eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
381 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و برجلوه دنیای دنی پا زد و ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و آنگه همه گفتند که شیر آمده، فرزند امیر آمده، سقای دلیر آمده، چون ماه منیر آمده وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه، مشک پر کرد از آب آه، ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد... زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد... و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر ششماهه دگر تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد شد شکسته کمر شاه آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نیمه ماه مبارک فیض کامل می شود غالبا اینجا سلیمان نیز سائل میشود با دو تا جمله گدا را شاه کردی ای کریم شک ندارم‌ سوره اش یکروز نازل میشود مدتی را مست باید بگذرد از کوچه ها هر کسی یکباره با چشمت مقابل می شود بد دهان را از خجالت آب کردی بعد از این می‌رود دنبال مدحت مثل دعبل میشود در نمازت باد وقتی می‌خورد قدری به موت در مدینه چند هفته قبله مایل میشود با فقیران می نشینی شاه خاکی خوش مآب پس به تو جای حسن باید بگویم بوتراب معجزه یعنی نفسهایت که سلمان ساز بود در کویر خشک هم لطف تو باران ساز بود بین کهفت جای سگ خالیست راهم میدهی؟ مکتب تو خوب می‌دانم که انسان ساز بود خطبه می خواندی هدایت گردد انسانی ولی وصله ی روی عبایت هم مسلمان ساز بود ذوالفقارت یکدمش صبر است یکدم هم سکوت صلح تو تا سالهای سال جریان ساز بود گرد و خاکی می‌شود وقتی که پلکی میزنی چشمهایت از قدیم انگار طوفان ساز بود مرتضایی، جلوه هایت جلوه های بوتراب رنگ سربند تو هم زرد است پس با این حساب باز هم دستار مست است و حمایل بی‌قرار نیست فرقی بین ابروهای تو با ذوالفقار جبرئیل اینبار می ماند خودش در این سخن لا فتی الا علی یا لا فتی الا حسن؟! بازهم غرید تیغت، شیر مردی مرحبا چار تا پای شتر را قطع کردی مرحبا زیر پاهای تو خاک افتاده در جوش و خروش می‌رسد هوهوی تیغت در دل میدان بگوش چشمهایت می‌کشاند آسمان را هم به زیر نفخ صور دیگری شد با رجزهایت امیر هر زمانی که رجز می‌خوانی آقا بی گمان سوره ی زلزال نازل می شود از آسمان در سپاه مرتضی با چشم فرمان میدهی تو شبیه حیدر کرار جولان میدهی هرنفس شمشیر تو درگیر شد با چند سر رنگ سربند تو دارد سرخ می‌گردد دگر جانفدای هوهوی سر مست شمشیرت امیر وزن شعرم را بهم زد بانگ تکبیرت امیر شعر از اینجا به بعد طوفان است واژه در واژه اش رجز خوان است روز روز سپردن جان است  جنگ با یل کجایش آسان است؟ این حسن نه علی دوران است دومین مرتضای میدان است خم ابروش اصل برهان است کشته در هر طرف فراوان است تیغ و خود و زره پریشان است جمل از کرده اش پشیمان است و زمین هم هنوز حیران است خون چکد یا صدای باران است؟! وقت از شیر دم زدن آمد  و اذا زلزلت حسن آمد جمل است این خودت که میدانی مرد کم داشتند زن آمد! بین میدان سرو صدا شده است این تویی یا علی دوتا شده است؟ مجتبی رفته مرتضی شده است با علی جات جابجا شده است ذوالفقارت زجاش پا شده است چه سری از بدن جدا شده است  زلفت از چند جا رها شده است  تیغ گرم برو بیا شده است تن دشمن هجا هجا شده است  حق شمشیر تو ادا شده است لشکری صاحب عزا شده است کمر دشت نیز تا شده است مرتضای مکرر است این مرد محشر بعد محشر است این مرد با جمل رفتنش همه دیدند بچه ی شیر خیبر است این مرد آسمانها شدند تیره و تار شده خورشید بیخیال مدار یک صدا گفت دشمن تو «فرار» شیر شوریده آمده به شکار باز هم یک سوال در تکرار این تویی یا که حیدر کرار؟ کار این کارزار هم شد زار ذوالفقار تو سرخ شد سردار سیل خون است در یمین و یسار ساختی کوه از تن کفار قلم از دست رفت آخر کار  یک رگم نیست بازهم هشیار شاعرت مست کرده است انگار واژه سمتم گسیل شد مست است شعر بحر طویل شد مست است بی‌خیال قلم و دفتر و شعر و من و وزن و غزل عشق است تو را  شاه کرم شیر نر جنگ جمل از لب تو جام عسل ریخت غزل ریخت به میدان که رسیدی تو سر لشکر کفار عجل ریخت چه خونی کف میدان جمل ریخت دم تیغ تو م‍ِی ریخته جان مست، جهان مست، رجز مست، زبان مست، نفس، دل، ضربان مست و مست است زره خود سپر تیغ حمایل سر دستار بزن نعره بدانند که هستی پسر حیدر کرار شتر را به زمین میزند این طرز نگاهت صد وده بار زمین است و زمان است و هیاهو زده سربند به ابروی خمت رو و جمل پیش تو زانو زده شمشیر تو سرمست هنوز از دم هوهو که هو الحق و هو الحی و هو الفضل و هو سید سادات جهان مات به یک ذات رسیدند سه تا ذات تویی یا که علی یا که پیمبر نشده یکنفر این را کند اثبات نگاه تو همان معنی جود است که در کشف و شهود است و این بحر طویل آخر کاری شده بی‌تاب به دریا زده دریا کرم و جود تو بوده ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هست، رستاخيز هستي بعثت بالا و پستي فصل نور و حق پرستي فصل عشق و فصل مستي آفتاب صبح هم بي او لب خندان ندارد در سپهر معرفت، روشن ترين بدر است، مهدي در حقيقت «مطلع الفجر» شب قدر است، مهدي سينه اش، شرح «اَلَم نَشرَح لَکَ صَدر» است، مهدي «وادي رضوي» است طورش ماه، با جام بلورش آفتاب و رقص نورش تشنه فيض حضورش هيچ خورشيد اين همه ذرات سرگردان ندارد کس نديده خط و خال هاشمي، زيباتر از اين گل نيامد، با جمال هاشمي، زيباتر از اين سرنزد ماهي ز آل هاشمي، زيباتر از اين يوسف زهراست، مهدي عشق را معناست مهدي قبله‌ی دل هاست، مهدي جان جان ماست، مهدي آيتي شيرين تر از توصيف او، قرآن ندارد بوستان آفرينش، خرم از باران جودش آيت «عَبداً اِذا صَلّي» دهد شرح سجودش «عَلَّمَ الاِنسانَ مالَم يَعلَم» از يمن وجودش خوانده حق «فصلُ الخطابش» معني «اُمّ الکِتابش» روز فجر انقلابش هست عيسي، در رکابش مقتدايي بهتر از او، موسي عمران ندارد عالم الغيبي که دارد، نور عصمت يادگاري کرده از «انّا هَديناهُ السَّبيل» آيينه داري بر زبانش «سَبّح اسمَ ربِّک الاعلي» است جاري سرّ حق را، محرم است او راز اسم اعظم است او رهنماي عالم است او رهبر عيسي دم است او نوح با امداد او، انديشه از طوفان ندارد عدل و احسان، بسته با آن مقتدا، عقد اخوت مي تراود از نگاهش، عطر انصاف و مروت شانه اش دارد، نشان از مُهر زيباي نبوّت دست حق، در آستين اش نور عصمت، در جبين اش ماه و پروين، خوشه چين اش آسمان، نقش نگين اش آفرينش، بي تولّايش، سر و سامان ندارد در وجاهت رشک طاووس بهشتي کيست؟مهدي «فجر صادق، نجمِ ثاقب، کوکب دُرّي» است، مهدي قافله سالار هست و، غافل از ما نيست، مهدي لاله ها، مست از سبويش ياسمن ها، محو رويش نسترن ها، مست بويش اطلسي ها، فرش کويش هيچ گلزاري چو اين گل، عطر جاويدان ندارد هست با ذرات هستي، عشق بي پيرايه او را سوره عشق است و باشد صدهزاران آيه او را آفتاب عصمت است و نيست هرگز سايه او را رايتي چون، روز دارد نهضتي پيروز دارد عشق عالم سوز دارد مهر جان افروز دارد هرکه دور است از ولايش، بهره از ايمان ندارد نيست تنها انتظار راستين، عرض ارادت اين که گويند «انتظارش برتر است از هر عبادت» منتظر، را مي دهد، پرواز تا اوج سعادت منتظر تقواست کارش عشق رويد از بهارش صبر باشد برگ و بارش روح دارد انتظارش انتظارش، تا ظهور نور او، پايان ندارد منتظر، پيوند جانش با ولايت خو گرفته فصل سبز خاطرش، از عشق رنگ و بو گرفته انس با قرآن و، الفت با خداي او گرفته منتظر با بي قراري خواهد از او لطف و ياري پرتوِ شب زنده داري از رخش پيداست، آري آرزويي، جز تماشاي رخ جانان ندارد منتظر، پرچم به دوش عرصه عشق است و ايمان منتظر، آموخته رسم مروت از کريمان منتظر، درياي طوفاني است از اشک يتيمان با خيال مُصلح کل با صبوري با تحمّل خاطرش باغي است از گل باغ سرسبز توکّل منتظر، در سينه خود جز صفا، مهمان ندارد منتظر، يعني به دشت معرفت چون سبزه رستن منتظر، يعني دل و دست از عطاي غير، شستن منتظر، يعني به درد بي نوايان، چاره جستن آري اي چشم انتظاران! منتظر مانند باران يا چو شبنم، در بهاران روح و جان بخشد به ياران ورنه، حتي خوشه اي از عشق در دامان ندارد منتظر، روح خداجوي و، خدا انديشه دارد منتظر، دست و دلي گرم و محبت پيشه دارد منتظر، شوق شهادت، در رگ و در ريشه دارد ياد يار مهربانش مي شود آرام جانش بگذرد گر بر زبانش قصه سوز نهانش راستي، شور و نواي شوق او پايان ندارد کاش برگردد به باغ لاله هاي کربلايي؟ تا برافروزد، چراغ لاله هاي کربلايي تا نهد مرهم، به داغ لاله هاي کربلايي ديده شد گريان و خيره پر شد از اشک اين جزيره آه از اين شب هاي تيره «اَينَ اَقمارُ المُنيره»؟ اي تو يزدان را ذخيره، بي تو عالم جان ندارد @poem_ahl