eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
275 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه پیغمبران عرش خدا در تحیُرند بر ساحت مقام شما غبطه می خورند تا آدم از زبان خدا وصف تان شنید از قصد رفت و با عجله سیب سرخ چید عیسی به محض خنده‌یتان خنده می کند صد مرده را نگاه شما زنده می کند عمر بلند خضر نشان عنایتت او خورده جرعه ای ز شراب ولایتت موسی برای معجزه ی ادعای خویش با ذکر «یا علی» به زمین زد عصای خویش داوود اگر صدای خوشی دارد از شماست او ذاکر بزرگترین هیئت خداست چشم امید حضرت ایوب سوی توست دست نیاز بیعت ایوب سوی توست نوح نبی برای مدارای سرنوشت بر بادبان کشتی خود «یاعلی» نوشت نور محبت تو به یونس حیات داد او را ز دخمه ی دلِ ماهی نجات داد لقمان نشست محضرتان و فخیم شد او پای منبر سخنانت حکیم شد یعقوب با توسل بر تو شفا گرفت بر دیده خاک پای تو را توتیا گرفت یوسف اگر ز چاه حسادت رهیده شد او با نخ عبای تو بیرون کشیده شد باد صبای مُلک سلیمان شمیم توست قالیچه ی پرنده ی او هم گلیم توست الیاس خادم حرم عترت شماست او ریزه خوار سفره ی پر برکت شماست وِرد لبان صالح و ادریس یا علی ست پیر طریق بندگی انبیا علی ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه مولا اگر نبود، ولایت نداشتیم روز حساب، باب شفاعت نداشتیم عاشق نمی شدیم اگر مرتضی نبود نسبت به اهل بیت ارادت نداشتیم عشق علی که قسمت هرکس نمی شود سلمان اگر نبود، سعادت نداشتیم مولا اگر نبود، عجم سرشکسته بود ما غیر از او امید حمایت نداشتیم اسلام ما نتیجه ی لبخند مرتضی است با زور تیغ، میل هدایت نداشتیم مولا اگر نبود، ری از دست رفته بود تاریخ هشت سال رشادت نداشتیم این انقلاب بی مددش پا نمی گرفت شور قیام و شوق شهادت نداشتیم ما از دعای خیر علی رزق می خوریم اینطور اگر نبود، روایت نداشتیم رونق نداشت حجره ی انصاف هایمان بر کتبه کار و کسب تجارت نداشتیم شبهای جمعه گریه مان ارث مرتضی است مابی کمیل حال عبادت نداشتیم محشر که دست مردم سرگشته خالی است بیچاره می شدیم، ولایت نداشتیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وقتش رسیده است، كه سلمان مان كنی مجذوب چند آیه ی قرآن مان كنی ما بت پرست كعبه ی عشقیم، یاحسین قرآن ز نی بخوان كه مسلمان مان كنی ما ذهن مان به درك مقامت نمی رسد ای كاش مور ملك سلیمان مان كنی قدری ز روی نیزه برای خدا بخند تا آشنا به واژه ی عرفان مان كنی با صوت جانگداز لب سنگ خورده ات مانند زلف خویش، پریشان مان كنی دنبال نیزه ی تو به هر سو دویده ایم چیزی نمانده بی سر و سامان مان كنی مجنون تان شدیم و به جای كویر و دشت می خواستی كه مرد نیستان مان كنی ما تشنه ایم، حضرت آقا نمی شود؟ مهمان چند قطره ی باران مان كنی ما را گدای خانه ی خود كن، همین بس است كی گفته ایم حاجی دكان مان كنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تمام خلق گریان و ملک گریان و گریان تر خدا وقتی که می بیند پری ها را پریشان تر نماد عدل وقتی می شود خانه نشین یعنی که جاهل ها مسلمانند و قاتل ها مسلمان تر چه حکمت بوده در آتش، که ابراهیم و زهرا را یکی آنی گلستان شد یکی هر لحظه سوزان تر؟ شب است و غربت و تابوت و چندین شانه ی لرزان علی چشمش نمیبیند، بتاب ای ماه تابان تر وصیت کرده نامحرم نبیند پیکرش را هم ندارد خالق هستی از این زن پاک دامان تر زمین آغوش واکرده، که گنجی را به بر گیرد دو چشم آسمان خون و زمین از اشک و باران، تر خدا قبر تو را پنهان نموده تا بگوید که اگر گنجینه ای داری، نگاهش دار پنهان تر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما هرکجا پا می‌گذاریم اشکمان جاری شود هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما دست خالی را پر از تسبیح و تربت می‌کنیم رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم سینه چاک مرتضی هستیم، دیواریم ما روضه می‌خوانیم و خصم روضه، از رو می‌رود شکر حق، با قابض‌الارواح، همکاریم ما سفره همسایه رنگین‌ می‌شود از خون ما مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما چشم ما بر دست زوار است در باب جواد در بغل سرقفلی باب رضا داریم ما سهم سقاخانه ما را فزون‌تر کن ز پیش گر تصور می‌کنی امروز هوشیاریم ما در دل ما دائما نقاره‌ها هو می‌کشند مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما با کبوترهای تو، پر می‌کشد دست دعا چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما گوشه‌ای پای ضریحت دست ما را بند کن دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما کم نمی‌آید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است کم نمی‌آید توقع، بس که بسیاریم ما شانه‌ات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟ بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما @poem_ahl
از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن من به پایان آمده کارم خودت آغاز کن شوق وصل تو مرا کشته است، بس کن ای حبیب با دلم بازی نکن اینقدر، در را باز کن بی نیاز مطلقی اما ز باب عاشقی گفته‎ ای من می ‏‎خرم، بنده برایم ناز کن من صدایم در نمی ‎آید خجالت می ‎کشم در مناجاتت مرا داوود خوش آواز کن هر شبم بی ذکر و یادت طی شد و عمرم گذشت پس بیا و امشبم را یک شب ممتاز کن من جوانی کرده ‎ام آخر سرم خورده به سنگ با دو دست همتت قدری سرم را ناز کن معجزه می ‎خواهد آخر این دل آلوده‏‎ ام با ولای مرتضی در سینه ‎ام اعجاز کن «یا قدیم المنّ و الرّحمه» به مولانا حسین جلوه‎ ی رحمانیت را باز هم ابراز کن سینه ‎زن، گیرم که بالت را شکسته معصیت یک «حسین» از دل بگو تا کربلا پرواز کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لشکری می رسد از راه خدا رحم کند بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم کند از همان دور صدای بدشان می آید ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند یک طرف چند هزار آدم بی رحم کثیف یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند و فَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است تشنه سر می بردَش آه خدا رحم کند حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند ارباً اربا شدن یک قد رعنا سخت است نکند لشکر گمراه...؟! خدا رحم کند با عمودی که در این لشکر شب می بینم آخرش می شکند ماه خدا رحم کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده به کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی ما را برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالا سر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت و آزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی به زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عالمی تیره شده در نظرم بابا جان کس نداند که چه آمد به سرم بابا جان رفتی و دشمنت انگار که فهمید تویی زخم کاری به روی جگرم بابا جان لب اگر وا نکنی من ز غمت می میرم جمله ای حرف بزن ای ثمرم بابا جان جگرم سوخت ز مرگت به خداوند قسم قسمت این بود بسوزد جگرم بابا جان پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم چشم وا کن به رویم من پدرم بابا جان اگر امروز شدی تشنه بدان مثل شما تشنه کامند همه اهل حرم بابا جان لب تو منتظر قطره ی آبی بود و اشک غم ریخت ز چشمان ترم بابا جان من که خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم جان زینب ز تو من تشنه ترم بابا جان هر طرف می نگرم تکه ای از جسم تو را بینم و داد زنم ای جگرم بابا جان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها پاییزی است حال و هوای جوانی ات طوفان غم رسیده كه سازد خزانی ات تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات در هلهله صدای ضعیف تو گم شده لبخند می زنند به اختر فشانی ات هرچه کبود می شوی و داد می زنی می رقصد این شریک تو در زندگانی ات آبت نمی دهد به خدا دست و پا مزن رحمی نمی کند به تو و نیمه جانی ات در لحظه های آخرت ای یاس فاطمه بوی مدینه می رسد از روضه خوانی ات از بس که یاد پهلوی بشکسته بوده ای مویت سپید گشته به اوج جوانی ات مثل حسن اگر چه ندیدی تو گفته ای مادر فدای صورت رنگین کمانی ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کردم به تو اى بد بنیاد عوض آنکه مرا یار شوى بر دل غم زده غم خوار شوى رفتى و در به روى من بستى با کنیزان همگى بنشستى گفتى از آب مرا منع کنند شادى و هلهله آن جمع کنند تو که آتش به دلم افکندى حال استاده ‏اى و میخندى حجره در بسته و من تنهایم به خدا من پسر زهرایم تن بى تاب مرا تاب بده جگرم سوخت مرا آب بده بدن زار من تشنه جگر بعد قتلم به روی بام ببر تا که لب تشنه به زیر خورشید جان سپارم چون حسین شاه شهید شهید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه نوای آب آب از نای مردی خسته می آید صدای العطش از حجره ی دربسته می آید بگو با ام فضل بی حیا یک لحظه ساکت باش ز جنت فاطمه با پهلوی بشکسته می آید @poem_ahl