eitaa logo
راهـ بهشــت 🇵🇸
466 دنبال‌کننده
535 عکس
308 ویدیو
8 فایل
🔸صراط مستقیم همان "دین قیم الهی" است برای هدایت بشر🔸 دستور العمل اولیاءالله ✔کانالهای دیگر ما @maghale_nevisi @Golbarghayebehesht @Rouman_mazhabi آدرس ما در ویراستی https://virasty.com/zahra_shams نظرات و تبادلات @Za_shams وبلاگ https://rihane.kowsa
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه اما خواندنی زیباست, بخونید وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن می‌کند و درون تنور می‌گذارد را دیدی که چه اتفاقی می‌افتد؟ خمیر به سنگها می‌چسبد... اما نان هر چه پخته‌تر می شود، از سنگها جدا می‌شود!! حکایت آدم‌ها همین است... سختی‌های دنیا، حرارت تنور است... و این سختی‌هاست که انسان را پخته‌تر می‌کنند... هر چه انسان پخته تر می‌شود سنگ کمتری بخود می‌گیرد... """سنگها تعلقات دنیایی هستند... ماشین من... خانه‌ی من... من... من!!""" آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می‌گیرند!! "خوشا بحال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می‌شود که به هیچ سنگی نمی‌چسبد!!" *ما در زندگی به چه چسبیده‌ایم؟ سنگ ما کدام است؟!!* @rahebehesht313
نیروی پارسایی: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از محلی می‌‌گذشتند، دیدند تعدادی از جوانان مشغول مسابقه و زور آزمایی هستند. آنجا سنگ بزرگی بود که هر کدام آن را به قدر توانایی خود حرکت می‌‌داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: «چه می‌‌کنید؟» گفتند: «زور آزمایی می‌‌کنیم تا بدانیم که کدامیک از ما نیرومندتر است.» فرمود: «مایلید من بگویم کدامتان از همه قوی‌‌تر هستید؟» عرض کردند: « بله یا رسول الله! چه بهتر که پیامبر اسلام بگوید چه کسی قوی‌‌تر است.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «از همه نیرومندتر کسی است که تقوا پیشه کند و هرگاه از چیزی خوشش آمد، علاقه به آن چیز وی را به گناه و مخالفت حق وادار نکند و هرگاه عصبانی شد، طوفان خشم او را به سمت گناه نکشاند.» 📚بحار الانوار، ج 75، ص 28. @rahebehesht313
🕌نقل است که حضرت موسی علیه السلام در کوه طور در مناجات🙌 خود عرض کرد: یا اله العارفین (ای خدای عارفان)  جواب آمد: لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) 🌈 سپس عرض کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان)💦💦 جواب آمد: لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) 🕋 سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)❌ این دفعه سه بار شنید لبیک، لبیک، لبیک!!!🔑🔑 پرسید: حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک؟ به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز به فضل من پناهی ندارند؛ اگر از درگاه من ناامید گردند به درگاه چه کسی پناه ببرند؟؟🤲🤲 @rahebehesht313
روزی پسری از خانواده میانی و نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ایی بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده ایی بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند... *"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"* *"همسایگان خود را دریابید"* @rahebehesht313
معیار خوب وبد در زندگی مورد اعتماد وتوجه چهار امام بودوسلمان زمان خودش محسوب می شد. نامش در سند بیش از ۲۶۰حدیث به چشم میخورد. مدتی دربصره مشغول تبلیغ بود. آمده بود محضر مولایش علی بن موسی الرضا که خبر رسید عده ای از اهل بصره اذن ملاقات می خواهند. حضرت به یونس فرمودند: برو داخل اتاق وتا نگفتم خارج نشو. آنان آمدند وتا توانستند از یونس گلایه وشکایت کردند؛ حرفشان که تمام شد برخاستند وخداحافظی کرده ورفتند. آنگاه امام به یونس فرمودند:بیا اودرحالی که اشک می ریخت آمد وگفت: فدایتان گردم من از این مسئله(ولایت) دفاع میکنم واینان اینگونه علیه من حرف می زنند! حضرت فرمودند:یایونس! فما علیک عما یقولون اذا کان امامک عنک راضیا... یونس! حرف آنان چه ضرری برای تو دارد آنگاه که امامت از تو راضی باشد. اگر در دست تو دری باشد ومردم بگویند بی ارزش است یا دردست تو شیء بی ارزشی باشد و بگویند در است آیا برای تو سود وضرری دارد؟ گفت:نه. حضرت فرمودند اذا کنت علی الصواب وکان امامک عنک راضیا لم یضرک ماقال الناس. وقتی کار تو درست است وامام تو راضی است دیگر حرف مردم به تو ضرری نخواهد رساند. این همان توصیه ای بود که امام صادق ع به زراره بن اعین فرمودند. چه زیبا ودلنشین خواهد شد زندگی کسی که معیارش در زندگی، جلب رضایت امامش باشد. 📚بحار الانوار ج۲ ص ۶۶ . رجال کشی، ص ۱۴۱،ج ۲۲۲ برگرفته از کتاب در ویاقوت ،معیار خوب وبد در زندگی ،محمود اباذری @rahebehesht313
اخلاقی معرفتی کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد . هر چه جستجو کرد ، آن را نيافت . از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه می‌گيرد . کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد . تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد . کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى ؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم ، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم . به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم . حل مشکلات ، نیازمند یک ذهن آرام است... @rahebehesht313
محمدجعفر خیاطی عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر... امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می‌کرد... آن هم نه در کلاس،در خانه... دور از چشم همه اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم... بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم... مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره‌ی هم کلاسی‌هایم دیدنی بود... آن ها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند... اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان‌ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه‌ی امتحانمان دست معلم می‌افتد... آن روز چهره‌مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره واقعی را می گیریم... تا می‌تونی غلط‌های خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند. 🌹🌹🌹 امام علي عليه السلام فرموده اند: « عباد الله ! زنوا انفسكم قبل ان توزنوا و حاسبواها من قبل ان تحاسبوا » ترجمه: اي بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنكه مورد سنجش قرار گيريد ، و به حساب خود رسيدگي كنيد پيش از آنكه به حسابتان رسيدگي كنند. نهج البلاغه/ خطبه ۹۰ @rahebehesht313
رعد و برق دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. وسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. زمانی که مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد @rahebehesht313
🔖انفاق در راه خدا 🔗ابوطلحه انصارى، بيشترين درختان خرما را در مدينه داشت وباغ او محبوب‏ترين اموالش بود. اين باغ كه روبروى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شده بود، آب زلالى داشت. 🔶رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله گاه وبى‏ گاه وارد آن باغ مى‏ شد واز چشمه‏ ى آن مى‏ نوشيد. اين باغِ زيبا و عالى، درآمد كلانى داشت كه مردم از آن سخن مى‏دگفتند. 🔷وقتى آيه نازل شد كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى ...» او خدمت پيامبر رسيد وعرض كرد: محبوب‏ترين چيزها نزد من اين باغ است، مى‏ خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم. 🔸پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تجارت خوبى است، آفرين بر تو، ولى پيشنهاد من آن است كه اين باغ را به فقراى فاميل و بستگان خويش دهى. او قبول كرد وباغ را بين آنان تقسيم كرد 📚تفسير كبير ومجمع‏ البيان؛ /صحيح‏ بخارى، ج 2، ص 81./تفسير نور(10جلدى)، ج‏1، ص: 562 @rahebehesht313
بچه‌علی‌نقی‌الان‌کیست ؟ بسیار جالبه و خواندنی !!! علی‌نقی، ‌ککاسب مؤمن و خیری بود که هیچ‌گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی‌کردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می‌شد. یک عمر جلسات مذهبی در خانه‌ها و تکیه‌ها به راه‌انداخته و کلی مسجد مخروبه را آباد کرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ... آن‌هایی که حسودی‌شان می‌شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می‌گشتند تا نمکی به زخمش بپاشند ..! آخر بعضی‌ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی که رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل کند ..! علی‌نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت که او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه کینه‌توز، بهانه خوبی پیدا کرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علی‌نقی آمد دم درب ... مردک به او یک گونی داد و گفت: «حالا که تو بچه نداری، بیا این‌ها مال تو، شاید به کارت بیاید». علی‌نقی در گونی را باز کرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون ..! قهقهه مردک و صدای گریه علی‌نقی قاطی شد ... کنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای که گفتی بخوانیدم تا اجابت‌تان کنم ..! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می‌کنم که به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت کنم». خدایی که دعای زکریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت کرده بود، 11 فرزند به علی‌نقی داد که اولین‌شان همین حاج آقا محسن قرائتی است ...  با آرزوی سلامتی فرزند بزرگوارش،مفسر بزرگ قرآن حاج آقا قرائتی  ┈┈•✾ @rahebehesht313 ✾•┈