eitaa logo
به رنگ مهدویت🎨
1.9هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
211 فایل
کانون مهدویت زمینه سازان ظهور حضرت مهدی ع ✅برگزاری دوره‌های مهدویت ✅دعای ندبه آنلاین ✅پرسش و پاسخ مهدوی لینک حمایت مالی: https://zarinp.al/qaeb12 شماره ۶۰۳۷۹۹۱۶۴۲۶۳۱۵۶۲ به نام فاطمه کره‌جانی ارسال پرسش‌های مهدوی با ما در ارتباط باشید @Mahdaviat_admin313
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال روز عرفه 👈غسل که مستحب است قبل از ظهر انجام شود 👈زیارت امام حسین(ع) که از هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد بالاتر است 👈 خواندن دو رکعت نماز و اقرار به گناهان 👈روزه گرفتن براى کسى که ضعف پیدا نکند و مانع دعا خواندن او نشود 👈تسبیحات حضرت رسول (ص) 👈خواندن صد مرتبه سوره توحید + صد مرتبه آیة الکرسى + صد مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمّد صد مرتبه 👈ذکر صلوات نقل شده از امام صادق(ع) 👈خواندن دعای عرفه و ام داوود ✅ امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که حسین بن علی علیه السلام را در روز عرفه زیارت کند، خدای عزوجل برای او یک میلیون حج با قائم آل محمد (عج)، یک میلیون عمره با رسول خدا (ص)، آزاد کردن یک میلیون برده برای او می نویسد و می فرماید: بنده صدیق من به وعده ام اطمینان کرد. 🌴 💐 🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇 🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️ گروه کانون مهدویت هشتگرد👇👇 ─┅═ೋ🌸❅ೋ═┅─ https://chat.whatsapp.com/BxyfeYqGLfc3Lx5I4ILCYv ─┅═ೋ🌸❅ೋ═┅─ 🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 قسمت اول 🔰 حاج محمّد علی فشندی تهرانی می‌گوید: 🕋 سال اوّلی که به «مکّه مکرّمه» مشرّف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سال‌های بعد نیز، تا بیست سفر به مکّه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منّتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز موفّق به زیارت خانه خدا شدم. سالیانی بود که به همراه کاروانی به عنوان خدمه و کمکی کاروان مشرّف می‌شدم تا اینکه در سالی [ظاهرا ۱۳۵۳ ش.] مدیر کاروان به من اطّلاع داد که امسال از بردن من معذور است. شاید تصوّر و پندار او این بود که سنّ من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم. 🕌 بنابراین به سوی «مشهد مقدّس» حرکت کردم تا دست توسّلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند. در حرم، خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی می‌گریستم و از آن حضرت، برآورده شدن حاجت خود را می‌خواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به «تهران» با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج‌ شدم. در این حین، سیّدی مرا صدا زد و فرمود: ▫️ آقا! سفر شما را حضرت حجّت (ع) امضا کردند و فرمودند: 🔶 «به حاج محمّد علی بگو برو! منتظر تو هستند!» ▫️ من از سیّد پرسیدم: 🔹 خود حضرت این سخن را فرمودند؟ ▫️ سیّد گفت: 🔸 «بله!» ▫️ من نیز بدون درنگ به منزل خود در «تهران» بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت: 🔸 «این چند روز را کجا بودی؟ مرتّب از کاروان زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را همراه خود ببرند.» ▫️ من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم: 🔹 شما که نیّت بردن مرا نداشتید، حالا چه‌شده که می‌خواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟! ▫️ مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و می‌خواهد من نیز در این سفر طبق معمول سال‌های گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم. به هر ترتیب، به عنوان کمکی کاروان، به «مکّه» مشرّف شدیم. شب هشتم ماه که فردای آن روز حاجیان می‌باید در «عرفات» باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: 🔸 «وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان‌ها به «منا» منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرّحمه» خیمه‌ها را برپا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند.» 🚙 من نیز فورا لوازم و خیمه‌ها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم؛ ⛺️ چادرها را برافراشتم و فرش‌ها را گستردم. 👮🏽‍♂ در این حال یکی از شرطه‌های سعودی (پلیس‌های عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت: 🔸 «چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!» ▫️ من هم با زبان عربی شکسته بسته که تقریبا در این سفرها آموخته بودم بدو گفتم: 🔹 برای انجام مقدّمات کار، زودتر آمدم. ▫️ گفت: 🔸 پس امشب نباید بخوابی! ▫️ پرسیدم: 🔹 چرا؟ ▫️ گفت: 🔸 «به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجّاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی!» ▫️ با شنیدن این سخنان، ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت. در این حال به یاد حضرت ولیّ عصر (ع) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدّس آن قبله عالم را بر زبان می‌آوردم. می‌گفتم: 🔹 یا حجّه بن الحسن ادرکنی! یا خلیفه اللّه الاعظم أغثنی! ادامه دارد.... ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─ لینک کانال در ایتا👇 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─ @kanoon_Mahdaviat313 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─
چہ اشڪ‌ها کہ چڪیده بہ پاے آمدنٺ بیا کہ جـانِ من، آقـا، فداے آمـدنٺ از اینکہ با عملم تحبس‌الدعا شده‌ام نمی‌رسـد بہ اجابٺ دعاے آمــدنٺ... ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─ لینک کانال در ایتا👇 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─ @kanoon_Mahdaviat313 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─
حاج‌میثم_مطیعی_تنگ_غروب_عرفه،_غم_تو_دلم_پا_می‌گیره.mp3
8.23M
📝 تنگ غروب عرفه ، غم تو دلم پا می‌گیره 🎤 حاج‌‌میثم مطیعی ▪️ ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─ لینک کانال در ایتا👇 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─ @kanoon_Mahdaviat313 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─
عید قربان؛ یعنےهرچہ غیر تو را در نفس خویش ذبح ڪردن یعنے تمام هستی‌ام بہ قربان تــو یعنے آماده ڪردن خویش براے یارے و ظہـــــور تـــو یعنے اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ الْفَرَج ⚡️عید سعید قربان بر ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارک🌷 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─ لینک کانال در ایتا👇 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─ @kanoon_Mahdaviat313 ─┅═ೋ❅🦋❅ೋ═┅─
به رنگ مهدویت🎨
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ #قسمت_دوم #داستان‌های_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات 🔖#قسمت_دوم 📎به محض آنکه به
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (ع) در صحرای عرفات‌ 🔖 🌌 تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین جهت برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد امام زمان (ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن، پرده ی چادر⛺️ کنار رفت. ✨ آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی تنها هستی؟» ▫️ عرض کردم: 🔹 بله آقا، تنهایم! ▫️ و ناخودآگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم. آقا نشست و فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده‌ای! این‌جا همان جایی است که جدّم حسین بن علی (ع) در روز خیمه زده بودند!» ▫️ بعد فرمودند: 🔶 «حاج محمّد علی! یک چایی 🫖 درست کن!» ▫️ عرض کردم: 🔹 «اتّفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از «مکّه» نیاورده‌ام.» ▫️ فرمود: 🔶 «شما آب جوش تهیّه کنید، چای خشک آن بر عهده من!» آب که جوش آمد، مقداری چای (که در حدود صد گرم بود) به من مرحمت‌ کردند. چای که دم کشید و آماده شد، فنجانی ☕️ به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: 🔶 «شما هم بفرمایید!» ▫️ من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذّت خوبی برای من داشت.😊 در این‌وقت، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت‌های قاضی زاهدی چهار جوان) جلوی چادر آمدند و همان‌جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم.☕️ آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این‌وقت آقا به آنان فرمود: 🔶 «شما بروید!» ▫️ آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند. در این هنگام، آقا نگاهی به من کردند و سه‌بار فرمودند: 🔶 «خوشا به حالت حاج محمّد علی!» 👈 ادامه دارد... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ @qaeb12