My recording ۵.mp3
17.57M
📌 موج کره ای 🇰🇷
➖ جلسه ششم
📣#برای_مربی_و_والدین
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🎬 کی دراما
🌀 نقد کی پاپ
🌀 استفاده از نمادهای شیطان پرستی و علوم غریبه در کلیپها و لباسها
🌀 آیا بی تی اس به کشورهای فقیر کمک کرده است؟
🎙نوید نیّری
🔺ادامه دارد...
My recording ۶.mp3
22.51M
#بدون_تعصب_بشنویم_و_فکر_کنیم
💠 تبیین تاریخ سازی و افتخار آفرینی ورزشکاران زن در المپیک
⁉️ آیا ناهید کیانی محجبه است؟
آیا افتخار آفرین و تاریخ ساز شد؟
🥇مدال یا عفاف؟
🎙نوید نیّری
⛔️ فضیلت زن این نیست که پایش را دراز کند و مدال بگیرد...
🌹 آیت الله العظمی جوادی آملی:
🔸 ما خیال میکنیم کمال زن در این است که برای ما برود مدال بیاورد، کمال زن در مادر شدن است، در فرزند تربیت کردن است، کمال زن در اصلاح جامعه است، چرا عواطف در جامعه کم است، زن از همین حقیقت خلق شده است.
🔸 به ما گفتند بیراهه بروید ما هم گفتیم چشم، فضیلت زن در این نیست، که زن و دختر ما برود پایش را دراز کند و یک کسی را بزند و برای ما مدال بیاورد، فَأَيۡنَ تَذۡهَبُونَ ، به کجا داریم میرویم.
«به نقل از خبرگزاری رسا»
باسمه تعالی
💠 دختر مشروطه #قسمت_اول
📎محمدرضا پهلوی ۲۰ ساله او را خیلی خوب میشناخت. دیگر کمتر کسی پیدا میشد که این دختر ۳۰ سالهی پر آوازه را نشناسد.
در اوج تنشها و حساسیتها دست رد به سینهی رضاشاه زده بود.پیشنهاد تدریس ملکه را رد کرده بود و نشان درجه سه علمی دولت را پس فرستاده بود.
فهمیده بود شهرت مردمیاش خوشایند حکومت پهلوی نیست اما عقیده خودش و مردم را بر شاه ترجیح میداد.
همه او و خانوادهاش را به فرهنگ و ادب و روشنفکری میشناختند.
سال ۱۳۰۳ در مراسم فارغ التحصیلی از مدرسهی دخترانهی آمریکایی،یک سخنرانی مفصل درباره حقوق زنان و اهمیت تحصیل دختران کرد.
📎سال ۱۳۱۴ دیوان اشعارش چاپ شد و کسی باور نمیکرد یک زن بتواند اینطور خوب شعر بگوید.
بسیاری از اهالی شعر و ادب آن روزها مثل ملک الشعرای بهار و دهخدا او را تحسین کردند و گفتند بعد از دوران مغول در ایران،هیچ زنی نتوانسته به این خوبی شعر بگوید.
حالا همین خانم با وجود این سطح از اصالت و شهرت نتوانست در کانون بانوان که توسط دختران شاه اداره میشد دوام بیاورد.
کانونی که آن موقع محل رفت و آمد روشنفکرها بود و پیشگام اجرای کشف حجاب.
آبش با دختران شاه و سیاستهای کانون در یک جوی نمیرفت.
📎ازدواج و زندگی مشترکش با رئیس شهربانی کرمانشاه دو سه ماه بیشتر طول نکشید. نتوانست با روحیات یک آدم نظامی که اهل دود و دم و مشروب هم بود کنار بیاید.
این جدایی شاید ناخواسته این زن جوان را در آن جوّ و شرایط ایران به اسطورهی یک شخصیت مستقل،شجاع،آزادی خواه و مبارز تبدیل کرد.
📎سیمین دانشور،همسر جلال آل احمد و نویسندهی مشهور ایرانی تعریف میکند: «در دانشکده ادبیات پشت میز کتابداری می دیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشتر دانشجویان خانم کتابدار صدایش میکردند و من خانم.
خود خودش بود.غافلگیر شدم. میدانستم که باید میشناختمش.میدانستم که این خانم را در ذهنم،در قلبم،در کل وجودم جایی دیدهام یا باید دیده یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم.کمی چاق اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلند بالا نبود.سرش که خلوت شد،به اشاره اش به مخزن کتابخانه رفتم.خواستم دستش را ببوسم که نگذاشت. چای که میخوردیم،دوتا از بهترین شعرهایش را از زبان من شنید،اما نتوانستم لبخندی به لب های بستهاش اهدا کنم. حتی حیرت نکرد که قند پارسی اش تا شیراز رفته و برگشته.»
📎پدرش را خیلی زود از دست داد.دقیقا بعد از اینکه بدون اطلاع دیگر پایش را در کتابخانهی دانشسرای عالی نگذاشت. با اینکه پدر هم رئیس کتابخانهی مجلس شورای ملی بود اما کار کتابداری و محیط کتابخانه انگار با روحیه اش سازگار نبود. شاید چون مجبور میشد حجابش را از سر بردارد،یا میزبان شاهزادهها باشد،یا اینکه همه میدانستند او از شهرت و شناخته شدن فراری است،یا شاید هم چون میدانست کتاب و کتابخانه و کتابخوانی هم دیگر طبقهای شده.
به هرحال بعد از مرگ پدر، سه سال و سه ماه بیشتر در این دنیا زنده نماند. سه سال و سه ماهی که تقریبا هیچ خبری از آن نیست.
سه روز بعد از وفاتش،فرمانداری قم در نامه محرمانهای عطف به تلگراف رمز وزارت کشور اعلام کرد که جنازهاش در کنار قبر پدر به خاک سپرده شد.
📎وقتی در فروردین ماه ۱۳۲۰ و در بحبوحهی جنگ جهانی دوم خبر فوتش پخش شد به دلیل سابقه مخالفتهایی که با حکومت داشت و اشعاری که درباره ظلم و ستم دولت علیه مردم، گفته بود،هیچکس دیگر به راحتی نمیپذیرفت که این زن به خاطر بیماری فوت کرده باشد.
چیزی که باعث قوت گرفتن این فرضیه میشود این است که با وجود اینکه این زن،شخصیت ادبی برجستهای بود،هیچ مراسم یادبودی توسط وزارت معارف یا کانون بانوان برایش گرفته نشد و تلاش شد که همه چیز مسکوت باقی بماند.
این اولین بار نبود که یک شخصیت ادبی منتقد،توسط دستگاه حکومت پهلوی حذف میشد و یا اجازه فعالیت به او داده نمیشد.
مرگ مشکوک میرزادهی عشقی و فرخی یزدی، ممنوعیت و توقف انتشار آثار نیما یوشیج و صادق هدایت و نیز زندانی کردن بزرگ علوی فقط بخشی از اقداماتی بود که حکومت برای خاموش کردن صدای منتقدین انجام داد.
📎آیا پروین اعتصامی،این بانوی بلندآوازهی فرهنگ و ادب هم توسط حکومت پهلوی حذف شد یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟
📎این چندبیت را پروین پیش از وفاتش سروده بود تا روی سنگ قبرش حک شود:
«این که خاک سیهاش بالین است
اختر چرخ فلک پروین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان بهْ که ز وی یاد کنند
دلِ بی دوست،دلی غمگین است
هرکجا باشی و هرجا برسی
آخرین منزل هستی این است»
ادامه دارد ...
💡دختران و زنان مُهِم اند. همواره مهم بودهاند.
➖نه فقط وقت انتخابات؛ یا لحظهی عیّاشی و معشوقهبازی و قربانیِ جریانها و جنبشهای طرفدار فحشا و سیاستهای کثیف برخی سیاستمداران شدن. نه در زمان چیدن ثمرات؛ یا برای آبروداری و عقدهگشایی. دختران در جهت دهی به جریانهای جامعه و نیز در تربیت انسانها نقش اساسی و تعیین کننده دارند.
🌱ارادهی دختران همیشه بوده؛ هست؛ خواهد بود. کافیاست قدر و منزلت خودت را بشناسی و بازیچه نشوی.
باسمه تعالی
کودک آزاری به سبک بیحجابها
ماجرای این تصویر:
امروز سوار مترو که شدم در قسمت آقایان روی صندلی نشستم. رو به رویم یک مادر با دو دخترش نشسته بودند که یکی از دخترها جوان و دختر دیگر که بین مادر و خواهر بزرگترش نشسته بود دختربچهای حدودا ۹ یا ۱۰ ساله به نظر میرسید. مادر روسری داشت اما بی حجاب بود و خواهر بزرگتر وضعیتی زننده داشت و کشف حجاب هم کرده بود. شلوار دخترک از قسمت رانها هرکدام به اندازه نصف کف دست پاره و برهنه بود. گاهی مرا نگاه میکرد و شرمی در نگاهش موج میزد.چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد این بود که متوجه شدم دختربچه به محض اینکه مرا با تیپ حزباللهی دید حیا کرد و با هر دو دستش پارگیها و برهنگیهای ران پایش را پوشاند و تا زمانی که از مترو پیاده شدم دستش را از روی پارگیهای شلوارش برنداشت که مبادا من چشمم به برهنگی پایش بیفتد.از طرفی حیای فطری و معصومیت کودکی اش را نمیتوانست پنهان کند،از طرفی معلوم بود به انتخاب مادر لباس و آن شلوار پاره را به تن کرده وگرنه خودش با رفتارش نشان داد از پوشیدن چنین شلوار و لباسی شرم دارد.
در آن موقعیت با دیدن این صحنه جگرم برای دخترک سوخت که گرفتار مادر و خواهری اینچنین شده که لباسهای نماد بی عفتی را که خود بر تن دارند،بر تن دختر کوچک خانواده هم میپوشانند که کلاس و مد شان حفظ شود.اگر او را در انتخاب لباس مخیّر میگذاشتند بازهم همین شلوار برهنه نما را میپوشید؟ اگر آری پس چرا از شرم من دقایق طولانی برهنگی پاهایش را پوشاند و معذب بود؟
این جماعت تازه به دوران رسیده خود کودک آزار اند،به سبک خودشان.
#نوید_نیّری
#واقعه_نگاری
باسمه تعالی
💠 «من غلام خانههای روشنم»
بخش اول:
➖«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز،رسیدگی به نوشته های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خسته ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوست داشتن نوشته ام. نمیخواهم، تنها و خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانه های روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی می کنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام می گذارم. بانوی رمان بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»
➖این آخرین یادداشت غزاله علیزاده بود و آنچه بیشتر در این رنجنامه نظرم را جلب کرد این جمله بود:«چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک.من غلام خانههای روشنم..من غلام خانههای روشنم.»
➖غزاله علیزاده هم در طلب روشنایی بود.در جستجوی کمال بی نهایت،در پی آرامش.او نیز از تاریکی بیزار بود.نه تنها او بلکه انسان ذاتا کمال جو و روشنایی طلب است.علیزاده قبل از اینکه نویسندهای پوچ گرا و ناامید تا حد خودکشی باشد یک انسان بود.همان انسان کمال جوی روشنایی طلب بیزار از نقص و تاریکی.
➖اما چه شد که علیزاده به جای اینکه سرچشمه کمال و روشنایی را بیابد و روح جاودانهاش را به درستی سیراب کند با مرگی بدعاقبت از ترس و نفرت تاریکی دنیا خود را در چاه تاریکی ابدی انداخت؟
➖اگر به من بگویی در میان یادداشتهایی چنین متروک و تلخ که در تاریخ خاک میخورد به دنبال چه هستی به تو خواهم گفت که میخواهم از دل هر واقعه و از بطن هر نوشتهای از هرکس با هر تفکری،حقایقی را بیرون بکشم که درد مشترک انسان معاصر است. درد گم کردن خویش،درد زجر کشیدن در روزمرگی و زندگی تکراری.درد اسارت در بند زرق و برق دنیای فانی و فراموش کردن جهان باقی.درد کم تحمل بودن در برابر سختی های زندگی و انتظار بیهودهی آرامش در زندان دنیا، دردِ حس بیخدایی در آغوش خدا و رنج تاریکی در دل خورشید.
➖«دستاویز من برای ادامه زندگی، ساختن جهانی است منظم، دنیای رمان یا داستان به امید گرفتن ضرب و هرج و مرج جهان بیرون.»
این قطعه بخشی از آخرین حرفهای علیزاده است در ماهنامه گردون که نشان میدهد شیفتهی نظم و آرامش و متنفر از هرج و مرج و آشفتگی جهان بیرون از خویش بوده تا جایی که آن را دستاویزی برای ادامه زندگیاش میداند و آن گاه که حس میکند این دستاویز او را آرام و راضی نمیکند، به خیال خودش برای رهایی از این هرج و مرج و پریشانی و با توهم اینکه برای همیشه راحت میشود خودش را دار میزند غافل از اینکه همهچیز را خراب تر میکند.چراکه اگر دنیا چندسال بیشتر نبود، پس از مرگ،با ابدیت رو به روست.ابدیتی که با خودکشی آن را نابود کرده.نابودی ابدیت و جاودانگی.و چه فاجعهای از این بزرگتر و چه زیانی از این جبرانناپذیرتر!
➖او در جایی دیگر میگوید:
«روزی رگبار شد. زیر باران سیل آسا یکتا پیراهن ایستادم و چشم به افق سربی دوختم. های و هوی شیروانیها، ذهنم را احاطه کرده بود. دندانهایم سخت بر هم میخورد. اساطیر یونان باستان را در نظر میآوردم و جسم حقیر فانیام را به جاودانگی پیوند میدادم.
تصمیم گرفته بودم برای رسیدن به این مقصود، شکنجه تحمل کنم. بعدها شکنجه بیطلب من، پیاپی بر سرم بارید.»
این حرفهای او نشان میدهد اوهم دل به جاودانگی بسته بود و برای رسیدن به آن حاضر بود شکنجه تحمل کند و در ذهن خودش میخواست جسم فانیاش را به جاودانگی پیوند دهد.او نیز از فانی شدن بیزار بود و میخواست همیشه باشد اما نه همیشه در شکنجه،بلکه حاضر بود شکنجهها را تحمل کند تا به آرامش جاودانه برسد.اما صد حیف که نه خود را درست شناخت نه مسیر را و نه مقصد را. خواهش و تمنایش خوب بود اما نفهمید چگونه قدم بردارد و همه چیز را برای همیشه از دست داد.
➖حدود پنج سال پیش وقتی خبر خودکشی یکی از بهترین و مودب ترین دانش آموزانم را شنیدم که در پانزده سالگی خود را از پشت بام خانه به حیاط پرت کرده بود در بُهت فرو رفتم که چطور میشود یک نوجوان ۱۵ ساله به پوچی و بن بست در زندگی برسد و مرا بسیار به فکر وا داشت تا ریشه های این فجایع را دریابم.
➖این درد تنها درد غزاله علیزاده نیست، هرروز انسانهایی در همین مملکت ما دست به خودکشی میزنند اما نه برای رهایی از جاودانگی،نه برای نجات از روشنایی و کمال، بلکه برعکس برای رهایی از غم و رنج و رسیدن به آرامش و نور.
ادامه در پست بعد ..
ادامهی پست قبل ..
بخش دوم:
➖علاقهی میان کامران(مرتضی) آوینی و غزاله علیزاده داستان نویس ایرانی و نویسنده رمان مشهور «خانه ادریسیها»، دو شخصیت تیپیکال که بعدها به واسطهی تغییرات شهید آوینی فاصلهی فکری زیادی میانشان رقم خورد، یکی از بحثبرانگیزترین نقاط تاریخ روشنفکری ایرانیاست.
➖عدهای میگویند آوینی بتی برای الهام گرفتن علیزاده بود و اشتیاق و عشق از سوی علیزاده بیشتر وجود داشته تا آوینی. میگویند کامران آوینی روشنفکر قبل از انقلاب خواستار رابطهای متعارف با غزاله بوده اما غزاله علیزاده تک دختری رها و بی قید از خانواده ای مرفه بود که در هیچ قالبی نمیگنجید.
عدهای هم میگویند آوینی بیشتر عاشق غزاله بود تا حدی که هفته ای یکبار باید او را از بیمارستان جمع میکردند.
در هرحال روایت های متفاوتی از این رابطه وجود دارد و ما در این یادداشت کاری با این روایتهای گوناگون و مبهم نداریم.
➖همینقدر میگویم که کامران آوینی قبل از انقلاب هرچه بود، در برههای از زمان با دم مسیحایی حضرت خمینی کبیر به سوی خدا و سبک زندگی اسلامی بازگشت و با عشق به خدا در فضای روحانی و قدسی اسلام زیست و عاقبت به سعادت و شهادت رسید.
اما غزاله علیزاده اواخر عمرش در مصاحبه ای با مجله ادبی گردون که در شماره ۵۱ آن به چاپ رسیده و برگرفته از تفکرات خالی از معنویت و دنیای سیاه و پر از یأس اوست،اوج افسردگی و احساس پوچی متاثر از مکاتب منحط غربی را به نمایش گذاشت و سرانجام چندماه بعد از آن مصاحبه خودش را حلق آویز و اقدام به خودکشی کرد تا پایانی تلخ و ابدیتی تاریک را برای خود رقم بزند.
➖آنچه از اینگونه ماجراها برای ما مهم است درک تاثیر عقاید و باورهای صحیح و به تبع آن، ایمان و گرایش به خدا و نیز سبک زندگی خدامحورانه و در مقابل، تاثیر دوری و تهی ماندن از باورهای درست و طرز زندگی خدامحورانه و خداجویانه ی معنوی است که اولین بینش و گرایش، کامران را به سید مرتضی آوینیِ تائب و شهید بدل میکند و به سعادت ابدی میرساند و دومین طرز فکر وسبک زندگی، غزاله علیزاده را به زنی ناامید و افسرده که در اوج احساس یأس و پوچی دست به خودکشی میزند تا خود را از رنج ها و غصه های دنیا خلاص کند اما در رنجی ابدی گرفتار میشود. شاید غزاله علیزاده اگر هدف از آفرینش و معنای زیستن خود را میدانست، جایگاه و عاقبتش در عالم هستی را مییافت و کورکورانه و مقلدانه در باتلاق مکاتب فکری پوچ و مادی گرایانه فرو نمیرفت پایانی چنین تلخ نداشت.
➖آری،بزرگترین و مهمترین مشکل انسان معاصر،عدم خودشناسی و هستی شناسی منطقی و عقلانی و فقدان درک صحیح از خویشتن و جهان هستی است که گرایشها و سبک زندگی و در نهایت،آخرت ابدی را میسازد و متاسفانه در ذهن بسیاری از انسانهای امروزی و حتی بسیاری از قشر مذهبی و متدین شاید خاک هم نمیخورد و نتیجه این غفلت و نسیان،میشود یأس و رسیدن به پوچی،حس ناتوانی از ادامه زندگی و در نهایت خاتمه دادن به حیات دنیوی با خودکشی یا دست کم ادامه دادنی بی معنا و تکراری تا فرا رسیدن مرگ و سپس مواجهه با ابدیتی ویران و دردناک.
#نوید_نیّری
باسمه تعالی
➖از اوایل سال تحصیلی بچهها را برای تدریس و ارائه آماده کرده بودم. معمولا هر هفته تدریس را به دانش آموزی که توانایی و تدبیر ارائهی درس و مدیریت کلاس را داشت واگذار میکردم و این آزادی عمل را به بچهها میدادم تا توانایی و خودباوری خود را در صحنهی ارائهی درس و ادارهی کلاس محک بزنند.از طرفی هدف دیگرم این بود که بچهها روحیاتی مثل حسادت،تکبر،خودپسندی و یا همکاری،همدلی،تواضع و هضم در تشکیلات را از خود نشان دهند تا با روحیات و خلقیات بچهها بیشتر آشنا شوم و بتوانم بر اساس این شناخت به آنها در مسیر اصلاح و رشد کمک کنم اگرچه طبیب حقیقی تنها امام زمان است.میدانم هنوز در ابتدای نوجوانی اند اما معتقدم درمان بیماریهای نفسانی و رشد فضائل اخلاقی باید از همین سن شروع شود وگرنه هرچه سن بالاتر برود و این بیماریهای اخلاقی بیشتر ریشه بدوانند،در بزرگسالی کار تهذیب نفس بسیار دشوار خواهد شد.
➖سناریوی از قبل نوشته شدهام را بارها پیاده کردم و هربار به یکی از بچهها اختیار تدریس میدادم. همانطور که پیش بینی کرده بودم آن اتفاق بزرگ و مهم افتاد و دانش آموزان کلاسم در برابر تدریس هم کلاسی های خود واکنشهای متفاوتی بروز میدادند. برخی بچهها به شدت تحت فشار قرار گرفته بودند و حتی آن را صادقانه و آشکارا نشان میدادند و بیان میکردند. مثلا یکی از بچهها میگفت امروز که فلانی دارد به من درس میدهد و معلم است بدترین روز زندگی من است.یا مثلا دانش آموزی جلوی چشمانش را گرفته بود و میگفت نمیتوانم ببینم که فلانی دارد به من درس میدهد. برخی هم با تواضع و همدلی با دانش آموزی که مسئولیت تدریس و مدیریت کلاس را به عهده داشت همکاری و همراهی میکردند و تحمل این اتفاق برایشان سهل بود بر خلاف آن عدهی اندک دیگر که به هیچ عنوان تحمل دیدن موفقیت و توانایی و برتری هم کلاسی خود را نداشتند و کاملا مشخص بود که در عذاب اند.
➖در این میان تواناییها و استعدادهای فوق العاده و نبوغ برخی بچهها به خصوص در ارائهی درس و مدیریت و رهبری کلاس هم برایم روشن شد و باعث شد بیش از قبل روی این بچهها حساب کنم و برنامههای ویژهای برای ارتقای سطح علمی و مهارتی آنان در ذهن داشته باشم. برخی دانش آموزانی که تدریس میکردند به خوبی و با تسلط کامل درس میدادند و خیلی خوب از عهدهی ادارهی کلاس برآمدند به طوری که نظم کلاس کاملا برقرار بود و درس به خوبی جلو میرفت.
➖نتیجهی این تجربه و آزادی عمل دادن را هم در روزهایی که به این توانایی و همکاری بچهها احتیاج بود به طور فوق العاده ای مشاهده کردم.
یک روز از همین روزهای زمستان که به شدت مریض شدم و توان آمدن به مدرسه را نداشتم،قبل از شروع کلاس به معاونت محترم آموزش عرض کردم که امروز که بنده نیستم،فلان دانش آموز زنگ فلان درس،کلاس را اداره کند و درس را ارائه دهد و همینطور تمام زنگها را بین چهار دانش آموز تقسیم کردم تا تدریس کنند.
➖آن روز من مدرسه نبودم و نمیدانستم در کلاسم چه اتفاقاتی افتاده اما پدر و مادر یکی از دانش آموزان که اتفاقا آن روز برای کاری به مدرسه آمده بودند و پشت درب کلاس منتظر بنده بودند برایم با شگفتزدگی و خوشحالی تعریف کردند که امروز ما پشت درب کلاس شما منتظر بودیم تا کلاس تمام شود و با شما صحبت کنیم. از کلاس فقط صدای بحث و گفت و گوی ریاضی بین بچهها میآمد به طوری که نخواستیم مزاحم درس شویم و منتظر ماندیم تا زنگ تفریح شود و بعد با شما صحبت کنیم،اما وقتی زنگ تفریح به صدا درآمد و درب کلاس باز شد با کمال تعجب دیدیم که شما اصلا سر کلاس نیستید و خود بچهها داشتند تدریس و کلاس را اداره میکردند و آن نظم و همکاری که در کلاس وجود داشت بدون حضور شما اتفاق افتاده بود. این والدین گرامی از اینکه بچهها به این سطح از استقلال و مسئولیت پذیری و درک شرایط رسیدهاند ابراز خوشحالی و رضایت کردند و من هم حقیقتا در دلم نسبت به بچههای کلاسم حس افتخار داشتم.
➖روز بعد که به کلاس آمدم به بچهها گفتم:عزیزان دلم، متوجه شدم که دیروز چقدر خوب و با مسئولیت پذیری در نبود من کلاس رو اداره کردید و با همکاری خوب شما باهم نظم کلاس برقرار بود، واقعا ازتون ممنونم و به داشتن دانش آموزانی مثل شما افتخار میکنم.
بچه ها از این ابراز رضایت و خوشحالی و افتخار من نسبت به خود خیلی ذوق کردند و هرچه این تجربهها و اتفاقها بیشتر بین ما رخ میدهد،عمق ارتباط و پیوند عاطفی و ایمانی و همدلی بین من و بچهها نیز بیشتر میشود و کارهای بزرگتری در کنار هم انجام میدهیم که شاید این تجربهها برای بسیاری از مدارس دیگر دور از دسترس به نظر برسد ولی به لطف خدا و باور و اعتماد به بچهها و به توانایی و درک آنها میتوان آنچه برای برخی خیال است را در واقعیت به ظهور رساند.
و ما توفیقی اِلّا باللّه العلیّ العظیم.
خاطرهای از زمستان ۱۴۰۲
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
باسمه تعالی
💠 تفکر ضد اسلامیِ ما و مدالآورانِ بیتقوا
📎با طرز فکر و باورهای قشر مذهبی جامعه و حزباللهیها کاری کردهاند که به آنچه نزد خدا و امام زمان مایهی ننگ و خسارت اخروی است افتخار میکنند!
در باور حزباللهی امروزی، مدال مهمتر از حجاب و عفاف و حلال و حرامِ خداست.
در منظومهی استحاله شدهی فکری برخی ریشو چادریهای امروزی،عشق وتعصب به خاک و وطن و نژاد، که میراث جاهلیت اولیٰ است کار میکند وتعیین کننده است نه عشق و غیرت نسبت به دین و ارزشهای الهی.
📎به دختران و زنانی افتخار میکنند که بر رسالت دختری و زن بودن خود که کسب فضیلت و رواج آن در جامعه و تربیت انسان برای جامعه است پشت پا زده اند و با لگدپرانی در میادین ورزشی آنهم بدون حجاب شرعی و با نمایش حجم اندام خود در برابر نامحرمان و اجنبیها مدال میگیرند و میشوند تاریخ ساز!
به پسران و مردانی افتخار میکنند که به راحتی و علنی جلوی چشم تمام دوربینها و تمام تماشاگران، نامحرم را لمس میکنند، با زن نامحرم دست میدهند و بدون هیچ ابایی به احکام خدا دهن کجی میکنند. که چه؟ که مدال آورده اند!
آیا نزد خداوند هم مایهی افتخاراند؟ آیا امام زمان و حضرت زهرا_سلام الله علیها_هم به این مردان و زنان مدال آور که ابایی از ارتکاب علنی حرام و بیعفتی در ملأ عام ندارند افتخار میکنند؟
ما را چه شده است که ملاکها و معیارها و ارزشگذاریهایمان خلاف و برعکس خدا و معصومین جور در میآید؟
📎به بهانهی این باور غلط که چون ما ایرانی هستیم و هرکس ایران را بالا ببرد افتخارآفرین است،پس هرکس پرچم ایران را بالا ببرد مایهی افتخار است اگرچه عفاف و تقوا را فدای مدال و پیروزی کند،ارزشها را معکوس کردهایم.
اینها شده اند مایهی افتخار حزب اللهیهای انقلاب خمینی کبیر که حرف اول و آخرش اسلام و ارزشهای الهی و اهمیت دادن به احکام خدا بود و ملیگرایی و عشق به خاک و وطن را خلاف آیات قرآن و مایهی بدبختی مسلمین میدانست. اگر قرآن بخوانیم و قرآن بفهمیم روشن است که خدای اسلام در قرآنش فرموده: «انّ اکرمکم عندالله اتقاکم». «گرامیترین و محترم ترینِ شما نزد خدا باتقواترینِ شماست.» نه مدالآورترین و وطن دوست ترینِ شما!
در ایدئولوژی قرآنی و الهی،انسان باتقوا است که افتخارآفرین است و باید به او افتخار کرد. نه مدالآورانِ بیتقوا.
📎وقت آن است از نو اسلام بیاوریم و از نو اسلام را بخوانیم و از نو مکتب حضرت امام(ره) را بیاموزیم که سخت در حال بیراهه رفتنیم. نگذاریم برایمان بسنجند،خودمان بسنجیم.
#نوید_نیّری
| الیه راجعون |
باسمه تعالی 💠 دختر مشروطه #قسمت_اول 📎محمدرضا پهلوی ۲۰ ساله او را خیلی خوب میشناخت. دیگر کمتر ک
باسمه تعالی
💠 دختر مشروطه #قسمت_دوم
📎حدود ۱۰ سال از پادشاهی رضاخان میگذرد.مردم و علمای طراز اول مشهد در صحن مسجد گوهرشاد متحصن شدند.
آنها نسبت به سیاستهای اجباری تغییر لباس و کشف حجاب معترض بودند و حاضر به ترک مسجد نبودند.رضاشاه دستور حمله به تحصن کنندگان را صادر کرد. ۱۶۷۰ نفر کشته شدند و در راه حجاب و عفاف به شهادت رسیدند و به گفتهی فروغی،نخست وزیر وقت،حمام خون به راه افتاد. یکروز بعد از این واقعهی خونین،روحانیون و علمای شناخته شدهی مشهد،دستگیر و زندانی شدند. محمد ولی خان اسدی،تولیت آستان قدس رضوی،چندماه بعد از این اتفاق،اعدام شد و عدهی زیادی از افراد فعال در واقعهی گوهرشاد هم به شهرهای دور تبعید شدند.
📎دستور کشف حجاب و این کشتار خونین یکی از تاریک ترین نقاط کارنامهی دوران حکومت رضا پهلوی است.
این سالها، سالهای اوج استبداد حکومت پهلوی بود. ترس و وحشت و خفقان،همه جا را فرا گرفته بود و نشریات و احزاب به کلی سرکوب شدند. حتی زنان فعالی هم که حامی سیاستهای فرهنگی رضاشاه بودند،از این فضا در امان نماندند.
📎هایده مغیثی،استاد فمینیست سکولارِ دانشگاه یورک کانادا و از پایه گذاران سازمان اتحاد ملی زنان در این باره میگوید: «رضاشاه حتی تحمل فعالیت زنانی را نیز که بر اصلاحات او صحه میگذاشتند اما خواستار تغییرات اساسی تر بوده،بعضی سیاست های دولت را تایید نمیکردند نداشت.»
📎صفیه فیروز،از از بنیانگذاران حزب زنان،که سالها بعد اوایل دهه ۱۳۲۰ حزب زنان را بنیان گذاشت،در توضیح شرایط کار برای گروههای مستقل زنان میگوید: « در زمان رضاشاه که ما نفس نمیتوانستیم بکشیم.ما یک مدت آن موقع کار پیشاهنگی دخترها را شروع کردیم. دخترها در خانه ما جمع میشدند و یک معلمی میآمد درس میداد به آنها که چطور به کمپ بروند. اما بعد از مدتی دولت این کار را از دست ما گرفت و خودش پیشاهنگی درست کرد و من دیدم در این دوره من شخصا نمیتوانم کاری کنم.»
📎جمعیت نسوان وطن خواه، مهمترین و جدی ترین تشکل زنان، در سال ۱۳۱۲ تعطیل شد.
فخر عظمیٰ ارغون، مادر سیمین بهبهانی،عضو هیأت مدیرهی همین تشکل بود و مراودهی نزدیکی هم با پروین و مادرش داشت.
جمعیت پیک سعادت نسوان هم در رشت تعطیل شد و دو تن از اعضای آن دستگیر و راهی زندان شدند. نشریهی نامهی بانوان بسته شد و موسس آن، شهناز آزاد، دختر میرزا حسن رشدیه، پدر آموزش و پرورش مدرن ایران به زندان افتاد. روزنامهی پرخوانندهی عالم نسوان هم توقیف شد.
بعد از سرکوب همهی فعالان و تشکلها،در همین سال ۱۳۱۴، کانون دولتی بانوان به ریاست شمس،دختر رضاشاه،جایگزین فعالیتهای مستقل و مردمی زنان شد.
در این شرایط بخش عمدهای از زنان فعال و تحصیلکردهی شهری،با حمایت از کشف حجاب اجباری و فعالیت در کانون بانوان،تصمیم گرفتند در کنار حکومت رضاشاه قرار بگیرند.
ولی آن ها که عضویت در کانون بانوان و دنباله روی از سیاست های رضاشاه را نپذیرفتند،بعد از توقیف یا توقف فعالیت های مستقل شان،منزوی و گوشه گیر شدند.
📎الیز ساناساریان، عضو انجمن مطالعات ایران در آمریکا،در بررسی اینکه چرا جنبش زنان در آن دوره تحت کنترل دولت درآمد، به وجود ارادهی مسلط و مطلق حاکمیت برای استفاده از زور و سرکوب،ضعف درونی جنبش زنان و ارتباط نداشتن بدنهی نخبهگرای جنبش با اقشار مختلف زنان اشاره میکند.
📎مخبرالسلطنه هدایت،نخست وزیر دوران اول رضاشاه،در مورد تفاوت میان نیمهی نخست و نیمهی پایانی سلطنت رضا پهلوی مینویسد: «در دوران اول سلطنت رضاشاه، رعایت افکار و عنایت به شعار میشد. اشاره به حُسن اخلاق میرفت. مجلس مقامی داشت و ملت احترامی. تاسیساتِ مقید بسیار شد. به ساختن راه آهن توفیق یافتیم. اساس برنامه عبارت بود از نو ها به جای معمولات و آداب کهنه. گل آرزوهای سی ساله در بستان کشور رخ برنمود،ولی مسافرت به ترکیه و مشاهدهی تجدد طلبی شدید آتاتورک،رفتار رضاشاه را تغییر داد. آن فرمایشی که هر مملکتی رژیمی دارد و رژیم ما یک نفر است، به تمامی معنا جلوه گر شد.»
ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
⚠️ "دامن آلودگی" ، انتهای مسیرِ "کشف حجاب" و "بیغیرتی"
🐷 خوک، حقیقت برزخی برخی "مسئولینِ بیغیرت"
🌹 استاد آیت الله وفسی
(استاد معظم اخلاق،فلسفه و عرفان در تهران)