eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
185 عکس
59 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز و در هرکجا درحال است... بیش از چهارماه بود که به‌واسطه این قزوین نیامده بودم... نمی‌دانم، باعث شد این قرنطینه طولانی پایان یابد یا اخبار حاکی از مهار نسبی ویروس یا لبریزشدن کاسه صبر خانواده یا... در چندروزی که قزوین بودیم، طبیعتاً پی‌گیری بعضی کارهای زمین مانده جزو اولویت‌ها بود... . چند سالی هست که باید مصرف کند و از همان اولین روزی که دکتر تشخیص داد تا امروز، مشکلات ریزودرشت زیادی را سپری کرده‌است... اما این روزهای کرونایی کار سخت‌تر شده بود، ترس و واهمه فراگیر و در نتیجه خانه‌نشینی از یک‌سو، مشغول‌شدن نظام درمانی به و کم‌توجهی به سایر معضلات ، از سویی و سوءتدبیر و عدم‌نظارت لازم در این حوزه، از سوی دیگر... همه و همه باعث شده بود تا پیرزن برای یافتن چند قلم سرنگ انسولین، سرگردان شود... . برای تهیه سرنگ موردنیاز، باید هرماه به پزشک متخصص مراجعه نماید تا نسخه جدیدی دریافت کند، مبلغ ویزیت پزشک متخصص را احتمالاً اطلاع دارید... . بعد باید به اداره کل مراجعه نماید تا نسخه پزشک را تأیید کنند... . بعد باید کفش پولادین به پا کند و داروخانه به داروخانه، دربه‌در شود تا شاید یکی جوابش را بدهد... . پیرزن تا این مرحله را رفته‌بود... یک‌روز ماشین دربست کرده بود و چندساعت در شهر گشته بود، از تا هر هلال رنگین دیگری... اما موفق نشده بود... وای به حال آنانی که همین پول یا جان ماشین‌گرفتن را ندارند... . اعتبار نسخه‌اش تمام شده‌بود، شبانه دکتر متخصصی از آشنایان را یافتیم و درب منزل نسخه را تجدید کردیم، صبح اول‌وقت بیمه سلامت و بعد هم در به در دنبال داروها... . داروخانه‌های متعددی سرک کشیدیم و هرچه بیش‌تر گشتیم، کم‌تر یافتیم، یکی‌دوجا انسولین Noromix# که با رنگ سرمه‌ای شناخته می‌شود را داشتند، آن هم نه به تعداد لازم، اما هیچ‌کدام انسولین Nororapid# که نارنجی‌رنگ هست را نداشتند... غالب داروخانه‌ها هم ظاهراً ازبس مردم را جواب کرده‌بودند، حال و حوصله پاسخ‌گویی درست‌وحسابی و کم‌ترین راهنمایی نداشتند، عاقبت از زیرزبان یکی از داروخانه‌ها که احتمالاً کمی حالش به دل‌مان سوخته‌بود، فهمیدیم ممکن است داروخانه داشته باشد... وقتی مسؤول داروخانه گفت منتظر باشید تا تأییدیه بیمه را بگیرم، برق شادی در چشمان‌مان درخشید... اما طولی نیانجامید که گفت متأسفانه با قراداد نداریم، عرضه آزاد هم نداریم! خواهش و تمنا که کجا می‌توانیم پیدا کنیم و جواب گرفتیم شاید داروخانه بیمارستان ولایت یا هلال احمر ... بازهم نشد که نشد... . هرچه تلاش کردم از روال معمول به نتیجه برسیم، موفق نشدم، تماس گرفتم با یکی از بزرگ‌ترهایی که هم بهتر از من قزوین را می‌شناخت و هم قزوین او را... کمی درددل کردم و کمی هم گلایه و برای این‌که این تلاش، شخصی نشود، چند خواهش و پیشنهاد و... قرارشد پی‌گیری کند و خبر بدهد... الآن که بیش از بیست‌وچهار ساعت از آن تماس می‌گذرد هنوز نتیجه‌ای حاصل نشده‌است... در راه به یکی از بچه‌های قدیمی هیأت که در کار تجهیزات پزشکی بود زنگ زدم، گفت پی‌گیر می‌شود که ظاهراً او هم موفق نشد... . بعد از کلی چرخ و فلک، خسته و درمانده، دست‌ازپادرازتر راهی منزل بودیم که یاد داروخانه‌ای افتادیم که قبل‌تر توانسته بودیم اسپری‌های آسم را که در شهر پیدا نمی‌شد، از آنجا تهیه کنیم... با ناامیدی سری به آنجا زدیم، از قضا داشت، اما نصف تعداد موردنیاز... چاره‌ای نبود، گفتیم همان‌ها را بدهد، هرچند با این کار نسخه باطل می‌شد و دیگر امیدی برای تهیه باقی انسولین‌ها نبود... . باید از طریق سایت نسخه تأیید می‌شد، بیش از یک‌ساعت منتظر شدیم، اما گفتند اینترنت ضعیف هست و طول می‌کشد! دفترچه را گرفتند، درب داروخانه را بستند و گفتند بروید و عصر سر بزنید! دعایی بدرقه کردیم و برگشتیم منزل... . این داستان ملال‌آور و طولانی، شرح‌حال عادی و جاری بیماران دیابتی است... بیمارانی که نسبت به بیماران‌هپاتیتی وضعیت بسیار بهتری دارند و آنان هم نسبت به بیماران سرطانی وضعیت شاهانه‌ای دارند... . هر روز و در هرکجا درحال است... وقتی و با هم پیوند بخورند، میوه شومی جز این نخواهد داشت... کرونا خر کی باشد تا زمانی که این نودولتان ناز از غلام ترک و استر می‌کنند! سر به‌سلامت که اگر قرار است رگ غیرتی بجنبد، همین‌جا باید دنبالش بگردی و اگر قرار است ابوذری فریاد کشد باز از همین قبیله است... بازهم بچه‌های باید بیایند وسط... بازهم ... کرونا بهانه بود، غیزانیه نیزهم... برای رفع دردهای مردم، نباید منتظر کسی ماند، باید دست بر زانو گذاشت و یاعلی گفت... @qoqnoos2
برای برادرم جواد سلام سلام بر سلام بر سلام بر سلام بر سلام بر ، امتداد خمینی... سلام بر و یاران جوانش... سلام بر سلامی که امیدوارم وداعی باشد با ، با ، با تبلیغات‌اسلامی، وداع با ، وداع با کارمندی ، با اداری‌شدن ، با ساعت‌زدن ، با سستی و خستگی... . هرچند آنانی که پیش از تو بر این کرسی تکیه زده‌اند، دل‌سوزانه و با صدق‌نیت به دنبال انجام وظیفه بوده‌اند، اما عزیزم جواد! بدان و آگاه باش که راه سخت و صعب و پرپیچ‌وخمی در پیش داری... در آستانه دهه پنجم انقلاب، بسیاری از نگاه‌ها به جایگاهی دوخته شده است که تو بر آن تکیه زده‌ای... از نگاه‌های خسته و کم‌رمقی که آخرین کورسوی امیدشان را آن‌جا دنبال می‌کنند تا چشم‌هایی که از حقد و کینه، از حدقه بیرون آمده‌اند و باید در جوابشان وان‌یکادی حواله کنی... یاران حق هم این‌ روزها زخم بر جبهه دارند، خسته‌اند و درد در سینه دارند، یکی را مثل من، نفْس زمین‌گیر کرده و دیگری نفَسش یاری نمی‌کند، یکی را دنیا بازی داده و دیگری را بر زمین زده، مانند همیشه تاریخ دو لبه افراط و تفریط، ریسمان حق را رشته کرده‌اند... دوران سلطه رجاله‌های بی‌هنر بی‌تدبیر هم کار را بر جمع یاران سخت‌تر کرده‌است... فراق غم‌انگیز برادرانی، چون ، ، و... از سویی و افتراق ملال‌انگیز جمع دیگری از یاران جانی، از سوی دیگر، بیش از هر زمانی ضرورت اجتماع اصحاب حق را گوشزد می‌کند... . برادرجان! از طرفی مراقب سهم‌خواهی انقلابی‌هایی مثل من باش، نهضتی را که امروز خادمش شده‌ای، متعلق به جناح خاصی نیست، چپ و راست سیاسی، و ی اصطلاحی، مبنای هیچ سهم و سهامی نباید قرار بگیرد، اگر بهره‌ای دارد، نباید بی‌بهره باشد، ملاک در این میانه نسبت مجموعه‌ها با انقلاب اسلامی که همان امتداد اسلام ناب است، می‌باشد و لاغیر... . برادر جواد! تو در امتداد امامتی قرار گرفته‌ای که امامت امت است، امام ناس، امام همه مردم، خوب یا بد، حتی آن دخترک شُل‌حجاب یا آن پسر موقشنگ‌دم‌اسبی باید به نهاد تبلیغات اسلام، راه داشته باشند و پاسخ دردهای خود را آن‌جا جست‌وجو کنند... و البته مجاهدت‌های غریبانه بچه‌های مظلوم و گمنام این جبهه که خود شما برآمده از این جماعت هستید، نباید مورد غفلت و بی‌توجهی قرار بگیرد و دفتر و مقر شما، باید محل قرار و ملجأ و پناه آنان باشد، آن‌هنگام که سینه‌ها تنگ می‌شود و هوای شهر نفس‌گیر... . جواد جان! باید مردی از خود برون آید و کاری بکند و شهر منتظر نفس‌های تازهٔ مردانی است که دوباره بر مدار تقوا گرد پرچم حق، هم‌عهد و هم‌نفس شوند و تا آخرین نفس، دست از مجاهدت برندارند... پس یاعلی بگو، مرد! یاعلی بگو و برای این مسیر سخت و نفس‌گیر، نفس عمیقی درکش و مردانه به‌پاخیز... . این‌ها را برای تو می‌نوشتم که خبر خوش هم از بندر رسید... فرقی نمی‌کند، تو و تمام مدیران جوان جناب قمی جوان، مورد خطاب این دل‌گویه‌اید... . جواد جوان زهرایی! «آرمان‌خواهی انسان، مستلزم صبر بر رنج‌ها است، پس برادر خوبم! برای جان‌بازی در راه آرمان‌ها، یاد بگیر که در این سیاره رنج، صبورترین انسان‌ها باشی...» ۴شنبه ۱۴خردادماه ۱۳۹۹ @qoqnoos2
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نباشیم چرا باید کارمند نباشیم... حجت‌الاسلام @qoqnoos2
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ تعقیب تعقیب یک کارگر ساختمانی... گوشتی که سر سفره خیلی‌ها نیست... @qoqnoos2
را از زمانی می‌شناسم که خالصانه و مخلصانه، در مجتمع با دستان خالی، خارج از وظایف کارمندی، نمایشگاهی برای ظهور و مهدویت به‌پاکرد که هنوز هم محل رجوع بسیاری از کارشناسان و مدعیان کار فرهنگی است... نه، او را از زمانی شناختم که دستان هنرمندش وقف پرده‌نگاره‌های جایگاه هیأت‌های بزرگ و کوچک قم می‌شد و طرحی متفاوت از بنرهای تکراری رقم می‌زد... نه، نه، او را در دالان‌های زیرزمینی بیمارستان‌های صحرایی یافتم، وقتی دیواره‌های سرد و سیمانی آن‌جا را نقش‌آذین می‌کرد و با تکرار دست‌خط جان تازه می‌بخشید... و... . جوان هنرمند، بااستعداد، هیأتی و باصفا... امروز حاصل تجربیات و مشق‌های این سال‌ها را در کمانش گذاشته و مجموعه تمیز و مرتبی را با حسن‌سلیقه در مهیا کرده‌است... اگر می‌خواهید گلچینی از هدایا، محصولات و صنایع فرهنگی را یک‌جا ببینید، حتما به سربزنید... @qoqnoos2
... . برادرم سرت را بلند کن! به افق بنگر... به انتهای افق... آن‌جا که قرار معهود ماست با بردار احمد... همان‌جا که نشان گذاشت برای تمام سربازان ... همان نقطه که عهد بستیم تا پرچم لااله‌الاالله را در آن‌جا به اهتزاز درنیاوریم از پا ننشینیم... سرت را بلند کن و نگاهت را به افق بسپار... . سرت را بلند کن برای تمام پرچم‌هایی که در افق به اهتزاز درآوردی... برای پرچم تک‌تک هیأت‌هایی که قاب تلویزیون را فرش حسینیه‌شان کردی... سرت را بلند کن و پرچم‌های سرخ و سیاه خون‌خواهی ثارالله را در افق نظاره کن، پرچم‌های سبز بشارت منجی... پرچم‌های مواج ... افق را نظاره کن... . حاج جلال! نفس‌های هنوز غوغا می‌کند، کار می‌کند و کار راه می‌اندازد... هرچند آن‌سوی خط بیش‌تر... هنوز اثر کلمات کارها را پیش می‌برد... هنوز هیأت‌ها شفاخانه اند و شفا در همین خانه است، پای منبر و محراب... و ممنونیم که درب‌های افق را باز کردی تا عطر این شفاخانه را از قاب تلویزیون به خانه‌ها ببریم... . آقا جلال! ممنونیم که گرفتار قواعد حاکم بر رسانه نبودی، ممنونیم که گول بازی‌های رسانه را نخوردی، ممنونیم که در هزارتوی پرپیچ‌وخم سازمانی رسانه ملی گم نشدی، نه رفتارت عوض شد نه اطوارت، نه افکارت نه حرف‌هایت... ممنونیم که را پای ها ذبح نکردی، را به ها نفروختی، ممنونیم که ما را به‌جای گرفتارشدن در ها تا بردی و به نظاره نشاندی... از باز پرس که دنیا از آن بالا چه‌قدر زیباتر است... . دکتر جلال! آنان که تو را می‌شناسند، خوب می‌دانند از تا ، از آن‌جا تا نه دنبال دکترای مدیریت رسانه بودی، نه ریاست دانشکده و نه ریاست شبکه و اصلا همه این‌ها برای همین به دست آمدند که تو دنبال‌شان نبودی... و البته این خاصیت دنیا است... . دکتر جلال غفاری قدیر! ما را ببخش اگر قوم خوش‌استقبال بدبدرقه شده‌ایم! این عادت ایمانی و سنت اخلاقی ما نبوده و نیست، ما یاد گرفته‌ایم شاکر خوبی‌ها باشیم و سپاس‌گزار خدمت‌ها، حتی اگر با هم اختلاف‌نظر و به هم نقدهای جدی داشته باشیم. این حرف را می‌گویم و می‌دانم به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد، اما بگذارند به حساب همان بچه‌ای که بر شاخه درخت نشسته بود و فریاد لختی پادشاه را سر می‌داد... با تمام اختلاف سلیقه و گاه بحث و دعواهایی که باهم داشته‌ایم، این سبک از آمدن و رفتن، یا بهتر بگویم آوردن و بردن را بر مدار تقوا و در راستای نگاه تمدنی انقلاب اسلامی نمی‌دانم، رفتار اشتباهی که درباره هم رخ داد و شاید فردا برای دیگری... . اما از این سو، آن‌چه باعث التیام و دل‌گرمی است آمدن برادری دلسوز و دلسوخته، کاربلد و کارکشته است، مدیری دردمند و باتجربه از اهالی جبهه فرهنگی انقلاب که این سال‌ها تجربه موفق مدیریت را هم به کارنامه‌اش اضافه کرده... را از سال‌ها پیش می‌شناسم، از روزهای غربت بچه‌های انقلاب، از ساختمان زیر ، از تخت‌های صف‌کشیده جانبازان شیمیایی، مقابل سفارت آلمان، از اولین تشییع سراسری شهدای تفحص... امید دارم دعای تمام شهیدان راه عشق بدرقه راه سخت و پرپیچ‌وخم پیش‌روی‌مان باشد... به امید آن‌که پرچم توحید را در افق‌های دور به اهتزاز درآوریم... @qoqnoos2
د فارغ التحصیلی، جشن سالروز ورود به ارتش صهیونیستی، جشن اولین پرواز موفقیت آمیز! و انواع و اقسام مراسم‌ها می‌گیرند. ده‌ها صفحه از مطبوعات اسرائیلی و غربی در هر یک از این مناسبت‌های ادواری، در رثای آدمکش مفقود شده اسرائیلی سیاه می‌شوند. رسانه‌های گلوبال و شبکه‌های ریز و درشت ماهواره‌ای و شبکه‌های اجتماعیِ فضای مجازی را به صف می‌کنند و همچون ترجیع بندی تکراری و مسلسل، افکار عمومیِ مردم پنج قاره را با وِرد «ران آراد، ران آراد» خودشان بمباران می‌کنند و در عوض عملکرد ما و رسانه‌های آزاده و مستقل ما، دربارۀ روشن شدن سرنوشت ۴ گروگان یا شهیدِ ایرانی‌مان توسط تروریست‌های آدم ربای حاکم بر تل آویو … تقریباً هیچ! شک ندارم به یاری پروردگار، و دعای مردم و همت والای اهالی رسانه، - نه بصورت پراکنده و مقطعی- که هماهنگ و ریشه‌ای، برای آغاز یک جهاد رسانه‌ای، تا قبل از شمارش معکوس و از راه رسیدن چهاردهم تیرماه ۱۴۰۰، این پروندۀ قطور و بلند بالا، به صفحۀ آخر خود خواهد رسید. پس با توکل به حضرت مقلب القلوب؛ شروع می‌کنیم... @qoqnoos2
یادداشت برادر بازگشت حاج احمد! رؤیا و تصّور بازگشت و سه همرزم کهف نشین و فراموش شده او پس از ۳۸ سال دوری و بی خبریِ مطلق، در همین روزها و روزگارِ پرحادثه به میهن عزیزمان، الحق که شیرین و گواراست. مجسم کنیم حاج احمد با سر و رویی که گرد پیری بر آن نشسته، به شهر خودش تهران بازگشته و پس از قریب به چهار دهه، برای ملاقات با مادری که در گمنامی و چشم انتظاری، چراغ عمرش خاموش شده، به خانۀ کوچک و قدیمی‌اش در کوچۀ علوی خیابان مولوی تهران سری می‌زند و با مردم و خیابان­‌ها و محله‌­های این شهر شلوغ مواجه می‌شود «بازگشتِ احمد» به تنهایی پتانسیلِ تبدیل شدن به جذاب‌ترین و شگفت انگیزترین فیلم سینمایی و یا سریال تلویزیونی پرمخاطب را پیرامون فرجام قصۀ این شیرِ در زنجیر داراست. همان انگیزه‌ای که سال‌ها قبل ما را بر آن داشت تا رایحه‌ای از زندگی و زمانۀ احمد را در قالب فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» راهیِ نمایش بر پرده‌های عریضِ سالن‌های سینما کنیم. امروز هم می‌تواند، شوق تخیّل و تصوّرِ بازگشتِ حیدر رزمندگان و سه جوانمرد سلحشور و همراهِ او، به این دیارِ غبارِ غم گرفتۀ بعد از شهادتِ حاج قاسم و سربرآوردن بلای کرونا، سوژۀ بکرِ دیگری برای پرداختِ روایت این مواجهۀ حیرت انگیز باشد. آری؛ قصه‌ای شکوهمند که قهرمانان واقعیِ آن، به تأسی از امام و مقتدایشان، شریک غمِ مظلومان جهان شدند و برای اثبات این مدعا، در فردای پیروزمند نبرد اِلی بیت‌المقدس و نماز فتح در مسجد جامع خرمشهر، در ژوئن ۱۹۸۲، زیر بیرق فخر آفرینِ «قوای محّمد رسول‌الله»، عازم کرانه‌های مه گرفتۀ خطۀ خونرگ «لبنانِ» مظلوم شدند. قصه‌ای بی نظیر و تکرار ناشدنی از ورودِ باشکوه لشکر اسلام به دمشق و اقامۀ عزای شهیدان کربلای حسینی و کربلای خمینی در حرم اُمُّ‌المصائب، حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها، از استقبال گرم و مهمان نوازی صمیمانۀ مردم مسلمان سوریه، شیعیان آوارۀ لبنان و مظلومان بی پناه فلسطینی از «جُند محمَّدﷺ»، تا آغاز عملیات فشرده شناسایی در «درّۀ بقاع» و «بلندی‌های جولان»، از پادگان نیمه متروکۀ «زبدانی» و عملیات لغو شدۀ تیپ در «بُقاع» تا … و سرانجام از پُست ایست و بازرسی «برباره» در جادۀ ساحلی «طرابلس - بیروت» که داغی التیام ناپذیر برقلب‌های سلحشوران ایران زمین و مستضعفان جهان گذاشت. و حالاپس از ۳۸ سال از واقعۀ تلخ ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی، به جای تجسّم و تصّور و تخیّل، خبر آورده‌اند که فاتح راستین خونین شهر، حاج احمد متوسلیان و سه همرزم او ، و پس از ربوده شدن و سپری کردن ایّام کوتاهی در اسارت نیروهای مزدور شبه نظامی فالانژ وابسته به رژیم صهیونیستی، در ساحل مدیترانه تیرباران شده‌اند و محل دفن ایشان هم مشخص است. این خبر، یا واقعیت دارد و یا صرفاً یک ادعاست! هر چه که هست سال‌های سال، اساتید، محققین، مستندسازان، نویسندگان و پژوهشگران توانا و به نامِ وادیِ ادبیات پایداریِ این دیار، بر مبنای اسناد و شواهد و قرائنِ متقن و شهادتِ شاهدان زنده و حاضر در اسارتگاه و محل تیرباران و دفن این چهار ایرانیِ مظلوم، گواهی می‌دهند که حاج احمد متوسّلیان و همراهان غریبش به طرز وحشیانه‌ای به شهادت رسیده‌اند و پیکر نیمه جانشان نیز در نقطه‌ای مشخص در زیر خرواری از خاک و بُتن قرار گرفته و تا امروز مدفون مانده‌اند. صحّت و سقم این مُدعا موقعی روشن و عیان می‌شود که سلحشوران نیروی قدس سپاه با همکاری وزارت امور خارجه و دریادلان حزب‌الله لبنان، نقطۀ مورد نظر را با دقّت و سرعت، تفحص و کاوش نموده و چنانچه بقایای پیکرهای مطهرشان کشف گردید، با آزمایش DNA، طی بیانیه‌ای حقیقت را با مردم، یاران و خانواده‌های چشم انتظارشان در میان بگذارند. اکنون می‌توانیم مجسم کنیم که در همین نزدیکی‌ها و ماه‌های آینده و تا قبل از فرارسیدن چهاردهم تیرماهِ سال ۱۴۰۰، به جای جسم خسته و نحیف حاج احمد، پیکر مطهر او پس از سال‌ها غربت، به دامانِ میهن بازگردد و چشم و چراغ ملّت گردد و پس از استقبال و تشییع طوفانیِ جوانانِ این سرزمین، در کنار مقتدای روح‌اللهی‌اش و در جوار مزار یاران شهیدش، تا ابد آرام بگیرد. اگر منافعی در «زنده نمایی» و نیامدن این پیکرهای دور افتاده از وطن برای عده‌ای خاص نباشد، حتماً آن جریان مصلحت اندیش و منفعت طلب هم در برابر مطالبۀ عمومیِ مردم و اصحاب رسانه، مقاومت نخواهند کرد و تسلیم اراده و پیگیری منسجم و یکپارچه خواهند شد. دست به نقد؛ عملکرد مسئولین ذیربط و رسانه‌های وطنیِ خودمان را در ماجرای ۳۸ سالۀ ربوده شدن ۴ فرزند رشید این آب و خاک، مقایسه کنید با عملکرد بوق‌های تبلیغاتی نظام جهانی سلطۀ صهیونیستی دربارۀ «ران آراد» - خلبان مفقود شده نیروی هوایی ارتش اسراییل -، تا ببینید کجای کاریم! حکّام تل آویو هر سال برای صهیونیستِ مذکور، جشن تولد، جشن سالگر