بهنام✨الله✨
تاریخ نشان میدهد افراد عالمی که مخصوصاً بعد از دوران پختگی به #مسافرت پرداخته و برگشتهاند، کمال و پختگی دیگری داشتهاند
#شیخبهایی در میان علما امتیاز خاصی دارد؛
مردی جامع الاطراف و ذی فنون است
در میان شعرا نیز #سعدی شاعری است همه جانبه که در قسمتهای مختلف شعر گفته است، یعنی دایره فهم سعدی دایره وسیعی است
شعر او به حماسه و غزل عرفانی و اندرز و نوع دیگر اختصاص ندارد؛
در همه قسمتها هم در سطح عالی است
سعدی مردی است که مدت سی سال در عمرش مسافرت کرده است
این مرد یک عمر نود ساله کرده که سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت کرده است و سی سال دیگر دوره کمال و پختگی او بوده که به تألیف کتابهایش پرداخته است
گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست
به همین دلیل سعدی یک مرد نسبتاً کامل و پختهای است
در بوستان میگوید:
در اقصای عالم بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هر کسی
ز هر گوشهای توشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
در داستانهای گلستان و بوستان جملاتی از این قبیل میگوید که در جامع بعلبک بودم چنین شد، در کاشغر بودم چنان شد (بعلبک کجا و کاشغر کجا!)، در کاشغر با کودکی مصادف شدم که نحو میخواند، به او گفتم:
طبع تو را تا هوس نحو شد
طاقت و صبر از دل ما محو شد
یا گاهی میگوید در هندوستان در سومنات بودم، چنین شد، چه دیدم و چنان شد؛
در سفر حجاز که میرفتم کسی همراه ما بود که چنان کرد
همه اینها را منعکس کرده است
شک نیست که روح شاعر با اینها کمال مییابد
این است که شما در شعر سعدی یک نوع همه جانبگی میبینید، ولی در شعر #حافظ چنین چیزی نیست
در اشعار #مولوی نیز نوعی همه جانبگی میتوان دید چون مولوی هم بسیار سفر کرده است، با ملتهای مختلف بسر برده و لذا با زبانهای مختلف آشناست و لغات مختلف به کار برده است، با فرهنگهای مختلف آشنا بوده
ولی #حافظ ؛
(با همه ارادتی که ما به او داریم و واقعاً مرد عارف فوق العادهای بوده است و در #غزلهای_عرفانی، سعدی به گرد او هم نمیرسد و در این زمینه بسیار عمیق است)
یکبُعدی است، یکبعد بیشتر ندارد
او از شیراز نمیتوانسته دل بکند میگوید:
اگرچه اصفهان آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
یا میگوید:
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
او آب مصلّی و گلگشت مصلّی و همان جایی را که بود چسبید و ماند
میگویند یکبار سفر کرد و تا یزد آمد ولی آنچنان ناراحت شد که مرتب آرزو میکرد که به شیراز برگردد:
ای خوش آنروز کزین منزلویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
این شعر در عین حال که عرفانی است، بیان حال او نیز هست
توضیح بیت دوم اینکه در تاریخ و افسانههای قدیم آمده است که اسکندر که به ایران آمد، یزد را محبس خود کرد یعنی هر کسی را که میخواست زندانی کند، به زندان یزد میبرد و از طرفی در قدیم شیراز و تخت جمشید را ملک سلیمان مینامیدند:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
اگر معنی عرفانی آن را درنظر بگیریم، مقصود از زندان سکندر، تن و عالم طبیعت و ماده، و مقصود از ملک سلیمان، عالم معناست
ولی در عین حال ایهام به این معنا (آرزوی بازگشت به شیراز) هم هست
بعد برای اینکه به یزدیها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسی نباشد و همچنین اعتراف کرده باشد که مردم یزد با او خوشرفتاری کردهاند، در شعر دیگری از آنها ستایش میکند:
ای صبا از ما بگو با ساکنان شهر یزد
ای سر ما حقشناسان گوی چوگان شما
و قرار بود سفری هم به هندوستان بکند
تا کنار دریا رفت ولی آنجا گفت نه، ما اهل دریا نیستیم
از همان جا دومرتبه به شیراز برگشت
در همان گلگشت مصلّی ماند و دیگر حاضر نشد آنجا را رها کند
#شهیدمطهری
#آزادی_معنوی - صفحه ۱۸۳ تا ۱۸۵
✨