eitaa logo
ققنوس
1.4هزار دنبال‌کننده
262 عکس
98 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش...» (روایتی از تجربه یک سفر شیرین به روستایی همین حوالی) قسمت
«من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش...» (روایتی از تجربه یک سفر شیرین به روستایی همین حوالی) قسمت ۲از۲ بعد از جلسه، بیرون خانه، شیرپیرمردی آمد و از این‌که به جای حرف‌زدن از یک نامزد، دغدغه مشارکت مردم را واگویه کرده‌ام و از درد بی‌دردی و بی‌تفاوتی مردم گفته‌ام، تشکر کرد... از این‌که به نامزدی بی‌احترامی نکرده بودم و چارچوب انقلاب اسلامی را محترم شمرده بودم... از این‌که از نگرانی برای دیانت و ایمان جوانان گفته‌ام و از معنویت و اخلاق و تقوا در انتخابات... ▫️▫️▫️ بنای بر بازگشت سریع به قم را داشتیم، اما گفت‌وگو با پیرمرد به درازا کشید و‌ اذان سر زد... به جوادآباد رفتیم، حاج‌آقای امام جماعت، از دور دیده بود... بین دو نماز ایستاد و اعلام کرد که بعد از نماز جلسه سخن‌رانی داریم و از مردم خواست که بمانند... بعد از نماز عشاء، در فاصله تلاوت یک صفحه از قرآن، گوشی را درآوردم و‌ سعی کردم نظام صحبت‌ها را مرتب کنم... میز و صندلی و... آورده بودند، میکروفون را گرفتم و ایستاده شروع کردم... هم به احترام این مردم شریف، هم برای طولانی‌نکردن کلام... برایم عجیب بود، همه مردم نشستند و تکان‌نخوردند... اجازه گرفتند که چای را میان صحبت‌ها پخش کنند... با اشاره دست تأیید و تأکید کردم... سعی کردم کوتاه و سرضرب، اصل نکات را بیان کنم... به صراحت گفتم نیامده‌ام بگویم به که رأی دهید: «من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی» گفتم از چشمان شهدایی که تصاویرشان زینت مسجد بود و امروز امتداد نگاه‌شان به دست‌های ما و... به وعده‌ای که اول صحبت دادم عمل کردم و از ده دقیقه تجاوز نکردم... ▫️▫️▫️ به سرعت از مسجد زدم بیرون، سوار ماشین شدیم که جوانی آمد و سؤالی داشت... گپ‌وگفت‌مان اندکی طول کشید... پیاده شدم که تا شیشه ماشین خم نشود... مشغول صحبت بودیم که حاج‌آقا آمدند جلو و گفتند این بچه‌ها تازه رسیده‌اند، چند دقیقه‌ای هم برای این‌ها صحبت کنید! و اشاره کردند به جمعی از بچه‌های نوجوان و‌ جوان که کمی آن‌طرف‌تر حلقه زده بودند، پر از انرژی و نشاط... ظاهراً از ستاد آمده بودند، این را از پوسترهایی که در دست‌شان بود حدس زدم... بیرون مسجد حلقه‌ای شکل گرفت... برخی از عابران هم به آن پیوستند... یک صحبت سرپایی و جمع‌وجور برای جمعیتی پرشروشور، سرشار از امید و آرزو... از مرحوم گفتم و ، از و ، از مناظره و تصحیح آیه قرآن طرف مقابل، از مناظره و آقای ... از این‌که اگر بتوانند بر مدار تقوا و اخلاق، رقابت کنند چه‌قدر شیرین‌تر خواهد بود و چه دستاوردهایی خواهد داشت... شور و حال این جمع پاک و‌ باصفا مرا هم به وجد آورده بود... ▫️▫️▫️ در ماشین نشستیم به سمت قم و من با خودم فکر می‌کردم که چه‌قدر به این رفتن‌ها نیاز داریم... منی که مارکوپولووار شهرها را درنوردیده‌ام، آه حسرت کشیدم که چرا بیش‌تر نرفته‌ام... چه تجربه شیرینی بود، گفت‌وگو با این مردمان نجیب و شریف... شما هم امتحان کنید... نه فقط برای روزهای انتخابات، در طول سال برای دردهای مردم... @qoqnoos2