✳️زن گنهکار چگونه توسط امام موسی کاظم (ع) هدايت شد؟
📍مرحوم مجلسی نقل کرده است : هارون، خليفه مقتدر و بی حيای عبّاسی دستور داد #کنيز زيبایی را برای خدمت کردن به #امام_موسی_بن_جعفر_عليه_السلام به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). امام پيغام داد” «بَل انتُم بِهَديتکُم تَفرَحُون؛ اين شما هستيد که با هدايای خود شادمان می شويد»؛
📍من به کنيز و امثال آن #نيازی ندارم. هارون از اين پيام سخت خشمگين شد و گفت: به او بگوييد ما به رضای تو کنيز را به زندان، نزد تو نفرستاديم، و دستور داد که کنيز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
📍مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگيرد. #خادم به زندان رفت. با کمال تعجب ديد آن کنيز به سجده رفته است و مرتب ميگويد: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ جريان را به هارون گزارش داد.
📍هارون گفت: به خدا سوگند! #موسی_بن_جعفر او را سحر کرده است، کنيز را بياوريد. #کنيز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ايستاد.
🌐 @rahyafte_com
📍هارون پرسيد: تو را چه شده؟ گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند ديدم اين مرد مرتب #نماز می خواند، بعد از نماز مشغول تسبيح و تقديس خداوند می شود. به او عرض کردم:
📍مولای من! شما کاری نداريد برايتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای #خدمت به شما آوردهاند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اينها چه کارهاند؟!
📍نگاه کردم، #باغی ديدم بسيار وسيع و زيبا که اول و آخر آن ناپيدا بود، فرشهای نفيس در آن گسترده بود و حوريههای بسيار زيبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظير آنها را نديده بودم. با #مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
📍هارون گفت: ای ناپاک! شايد وقتی به سجده رفتی اينها را در #خواب ديدی گفت: نه! به خدا سوگند! اين واقعيات را پيش از #سجده ديدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
📍هارون (به فردی) گفت: اين ناپاک را بگير و مراقب باش کسی اين مطلب را از او نشنود، اما #کنيز بدون درنگ مشغول نماز شد.
📍از او پرسيدند: چرا چنين می کنی؟ گفت: #عبدصالح (موسی بن جعفر عليهماالسلام) را چنين يافتم … .
📍راوی اين داستان می گويد: اين کنيز زندگی خود را به همين منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنيا رفت. اين قضيه چند روز قبل از #شهادت امام کاظم عليه السلام رخ داد.
🌐 @rahyafte_com
💥 #تلنگر
📍#بشر_حافى یکى از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مرکز عیش و نوش و فساد بود که صداى آن از بیرون شنیده مى شد. روزى از روزها که در خانه اش #محفل و مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى کند که در این هنگام حضرت #موسى_ابن_جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور کرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسید.
📍از کنیز پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ #کنیز جواب داد:البته که آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زیرا اگر #بنده بود از مولاى خود مى ترسید و این چنین در معصیت گستاخ نمى شد. کنیز به داخل منزل برگشت .
📍بشر که بر سفره #شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدى ؟ کنیز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. بشر پرسید: آن مرد در نهایت چه گفت ؟ کنیز جواب داد: آخرین سخن آن مرد این بود: راست گفتى ، اگر #صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسید و در معصیت این چنین #گستاخ نبود.
📍سخن کوتاه #حضرت_موسى_بن_جعفر(ع ) همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى #قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترک کرد و با پاى برهنه بیرون دوید تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش را به موسى بن جعفر(ع ) رسانید و عرض کرد: آقاى من ! از #خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، لیکن بندگى خودم را فراموش کرده بودم . بدین جهت ، چنین گستاخانه #معصیت مى کردم . ولى اکنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى کنم . آیا توبه ام قبول است ؟
📍حضرت فرمود: آرى خدا #توبه ات را قبول مى کند. از گناهان خود خارج شو و معصیت رابراى همیشه ترک کن . بشر حافى توبه کرد و در سلک #عابدان و زاهدان و اولیاى خدا در آمد و به شکرانه این نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت .
🌐 @rahyafte_com