🕊🍃🌼
🍃🌼✧✦•﷽ ✧✦•
🌼
#درس_اخلاق_امام_باقر_ع
📌محمد بن منکدر یکی از #زهاد معروف عصر امام باقر (علیه السّلام) است که همانند طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عدهای دیگر، دارای گرایشهای #صوفیانه بوده است. او خود نقل میکند:
📌در یکی از روزهای گرم #تابستان، از مدینه به سمت یکی از نواحی آن، خارج شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (علیه السّلام) را ملاقات کردم که با بدنی فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگی به امور زندگی است.با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین #وضعیت جسمی، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.
📌به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت. فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم: #خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!
📌امام باقر (علیه السّلام)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، بحق در حالت #اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بی نیاز میسازم (تا دست حاجت و تمنا به کسی دراز نکنم) . من زمانی از خدا بیمناک هستم که هنگام #معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد!
📌محمد بن منکدر میگوید: پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خدای رحمتت کند، من میخواستم شما را #موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایی کردید.
🌼
🍃🌼🌐 @rahyafte_com
🕊🍃🌼
💥 #تلنگر
📍#بشر_حافى یکى از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مرکز عیش و نوش و فساد بود که صداى آن از بیرون شنیده مى شد. روزى از روزها که در خانه اش #محفل و مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى کند که در این هنگام حضرت #موسى_ابن_جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور کرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسید.
📍از کنیز پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ #کنیز جواب داد:البته که آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زیرا اگر #بنده بود از مولاى خود مى ترسید و این چنین در معصیت گستاخ نمى شد. کنیز به داخل منزل برگشت .
📍بشر که بر سفره #شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدى ؟ کنیز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. بشر پرسید: آن مرد در نهایت چه گفت ؟ کنیز جواب داد: آخرین سخن آن مرد این بود: راست گفتى ، اگر #صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسید و در معصیت این چنین #گستاخ نبود.
📍سخن کوتاه #حضرت_موسى_بن_جعفر(ع ) همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى #قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترک کرد و با پاى برهنه بیرون دوید تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش را به موسى بن جعفر(ع ) رسانید و عرض کرد: آقاى من ! از #خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، لیکن بندگى خودم را فراموش کرده بودم . بدین جهت ، چنین گستاخانه #معصیت مى کردم . ولى اکنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى کنم . آیا توبه ام قبول است ؟
📍حضرت فرمود: آرى خدا #توبه ات را قبول مى کند. از گناهان خود خارج شو و معصیت رابراى همیشه ترک کن . بشر حافى توبه کرد و در سلک #عابدان و زاهدان و اولیاى خدا در آمد و به شکرانه این نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت .
🌐 @rahyafte_com