eitaa logo
« پُرسانــــــــــــــ پُرسانــــــــــــــ » «...ن‌...»
27 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک #الکوثر فصل لربک #وانحر ان شانئک هو #الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه) پُرسان‌پُرسان تا آسمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 به نام الله اباعبدالله علیه السلام در شب فرمود: من‌اصحابی از اصحاب خودم سراغ ندارم یکی از علمای بزرگ شیعه گفته بود: من باور نداشتم که این جمله را اباعبدالله فرموده باشد به این دلیل که با خودم فکر می‌کردم اصحاب خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد امام حسین است، ریحانه پیغمبر است، امام زمان است، فرزند علی است، فرزند زهراست؛ هر مسلمان عادی هم اگر امام حسین علیه السلام را در آن وضع می‌دید، او را یاری می‌کرد آنها که یاری کردند خیلی قهرمانی به خرج ندادند آنها که یاری نکردند خیلی مردم بدی بودند این عالم می‌گوید: مثل اینکه خدای متعال می‌خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد شبی در عالم رؤیا دیدم صحنه کربلاست و من هم در خدمت اباعبدالله آمده‌ام اعلام آمادگی می‌کنم خدمت حضرت رفتم، سلام کردم، گفتم: یابنَ رسولِ الله! من برای یاری شما آمده‌ام، من آمده‌ام جزء اصحاب شما باشم فرمود: به موقع به تو دستور می‌دهیم وقت نماز شد (ما در کتب مقتل خوانده بودیم که سعیدبن عبدالله حنفی و افراد دیگری آمدند خود را سپر اباعبدالله قرار دادند تا ایشان نماز بخواند) فرمود: ما می‌خواهیم نماز بخوانیم تو در اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می‌کند، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی گفتم: چشم، می‌ایستم من جلوی حضرت ایستادم حضرت مشغول نماز شدند دیدم یک تیر دارد به سرعت به طرف حضرت می‌آید تا نزدیک من شد، بی اختیار خود را خم کردم ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس اباعبدالله اصابت کرد در عالم رؤیا گفتم: اسْتَغْفِرُاللهَ رَبّی وَ اتوبُ الَیهِ‏ عجب کار بدی شد! دیگر نمی‌گذارم دفعه دوم تیری آمد تا نزدیک من شد، خم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسّمی کرد و فرمود:   ما رَأَیتُ اصْحاباً ابَرَّ وَ اوْفی‏ مِنْ اصْحابی‏ اصحابی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پیدا نکردم در خانه خود نشسته و مرتب می‌گویید: یا لَیتَنا کنّا مَعَک فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً ای کاش ما هم می‌‏بودیم، ای کاش ما هم به این رستگاری نائل می‌شدیم پای عمل به میان نیامده است تا معلوم شود که در عمل هم اینچنین هستید یا نه اصحاب من بودند نه مرد حرف و زبان - ص ۱۷۵ ⚑ ⚑ ⚑ ╱◥█◣╱◥█◣╱◥█◣
🕊 به نام الله در عصر تاسوعا لشکر عمر سعد طبق دستور عبیدالله زیاد حمله کردند. همین شبانه می‌خواهند با حسین علیه السلام بجنگند. حسین به وسیله برادرش ابوالفضل العبّاس از اینها می‌خواهد که یک شب را مهلت بدهند. می‌گوید: برادر جان! به اینها بگو همین امشب را به ما مهلت بدهند، من فردا می‏‌جنگم. من اهل تسلیم نیستم، می‏‌جنگم اما یک امشب را به ما مهلت بدهند (وقت غروب بود). بعد برای اینکه گمان نکنند که حسین می‌خواهد دفع الوقت کند، این جمله را گفت: برادر! خدا خودش می‌داند که من مناجات با او را دوست دارم. من می‌خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خدای خودم مناجات کنم و شب و خودم قرار بدهم. آن شب عاشورا اگر بدانید چه شبی بود! معراج بود، یک دنیا شادی و بهجت و مسرّت حکمفرما بود. در آن شب خودشان را پاکیزه می‌کردند، حتی موهای بدنشان را می‌‏ستردند. خیمه‌ای بود به نام خیمه تنظیف. کسی داخل خیمه بود، دو نفر دیگر بیرون خیمه ایستاده و نوبت گرفته بودند. یکی از آنها - که ظاهراً بُرَیر است - با دیگری شوخی و مزاح می‌کرد. آن دیگری به او گفت: امشب شب مزاح نیست. گفت: اساساً من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است! وقتی که دیگران آمدند این توّابین و مستغفرین را دیدند، می‌دانید درباره‌شان چه گفتند؟ پس از آنکه از کنار خیمه‌های حسین گذشتند، گفتند (دشمن این حرف را می‌گوید): لَهُمْ دَوِی کدَوِی النَّحْلِ مابَینَ راکعٍ وَ ساجِدٍ مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد. صدای زمزمه زنبورها چگونه بلند است؟ صدای زمزمه حسین و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار این گونه بلند بود. حسین علیه السلام می‌گوید: من امشب را می‌خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (می‌خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آیا ما نیازی به توبه نداریم؟! آنها نیاز دارند و ما نیازی نداریم؟! بله، آن شب را حسین‌بن‌علی با این وضع بسر برد، با این حال عبادت بسر برد - ص ۱۲۷ و ۱۲۸
✨ به نام الله بهترین اعمال انتظار ظهور، یعنی‌چه؟ افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ‏ یعنی‌چه؟؟؟ بعضی خیال می‌کنند اینکه افضل اعمال، انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم؛ عجّل الله تعالی فرجه با عده‌ای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عده‌ای غیرخواص ظهور کنند، بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن‌وقت به ما بگویند بفرمایید! ما انتظار چنین فرجی را داریم و می‌گوییم افضل اعمال هم انتظار فرج است! یعنی، بگیر و ببند، بده‌به‌دست‌من‌پهلوان! نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظارِ در رکاب امام بودن و و احیاناً شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق؛ نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه‌ی کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره‌گیری شد، آن‌وقت من می‌آیم - ص ۱۷۳ اَللّهُــــمَّ‌عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
به نام الله هیچ می‌دانید الآن چگونه بدبینی‏‌ای در روشنفکران جهان نسبت به آینده بشریت پیدا شده است و هیچ می‌دانید این با مقیاس علل و عوامل ظاهری، بجاست؟ ما مسلمانها قدر این نعمت را نمی‌دانیم که الآن مثل مردم صد سال پیش می‌گوییم زندگی بشر مثلًا پانصد سال دیگر، هزار سال دیگر هم هست و شاید صدهزار سال دیگر هم باشد پیش خودمان می‌گوییم دلیلی ندارد که نباشد، دلیلی ندارد که بشریت منقرض بشود اما امروز عده‌ای از به اصطلاح روشن‌فکران دنیا؛ از جمله راسل در کتاب معتقدند که بشریت، دوران خودش را تمام کرده و وقت انقراضش فرا رسیده است!!! یکی از کسانی که چنین بدبینی‏‌ای نسبت به آینده بشر دارد است!!! او می‌گوید: به احتمال قوی، بشر با یک مهارت شگرفی خودش را بکلی نابود می‌کند، چون از نظر تولید نیروهای مخرب به جایی رسیده که قدرت از میان بردن بشریت را پیدا کرده است در گذشته چنین چیزی نبود در گذشته خطرناک‌ترین مردم، محبوب‌ترین افراد اگر بزرگترین قدرتهای وقت را هم داشت، چکار می‌توانست بکند؟ مثلاً صدهزار یا پنجاه هزار نفر آدم را می‌کشت می‌گفتند: سبحان الله! ببینید حَجّاج بن یوسف سی هزار آدم را کشت! بیش از این نمی‌توانست بکشد تمدن آن عصر بیش از این اجازه نمی‌داد مگر با شمشیر و با نیروی جلّاد که آی گردن این را بزن، آی شکم آن را سفره کن، چقدر آدم را می‌شود کشت؟ آدم بیست سال هم که حکومت کند، روزی سه چهار نفر را هم بکشد از سی هزار تا که دیگر بیشتر نمی‌شود یا آن سزار، امپراتور خونخوار روم، حداکثری که می‌توانست جنایت کند چه بود؟ جانی بالفطره هم باشد، می‌رود روی بلندی می‌آیستد و می‌گوید این شهر را آتش بزنید شهر را آتش می‌‏زنند شهر گُر می‌گیرد و او لذت می‌برد ولی آیا می‌تواند دنیا را آتش بزند؟ اَبداً ... تازه شهری که آن وقت آتش می‌‏زدند اصلًا مگر می‌شد به اندازه تهران باشد؟ اَبداً ... وسایل آن روز اجازه نمی‌داد شهری به این وسعت و عظمت مثل تهران و شهرهای بزرگ‌تر، مولود تمدن جدید هستند ولی امروز تمدن بشریت به جایی رسیده که اگر یک سزار پیدا بشود، یک قدرت درجه اول دنیا پیدا بشود که یک جنون آنی به کلّه‌اش بزند، تمام بشریت از بین رفته است صدر اعظم آلمان گفت: اگر جنگ سوم جهانی رخ بدهد، دیگر غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت تا حالا در جنگ یکی غالب بود و دیگری مغلوب، ولی اگر جنگ جهانی دیگری میان قدرتهای درجه اول جهان صورت بگیرد غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت، یعنی غالب و مغلوب هر دو از میان می‌روند واقعاً بر اساس شرایط ظاهری، حق با کیست؟ حق با بدبین‏‌هاست اگر حساب کنیم که دنیا براستی روی انبار باروت است، از انبار باروت هم خطرناک‌تر،(دیگر باروت یعنی‌چه؟ صد درجه بالاتر از انبار باروت) و از میان رفتنش با فشاردادن چند دکمه میسر است، حق با آنهایی است که به آینده دنیا بدبین‌‏اند راستی هم روی علل ظاهری هیچ دلیل ندارد که بدبین نباشیم، باید هم بدبین باشیم نباید امیدوار باشیم که بچه‌های ما یک عمر طبیعی و عادی بکنند و بچه‌های خودشان را ببینند امروزه می‌بینیم بشر به کره ماه می‌رود با خود فکر می‌کنیم که کم کم آنجا سکونت می‌کند و اگر جنونی به کلّه‌اش بزند، از آنجا زمین را منهدم می‌کند تنها یک چیز است و آن الهامی است که ما از دین می‌گیریم‏ ، می‌گوییم البته در گذشته برای بشریت به مقیاس‌های کوچک قبیله‏‌ای و کشوری و مقیاس‌های کمی بزرگتر (اقلیمی) از این خطرات پیش آمده؛ ولی جهان را صاحبی باشد نام؛ خداوند به یک وسیله آن را حفظ کرده است وقتی هم که خطر به مقیاس جهانی به وجود آید، باز لطف الهی از عالم گرفته نمی‌شود چه حرف خوبی می‌زند ؛ می‌گوید: آکنده است از و با هم؛ نوابغشان هم مجنونند، نبوغهای توأم با جنون دارند آینده روشن از نظر دین‏ از نظر منطق دین، از نظر الَّذینَ یؤْمِنونَ بِالْغَیبِ‏، از نظر منطق خبرهایی که از طریق دین گرفته‌ایم نه از روی اصول ظاهر، می‌گوییم خیالمان از این جهت که بشریت بکلی نیست و نابود بشود راحت است هرچه در گذشته بوده است مقدمه‌ای بوده برای آنچه که در آینده پیش می‌آید ما آینده‌‏ای پیش رو داریم که در آن به تعبیر اسلام عقل‌ها کامل می‌شود حدیث دارد که خداوند؛ (نمی‌گوید ) در آن دوره دست لطف خودش را بر سر بندگان می‌گذارد، حَتّی‏ کمُلَتْ عُقولُهُمْ‏ و بشر عقل خودش را باز می‌یابد و دیگر این بی‌عقلی‌ها را خود به خود نمی‌کند می‌فرماید: در آن دوره عمرها طولانی‌‏تر و بهداشت مردم کاملتر می‌شود، امنیت به طور کامل برقرار می‌گردد تَصْطَلِحُ فی مُلْکهِ السِّباعُ‏ درندگان با یکدیگر صلح می‌کنند - ص ۲۲۳ الی ۲۲۵
به‌نام✨الله✨ انسان به یک چیزهایی پیدا می‌کند؛ عرف جامعه برای او یک اصل می‌شود و یک عادت جسمی یا روحی برای او پیدا می‌شود عادت‌جسمی مثل عادت به سیگارکشیدن خیلی از افرادی که سیگار می‌کشند، وقتی پزشک به آنها می‌گوید: سیگار نکش، جواب می‌دهند: عادت کرده‌ام، نمی‌توانم عادتم را ترک کنم، ترک عادت موجب مرض است! که حرف مفتی است الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیئاتِ مرد آن است که بتواند از آنچه که به او چسبیده است جدا شود و هجرت کند تو اگر از یک سیگار کشیدن نتوانی هجرت کنی، انسان نیستی مرحوم آیة‌الله حجّت (اعلی‌الله‌مقامه) یک سیگاری‌‏ای بود که من واقعاً هنوز نظیر او را ندیده‌ام؛ گاهی سیگار از سیگار قطع نمی‌شد، گاهی هم که قطع می‌شد طولی نمی‌کشید ایشان اکثر اوقات سیگار می‌کشید وقتی مریض شدند، برای معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بیماری ریوی هم دارید باید سیگار را ترک کنید ایشان ابتدا به شوخی گفته بود: من این سینه را برای سیگار می‌خواهم؛ اگر سیگار نباشد، سینه را می‌خواهم چه کنم؟ گفتند: به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً مضر است فرمود: مضر است؟ گفتند: بله گفت: نمی‌کشم یک نمی‌کشم کار را تمام کرد یک عزم و یک تصمیم، این مرد را به صورت یک مهاجر از یک عادت قرار داد می‌گویند مأمون عادت به خاک خوردن داشت اطباء و دیگران را جمع کرد تا کاری کنند که خاک خوردن را ترک کند معجون دادند، گفتند: چنین کن، چنان کن و هرکس چیزی گفت، فایده نبخشید روزی در این زمینه صحبت می‌کردند ژنده پوشی که دم در نشسته بود گفت: دوای این درد نزد من است پرسیدند: چیست؟ گفت: عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوک یک تصمیم شاهانه به رگ غیرت‏ مأمون برخورد، گفت: راست می‌گوید، و همان شد انسان نباید اینقدر اسیر عادات باشد متأسفانه باید عرض کنم که عادات اجتماعی، بیشتر در میان خانم‌ها رایج است تا آقایان مثلًا رسم چنین است که در روز سوم و هفتم و چهلم میت، چنین و چنان کنند یا در عروسی رسم این است که روی سر عروس قند بسایند و امثال اینها می‌گویند: رسم است، چه می‌شود کرد؟ مگر می‌شود آن را زیر پا گذاشت؟! حال چه فلسفه‌ای دارد و چرا؟ جواب می‌دهند: رسم است دیگر، رسم را که نمی‌شود انجام نداد این یعنی زبونی، حقارت و بیچارگی انسان نباید اینقدر اسیر عرفها باشد آدم باید تابع منطق باشد البته مثل امروزیها هم نباید بی‌‏جهت سنت‌شکن بود و گفت: من با هرچه سنت است مخالفم! خیر، من با هرچه که سنت است مخالف نیستم؛ با هر چیزی که منطق دارد موافق و با هرچه که منطق ندارد مخالفم آن هم از آن طرف افتادن است بنابراین اسلام هجرت را در زندگی انسان‌ها یک اصل می‌داند، معنایش چیست؟ احیا و پرورش شخصیت انسان، مبارزه با یکی از اساسی‌ترین عوامل زبونی و اسارت انسان: ای انسان! اسیر محیطی که در آن متولد شده‌ای نباش، اسیر خشت و گل نباش‏ - ص ۱۸۶ - ۱۸۷ ✨
به‌نام✨الله✨ تاریخ نشان می‌دهد افراد عالمی که مخصوصاً بعد از دوران پختگی به پرداخته و برگشته‏‌اند، کمال و پختگی دیگری داشته‌اند در میان علما امتیاز خاصی دارد؛ مردی جامع الاطراف و ذی فنون است در میان شعرا نیز شاعری است همه جانبه که در قسمت‌های مختلف شعر گفته است، یعنی دایره فهم سعدی دایره وسیعی است شعر او به حماسه و غزل عرفانی و اندرز و نوع دیگر اختصاص ندارد؛ در همه قسمتها هم در سطح عالی است سعدی مردی است که مدت سی سال در عمرش مسافرت کرده است این مرد یک عمر نود ساله کرده که سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت کرده است و سی سال دیگر دوره کمال و پختگی او بوده که به تألیف کتاب‌هایش پرداخته است گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست به همین دلیل سعدی یک مرد نسبتاً کامل و پخته‏‌ای است در بوستان می‌گوید: در اقصای عالم بگشتم بسی‏ بسر بردم ایام با هر کسی‏ ز هر گوشه‏‌ای توشه‏‌ای یافتم‏ ز هر خرمنی خوشه‏‌ای یافتم‏ در داستانهای گلستان و بوستان جملاتی از این قبیل می‌گوید که در جامع بعلبک بودم چنین شد، در کاشغر بودم چنان شد (بعلبک کجا و کاشغر کجا!)، در کاشغر با کودکی مصادف شدم که نحو می‌خواند، به او گفتم: طبع تو را تا هوس نحو شد طاقت و صبر از دل ما محو شد یا گاهی می‌گوید در هندوستان در سومنات بودم، چنین شد، چه دیدم و چنان شد؛ در سفر حجاز که می‌رفتم کسی همراه ما بود که چنان کرد همه اینها را منعکس کرده است شک نیست که روح شاعر با اینها کمال می‌یابد این است که شما در شعر سعدی یک نوع همه جانبگی می‌بینید، ولی در شعر چنین چیزی نیست در اشعار نیز نوعی همه جانبگی می‌توان دید چون مولوی هم بسیار سفر کرده است، با ملتهای مختلف بسر برده و لذا با زبانهای مختلف آشناست و لغات مختلف به کار برده است، با فرهنگهای مختلف آشنا بوده ولی ؛ (با همه ارادتی که ما به او داریم و واقعاً مرد عارف فوق العاده‏‌ای بوده است و در ، سعدی به گرد او هم نمی‌رسد و در این زمینه بسیار عمیق است) یک‌بُعدی است، یک‌بعد بیشتر ندارد او از شیراز نمی‌توانسته دل بکند می‌گوید: اگرچه اصفهان آب حیات است‏ ولی شیراز ما از اصفهان به‏ یا می‌گوید: خوشا شیراز و وضع بی‏‌مثالش‏ خداوندا نگه‏دار از زوالش‏ او آب مصلّی‏ و گلگشت مصلّی‏ و همان جایی را که بود چسبید و ماند می‌گویند یک‌بار سفر کرد و تا یزد آمد ولی آنچنان ناراحت شد که مرتب آرزو می‌کرد که به شیراز برگردد: ای خوش آن‌روز کزین منزل‌ویران بروم‏ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت‏ رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم‏ این شعر در عین حال که عرفانی است، بیان حال او نیز هست توضیح بیت‏ دوم اینکه در تاریخ و افسانه‌های قدیم آمده است که اسکندر که به ایران آمد، یزد را محبس خود کرد یعنی هر کسی را که می‌خواست زندانی کند، به زندان یزد می‌برد و از طرفی در قدیم شیراز و تخت جمشید را ملک سلیمان می‌‏نامیدند: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت‏ رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم‏ اگر معنی عرفانی آن را درنظر بگیریم، مقصود از زندان سکندر، تن و عالم طبیعت و ماده، و مقصود از ملک سلیمان، عالم معناست ولی در عین حال ایهام به این معنا (آرزوی بازگشت به شیراز) هم هست بعد برای اینکه به یزدیها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسی نباشد و همچنین اعتراف کرده باشد که مردم یزد با او خوش‌رفتاری کرده‌اند، در شعر دیگری از آنها ستایش می‌کند: ای صبا از ما بگو با ساکنان شهر یزد ای سر ما حق‌شناسان گوی چوگان شما و قرار بود سفری هم به هندوستان بکند تا کنار دریا رفت ولی آنجا گفت نه، ما اهل دریا نیستیم از همان جا دومرتبه به شیراز برگشت در همان گلگشت مصلّی‏ ماند و دیگر حاضر نشد آنجا را رها کند - صفحه ۱۸۳ تا ۱۸۵ ✨
✨ به نام الله بهترین اعمال انتظار ظهور، یعنی‌چه؟ افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ‏ یعنی‌چه؟؟؟ بعضی خیال می‌کنند اینکه افضل اعمال، انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم؛ عجّل الله تعالی فرجه با عده‌ای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عده‌ای غیرخواص ظهور کنند، بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن‌وقت به ما بگویند بفرمایید! ما انتظار چنین فرجی را داریم و می‌گوییم افضل اعمال هم انتظار فرج است! یعنی، بگیر و ببند، بده‌به‌دست‌من‌پهلوان! نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظارِ در رکاب امام بودن و و احیاناً شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق؛ نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه‌ی کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره‌گیری شد، آن‌وقت من می‌آیم - ص ۱۷۳ اَللّهُــــمَّ‌عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج