** #داستان سید عبدالکریم کفاش که کفش امام زمان(ع) را پینه نکرد...
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟» سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم. حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟» سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید ! حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
🌸راه های رسیدن به خدا👇
🌸 @rahebehesht313
📚 #کتاب_روزنه_هایی_از_عالم_غیب ؛ آیت الله سید محسن خرازی
#داستان
(میزان فاصله ی قلب آدم ها و تٌن صدا !)
استادى از شاگردانش پرسید :
چرا ما عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامیکه خشمگین هستند، صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟وقتى
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت :
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید : اینکه آرامشمان را از دست میدهیم، درست است؛ امّا چرا با وجودیکه طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامیکه خشمگین هستیم، داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند. امّا پاسخهاى هیچکدام، استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد :
هنگامیکه دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى اینکه فاصله را جبران کنند، مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید :
هنگامیکه دو نفر عاشق همدیگر باشند، چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند؛ بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد :
هنگامیکه عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداستکه خدا حرف نمی زند؛ اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی.
اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست. می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
❤️ @rahebehesht313 ❤️
❇️ "مرده ای که بوی گلاب می داد"
💠یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
🔹یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
🔹 وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
🔹وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
🔹 از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود!
✅ آدمی که هر روزش با "زیارت عاشورا"شروع می شد....
#داستان
🌸راه بهشت👇
http://eitaa.com/joinchat/761528321Ca0a8ac8d39
🍃🌼🌹🍃🌼🌹🍃🌼🌹
💢﷽💢
#مداومت_به_زیارت_عاشورا 🍃
یكى از بزرگان مى فرمود: مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمى و حاج شیخ عباس قمى و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما یك آیة اللّه و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟
جواب دادند: ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم
📚كرامات الحسینیه، على میر خلف زاده، ج 2.
#داستان
@rahebehesht313
#کم_کردن_فاصله_علم_وعمل
⭕️علامه ذوالفنون حضرت آیتالله حسنزاده آملی فرمودند: من خدمت آیتالله کشمیری که رسیدم، شکوه کردم که کسی نیست نیاز ما را برطرف کند. کسی نیست ما در محضرش تربیت شویم. دیگر قاضیها و ملّا حسینقلیها نیستند!
🔸ایشان فرمودند: آقای حسنزاده، خودتان را گول نزنید.
من عرض کردم، نمیدانم شما به چه جهتی می فرمائید که خودتان را گول نزنید؟
فرمود: شما وقتیکه وارد حوزه علمیه شدید، نیاز داشتید به استادی که به شما صرف و نحو یاد دهد، نبود که بود. همان زمان به این نیاز نداشتید که کسی به شما کتاب کفایة الاصول یاد دهد. چون شما در آن حدّ نبودید، در حدّ مقام علم صرف و نحو بودید و استاد در کنارتان بود. همینگونه پلّه پلّه که بالا آمدید استاد آن مرحله در کنار شما بود؛ الآن هم نگویید نیست. شما خودتان را یک مقدار نگاه کنید، چه مقدار فاصلهی بین علم و عمل را کم کردید؛ چه مقدار با این ملکوت روراست هستید. مطمئناً اگر آنچه را که میدانید در مقام عمل پای بند باشید، این باب واسع الهی و این دار رحمت ربّانی شما را باز نخواهد داشت؛ و هیچ منع و بخلی نیست. استاد هست، اگر برای ما استاد نیست معلوم میشود که ما شرایط مربوطه را فراهم نکردهایم.
🔹باید فاصلهی بین علم و عمل کم شود و در کنار اینها هم، واقعاً سر به سجده بگذاریم و در نیمههای شب، صادقانه از خدای تبارک و تعالی بخواهیم که راه را برایمان باز کند. درست است که از آن طرف، ناز است اما نیاز ما باید در کنار آن ناز، ضمیمه شود تا بالاخره به جایی منتهی شود. اینکه نمیرسیم، برای این است که مناسب این نظام نیستیم و خودمان را با این نیاز تنظیم نکردهایم.
#درس_اخلاق
#داستان
@rahebehesht313
خواندن زیارت عاشورا و مامور شدن کسی برای انجام کار غیر ممکن
آقای محصل یزدی مینویسد:محرم سال ۱۳۸۵ قمری شبها در مسجد آل الرسول (ص) ایرانشهر مجلس عزاداری بود....شبی صحبت کردم هر کس چهل روز متوالی با آداب زیارت عاشورا بخواند هر نوع گرفتاری داشته باشد اصلاح می شود.
چند ماه از این جریان گذشت......روزی در بالای خیابان مشهد نزدیک مدرسه نواب- آقای محمد حسین فدایی بیرجندی را دیدم-ایشان مرد خوش عقیده ای بود که در ایرانشهر معلم بود و علاقه داشت به مشهد مقدس منتقل شود و برای او انتقال غیر ممکن بود.
پس از سلام و احوالپرسی با یک خوشحالی فوق العاده گفت:میدونی به مشهد منتقل شدم.....گفتم:چطور؟
گفت : در شبهای محرم امسال شما درباره زیارت عاشورا و آثار و برکات آن صحبت کردید و من شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم برای حاجاتم و انتقال به مشهد .....بعد از تعطیلات آمدم مشهد برای زیارت در خیابان با آقایی برخورد کردم وآشنایی با نداشتم. احوالپرسی گرمی با من کرد و سوال نمود کاری ندارم؟
گفتم:نه ....اصرار کرد....جریان انتقال خود را به مشهد گفتم......
مثل اینکه ماموریت داشت دست مرا گرفت و مستقیم برد پیش مدیر کل فرهنگ استان خراسان و ایستاد تا موافقت ایشان را گرفت.
بالاخره به برکت زیارت عاشورا حاجت من و انتقال به مشهد برآورده شد.
#داستان
#زیارت_عاشورا
@rahebehesht313
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ببینید👆 داستانی شگفت انگیز
از مرام و ارادت مرحوم طيّب (حاج رضايي) 🌷
#کلیپ #داستان
💠🌸💠
@rahebehesht313
#خاطرات_عجیب_غسالهای_بهشت_زهرا
#دهان_پر_از_کرم_پیرزن!
یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید:مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت:این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.
#خاطره_عجیب_غسال_های_بهشت_زهراس👆
#داستان
🌸یا زهرا بگو و وارد شو👇
🌸 @rahebehesht313 🌸
#پیشنهاد_شیطان_به_ملا_آقا_جان_زنجانی
مرحوم حاج ملّا آقا جان می گوید :" من یک روز متوسل به حضرت علی اکبر علیه السلام - فرزند بزرگ حضرت سید الشهدا علیه السلام - شده بودم و از آن بزرگوار حاجت می خواستم. قلبم مملو از محبت او بود.
نا گهان دیدم از گوشه اطاق ، مثل آنکه فرش می سوزد ، دودی بلند شد و این دود ، در گوشه اطاق به مقدار حجم یک انسان متراکم گردید. کم کم بالای آن دود ، سری شبیه به سر یک انسان متشکّل شد. من متوجه شدم که او یکی از شیاطین استو با من کاری دارد. ناگهان با صدایی شبیه به صدای آهنی که بر آهنی بکشند و بسیار ناراحت کننده بود ، به من گفت :
" من یکی از بزرگان جن هستم. می دانم نمی توانی محبت حضرت علی اکبر علیه السلام را ازقلبت خارج کنی ولی اگر به زبان هم بگویی من او را دوست نمی دارم ، من در خدمت تو قرار می گیرم."
من گفتم " تو که با این اندیشه ،مسلمان نیستی و جزو شیاطین هستی و نمی توانی در امور معنوی به من کمک کنی و در امور مادی هم اگر اختیار تمام کره زمین را به من بدهی من یک چنین جمله ای را نمی گویم "
او فریادی که دل مرا از جا کند و حالت ضعف به من دست داد کشید و ناپدید شد.
#پیشنهاد_شیطان_به_ملا_آقا_جان_زنجانی 👆
#داستان
🌸یاعلی بگو و وارد بشو👇
🌸 @rahebehesht313
🔴نقل است که شیخی را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت.
شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک خاموش گشتی.
چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد که به سر تاریکی خود باز رویم". حالی بیامد و مسلمان شد!
♦️تذکرة الاولیاء
#داستان #حکایت
#داستانک
@rahebehesht313
⁉️چرا امام زمان رو نمیبینم
شاگردی🙋♂به استادش👨🏫 گفت: خیلی دلم میخواد امام زمان رو ببینم ولی نمیدونم چرا نمیشه!!!🤔
🔹استاد گفت: برگرد و پشت به من بشین.
🔸شاگرد پشت به استاد نشست.
🔹استاد: الان میتونی منو ببینی؟
🔸شاگرد: معلومه که نه.
🔹استاد: چرا نمیتونی؟
🔸شاگرد: چون پشتم به شماست.
🔹استاد: حالا متوجه شدی چرا نمیتونی امام زمان رو ببینی؟؟؟
💥💥چون پشتت به امام زمانه💥💥
با گناه و غفلت، به امام زمان پشت کردیم و تقاضای دیدار داریم!!!!!!😳😔
🤲کاش در این رمضان لایق دیدار شوم🤲
#ماه_رمضان_ماه_آشتی
#امام_زمان #داستان
#سه_شنبه_های_مهدوی
@rahebehesht313