eitaa logo
همتا 🌱
5.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
878 ویدیو
5 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
آن دوره که سقف خانه ها چوبی بود دلها همه غرق شادی و خوبی بود حالا که نمای خانه ها سنگ شده دلها همه با نما همآهنگ شده ...!👌🏻
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است. 📚شرح غررالحکم، ح۲۶۳۵ امروز سه شنبه ۱۵ آبان ماه ۲ جمادی الاولی ۱۴۴۶ ۴نوامبر ۲۰۲۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم خوبــی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن ...! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ، نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای ...!
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم بیست سال بود که دیابت داشت و فقط قرص و انسولین مصرف میکرد 😔 ولی یه سال پیش یهو انگشتای پاش سیاه شدن 😰 رفتیم دکتر گفتن اگه درمان نشه مجبوریم پاشو قطع کنیم 😭💔 تا این که یکی از رفیقام آدرس اینجارو بهم داد و گفت با این روش میتونی تو خونه و بدون دارویی شیمیایی تو ۶ ماه کامل درمانش کنی😳👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2 حتما حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇 تو ۶ ماه پدرم کامل درمان شده و حتی الان دیگه نه قرص میخوره نه انسولین میزنه🥳🤩
اینجا دیابت رو با ضمانت‌نامه کتبی درمان می‌کنن😱😳 ففقط تو سلامتکده رضوان هست🤗 https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2 انقد سریع جواب گرفتم که خودمم باورم نمیشد🤩 عضویت تو این کانال برای همه افراد دیابتی اجباریههه👌
الهی حال خوب باشه براتون🙂🌱 {}
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
❌ هنوزم پسته رو با قیمت 1میلیون تومان میخری ⁉️😳😱 ⚠️ بیا تو کانالم «پسته درجه یک» رو فقط با قیمت « ۴۸۸ تومان» از خود کشاورز بخر!!🌱☺️ 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2336817973C2f3dffdc0e
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 با تعجب و سردرگمی، شانه ای بالا انداختم و به سمت اتاقم رفتم. *** ~ آرامش ~ صبر کردم تا همه بخوابند. این بازی باید خیلی زودتر از آنکه حامی تصور می کرد تمام شود. آن هم به نفع من!! در این شکی نبود. یک روز هم از بحث میانمان گذشته بود و مطمئنا تصورش را هم نمی کرد که چنین کاری کنم. آن هم نیمه شب! امیدوار بودم داروی خواب آوری که قاطی شام کرده بودم روی ماهرو و از او مهم تر، حامی اثر کرده باشد. ساعت که از یک بامداد گذشت، بلند شدم تا بروم نقشه ی زیبایم را عملی کنم. حتی با تصورش هم لبخند روی لبم می آمد. لبخندی که انگار بی اختیار بود و من هیچ نقشی در ایجادش نداشتم. بچه شده بودم! حس می کردم بعد از نوزده سال عمر که از خدا گرفتم، تازه دارم مدتی کودکی می کنم. شوخی هایمان گاهی خطر ساز بود اما به اندازه ی سن و سال و توانایی هایمان بود و این مرا به وجد می آورد. بی سر و صدا وسایل مورد نیازم را جمع کردم و ریختم داخل یک ساک دستی کوچک. یک بار دیگر چکشان کردم که چیزی کم نشده باشد. رژ بیست و چهار ساعته، ریمل، خط چشم، فر مژه، رژ گونه و کرم پودر. درست است لوازم گران قیمت و دوست داشتنی ام به وسیله ی صورت زمخت و مردانه ی حامی خراب می شد، اما خب ارزشش را داشت. باز لبخندی پلید زدم، موبایلم را داخل جیب لباس خواب گشاد ابریشمی ام انداختم و از اتاق بیرون رفتم. هیچ صدایی از عمارت نمی آمد. این نشان می داد ماهرو نیز به خواب عمیقی فرو رفته. صدای واق واق یکی از سگ ها را شنیدم. قطعا خواب‌شان آنقدر سنگین بود که با این صداها بیدار نشوند. هرچند حامی در حالت عادی نیز با خرس قطبی تفاوتی نداشت، دنیا را آب می برد و او را خواب! از پله های عمارت پایین رفتم و به سمت حیاط رفتم. جلوی در که رسیدم، دعا کردم در را قفل نکرده باشد، وگرنه مجبور بودم دوباره به اتاقم برگردم و کلید یدک را بردارم. با توکل به بخدا،ساکم را زدم زیر بغلم، چشمانم را بستم و دستم را روی دستگیره ی در گذاشتمش و کشیدمش پایین. دستگیره دو طرفه بود. یعنی هم از داخل باز می شد و هم از بیرون، و برای جلوگیری از آن باید در را حتما قفل می کرد. آرام و با تردید دستگیره را کشیدم پایین. با شنیدن صدای تیکی که آمد، لای یکی از چشم هایم را باز کردم. با دیدن در که لایش باز بود، "اینه" ای گفتم که از شدت هیجان، ساکم از زیر بغلم افتاد و صدای بدی ایجاد کرد. چند لحظه ثابت ایستادم. کوبیدم روی سرم و خم شدم برش داشتم. نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم و در را آرام باز کردم. آنقدر جیر جیر کرد که گفتم هر لحظه ممکن است بیدار شود. بالاخره در اندازه ای که بتوانم از لایش عبور کنم باز شد و رفتم داخل. نگاهی به حامی انداختم. خوشبختانه آباژور کنار تخت روشن بود و می توانستم ببینمش. بالا تنه اش برهنه بود. اخمی کردم و سرم را انداختم پایین. پسرک بی حیا! یعنی چه که موقع خواب، مثل فیلم های خارجی لباسش را در می آورد؟ حالا خوب است به قول خودش بی کلاس بود و اصلا به این چیز ها بها نمی داد. با تکانی که خورد، تشری به خودم زدم و بدون آنکه به بدنش نگاه کنم، با اخم رفتم جلو.
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
. هنوز لباس پاییزی و زمستانی نخریدی ؟ ⭕ پس این متن رو تا آخر بخون ⭕ لازم نیست تو این هوا بری بیرون و دست خالی برگردی 🥶 🔺 کافیه فقط ۵ دقیقه تو اینجا بچرخی تا بهترینارو با بهترین کیفیت و قیمت بخری ✅ باکیفیت ✅ شیک و جذاب 🔻 قیمت مناسب ◽ زیر قیمت بازار با تخفیف های ویژه ◾ ارزانسرای پوشاک زنانه ◾ 🟣مستقیم از تولیدی بدون واسطه🟣 🎁همین الان عضو کانال شو و پست های آخر روببین که تخفیف و ارسال رایگان هدیه بگیرید https://eitaa.com/joinchat/3325821889Ca9f4138148
همتا 🌱
. هنوز لباس پاییزی و زمستانی نخریدی ؟ ⭕ پس این متن رو تا آخر بخون ⭕ لازم نیست تو این هوا بری بیرو
☝️🌸 بهتون پیشنهاد میکنم حتما عضو کانالشون بشید چون تمامی محصولات شون زیر قیمت بازار و باکیفیتن
نویان سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی که شرمندگی دورنش موج میزد گفت: گم شده. مات و متحیر به نویان نگاه میکردم گمشده گمشده یعنی چه؟ این کلمه چه معنی داشت؟ اصلا چه می گفت؟ با گیجی و صدای آهسته و پر از تردید پرسیدم _گمشده؟! نویان با شرمندگی سرش را بیشتر زیر انداخت هنوز گیج بودم. نویان سریع گفت بخدا نمیخواستم اینطور بشه بردمش باغ مثل همیشه یک لحظه حواسم ازش پرت شد سرم با کارگرها گرم شد یادم رفت وقتی به خودم آمدم متوجه شدم نیستش همه جا رو دنبالش گشتیم تا نزدیک وسطای جنگل رفتیم ولی نبود نمیدونم کجاست؟ با لحن قبل گفتم _نمیدونی کجاست؟ گمشده؟ نویان سرش را که تکان داد منفجر شدم همه احساسهای بد درونم سرازیر شد شروع کردم به جیغ و داد کردن یقه پیراهن نویان را در دستانم گرفتم و جیغ کشیدم _عوضی یعنی چی گمشده؟ بچم کجاست؟ کجا بچم رو گم و گور کردی؟ چه بلای سرش آوردی؟ من اون رو دستت امانت سپردم بهت گفتم مواظبش باش تو چیکار کردی؟ دخترم کجاست؟ من این حرفا حالیم نمیشه گمشده یعنی چی همین الان میری بچم رو پیدا میکنی .میاری با نیانم بر میگردی خونه بدون اون پات رو اینجا نمیزاری بدون کشمت. اون آمدی می با گرفته شدن دو بازویم به عقب کشیده شدم مدام تقلا میکردم تا از دستشان رها شوم در حالی که به سمت نویان خم شده بودم و آماده حمله به او فریاد زدم بچه من گمشده تو با چه روبی آمدی خونه اصلا تو چه پدری هستی؟ اصلا مگه تو پدری احساس داری؟ بچه من رو گم کردی نمیدونی کجاست معلوم نیست داخل این چله زمستون بچه من بدون لباس گرم و غذا کجاست؟ نویان گفت