eitaa logo
ققنوس
1.4هزار دنبال‌کننده
240 عکس
96 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰۳|۲۰صفر۱۴۴۶(روز اربعین)| قسمت ۳از۴ • هم هست، یکی از بچه‌های پاکستان گذرنامه و مدارکش را ربوده‌اند، به موکب پناه آورده است... همه در تلاش هستند که کاری را راه بیاندازند، با بچه‌های جامعةالمصطفی تماس می‌گیرد، یکی صد دلار و دیگری یک پنجاه‌هزار دیناری می‌گذارد وسط... به می‌گوید، من کاری ندارم، این باید از مرز رد بشه و برگرده ایران! برادر مظلوم پاکستانی، خوش‌حال و ذوق‌زده تشکر می‌کند و همراه محمود می‌روند... • حاج هم می‌آید به اتاق، با تواضع با همه حال‌واحوال می‌کند... می‌نشیند و کمی اختلاط می‌کنیم... حاج‌آقای محمدیان هم اضافه می‌شود و بحث به جاهای خوبِ مگو می‌کشد... از حاج‌آقای و و... • در همین اثنا، ناهار را می‌آورند... اسمش را می‌پرسم... طعام‌پلو! می‌گویم این چه ترکیبی است، طعام که همان غذا است! می‌گوید همان کشمش‌پلو با گوشت است که در مازندران، به این عنوان شهرت یافته و غذای مرسومی در هیأت‌هاست... • بعد از سرم و دوش و ناهار می‌آیم کمی استراحت کنم که یادم افتاد ساعت ۱۷، برنامه «مسیرةالاحرار» را داریم... حاج‌آقای ، تماس می‌گیرد و نگران است... می‌گوید با که تماس داشته، گفته پرچم‌ها را تحویل حشد دادیم، اما این‌جا عراق است، ممکن است به شما برسد یا نرسد! درباره پشتیبانی رسانه‌ای هم حرف محکمی دریافت نکرده بود... دنبال بود، گفتم احتمالاً باید وارد عراق شده باشد... اما هرچه تلاش کردیم، را نیافتیم... خط‌هایی که قبل‌تر واتس‌اپ داشتند، همه پاک بودند! • دوان‌دوان همراه روح‌الله خودمان را به میدان پرچم، یا همان ساحة‌الرایة رساندیم، ساعت حدود ۱۷:۳۰ بود، با ، تماس می‌گیرم... جمعیت تازه حرکت کرده... به ابتدای حرکت می‌رسیم... • جمعیت غالباً پرچم یا تصاویر چاپ‌شده روی فوم را در دست دارند، سه پرچم بزرگ هم که بیش‌تر خوراک کوادکوپترهایی است که تشریف ندارند، توسط جمعیت حمل می‌شود... سیستم صوتی نیست و جمعیت بدون بلندگو، کاملاً مردمی و سنتی و البته گروه‌گروه شعار می‌دهند... را می‌بینم که دوان‌دوان مشغول هماهنگی کارهاست... تعدادی از بچه‌های رسول‌السلام را هم می‌بینم که مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... کمی جلوتر با بچه‌های‌شان آمده‌اند... آقامرتضی هم هم‌چنان باانگیزه نگران صاف و بالا قرارگرفتن پرچم‌های بزرگ است... را می‌بینم، مثل همیشه پرشور و انرژی و شاد و شنگول... دشداشه‌ای بر تن، شال فلسطین بر گردن، یک سنجاقی(پیکسل) پرچم فلسطین هم به سینه زده، پرچمی در یک دست و تصویری در دست دیگرش، خودش یک سازمان تبلیغات متحرک شده! تابلو را از دستش می‌گیرم... • عجیب است مسیر بسته نشده و ماشین‌های بار مواکب در رفت‌وآمد هستند، طبیعتاً ترافیک و تداخل پیش می‌آید... پدر را هم می‌بینم که در بین جمعیت رفت‌وآمد دارد... شیخ هم گوشه دیگر جمعیت، شیخ و هم هرکدام دست می‌رسانند... این طرف و ، مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... هم که مدیریت میدانی عملیات را بر عهده دارد، در گوشه دیگری می‌بینم... از میدان تربیت که عبور می‌کنیم، کامیونت صوت همراه جمعیت می‌شود، بعداً توضیح می‌دهد که علی‌رغم همه هماهنگی‌ها، دوشب پیش اصل برنانه را هوا کرده بودند و مسیر دوباره از اول طی شد... مسیر با این‌که قرار بود قرق شود، نشد و ماشین را هم از میدان تربیت نزدیک‌تر نگذاشته بودند که بیاید... تازه بعد از میدان تربیت کار شروع می‌شود... • را با آن قد رعنایش می‌بینم... هم که در لحظه مشغول روایت و مصاحبه و ضبط و ارسال ویدئو است، ماشین صوت که همراه می‌شود، تازه جمعیت جان می‌گیرد... و بچه‌های مدرسه‌اش هم خودشان را رسانده‌اند به مراسم تا زنجیره فعالیت‌های ضدصهیونیستی موکب‌کاروان‌شان کامل شود... • یک مرد عراقی که با گوشی مشغول فیلم‌برداری است، می‌پرسد از کجا آمده‌اید؟ و وقتی می‌گویم از کشورهای مختلف، این‌جا حضور دارند، از لبنان، یمن، فلسطین، تونس و... ایران و نیز خود عراق، آمیخته‌ای از حیرت و حسرت و مسرت را در چهره‌اش می‌بینم... با دعایی تشکر می‌کند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰۳|۲۰صفر۱۴۴۶(روز اربعین)| قسمت ۴از۴ • هم خودش را رسانده، در واقع و بچه‌های فلسطین صاحب برنامه هستند و مابقی کمک‌کار آن‌ها... به پل فاطمةالزهراء، که هنوز به نام مجسر الضربیة، می‌رسیم... میدان‌داری می‌کند، البته صحنه توسط بچه‌های عراق پیش می‌رود، اما به نوعی کارشناس مجری برنامه، است... نمایندگانی از ملیت‌های مختلف صحبت می‌کنند... از عراق، از تونس، از ترکیه، از لبنان، از یمن با همان خنجر یمنی بر پر شالش و... از ایران... را هم می‌بینم که قرار بود با کاروان‌های دانشجویی حضور پیدا کنند... • بچه‌های ، پرچم بزرگ «خیبر خیبر، یا صهیون جیش محمد قادمون» را برده‌اند و از بالای پل آویزان کرده‌اند... با خوش‌حالی پل را نشان می‌دهد و به پرچم اشاره می‌کند... شیخ هم پی‌گیر هست یکی از پرچم‌های بزرگ فلسطین را ببرند بالا... از قضا دو پرچم می‌رود بالا و دو طرف پرچم زرد اول از پل آویزان می‌شوند... صحنه باشکوهی است، یاد مراسم ثورةالعشرین در سال‌های نسبتاً دور پیشین می‌افتم و جمعیت مستقر از مجسرات ثورةالعشرین... یادش به‌خیر... نمی‌دانم خداوند چه خواهد کرد با جماعتی که مانع خیر شدند و این اتفاق را چندسال عقب انداختند وگرنه این واحد مراسم‌ها را ده‌سال پیش پاس کرده بودیم... در شلوغی‌ مراسم فاطمه زنگ می‌زند، آن‌قدر سروصدا هست و شبکه مخابراتی عراق هم آن‌قدر تحت فشار هست که واضح و شفاف نشنوم، فقط می‌فهمم که همراه خادمان خواهر موکب، پشت نیسان می‌خواهند عازم حرم شوند، همین که می‌گویم صلاح نیست، پیاده می‌شود و احتمالاً کمی دمغ... البته آخرشب، بعد از برگشت این نیسان فاتح و گزارشات خواهران، خوش‌حال بود که نرفته! • اواخر برنامه است که ناگاه از راه می‌رسد، شیخ سریع هماهنگ می‌کند که برود بالا و عملاً سخن‌رانی پایانی و تشکر از جماعت حاضر در مراسم به دوش برادران فلسطینی می‌افتد... • به آتش‌کشیدن پرچم آمریکا و اسرائیل و ثبت تصاویر وحدت امت اسلامی، پایان‌بخش برنامه است... تا اذان مغرب چیزی نمانده، همراه شیخ راهی دفتر آقا در کربلا می‌شویم... نماز مغرب‌وعشاء را دفتر می‌خوانیم و یک زیارت اربعین جمع‌وجور هم تنگش... و راهی زیارت حرم سیدالشهداء(ع) می‌شویم... • حرم و اطراف حرم خیلی شلوغ است، اما نه به شلوغی دیشب... خدا را هزار بار شکر می‌کنم که فاطمه را نیاوردم... مستقیم می‌رویم سرداب و همان‌جا زیارت‌نامه را می‌خوانیم... بعد هم می‌آییم بالا... از دور را می‌بینم که لباس خادمی عتبه حسینیه را بر تن دارد، سه نفر از بچه‌های هیأتی اصفهان هم کنارش هستند... خبر داده بود که توفیق خادمی حرم نصیبش شده... هنوز بعد از آن حادثه، موهای سروصورتش برنگشته... انگار دوباره نوجوان شده باشد و حیات دنیوی دوباره‌ای را آغاز کرده باشد... • من در صحن می‌نشینم و‌ روح‌الله هم می‌رود جلوتر، شاید به زیر قبه برسد... همیشه نگرانم که مبادا در این موارد از من الگو بگیرد... دوست ندارم به قول امام، بعضی از این عوامی‌ها را از دست بدهد که شاید بسیاری از خیرها در همین باشد... ما را به جبر هم که شده سربه زیر کن خیری ندیده ایم از این اختیارها • هنگام خروج از حرم ابتدا چشمم به می‌افتد و بعد می‌بینم در بغل پدر آرام گرفته، حاج را در آغوش می‌گیرم و می‌بوسم و التماس‌دعایی و... یاعلی... • بعد از زیارت، پیاده برمی‌گردیم به محل اسکان، فاصله موکب تا بین‌الحرمین، اگر اشتباه و حاشیه و انحرافی نروی، بدون ملاحظه ازدحام و راه‌بندان و... بی‌کم‌وبیش چهار کیلومتر است، یعنی رفت‌وبرگشت هشت کیلومتر و یعنی‌تر این‌که ده مرتبه رفت‌وبرگشت به حرم، حدوداً معادل کل پیاده‌روی نجف تا کربلا است! • فاطمه منتظر است، یک‌روز کامل را تنها بوده، البته تنهای‌تنها هم که نه... قاعدتاً با خون‌گرمی و محبتی که از مازنی‌ها سراغ دارم و روحیه خودش، باید دوستانی از خطه مازندران دست‌وپا کرده باشد... با خوش‌حالی می‌گوید خانم‌های موکب، فردا ساعت ۴ صبح عازم نجف هستند، بعد هم خسروی... ما هم همراه‌شان برویم... می‌روم سراغ که آخرشبی، در آشپزخانه نشسته است و از همان‌جا آخرین هماهنگی‌های موکب را انجام می‌دهد... دردل‌ها دارد و گلایه‌ها... در ادامه، اتفاقاً خودش همین پیشنهاد را مطرح می‌کند... قرار می‌شود، ساعت ۴ صبح... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2