حرکتی ندارد آن یل که به فتح خیبر آمد بی جان به کنار بستر آمد از اشک شده است خیس رویش زد خنجر بغض بر گلویش یک لحظه نگاش کرد مولا آرام صداش کرد مولا انگار فلک ز حرکت افتاد مولای سخن به لکنت افتاد کای دختر خاتم رسولان من با توام ای رسول را جان ای مادر زینبین برگرد بی تو چه کند حسین برگرد زد پرده کنار و دید بانوش خوابیده و زخم روی ابروش از بی کسی علی چه گوید شد بسته به استخوان گلویش بگذار بگویمت به فریاد چون طفل، علی به گریه افتاد فرمود که چشم بسته وا کن یکبار دگر مرا صدا کن ای در یگانه پیامبر رحمی به من علی کن آخر https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها تابیده است از دو طرف بر تو آفتاب هم دختر حسینی و هم دختر رباب هرچند آمنه ست و امینه، ولی رباب نام تو را سکینه ی خود کرده انتخاب درباره ی مقام بلندت حسین گفت: ممسوس در خداست شبیه ابوتراب در هر دوعالم از سر ارج و بها تو را شد "فخرة النسا" لقب از "سیدالشباب" ای ننگ بر تمام قلم های روزگار وقتی نمانده نام تو در این همه کتاب از آن زمان که راویه ی "شیعتی" شدی دیگر برای شیعه گوارا نبوده آب در کربلا و کوفه و شام و مدینه هم شد قوت غالب تو فقط رنج یا عذاب درد تو را شنیده ام از سهل ساعدی داغ تو را گرفته ام از مجلس شراب "بس کن که ناله ات جگرم را کباب کرد" این حرف را شنیده ای از فاطمه به خواب رویش سیاه باد و دودستش شکسته باد هرکس که دست های تو را بسته با طناب هرچند گریه پلک تو را زخم کرده است هرچند راس رفته به نی برده از تو تاب یک رکعت از نوافلت اما قضا نشد گیرم هزار بار رسیدی به اضطراب شان تو با شکوه تر از حرف های ماست هرکس دروغ بسته به تو خانه اش خراب باشد دعای خیر تو تعجیل در فرج زیرا دعای خسته دلان هست مستجاب https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای منتظر اجابت من بر دعای تو دل برده از تمامی خلقم صدای تو من خالق تو هستم و تو عبد پاک باز تو کشته ی من استی و من خونبهای تو از لحظه ای که دست زهستی کشیده ای ما گشته ای و در بغل ماست جای تو هر جا جای توست تجلاّی حسن ماست هر دل که جای ماست بود کربلای تو گودال قتلگاه تو بزم وصال ماست لبخند ماست در دهن زخم های تو تو تشنه ی وصال من استی! فرات چیست؟ دریاست تشنه کام لب جان فزای تو از چشمه های زخم تو جاری است خون ما در دست ماست تا صف محشر لوای تو تو فخر می کنی که مرا بنده ای حسین من دارم افتخار که هستم خدای تو در موج خون دوباره مناجات کن حسین تا بشنوم دوباره صدای دعای تو باشد به یک زیارت تو صد هزار حج ای صد هزار مروه صفا در صفای تو تو هست خویش در ره من دادی ای حسین من نیز هست خویش بریزم به پای تو بانگ انالغریب تو اتمام حجّت است تو نیستی غریب منم آشنای تو تو بر فراز نیزه ببر نام من به لب من بر سریر عرش بخوانم ثنای تو سوز تو را به سینه ی «میثم» نهاده ایم گرم است با شراره ی شعرش عزای تو https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه جز تو ای کشته ی بی سر که سراپا همه جانی کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی؟! ما تو را کشته نخوانیم که در صورت و معنی زنده اندر تن عشاق چو ماهیت جانی عجبی نیست که عرش دل ما جای تو باشد دوست را جز دل عشاق به جهان نیست مکانی ما تو را در دل و بیگانه تو را یافته در گِل هر کسی را به تو از رتبه ی خویش است گمانی خلق در کوی تو جویند نشان از تو ولیکن بی نشان تا نشوند از تو نجویند نشانی وه که گر چشم حقیقت بگشاییم به رویت همه جا وز همه سو در دل و در دیده عیانی سالکانت ز مجازند طلبکار حقیقت غافل از اینکه حقیقت تو هم اینی و هم آنی جایی از نور تو خالی نبود در همه عالم چون تو در قالب امکان مَثَل روحِ روانی پیش عشاق تو چون ذکر خدا، ذکر توباشد به که ازذکر تو غافل ننشینند زمانی عاصیان را نبود ایمنی از قهر الهی مگر از لطف تو آرند به کف خط امانی سخن آن به که نگوییم در اوصاف کمالت زآنکه ما را نبود در خور مدح تو لسانی کی توانند خلایق سخن از فضل تو گفتن مگر از فضل تو جویند لسانی و بیانی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله یا ایها العزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می‌اندازند دجال های شعبده عکس‌ات را این روزها سیاه می‌اندازند اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می‌اندازند عفریت‌های شعبده و مستی صف می‌کشند پشت سر پاریس حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می‌اندازند اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده‌اند جنگ صلیبی را روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می‌اندازند با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله‌گاه می‌اندازند مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می‌اندازند یا ایهاالعزیزتر از یوسف یا آخرین امید بشر برگرد در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می‌اندازند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلا‌م‌الله‌علیه آنکه جانان طلبد، بهر چه خواهد جان را ترک جان گوی، اگر می طلبی جانان را قرب جانان هوس هر دل و جانی است ولی دل کسی داد به جانان که نخواهد جان را دعوی عشق و محبت نه به حرف است حکیم باید از خون گلو زد رقم این عنوان را عشق را دعوی دین بر سر میدان بلاست مرد خواهم که نهد پای سر میدان را بندگان را همه بر لقمه نظر باشد و بس چشم هر بنده ندارد نظر لقمان را عاشقان سلطنت ملک تمنا نکنند عشق در ملک طلب بنده کند سلطان را تا نمیری زِ خودی، زنده نگردی به خدای نفی کفر است که اثبات کند ایمان را بر تمنای شهادت به شهادت رقم است اولیا را زِ خدا، چون نگری قرآن را چون تمنای شهادت زِ خدا، حجت اوست ما نخواهیم ز حجت به جز این برهان را انقطاع است زِ عالم، ثمر علم و عمل میوه پخته بریزد ز شجر بستان را عالِم آن است کا آزادی عالَم طلبد کامل آنست که از خلق برد نقصان را کیست این بنده زیبنده به جز نفس حسین که به لطفی اثر از قهر برد یزدان را بحر موّاج کرم اوست که با تشنه لبی نخورد آبی و دهد آب لب عطشان را خالق عزّوجل کرد زایجاد حسین ختم بر امت خاتم کرم و احسان را دید پیش از گل ما بار گنه بر دل ما کآفرید از پی این درد خدا درمان را غرق طوفان گناهیم و به یک قطره اشک فضل آن بحر کرم بین که خرد طوفان را مظهر اسم عفو است چو این منبع جود مغفرت جوی و بدین اسم بجو غفران را رحمت واسعه نامش بر خاصان خداست که رحیمیت از این اسم بود رحمان را یاد ابروش به چشم دل من شمشیریست که بدین تیغ موّحد بکشد شیطان را گر به خود ظن گنه برده به ذاتش خللی نیست آنکه واصل شده این رحمت بی پایان را اسم اعظم به خدا اوست در اسماء خدا در طلسمی که خرد بسط دهد عرفان را گر شفاعت به کف اوست بر آنم که به کف بر نگیرند به دیوان عمل میزان را کردگار از صفت عدل که با حضرت اوست داد فرمان سقر بنده نافرمان را حتم شد نار جهنم چو زسلطان قِدم بر بنی آدم اگر زد قَدم عصیان را آفتاب از افق جود بر آمد که منم آنکه از پرتو خود نور کند نیران را شاه اقلیم فتوت علم افراشت که من دستگیری کنم این امت سرگردان را نوع خود را بدهم جان و ز جانان بخرم تا ببینند ملایک شرف انسان را گوی سبقت به کرم در برم از عالمیان تا نگیرند پس از من، به کرم چوگان را غیر من پیش کمانخانه تقدیر خدا کیست آن بنده که بر دل بخرد پیکان را من همان شیر خدایم که به شمشیر خدا بدهم جان و دمادم بستانم جان را روز من روز وصال است و شبم روز وصال دیده ام خواب ندیده است شب هجران را مقصد ممکن و واجب همه تشریف من است نقطه قطب منم دایره امکان را داده ام چون ز ازل دست به سر دادن خویش می دهم سر که به سر باز برم پیمان را این چنین شد ز ازل شرط عبودیت من که به خون غلطم و تقدیس کنم سبحان را منم آن شمع محبت که در این محفل عشق روشنایی دهم از شعله دل مهمان را پای بند سر و جان را غم سامان خطرست آنکه سر داد چه اندیشه کند سامان را تا به دامان زندم دست گنهکار، محب زده ام بهر شفاعت به کمر دامان را با ولای تو مرا از خطر نفس چه باک کید ساحر چه کند معجزه ثعبان را؟ تا امان یافته در کشتی عفو تو فواد هرگز اندیشه ندارد خطر عمان را https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صل‌الله‌علیه‌وآله اِی پنج نوبه کوفته در دارِ مُلک لا لا در چهار بالشِ وَحدت کِشد تو را جولانگه تو زان سوی اِلاست گر کنی هژده هزار عالم ازین سوی لا رَها از عشق سازِ بدرقه پس هم به نُورِ عشق از تیّه لا به منزلِ اِلا الله اَندرآ دروازهء سرای ازَل دان سه حرفِ عشق دندانهء کلیدِ اَبد دان دو حرفِ لا لا حاجبی است بر درِ اِلا شده مُقیم کُو اَبلهانِ باطله را می‌ زند قَفا بی‌حاجبیّ لا به درِ دین مَرو که هست دین گنج خانهء حقّ و لا شکلِ اژدها حدَِّ قدم مَپرس که هرگز نیامده است در کوچهء حُدوث عَماریّ کِبریا از حلهء حُدوث بُرون شو دو منزلی تا گویدت فرشتهء وَحدت که مَرحبا پیوند دین طلب که مهین دایهء تو اوست روزی که از مشیمهء عالم شوی جدا حاجت شود رَوا چو تقاضا کُند کرم رَحمت روان شود چو اِجابت شود دعا این دَم شنو که راحت از این دَم شود پدید واینجا طلب که حاجت از اینجا شود رَوا کَسری ازین مَمالک و صد کَسری و قُباد خطوی از این مَسالک و صد خطهء خطا فیضِ هزار کُوثر و زین اَبر یک سرشک برگِ هزار طوبی و زین باغ یک گیا فتراکِ عشق گیر نه دنبال عَقل ازآنک عیسیت دوست بِه که حَواریّت آشنا می دان که دل زِ روی شناسانِ آن سراست مَشمارش از غریبِ شمارانِ این سرا دِل تا به خانه‌ ای است که هر ساعتی در او شَمعِ خزاینِ مَلکوت اَفکند ضیا بینی جمالِ حضرتِ نُور الله آن زمان کایینهء دلِ تو شود صادق الصَفا در دل مدار نقشِ اَمانی که شَرط نیست بُت خانه ساختن به نَظر گاهِ پادشا دنیا به عَزِ فقر بده وقتِ من یزید کان گُوهرِ تمام عَیار اَرزَد این بَها در چارسوی فقر درا تا زِ راهِ ذُوق دل را زِ پنج نوشِ سلامت کنی دوا همت زِ آستانهء فقر است مُلک جوی آری هوا زِ کیسهء دریا بُود سَقا عُزلت گُزین که از سرِ عُزلت شناختند آدم درِ خلافت و عیسی رَهِ سَما شاخِ اُمل بزن که چراغی است زود میر بیخِ هوس بکن که درختی است کم بَقا گر سرَِّ یُومِ یَحمی بر عقل خوانده‌ ای پس پایمالِ مال مَباش از سرِ هوا تنگ آمده است زِلزلت الارض هین بخوان بر مالها و قال الانسان مالها حقّ می‌ کند ندا که به ما رَه دراز نیست از مال لام بِفکن و باقی شناس ما خر طبع را چه مال دَهی و چه مَعرفت بی‌ دیده را چه میل کشی و چه تُوتیا از عافیت مَپرس که کس را نداده‌ اند در عاریت سرای جهان عافیت عَطا خود مادرِ قَضا زِ وَفا حامله نشد وَر شد به قهرش از شکم اَفکند هم قضا از کوی رَهزنانِ طبیعت ببر قدم وز خوی رَهروانِ طریقت طلب وَفا بر پنج فرضِ عمر براَفشان و دان که هست شش روزِ آفرینش از این پنج با نَوا توسن دِلی و رایض تو قول لا اله اُعمی‌ وش و قائدِ تو شَرعِ مُصطفی با سایهء رِکابِ مُحمّد عِنان درآر تا طرقوا زنانِ تو گردند اُصفیا آن با و تا شِکن که به تَعریفِ او گرفت هم قاف و لام رُونَق و هم کَاف و نون بها او مالک الرَقاب دو گیتی و بر دَرش در کهتری مشجره آورده اَنبیا هم موسی از دَلالت او گشته مُصطنع هم آدم از شَفاعت او گشته مُجتبی نِطقش مُعلمی که کُند عقل را اَدب خلقش مُفرحی که دهد روح را شَفا دِل گرسنه در آمد بر خوانِ کائنات چون شَبهی بدید بُرون رَفت ناشتا مَریم گُشاده روزه و عیسی ببَسته نِطق کُو در سخن گُشاد سرِ سفرهء سَخا بر نامدهِ سپیدهء صبحِ ازَل هنوز کُو بر سیه سپید ازَل بوده پیشوا آدم از او به بُرقعِ همت سپید روی شیطان از او به سیلیِ حِرمان سیه قَفا ذاتش مُرادِ عالم و او عالمِ کَرم شَرعش مَدار قبله و او قبلهء ثنا از آسمان نَخست بُرون تاخت قدرِ او هم عَرش نَطعش آمد و هم سدرهِ مُتکا پس آسمان به گوشِ خردِ گفت شَک مَکن کآن قدرِ مُصطفی است علی‌العَرش اُستوی آن شب که سوی کعبهء خَلَت نَهاد روی این غولِ خاک بادیه را کرد زیرِ پا آمد پی مُتابِ عتش کُوه در روش رفت از پیِ مُشایعتش سنگ بر هوا برداشت فَرِ او دو گُروهی زِ خاک و آب آمیخت با سموم اَثیری دَمِ صبا گردونِ پیر گشت مُریدِ کمال او پوشید از اِرادَتش این نیلگون وطا روحانیانِ مثلثِ عطری بسوخته وَز عطرها مُسدّس عالم شده مَلا یا سیّد البشر زده خورشید بر نِگین یا اَحسن الصور زده ناهید در نَوا از شِیب تازیانهء او عَرش را هَراس وز شیههء تَکاورِ او چرخ را صدا لاتعجبوا اِشارت کرده به مُرسلین لاتقنطوا بِشارت داده به اَتقیا روح القُدس خریطه‌کشِ او در آن طریق روح الاَمین جنیبه بر او در آن فَضا زو باز مانده غاشیه‌ دارش میانِ راه سلطانِ دَهر گُفت که اِی خواجه تا کجا بنوشته هفت چرخ و رسیده به مُستقیم بگذشته از مَسافت و رفته به مُنتها ره رفته تا خطِ رقمِ اوّل از خطر پی برده تا سرادِق اَعلی هم از اَعلا زان سوی عَرش رفته هزاران هزار میل خود گفته این انزلِ حقّ گفت هیهنا در سورِ سر رسیده و دیده به چشمِ سر خلوت سَرای قِدمتِ بی‌ چون و بی‌ چرا گفته نَود هزار اِشارت به یک نَفس بشنوده صد هزار اِجابت به یک دُعا
دیده که نقدهای اولوالعَزم دِه یکی است آموخته زِ مکتبِ حقّ عِلم کیمیا آورده روزنامهء دولت در آستین مِهرش نَهاده سورهء والنجم اذا هوی داده قرار هفت زمین را به بازگشت کرده خبر چهار اَمین را زِ ماجرا هر چار چار حدّ بنای پیمبری هر چار چار عُنصرِ ارواحِ اوُلیا بی‌ مُهر چار یار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدَرِ فَنا اِی فیضِ رحمتِ تو گنه شوی عاصیان ریزی بریز بر دلِ خاقانی از صَفا با نفسِ مُطمئنه قَرینش کُن آچنان کآواز اَرجعی دَهدش هاتفِ رضا بر فضلِ توست تکیهء اُمّیدِ او از آنک پاشیدهء عَطائی و پوشندهء خَطا اِی اَفضل اَر مُشاطه بکرِ سخن تویی این شعر در محافلِ اَحرار کُن اَدا https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله لمعات وجهه‌ی ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم طلعات هستی ما خلق نه ملمّع آمدی از عدم نه شموس حکمت و معرفت ز بروج عِلْم زدی عَلَم نه ز عرش و فرش نشان بُدی نه زِ لوح و کرسی و از قلم زِ نهان اگر نشدی عیان جلوات ذات محمدی هله آن مشیّت ذات حق که جهان ظهور مشیّتش صُوَرِ عوالم کن فکان همه از بدایع حکمتش ملکوت موت و حیا تو را متصرف آمده قدرتش نرسد بدولت زندگی مگر آنکه مُرد بدولتش که به هستی آمده نیستی ز تجلیات محمدی بجلال حق که نبرده پی احدی بحقّ جلال او ملکوتیان جبروتیان شده محو و مات جمال او چو ورای عقل بشر بُوَد درجات عقل و کمال او من بی زبان چه بیان کنم حسنات خلق و خصال او خُلُقٌ عظیم بیان کند خبر صفات محمدی هله آن کتاب حکیم حق که مُدَوَّن آمده من لَدُن شده سیرِ اَبْحُرّ سبعه را کلمات مُتقَنِه اش سُفُن زِ بیان او شده مرتفَع درجات معرفت و مُدُن صفحات هندسه‌ء جهان که مُنَقَّش است به کلک کُنْ بود این صنیعه‌ء مجملی زِ مفصلّات محمدی چو حیات هر دو جهان بُوَد جلوات پرتو ذات او به جهان و هر چه نظر کنم نگرم باسم و صفات او بلی آنکه عاشق او شود بحیاتِ اوست ممات او بود این حیات و ممات ما چو دو جلوه از جلوات او من و عشق موت که موت من بُوَد از حیات محمدی چو کمال معجزه آن بُوَد که ترا زِ مرگ رها کند زِ خدات صرف بقا دهد زِ خودیت محض فنا کند جَذَبات حق دل بنده را زِ شؤون خلق جدا کند چو ثبات معجز احمدی همه نفی غیر خدا کند عدم است معجز انبیا بَرِ معجزات محمدی چو قلم بلوح کریم زد رقم از بیان ظهور او کلمات ورد فرشته شد همه داستان ظهور او بود این دفاتر انبیا همه در نشان ظهور او پس از او به عترت او نگر تو در آسمان ظهور او چو شموس لامعه هر یکی شده بیّنات محمدی لمعات عرش از آن بُوَد که فروغ برده زِ طلعتش در جات کرسی از آن بُوَد که خضوع کرده به رفعتش فلک و کواکب و اختران همه از اَیادی قدرتش شب و روز، آیت مهر و مه چو برند سجده به تربتش دو ملمّع اند به روز و شب ز ملمّعات محمدی چو مقام غیب پیمبران بود از شهودِ شهود او احدی نیافت زِ انبیا درجات قرب و صعود او زِ وجود بهره نَبُرد کس مگر از مطالع جود او زِ تعيّنات جهانیان چو مقدس است وجود او بود این وجود جهانیان ز تعیّنات محمدی چو بذات مجتمع صمد، همه اوست اولِ من سَجَد زِ فروغ سجده اصل او، بُوَدی عبادت من عَبَد متعالی آمده قلب او زِ حدوث شرک و ز ماوَلَد چو عیان در آینه‌ی دلش احدی نیامده جز احد صلوات حق شده مشتمَل همه بر صلوات محمدی زِ وجود خلق وجود او، چو سبق گرفت بنور حق زِ تقدم آمده نور او بظهور، اولِ ما خلق بطفیل او همه خلق شد ارضین و کرسی و نه طبق چو بود مقام وجود او بوجود اول من سبق همه کاینات حیاتشان بُوَد التفات محمدی زِ محل فرق چو ما نشد بمقامِ جمع وصول او که نبود غیرِ خدا کسی بخروجِ او به دخولِ او بلی آنکه عارف حقّ شود چه صعودِ او چه نزول او بشبِ عروج که وعده شد به لقای دوست قبولِ او خبرِ خداست بما خَلق زِ مشاهداتِ محمدی چو ظهور عقل و ما زِ فروغ آیتِ او بّوَد برکات و خیر وجود ما همه از عنایتِ او بُوَد صلوات ما به روان او ثمر هدایت او بَوَد نه همین شفیع گناه ما شرفِ حمایتِ او بَوَد که وجود ماست تفضلی زِ تفضّلاتِ محمدی هله آن خدیو که از خدا به لَعَمرَک است خطابِ او نرسد مشاعرِ خلق را که کنند وصفِ جنابِ او که رسد بعالمِ وصفِ او که جلالِ اوست حجابِ او تو بجوی شرح کمال او زِ کلامِ او بکتابِ او که مفصل آمده مجملی زِ مکاشفاتِ محمدی چو لَدَی الجمال ظهورِ حقّ ظلمات خلق بُود عدم خبری نبوده حدوثرا زِ قدَم ببارگه قِدَم بخدا قسم که خدا قسم نَخُورد مگر بخدا قسم رقمِ خدای چه والسّما قسِم خدای چه و القلم قسم تجلی خود بُود بصفات و ذاتِ محمدی متجلی آمده چون خدا بصفات احمد و اسمِ او زِ تجلّیات ظهو حقِ، احدی نبوده به قِسمِ او که رسد بگنج هویتش که وجود اوست طلسم او چو بُوَد حقیقتِ انبیا همه از فواضل جسمِ او حُکَما چگونه برند ره به مجرّدات محمدی یم حکمتی است کتاب او چه بَواطنش چه ظواهرش تو نکرده غوص به قعرِ یم چه بری زِ در و جواهرش دُرِ این محیط کسی بَرَد که غریق اوست مشاعرش تو بجو لَئالی معرفت زِ بطون سرّ و ضمائرش که بُوَد کنوزِ رموز حقّ همه در نکات محمّدی تو اگر ز امّت احمدی ملکات صدق و صفا بجو در کات خشم و غضب بِنِه، درجات سِلم و رضا بجو گرت آرزوی بقا بود ز طریق فقر و فنا بجو ره رستگاری و عافیت بسراج علم و تُقی بجو که بنور علم بپا بود عَلَمِ نجات محمدی
بِجَهان، کُمِيْتِ خود از جهان، که جهان کُمیته‌ی غم بُوَد طربش تَعَب، نِعَمَش نِقَم، زر و درهمش همه هَمّ بود زِ حدود شرع برون مرو اگرت بهشت اِرم بود قدم ثبات بجو که دین همه در ثبات قَدَم بود ز نزول آیه‌ی فَآسْتَقِمْ بِنِگَرْ ثبات محمدی بگشای بینش معرفت، نه مکان ببین و نه لامکان همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی و نه لازمان که نبود و نیست بجز یکی همه در ظواهر و در نهان بخود آی و با دل خود بگو که زِ کیست بینش و عقل و جان بخدا ز چشم خدانگر به توجّهات محمدی زِ حجاب ظلمت حس در آ لمعات وجه خدا نگر بگشای دیده چو مشتری مه آفتابِ لقا نگر چو فنا فناست، مجو، تو بقا بجوی و بقا نگر ملکوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر که مشعشع آمده هر یکی ز تشعشعات محمدی چو سرشت آدم پاک دم ز خداست قابل تربیت که رسد زِ مایه‌ی بندگی به عُلُوِّ پایه‌ی سلطنت همه کس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت چه سعادت این کف خاک را که رسد به جنّت معرفت در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمدی که ز دست نفس گمان بَرَد که بدست خویش امان بَرَد بیقین امان نَبَرد کسی مگر این امان بگمان بَرَد دهد آنکه دست بدست او تو گمان مدار که جان بَرَد که ز دست نفس بدست خود گهِ پنجه، پنجه توان بَرَد؟! شکنند ساعد او مگر به مساعدات محمدی زِ ازل بآب محبّتش چو مُخَمَّر آمده ذات ما تو بگو مدیح او، که دهد جلای صفات ما چه غم از هلاک بدن ترا؟ که به روح هست نجات ما چو در این قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما نَبُوَد چگونه ممات ما تبع ممات محمدی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250