eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
321 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹گفتند فاطمیه کدام است؟🔹 ابری‌ست کوچه کوچه، دل من... خدا کند، نم‌نم، غزل ببارد و طوفان به پا کند حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند با واژه‌های از رمق افتاده آمدم می‌خواست این غزل به شما اقتدا کند حالا اجازه هست شما را از این به بعد این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟ مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات... تا اینکه لای لای تو با او چه‌ها کند یادش به‌خیر مادرم از کودکی مرا می‌برد تکیه تکیه که نذر شما کند یادم نمی‌رود که مرا فاطمیه‌ها می‌برد با حسین شما آشنا کند در کوچه‌های سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم تا داغ سینۀ تو مرا مبتلا کند مادر! دوباره زخم شما را سروده‌ام باید غزل دوباره به عهدش وفا کند: یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه... مانده بود، دست تو را چگونه ز مولا جدا کند باور نمی‌کنم که رمق داشت دست تو مجبور شد که دست علی را رها کند... تو روی خاک بودی و درگیر خار بود، چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده‌ات این خاک معصیت‌زده را کربلا کند زخمی که تو نشان علی هم نداده‌ای چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند باید شبانه داغ علی را به خاک برد نگذار روز، راز تو را برملا کند... گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟ افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند با بغض، مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت می‌رفت تا برای ظهورش دعا کند از کوچه‌ها گذشت... و باران شروع شد پایان شعر بود که طوفان شروع شد @ShereHeyat @qoqnoos2
«شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد...» ۱. ساعت ظهور آن روز هرچند، آخرین روزِ جهان باشد باید شروع فصل خوب داستان باشد روزی که پیدا می‌شود خورشید پشت ابر باید که بارانی‌ترین روز جهان باشد مردی که ده قرن است با عشق و عطش زنده‌است باید نه خیلی پیر، نه خیلی جوان باشد با خود تصور می‌کنم گاهی نگاهش را چشمی که بی‌اندازه باید مهربان باشد یک روز می‌آید که این‌ها خواب و رؤیا نیست و خوش به حال هر کسی که آن زمان باشد بی‌بی که جان می‌داد بالا را نشان می‌داد شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد بی‌بی که پای دار هی این آخری می‌گفت این آخرین قالیچه، نذر جمکران باشد... ۲. ساعت مرگ آن روز شاید، عصر یک روز خزان باشد آن ابر غمگین هم، میان آسمان باشد در فکر پایانی برای یک غزل باشم عطری بپیچد ناگهان وقت اذان باشد یادم نرفته آرزویی داشتم، باید در نامه‌ای لای مفاتیح‌الجنان باشد یادم نرفته شعرهایی را که گم می‌شد... پیداست، باید توی چاه جمکران باشد یک عمر پشت پلک‌هایم ابر و باران بود آن روز شاید در افق، رنگین کمان باشد آغوش این دنیا که عمری مار و عقرب داشت آغوش خاک ای کاش با من مهربان باشد :: این خاک روزی با عبورت سبز خواهد شد نزدیک قبرم آمدی، قدری بمان... باشد؟ ۳. ساعت قیامت آن روز باید روز دشوار جهان باشد روزی که پایان زمین و آسمان باشد سِیلی بجوشد از تنور سینۀ دنیا سیلی که حتی کوه‌ها در آن روان باشد بیرونِ کشتی، در هجوم وحشت و توفان فریاد، در مرد و زن و پیر و جوان باشد با نفخه‌ای که «یَبعثُ مَن فی القُبور» آن روز انسان گریزان از خودش، از این و آن باشد لب می‌گشاید در گلویش بغض سنگینی‌است باید «زمین» در هر نفس آتش‌فشان باشد از خاک برمی‌خیزی و عالم پریشان است... :: از خواب برمی‌خیزی و شاید اذان باشد اللّه‌اکبر این چه خوابی بود؟ بی‌تابی! روی لبت نامی‌است... باید هم‌چنان باشد از داغ عشقی در دلت عمری قیامت بود این صحنه‌ها انگار تکرار همان باشد با من در آن تاریکی و وحشت چراغی هست هرچند ظلمانی‌ترین روز جهان باشد نام تو را، نام تو را، فریاد خواهم زد روزی که چشم و گوش و دست و پا، زبان باشد شعر از برادر عزیزم ✍🏻 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🇮🇷 @qoqnoos2