#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 239 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
Page239.mp3
444.2K
#یک_صفحه_قرآن
#استاد_منشاوی
🎧 صوت صفحه 239 قرآن کریم
📖 سوره ی مبارکه یوسف
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_roo
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه 239 سوره ی مبارکه یوسف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
31 - پس همین که [همسر عزیز] مکرشان را بشنید، در پی آنان فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنها [میوه و] کاردی داد و به یوسف گفت: بر آنان درآی پس چون زنان او را دیدند [حیران وی شده] بزرگش یافتند [و از شدت هیجان] دستهای خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست، این جز فرشتهای بزرگوار نیست
32 - گفت: این همان است که در بارهی او ملامتم میکردید آری، من از او کام خواستم و او خویشتن نگاه داشت، و اگر آنچه را دستورش میدهم نکند، قطعا زندانی خواهد شد و حتما از حقیران خواهد گردید
33 - [یوسف] گفت: پروردگارا! زندان برای من از آنچه مرا به آن میخوانند محبوبتر است، و اگر مکرشان را از من بازنگردانی به سوی آنان میل خواهم کرد و از نادانان خواهم شد
34 - پس پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر زنان را از او بگردانید آری او شنوای داناست
35 - آنگاه پس از دیدن همه نشانههای [پاکی یوسف] به نظرشان رسید که او را تا چندی به زندان افکنند
36 - و دو جوان با یوسف وارد زندان شدند [روزی] یکی از آنها گفت: من خویشتن را به خواب دیدم که [انگور برای] شراب میفشارم، و دیگری گفت: من خود را به خواب دیدم که بر روی سرم نان میبرم و پرندگان از آن میخورند، ما را از تعبیرش آگاه کن که ما تو را از نیکوکاران میبینیم
37 - گفت: تا غذایی را که روزی خواهید شد برایتان بیاورند، من از تعبیر آن پیش از آن که وقوع یابد شما را آگاه میسازم، و این از آن چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است من آیین قومی را که به خداوند ایمان ندارند و منکر آخرتند رها کردهام
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
قرائت صفحه 239 سوره مبارکه یوسف
تقدیم به 💖
🌷 شهید مجید قربانخانی 🌷
✍️ عنوان خاطره : حرّی دیگر شد
هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.
او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_مجید_قربانخانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 240 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
Page240.mp3
410.2K
#یک_صفحه_قرآن
#استاد_منشاوی
🎧 صوت صفحه 240 قرآن کریم
📖 سوره ی مبارکه یوسف
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_roo
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه 240 سوره ی مبارکه یوسف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
38 - و از آیین پدران خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم این از کرم خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم ناسپاسند
39 - ای دو رفیق زندانیام! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه قهار!
40 - شما غیر خدا، جز نامهایی را که خود و پدرانتان آنها را نامیدهاید، نمیپرستید که خداوند بر آن هیچ دلیلی نازل نکرده است حکم فقط از آن خداست [و] فرمان داده است غیر او را نپرستید این دین استوار است، ولی بیشتر مردم نمیدانند
41 - ای دوستان زندانی من! اما یکی از شما خواجه خود را شراب میدهد و اما دیگری بردار میشود و مرغان از سر او میخورند موضوعی که شما دو تن از من نظر خواستید قطعی و حتمی است
42 - و به یکی از آن دو که میدانست آزاد شدنی است گفت: مرا نزد صاحب خود یاد کن، ولی شیطان یادآوری او را در نزد صاحبش از خاطر وی برد، در نتیجه [یوسف] چند سالی در زندان ماند
43 - و شاه گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر میخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیدهی دیگر ای مهتران! اگر خواب تعبیر میکنید، در بارهی خواب من نظر بدهید
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
قرائت صفحه 240 سوره مبارکه یوسف
تقدیم به 💖
🌷 شهید زین العابدین نبوی 🌷
✍️ عنوان خاطره :
زائر الحسین علیه السلام 🖤
عازم زیارت امام رضا (ع) بودم. خیلی اصرار کردم بیاید. گفت: خیلی دوست دارم بیایم، اما این دفعه می خواهم زیارت امام حسین (ع) بروم.
زین العابدین نبوی وقتی شهید شد، حرفش یادم بود و ناراحتم می کرد، اما وصیت نامه اش آرام بخش بود که نوشته بود: «اگر چه زیارت قبر شش گوشه نصیبم نشد، اما خود امام حسین (ع) را زیارت کردم». 💚
راوی: همرزم شهید
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_زین_العابدین_نبوی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#اربعین
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 241 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
Page241.mp3
391.6K
#یک_صفحه_قرآن
#استاد_منشاوی
🎧 صوت صفحه 241 قرآن کریم
📖 سوره ی مبارکه یوسف
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_roo
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه 241 سوره ی مبارکه یوسف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
44 - گفتند: [اینها] خوابهای آشفته است و ما به تعبیر خوابهای آشفته آگاه نیستیم
45 - و آن کس از آن دو زندانی که نجات یافته بود و پس از مدتی یوسف را به خاطر آورد گفت: من از تعبیر آن خبرتان میدهم، پس مرا [به زندان] بفرستید
46 - ای یوسف! ای مرد راستین! در بارهی این خواب که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر میخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیدهی دیگر، برای ما تعبیر کن تا نزد مردم برگردم شاید آنها [از تعبیر این خواب] آگاه شوند
47 - گفت: هفت سال با جدّیت و به طور متوالی میکارید، پس هر چه درو کردید آن را در خوشهاش نگاه دارید، جز اندکی را که میخورید
48 - آنگاه پس از آن، هفت سال قحطی میآید که آنچه از پیش برای آن سالها کنار گذاشتهاید میخورند جز اندکی از آنچه ذخیره میکنید
49 - سر انجام پس از آن، سالی فرا میرسد که باران فراوان نصیب مردم میشود و در آن سال [بر اثر فراوانی، از میوهها] عصاره میگیرند
50 - و پادشاه گفت: او را نزد من آورید پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد، [یوسف] گفت: نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس ماجرای آن زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود! همانا پروردگار من به مکرشان آگاه است
51 - پادشاه [به زنان] گفت: قصه شما آن دم که از یوسف کام خواستید چه بود! گفتند: منزه است خدا! ما از او هیچ بدی سراغ نداریم زن عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد من بودم که از او کام خواستم و بیشک او از راستگویان است
52 - آن [به خاطر این است] تا او بداند که من در غیاب، به او خیانت نکردم و خدا کید خائنان را به جایی نمیرساند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
قرائت صفحه 241 سوره مبارکه یوسف
تقدیم به 💖
🌷 شهید علی چیت سازیان 🌷
✍️ عنوان خاطره :
یتیمان حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد.
ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد.
وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد.
متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ 😳
گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. 🌴 تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. 🥺😭
راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 242 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
Page242.mp3
412.6K
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 242 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه 242 سوره ی مبارکه یوسف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
53 - و من خود را تبرئه نمیکنم، چرا که مسلما نفس [آدمی] پیوسته به بدیها امر میکند، مگر آن که پروردگارم رحم کند همانا پروردگار من آمرزندهی مهربان است
54 - و شاه گفت: او را نزد من آورید تا وی را [ندیم] ویژهی خود سازم پس چون با وی به سخن پرداخت گفت: تو امروز نزد ما صاحب مقام و مورد اعتمادی
55 - [یوسف] گفت: سرپرستی خزانههای [این] سرزمین را به من بسپار که من نگهبانی کاردانم
56 - و بدین گونه یوسف را در [آن] سرزمین قدرت دادیم که در هر جا از آن میخواست منزل میکرد [و همه جا نفوذ داشت] ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم ارزانی میداریم و اجر نیکوکاران را ضایع نمیسازیم
57 - و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و پرهیزکاری میکردند [از این هم] بهتر است
58 - و برادران یوسف [به مصر] آمدند و بر او وارد شدند او آنان را شناخت ولی آنها وی را نشناختند
59 - و چون توشه آنها را آماده کرد، گفت: [نوبت آینده] آن برادری را که از پدر دارید نزد من آورید مگر نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم و من بهترین میزبانانم!
60 - پس اگر او را نزد من نیاورید پیش من پیمانهای نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید
61 - گفتند: او را [با هر ترفندی] از پدرش خواهیم خواست و حتما این کار را میکنیم
62 - یوسف به غلامان خود گفت: [پرداختی و] سرمایه آنها را در بارهایشان بگذارید تا پس از بازگشت به خانوادهی خویش آن را بشناسند، شاید که [دوباره] برگردند
63 - و چون نزد پدرشان بازگشتند، گفتند: ای پدر! پیمانه [و سهم غلّه] از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا سهم خویش بگیریم، و ما حتما نگهبان او خواهیم بود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
قرائت صفحه 242 سوره مبارکه یوسف
تقدیم به 💖
🌷 شهید احمد کشوری 🌷
✍️ عنوان خاطره :
عنایت امام رضا
😇 احمد شروع و ختمش با امام رضا (ع) بود.
در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. 🥺 خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من ضمانت می کنم». 🕊️
وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع).
یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد».🥀
از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند.
حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم».
فردای آن روز که احمد سر زده به کیا کلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن».
پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی».
احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود.
راوی: فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_احمد_کشوری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 243 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
Page243.mp3
414.7K
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه 243 سوره مبارکه یوسف
📖
♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه 243 سوره ی مبارکه یوسف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
64 - [یعقوب] گفت: آیا در بارهی او از شما خاطر جمع باشم همان طور که پیشتر در بارهی برادرش به شما اطمینان کردم! [ولی] خداوند بهترین حافظ است و او مهربانترین مهربانان است
65 - و هنگامی که بارهای خود را باز کردند، دیدند که سرمایهشان پس داده شده است گفتند: ای پدر! دیگر چه میخواهیم! این سرمایه ماست که به ما پس دادهاند [بگذار برویم] برای کسان خود آذوقه میآوریم و برادرمان را [نیز] حفاظت میکنیم و [با بردن او] یک بار شتر بیشتر میگیریم این پیمانه [که آوردهایم] اندک است
66 - گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا به من پیمان اکید از خدا بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد، مگر آن که گرفتار حادثهای شوید پس چون پیمان خود را بدو دادند، گفت: خدا بر آنچه میگوییم و کیل [و شاهد] است
67 - و گفت: ای پسران من! از یک دروازه داخل نشوید و از دروازههای مختلف وارد شوید، و من شما را از [تقدیر] خدا حتی اندکی بینیاز نمیکنم حکم، حکم خداست و من بر او توکل کردهام، و اهل توکل باید تنها بر او توکل کنند
68 - و چون از آن جا که پدرشان دستور داده بود وارد شدند، [این ترفند] هیچ حادثه الهی را نمیتوانست از آنها دور سازد، جز این که نیازی در روح یعقوب را برآورده کرد [و خشنودش نمود]، و او با تعالیم ما بسیار دانا بود، ولی اکثر مردم نمیدانند
69 - و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین] را به نزد خود جای داد و گفت: همانا من برادر توام، پس از کارهایی که [برادرانت] میکردند غمگین مباش
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
@beytolahzanQuran
@qaraat_rooz
قرائت صفحه 243 سوره مبارکه یوسف
تقدیم به 💖
🌷 شهید حسن باقری 🌷
✍️ عنوان خاطره :
سماجت مثال زدنی!
حسن كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه. فاميل دورشان باچند تا بچهی قد و نيمقد از عراق آواره شده بود.
هيچی نداشتند؛ نهجايی، نه پولی. هفت هشت ماه پی صندوقدار مسجد لُرزاده شدهبود.
میگفت «بابا يه وام بدين به اين بندهی خدا. هيچی نداره. لااقليه سرپناهی پيدا كنه. گناه داره.»
حاجی هم ميگفت «پسر جون! وام ميخوايی، بايد يه مقدار پول بذاری صندوق. همين.»
آنقدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق. همه را بدهکار كرد تا يكی خانهدار شد.
منبع: کتاب یادگاران جلد ۴
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_حسن_باقری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@beytolahzanQuran
@qarqaat_rooz